تلاجن

تو را من چشم در راهم...

همین‌طوری یهویی یادم اومد:)

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۱۰:۵۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
راستش رو بخواید، مشکل اصلی من با بی‌حجابی اینه که به جز من، بقیه هم می‌تونن بی‌حجاب باشن :)

حتما بخوانید: اصلاحیه

ملاقات

پنجشنبه, ۸ فروردين ۱۳۹۸، ۱۲:۰۸ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

گاهی آدم باید بنشیند وسط گرفتاری‌ها با خودش بگوید:


ما به فلک بوده‌ایم یار ملک بوده‌ایم   

باز همان جا رویم جمله که آن شهر ماست


بلکه حالش بهتر شود...


+ «هرکس که همواره انتظار روبه‌رو شدن با پروردگارش را دارد، (بداند که) قطعا زمان تعیین‌شدهٔ (دیدار) خدا خواهد آمد...»

سورهٔ عنکبوت | آیهٔ۵

تعطیلات اول سالم می‌شه:)

سه شنبه, ۶ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۵۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب


+ تو تعطیلات پایان سالی و بقیه، شروع امتحانات...

مسئله

يكشنبه, ۴ فروردين ۱۳۹۸، ۱۱:۳۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

مسئله، فقرا نیستن، مشکلات اقتصادی و محیط‌زیستی و فرهنگی نیست. مسئله علم نیست، قدرت نفوذ نیست. مسئله هیچی نیست. همینه که دنیا عادی با ما برخورد کنه. جانی‌ دپ و آنجلینا جولی این ورا هم بیان. کی‌اف‌سی شعبهٔ رسمی داشته باشه، ورزشکارامون از گوشی سامسونگ و کفش نایکی محروم نباشن. فیلما سانسور نشه، افتتاحیهٔ مسابقات رسمی جهانی، کامل پخش شه. لیدی گاگا و ادل این‌جا کنسرت بذارن، خواننده‌هایی که رفتن برگردن، منزوی نباشیم، غیرعادی نباشیم، تروریست نباشیم، زن رئیس‌جمهورمون مثل بقیهٔ زنای رئیس‌جمهورا باشه، انقدر دشمن دشمن نکنیم، پرواز تهران-تل‌آویو راه بیفته. دنیا هم‌جنس‌گرایی یا هم‌جنس‌بازی یا هرچی اسمش هست رو رسمی نکنه، اون وقت ما هنوز گشت ارشاد داشته باشیم که به یه رابطهٔ سادهٔ دونفری دختر و پسرا گیر بده.

مسئله این چیزاست و من تحسین می‌کنم آدمایی که رک‌و‌راست مسئله‌شون رو می‌گن و همون قدر بدم میاد از اونا که مسئله‌شون رو قایم می‌کنن، رنگ می‌کنن و جای قناری می‌فروشن به ما.

نشونش؟ نشونش اینه که اگه از نظر علم و اقتصاد و فرهنگ و قدرت نظامی همین و بلکه کم‌تر باشیم و اینا که گفتم راه بیفته، مسئله‌شون حل می‌شه.


+ ادا درنیاریم.

+یه تعدادی از اون بالایی‌ها، به شکل دیگه‌ای، مسئلهٔ منم هستن. نیاید بگید «به دغدغه‌های بقیه توهین نکن.»

تا خیلی دیر نشده بگم اینو

شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۵:۴۴ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

عزیزانم! اگه با اون دو تا توییتی که حسام‌الدین آشنا سر ماجرای فردوسی‌پور زده بود، نتونید پناهندگی بگیرید، دیگه با هیچی نمی‌تونید :)

من دیگه حرفی ندارم به واقع!

شنبه, ۳ فروردين ۱۳۹۸، ۰۲:۳۰ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

الیوم یکی از گرفتاری‌های ما اینه که تو ایران زندگی می‌کنیم! چرا؟ مشخصه! شما داری تو یه مملکت زندگی می‌کنی با پیشینهٔ فوق درخشان شعر. حالا مشکلش چیه؟ مشکل این‌جاست که شما به عنوان یه جوان امروزی، مثلا یه ذره آشنا به متون ادبی شرق و غرب عالم، در جریان فیلم و سریال و سبک زندگی آدمای دنیا، در معرض انواع و اقسام متون دلنوشتهٔ داخلی و احیانا خارجی، وقتی می‌خوای تعریف کنی دلت واسه کسی تنگ شده، از همهٔ همینایی که خوندی کمک می‌گیری، مقادیر زیادی آه و ناله هم به شکل زیرپوستی بهش تزریق می‌کنی، تهشم نصف بیش‌تر متنا شبیه همن و تازه بازم می‌بینی حق مطلب رو ادا نکردی و یه آهنگ (ترجیحا خارجکی) هم ضمیمه‌ش می‌کنی، اون وقت هفت هشت قرن پیش، یه پیرمرد شصت هفتادساله خیلی سردستی فرموده:

«من غلام قمرم غیر قمر هیچ مگو»

و خلاص!

فرمود: «خیر الکلام ما قل و دل»

افتتاحیهٔ خوب:)

پنجشنبه, ۱ فروردين ۱۳۹۸، ۰۴:۱۵ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

پسرخالهٔ نه ده سالم داره با تبلتش فوتبال بازی می‌کنه. می‌گه «جام جهانیه. من فرانسه‌ام. ایران هم هست توش»، بازی می‌کنه و گلایی که می‌زنه رو نشونم می‌ده. بازی بعدی، بعدی و بعدی.‌ بعد یهو با ذوق می‌گه «ببین من و ایران رسیدیم فینال! من از قصد می‌بازم که ایران برنده شه» :)

و بدین ترتیب، سال جدید با یه گوله حس خوب شروع می‌شه :)

 

+ روز آخر سال با یکی از بچه‌ها رفته بودم بیرون. بهش گفتم «بیا بریم یه روسری خوشحال بخریم. دلم یه روسری خوشحال می‌خواد.» بعد تو هر مغازه‌ای می‌رفتیم جملاتمون این شکلی بود: «به نظرت کدوم خوشحال‌تره؟»، «این الان خوشحال هست؟»، «می‌گم خوشحال باشه! این چیه آخه؟» و...

سالتون پر از چیزای خوشحال:)

همیشه بودی... همیشه هستی...

سه شنبه, ۲۸ اسفند ۱۳۹۷، ۱۰:۲۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

خب، می‌خوام یکی از شعاری‌ترین پستای نود‌و‌هفت رو هم بذارم و تموم شه امسال. سال عجیبی بود نود‌و‌هفت. قرار بود اتفاقای خاصی توش بیفته ولی یا نیفتاد یا اون موقع که من می‌خواستم نیفتاد تا معلوم بشه دنیا دست کیه. 

سال سختی بود. پراسترس‌ترین شب زندگیم طی نه ده سال گذشته یکی از شبای نود‌و‌هفت بود. کارم کشید به پروپرانولول خوردن، اونم دوتایی.

سال پر از انتظاری بود.‌ انتظار در سخت‌ترین حالتی که بتونم تصور و تحمل کنم و سالی بود پر از چالش مواجه شدن با ترس‌های درونیم. دو سه تا قورباغهٔ بزرگ رو مجبور شدم قورت بدم امسال و یکیشون رو هنوزم نتونستم کامل ببلعم و مونده رو گلوم.

در هر صورت، هرچی بود گذشت و امیدوارم روند یکی دو تا تغییر مثبتی که آرزوی طولانی چندسالم بودن و از نود‌و‌هفت شروع شدن، همچنان ادامه داشته باشن.

و اما قسمت شعاری این پست که گفته بودم: می‌دونید، خداباور بودن (تو همین معنای توحیدیش) گرچه تو دنیایی که این همه ایدئولوژی رنگارنگ با اسامی قشنگ و جالب هست، خیلی باکلاس محسوب نمی‌شه، ولی حسابی جواب می‌ده. جواب می‌ده وقتی تو قعر گرفتاری‌های شخصی، درسی، خانوادگی، تو ته ته شکست‌های سنگین زندگی، یه کسی دم گوشت می‌گه «دیدی دوستت نداره؟ دیدی حواسش بهت نیست؟ دیدی فراموشت کرده؟ اگه نکرده پس کو کمکش؟ چرا دستت رو نمی‌گیره؟ چرا حواسش به این همه آدم هست ولی به تو نیست؟ مگه تو چی ازش خواسته بودی؟»، این‌جور موقع‌ها خوشحال می‌شی وقتی قلبت رو طوری تربیت کردی که محکم وایمیسته و می‌گه «حواسش نیست؟! انقدر بهم محبت کرده و انقدر هوامو داشته که اگه تا آخر زندگیم هیچ نعمت جدیدی هم بهم نده، بازم کافیه. خسته‌ام و دوست دارم بیش‌تر بهم نزدیک شه، بیش‌تر بهش نزدیک شم و از این خمودگی دربیام، ولی فراموشم کرده باشه؟! حاشا و کلا که چنین خزعبلی رو بهش نسبت بدم.»

و این‌جا همون نقطه‌ایه که حس می‌کنی با ذوق به فرشته‌هاش می‌گه «دلخورم از دستش، خیلی‌‌ام دلخورم. ولی ازم ناامید نیست. می‌دونه دوستش دارم. تو ته گرفتاری‌هاشم می‌دونه حواسم بهش هست. برید ببینید چی می‌خواد.»

این‌جا همون‌جاست که به اندازهٔ یقین من، آرامش سرازیر می‌شه. کمه. یقینم خیلی کمه. ولی آرامش، کمشم زیاده:)

زندگی توحیدی جواب می‌ده. تا این‌جا که جواب داده...

 

سالتون پر از برکت ان‌شالله:)

ده‌تای اول

دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۰۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

اول‌نوشت ناظر به پ.ن مطلب قبل: بالاخره طاقت نیاوردم:|

 

نشستم مطالب سال اخیر این وبلاگ رو نگاه کردم و به نظرم ده‌تا مطلب مهم‌تر سالی که گذشت اینا بودن: (به ترتیب از قدیم به جدید)

۱.هرزنامه

۲.جورچین

۳.#خودشان_می‌دانند

۴.دومین تجربهٔ حضور در یک بازی وبلاگی

۵.مرکز طوفان

۶.استاد تویی! بقیه اداتو درمیارن!

۷.باوری هست؟ (اگه خوندید حتما تله‌فیلم پیشنهادی توش رو هم ببینید)

۸.پیرامون «عشق»

۹.تاثیر سنت‌های تاریخی در فقه؟

۱۰.جایی برای سکنا گرفتن

جایی برای سکنا گرفتن

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۵:۲۰ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

عشق، یعنی بدون اختیار، وارد خانهٔ شخصیت یک انسان دیگر شدن. محو زیبایی شیشه‌های رنگی پنجره‌های قدی تالار اصلی شدن، یاد گرفتن قلق باز کردن در ورودی، خو کردن به پله‌های بلند زیرزمین، یاد گرفتن جاهایی از درها و دیوارها که رنگشان پریده، شمارهٔ کاشی شکستهٔ حوض فیروزه‌ای وسط حیاط را بلد بودن، شمردن پرتقال‌های روی شاخهٔ تنها درخت باغچهٔ جمع‌و‌جور خانه، دست کشیدن روی سر پیچک‌های دیوار پشتی، رنگ روشن زدن به کابینت‌های قدیمی آشپزخانهٔ کوچک تا بزرگ‌تر به نظر برسد و در یک کلام، ساکن خانه‌ای شدن که همه چیزش را (همهٔ چیزهای خوب و بدش را) به یک اندازه دوست داشته باشی. عشق یعنی سفر کردن به آن خانه و زندگی کردن در آن، یاد گرفتن آن خانه و خواستنش، همان طور که هست. من هم مثل بعضی آدم‌ها، فکر می‌کنم، این سفر منحصربه‌فرد است. من هم فکر می‌کنم عشق، فقط یک بار اتفاق می‌افتد.

 

 

پ.ن: آیا می‌تونم طاقت بیارم و تا شروع سال بعد دیگه پست نذارم؟:|

صل الله علیه و آله و سلم

شنبه, ۲۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۳۰ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

یک بار هم کسی چیزی نوشته بود دربارهٔ «دختران امت محمد». 

و حس شکوه این ترکیب، تا هنوز و احتمالا تا همیشه، با من است...

اطلاع

چهارشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۴۰ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

ما واقعا چه اطلاعی از اوضاع عالم داریم وقتی دانسته‌هایمان از رسانه‌ها است (کمیت لنگ همیشگی ما)، وقتی تاثیرگذارترین آدم‌ها به دنبال گمنامی‌اند و وقتی چنان درگیر جنگ و اقلیتیم که خیلی حرف‌ها را اصولا نمی‌شود به شکل عمومی مطرح کرد...

 

+الحمدلله رب‌العالمین فی جمیع الاحوال

+خوبم الان:)

رویا

چهارشنبه, ۲۲ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۳۶ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

نصیحت خیلی هم خوبه اگه نصیحت کردن بلد باشیم

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۳۹۷، ۱۱:۰۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

قبلا نوشته بودم که مجموعهٔ «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» مرحوم آذریزدی از کتابای محبوب من بود تو دورهٔ ابتدایی. نوشته بودم که بعضی از جملات داستان‌های این مجموعهٔ چند جلدی رو هنوزم حفظم. از جمله یه داستانی به اسم «لوطی انتری و جدال عمو علی با داش علی»، که شخصیت اصلی قصه یه بنده خداییه به اسم «عمو علی» که حالا چرا اسمش اینه و داستان کلا چیه خیلی مهم نیست، مهم اینه که این آدم توی داستان یه اتفاق بدی براش می‌افته ولی انقدر آدم فهمیده‌ایه که اهل گله و شکایت پیش این و اون نیست و یه جملهٔ طلایی داره همین آدم که از بچگی تو ذهنم مونده؛ می‌فرماد که:

«خریدارِ دلِ شکسته و اشک و این چیزها خداست. مردم که تقصیری ندارند...» 

و راست می‌گه...

آه

دوشنبه, ۲۰ اسفند ۱۳۹۷، ۰۴:۲۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

رمز این مطلب، عنوان پست فعلیه.

حالم بده، خیلی بد.

جنوب می‌خوام. دقیقا و فقط جنوب می‌خوام و هیچ جوره جور نمی‌شه.

بعد از این که طی چهار بار جنوب رفتن (که آخرینش سال ۹۲ بود)، چه سپاه شهر و چه بسیج دانشگاه (با همهٔ زحماتشون که دستشون هم درد نکنه و اجرشون با خود شهدا ان‌شالله) ولی خب، به قدر کافی زدن تو ذوقم، دیگه جنوب نرفتم. البته تقصیر اون بندگان خدا هم نبود واقعا. من اردوی بازدیدی نمی‌خواستم، نمی‌خوام.

بعد چهار دفعه شبیه گردشگرا جنوب رفتن، دلم موندن می‌خواست. دلم خادمی می‌خواست و جور نشد. دلم نمی‌خواد این همه راه برم و مجبور باشیم تند تند بگذریم و‌ رد شیم. دلم می‌خواد یه ماشین زیر پام باشه برم تک‌تک یادمانا هر کدوم رو هرچقدر دلم خواست بمونم. اگه با درد رفته باشید جنوب می‌دونید من چی می‌گم.‌ من دیگه نمی‌تونم برم جنوب «زیارت» کنم و «متبرک» شم.‌ من می‌رم جنوب که درد‌هام رو تعریف کنم، جواب بگیرم برگردم. می‌رم که انرژی بگیرم واسه ادامه دادن.‌ می‌رم همهٔ اون حرفایی رو بزنم که فقط همون‌جا به همون آدما می‌شه گفت و لاغیر.

اصلا تحمل اردوی بازدیدی و دری‌وری شنیدن ندارم. تبدیل به چیزی شدم که تو مذهبی‌ترین مملکت عالم، برای نیازهای معنویم جواب ندارم و هیچ‌کسی نیست بشه غصهٔ این حال رو براش تعریف کرد...

بیان معنوی‌طور:)

يكشنبه, ۱۹ اسفند ۱۳۹۷، ۰۹:۵۰ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

بسیاری از عبادت‌های اسلام (نماز یا ذکر گفتن برای مثال)، در واقع تمرین نظم، تزکیهٔ نیت، تمرکز و حتی مسائلی مثل عادت به نظافت و آراستگی هستند؛ در حالی که نهایت استفادهٔ ما از آن‌ها، ظاهر عمل است که دقیقا کم‌اهمیت‌ترین قسمت ماجراست.

 

+ یه تعبیری اخیرا خوندم به اسم «ولگرد فرهنگی»؛ بسیار جذاب و رساست به نظرم ^_^ [ان‌شالله که شاملش نباشیم و نشیم]

(+تا تکفیر نشدم بگم که با همهٔ متن آقای موگویی به طور کامل موافق نیستم، چیزی که باهاش موافقم، محتوای کلی مطلبه.)

صلاح کار کجا و...

شنبه, ۱۸ اسفند ۱۳۹۷، ۰۷:۰۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

از شدت غصهٔ اتفاق الف در زندگی‌ات، دوست داری هر چه دلت می‌خواهد به خدا بگویی، ولی چاره‌ای نیست جز تحمل و صبر.

زمان می‌گذرد و دقیقا همان اتفاق الف تبدیل می‌شود به یکی از نقاط قوت خیلی مهم زندگی تو. طوری که یواشکی و‌ با شرمندگی با خودت فکر می‌کنی اگر موضوع الف وجود نداشت، چه طور قرار بود زندگی کنی؟!

 

چنین انسانی، عارف و سالک نیست اگر همه چیز (و دقیقا همه چیز) را به خدا می‌سپارد. او صرفا در زندگی، بارها و بارها، نه فقط به نادانی‌اش، که به عمق وحشتناک این نادانی، پی برده...

 

+ نیاز است بگویم این «سپردن»، موخره و گام نهایی تلاش‌های خالصانه، آگاهانه، مجدانه و طیب و طاهر است و نه جایگزین آن‌ها؟

غرور و تعقل

جمعه, ۱۷ اسفند ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

زنان قرآن، هرکدام نمایندهٔ طبقهٔ خاصی هستند: 

حضرت آسیه، نمایندهٔ زنانی که در قدرت‌اند، اما با جریان فاسد قدرت همراه نیستند و تاوانش را هم می‌دهند؛

زلیخا، بانویی زیبا، موردتوجه و ثروتمند که ظاهرا همهٔ آن چیزهایی را که اغلب زنان آرزو دارند، در اختیار دارد، زنی که حتی وقتی به طور جدی در مظان اتهام خیانت قرار می‌گیرد، همسرش طاقت ندارد توبیخش کند، نماینده‌ٔ سبک زندگی زنان سلبریتی؛

مادر حضرت موسی علیه‌السلام، بانویی که مادر دو پیامبر بزرگ خدا و پرورش‌دهندهٔ منجی موعود بنی‌اسرائیل است، بانویی که خداوند شخصا دربارهٔ دوری فرزندش، دلداری‌اش می‌دهد و به او وحی می‌کند؛ 

همسر حضرت لوط، زنی در خانه و همراه پیامبر خدا که در واقع همراهش نیست. زنی که همسر و بچه‌هایش جزء نجات‌یافتگان‌اند ولی او به تنهایی، آن هم از خانهٔ وحی، مجازات می‌شود. نمایندهٔ زنانی دگراندیش(!) از خانواده‌هایی اصیل و فرهیخته.

بانو صفورا، دختر و همسر پیامبر خدا، دختری اهل کار، فکر، تعقل و حیا. دختری که در ادارهٔ امور، نظر و پیشنهاد و ایده دارد و پدر نیز به حکم خرد، نظرات او را می‌پذیرد.

و...

و ...  و من بین زنان قرآن، بیش از همه با ملکهٔ سبأ همذات‌پنداری می‌کنم. زنی سیاست‌مدار که «عقل و خرد»، نقطهٔ ضعف و هم‌زمان قوت‌اش است. زنی که ندانستن فرق آب و شیشه و حرکتی نابخردانه (اتفاقی که شاید برای زنان دیگر غیر از او فقط مجالی برای خنده و دلبری‌های ابلهانه با نمایش نادانی است)، ته‌ماندهٔ غرورش را می‌شکند. زنی که تمام فاصله‌اش تا تسلیم شدن، فقط همان ته‌مانده‌ٔ ناچیز غرور بود که با نادانستن موضوعی ساده شکست...

ندانستن (نه هر ندانستنی البته)، فاصلهٔ من است تا شکستن... تا تسلیم شدن... تا...

از دریافت‌های جاده‌ای

پنجشنبه, ۱۶ اسفند ۱۳۹۷، ۱۲:۲۷ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

دموکراسی، انتقادپذیری و شفافیت: این راننده‌هایی که پشت ماشین شمارشون رو می‌زنن، می‌نویسن: «رانندگی من چطور است؟»

 گفتمان‌سازی: راننده تاکسی‌هایی که وقتی می‌خوای بهشون پول غیر خرد بدی، طوری استرس داری که انگار داری به بانک مرکزی دستبرد می‌زنی.

 

+یاد بگیریم :)

برزخ

چهارشنبه, ۱۵ اسفند ۱۳۹۷، ۰۳:۱۹ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

یه راهش اینه که بابت کمبودهای عاطفی و روحی زندگیت به خودت حق بدی به بقیه بد کنی، بداخلاق و کم‌ظرفیت و عصبانی باشی، بی‌انصافی کنی، غیبت کنی، تهمت بزنی و دروغ بگی. (در درجات مختلف و به شکل‌های مختلف)

راه بعدی اینه که فکر کنی بقیه مقصر کمبودهای تو نیستن و باید اخلاق خوبی داشته باشی تو برخورد باهاشون. (در هر شرایطی منصف و عادل باشی)

 

من؟ من موجودی‌ام که از نظر تئوریک به راه دوم معتقده، ولی در جریان سختی‌ها و مشقت‌های مسیر دوم، دلش می‌خواد مثل گروه اول رفتار کنه.

مشکل؟ مشکل اینه که نه باورهای تئوریک، علاقه‌ای دارن تغییر کنن به اولی و نه توان عملی، زورش می‌رسه که تبدیلت کنه به دومی.

نتیجه: عنوان.

 

پ.ن: از کجا باید فهمید واقعا داری رشد می‌کنی و توهم نیست؟