نشستهای روبهروی من. نمیدانم؛ شاید هم روبهروی من نیستی و من دوست دارم اینطور خیال کنم. ولی نه، خیال نیست. واقعا نشستهای روبهروی من و این دستپاچهام میکند.
وقتی نشسته باشی روبهروی من، من باید دقیقا چه کنم؟ نگاهت کنم؟ چقدر؟ چهطور؟ به چه چیز باید نگاه کنم؟ دستت؟ چشمهایت؟ دکمۀ لباست؟
آدم اگر بخواهد نجیبانه و مومنانه و مودبانه به کسی نگاه کند باید او را چهطور ببیند؟
آه! نه! صبر کن! انگار از هیجان و دستپاچگی زیادی جلو رفتم. باید برگردیم عقب. خیلی عقبتر. اصلا از کجا شروع شد؟ آن وقتی که هنوز برای نگاه کردن حساب و کتاب نمیکردم، چهطور دیده بودمت؟ نگاه اول چهطور است؟ کلا نگاه اول به هر چیزی چهطور است؟ در نگاه اول به چه چیز توجه میکنیم؟ دنبال چه میگردیم؟ در نگاه اول چهطور میبینیم؟ چهطور بعضیها در نگاه اول عاشق میشوند؟ (واقعا میشوند؟)
نگاه اول سختگیرانهترین نگاه است. بیاحساسترین نگاه. بدبینانهترین نگاه؛ و من در نگاه اول هیچ چیز خاصی دربارۀ تو دستگیرم نشد. نگاه اولم یادم هست. تو را یادم هست. یک لبخند بیاعتنا روی صورتت بود. از آن لبخند مغرور خوشم نیامد؛ ولی از آن غرور... بعدها آن غرور خیلی کارها کرد....
این نگاه اول بود. سرسری و بیاحساس و سختگیرانه و «خب که چی؟»طور. من آدم عاشق شدن در نگاه اول نبودم و اصولا شاید تو هم آدمی نبودی که بتوان در یک نگاه عاشقش شد. به هرحال نگاه اول اهمیتی نداشت؛ مثل یک نسیم خنک قبل از طوفان که بیاهمیت است. آمد و سریع رفت. تو هم رفتی و حتی ردی هم از آن حضور در ذهن و قلب من نماند. رفتی و تمام شد.
از کجا به اینجا رسیدیم؟ آها! قرار بود بفهمم وقتی روبهروی من نشستهای باید چهطور نگاهت کنم. ولی نگاه اول برای جواب دادن به این سوال به کارم نمیآید. در نگاه اول اشتیاق نیست، نگاه اول نیاز به کم و زیاد شدن و قانون و قاعده ندارد، لازم نیست مراقبش باشی، خودش عادی و معمولی است و کمکی نمیکند به من که روبهروی تو، گیج حجم حضور تو، نمیدانم حتی چهطور باید نگاهت کنم؛ انگار که به دیوانهای بگویند: «آنوقتها که عاقل بودی یادت هست؟ سعی کن همانطور باشی!»
آه! چه زود صحبت جنون شد! دوباره از دستپاچگی من است. بگذار باز هم برگردیم عقب...
ادامه: بخش دوم
هر احساسی (خشم، ترس، عصبانیت، نفرت، عشق و...) به دلیلی به وجود میآید و به دنبال هدفی است. بروز احساسات خام و فرآورینشده، مهمترین دلیل تحقق نیافتن اهداف شکلگیری آن احساسات است.
شکل خالص احساس، مادهٔ خامی است که غریزه و طبیعت به ما عرضه میکنند. میزان، کیفیت، نوع و جهت فرآوری این مادهٔ خام، کیفیت انسانیت یک انسان را نشان میدهد؛ و نکتهٔ خیلی مهم این است که استمرار فرآوریهای باکیفیت، نحوهٔ بروز آن مادهٔ خام اولیه را تحتتاثیر قرار میدهد.
به عبارتی محصول نهایی باکیفیت، من و شما را مستحق دریافت مواد اولیهٔ بهتر میکند و نهایت ماجرا آنجاست که حضرتشان فرمود:
«هرکس فاطمه (/علی/فرزندان معصوم علی و فاطمه) را بیازارد، مرا آزرده است و هرکس مرا بیازارد، خدا را آزرده است.»
[یعنی انسان به جایی میرسد که در موقعیتی ناراحت میشود که اگر خدا هم بود ناراحت میشد و در جایی خوشحال میشود که اگر خدا هم بود خوشحال میشد. و خدا کیست؟ وجودی که حق مطلق است و نفع و ضرر شخصی و رذایل اخلاقی انسانی باعث خشنودی یا خشمش نمیشود. ناراحتی او به دلیل دوری از حق، عدالت، خوبی و خوشحالیاش به دلیل نزدیکی رفتار پیشآمده به اینهاست. آن هم تازه با لحاظ کردن شرایط مخاطب]
+ تکمیلی:
۱) علت ایجاد احساسات به باورها و غرایز برمیگردد. تلاش برای بروز صحیح آنها به ادب، انصاف، موقعیت، مخاطب و وظیفهشناسی نیاز دارد.
حرکت در این مسیر، باورها را به مرور اصلاح میکند و غرایز را در حد خودشان به تعادل میرساند.
مجموع این اتفاقات شخصیت یکپارچهٔ ویژهای از آدمیزاد میسازد.
۲) به جهت همهٔ آنچه که گفته شد، انسان باید قادر باشد احساسات مختلفش و ریشههایشان را در درجهٔ اول، دقیق و بدون فریبکاری، برای خودش تشریح کند. مثلا باید بتواند اسم حس «حسادت» را برای راحتی خودش، چیزهای دیگری نگذارد.
۳) پیشبینی میشود در مراحل بالاترِ تلاشهای گفتهشده در جهت فرآوری احساسات (بروز صحیح، بهاندازه، بهموقع و مخاطبشناسانهٔ آنها)، زحمت و دشواری مراحل ابتدایی به حداقل و حتی به صفر برسد. اینجا میتواند جای عجیبی باشد. شاید نقطهٔ عطف انسانیت.
زندگی در خانواده بهمثابهٔ مأموریت.
انسان بهمثابهٔ مأمور ابراز محبت، مأمور حفظ ادب و خوشخلقی، مأمور تلاش برای تکامل خود و دیگر اعضا.
عاقبت انسان بهمثابهٔ نتیجهٔ مأموریت.
خانم شریعت رضوی در کتاب «طرحی از یک زندگی» دربارهٔ واکنشها بعد از چاپ کتاب «کویر» دکتر شریعتی مینویسند:
چاپ کویر، با عکسالعملهای مختلفی روبهرو شد. در خارج از کشور، دوستان قدیمی علی، این کتاب را غلتیدن در رمانتیزم و فاصله گرفتن از تعهدات سیاسی-اجتماعی شریعی ارزیابی میکردند؛ آقای صادق قطبزاده سالها بعد تعریف میکرد که به محض چاپ کویر من و چند تن دیگر از دوستان گفتیم: «شریعتی هم برید.»
طرحی از یک زندگی، چاپخش، چاپ سیزدهم، ص۱۲۹
اتفاقات آبان امسال همین حس را برای من ایجاد کرده. چند هفته است سریال کمدی-رمانتیک ترکی تماشا میکنم و هیچ بعید نیست همین روزها متنهای کوتاه و بلند عاشقانه بنویسم و جای پستهای همیشگیام منتشر کنم. هر روز اخبار را چک میکنم (کاری که نمیتوانم انجام ندهم)، کتاب میخوانم و ظاهرا همان آدم قبلیام، اما از شدت استیصال پناه بردهام به رمانتیسم. به انتخابات مجلس فکر میکنم، راهپیمایی ۲۲ بهمن، به دلایل غیرقابل توضیحی پوشهٔ آهنگهای انقلاب را پخش میکنم برای خودم و نمیدانم تا کجا میشود از سیستمی که در مورد کشته شدن آدمهای بیگناه توضیح نمیدهد، حمایت کرد. از طرفی شک ندارم هیچکس در خارج از مرزهای این سرزمین دلش برای ما نمیسوزد و عاقلانهترین گزینه را تلاش برای بهبود همین ساختار میدانم. با این وجود نمیشود انکار کرد که چقدر بههمریختهام. مخصوصا این روزها که روایتهای رسانهای آنورآبی دانهدانه منتشر میشوند، مخصوصا بعد از پیشبینیهای اقتصادی در مورد پیامدهای تصویب لایحهٔ بودجهٔ سال آینده و مخصوصا بعد از این که میبینم هنوز آنها که باید، تلنگر و هشداری حس نمیکنند...
از تحقق وعدههای خدا مطمئنم؛ ولی آن وعدهها، اتفاقاتی بلندمدت هستند. از نهایت و نتیجه مطمئنم، اما در کوتاه و میانمدت، چه اتفاقاتی قرار است بیفتد؟...
بعدنوشت: «کویر» از نظر برخی دوستان دکتر شریعتی، توقف مبارزه بوده نه از نظر خود او. کما این که پناه بردن موقت من به آنچه گفتم هم به معنای توقف آرمانگرایی یا پشیمانی از اقدامات گذشته نیست! فکر میکردم این دو مسئله در متن واضح است ولی ظاهرا بعضا باعث سوءتعبیر شده.