تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۷ مطلب در مهر ۱۴۰۰ ثبت شده است.

بدیهیات (۲)

جمعه, ۳۰ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۰۹ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
عزیزانم، نه زن سنتی در همه‌حال می‌تونسته چادر سرش کنه، نه زن مدرن می‌تونه. انقدر جوگیر و بسته با موضوع حجاب برخورد نکنیم لطفا. توجه کنید که اصولا و اساسا دینی که روزی قراره بر همهٔ عالم حکم‌فرما بشه، نمی‌تونه تا این حد وابسته به فرم باشه. رها کنید تو رو خدا!

طبیعی‌ترین کار دنیا، انتظار دیدن شماست...

شنبه, ۲۴ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۲۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
از تمام ماجرای خدا و انسان و ادیان و پیامبران و منجی و موعود و آخرالزمان و... همین که می‌شود امیدوار باشیم زندگی آدمی‌زاد روی زمین می‌تواند خیلی خیلی خیلی بهتر از این باشد، ما را بس.




+ حتی حتی حتی اگر این اتفاق نیفتد.

طبیعتا ربیعتون هم مبارک :)

جمعه, ۱۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۴:۰۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

- چرا انقدر کمکش می‌کنید؟ نمی‌بینید شما رو نمی‌شناسه و اصلا نمی‌خواد هم بشناسه؟! نمی‌بینید اصلا براش اهمیتی ندارید؟ اون اصلا نمی‌دونه شما خدای اونید!


+ من که می‌دونم اون بندۀ منه...




+  و جایگزین کنید خدا رو با امام و پیامبر، و بنده رو با ماموم و امت.

یه فاتحه هم براشون بخونیم جای دوری نمی‌ره :)

پنجشنبه, ۸ مهر ۱۴۰۰، ۰۸:۲۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

هر که شعر خوبی گفت برایم بفرست 

حتی شعرهایی که عاشقان دیگرت برای‌ تو می‌گویند 

می‌خواهم بدانم دیگران که دچار تو می‌شوند 

تا کجای شعر پیش می‌روند 

تا کجای عشق 

تا کجای جاده‌ای که من در انتهای آن ایستاده‌ام...



مرحوم افشین یداللهی 

+ و ممنون از رها که برام فرستادش.

وَ بِکُمْ یُنَفِّسُ الْهَمَّ*

سه شنبه, ۶ مهر ۱۴۰۰، ۰۱:۰۸ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
ماشین از خیابون فرعی‌ای که به خونه‌مون می‌رسه، می‌پیچه تو خیابون اصلی. می‌پیچه سمت راست. سمت شرق. سمت خورشید. سمت شما. چند متر جلوتر یه میدونه. فرض می‌کنم فلکهٔ آب مشهده. چند قدمی شما. فرض می‌کنم بعد این میدون، مغازه و اداره و خونه نیست؛ حرم شماست. سلام می‌دم بهتون. با همون حسی که موقع دیدن گنبدتون تو مشهد سلام می‌کنم. فرض می‌کنم شما این‌جایید یا من اون‌جام. فرض می‌کنم این همه فاصله نیست آقا... . خوبیش اینه «یرون مقامی و یسمعون کلامی». خوبیش اینه می‌دونید خودتون. باقیش هم... باقیش رو هم بنویسن به حساب یکی از سخت‌ترین امتحانای زندگیم تا این‌جا. و قبول کنن/و قبول کنید ازمون...


* و به وسیلهٔ شما اندوه را برطرف می‌کند | از جامعهٔ کبیره

«خراب‌شده» ذهن توئه

شنبه, ۳ مهر ۱۴۰۰، ۱۲:۵۴ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
وطن آدم مثل مادر آدم می‌مونه. تو می‌تونی مادرت رو دوست نداشته باشی یا حتی از داشتنش احساس شرمندگی کنی، اما حق نداری بهش توهین کنی. پاشو برو هرجا دلت می‌خواد، قهر کن، تا آخر عمرت باهاش حرف نزن، اما بهش توهین نکن. یاد بگیر اینو.




+ یه چیز دیگه هم بگم. «خودتون می‌دونید و مملکتتون» یه چیزی تو مایه‌های «تو و خدات برید بجنگید ما این‌جا نشستیم»ه. یه نفر یه جایی عصبانی بوده اینو گفته، منتها شما واسه این که نشون بدی خیلی خفن و باحال و زخم‌خورده‌ای، انقدر تکرارش نکن.

سرمایه‌گذاری

پنجشنبه, ۱ مهر ۱۴۰۰، ۰۹:۴۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

تجربهٔ من از کار کردن در دو بیمارستان دولتی مختلف در دو شهر متفاوت:

ساختارها و سخت‌افزارها اجازهٔ خیلی از تغییرات را به کاربران می‌دهند و بسیاری از اشکالات، ناشی از افراد، نرم‌افزار‌ها و نخواستن و ندانستن آن‌ها است.


قابل‌تعمیم است؟ به اعتقاد من بله.

راه‌حل؟ برای آموزش و پرورش خرج کنیم، برای آموزش و پرورش وقت بگذاریم، آموزش و پرورش را همگانی و عادلانه کنیم. هر یک ریالی که در این مسیر به‌درستی خرج شود، چندین برابر در آینده سود می‌رساند.

راه‌حل؟ نظارت مردمی و امتیازدهی آنان به خدمات، مبنا قرار گرفتن این امتیازات در ارتقای شغلی کارمندان.



+ منظور از آموزش و پرورش، صرفا این وزارتخانه نیست.