زنان قرآن، هرکدام نمایندهٔ طبقهٔ خاصی هستند:
حضرت آسیه، نمایندهٔ زنانی که در قدرتاند، اما با جریان فاسد قدرت همراه نیستند و تاوانش را هم میدهند؛
زلیخا، بانویی زیبا، موردتوجه و ثروتمند که ظاهرا همهٔ آن چیزهایی را که اغلب زنان آرزو دارند، در اختیار دارد، زنی که حتی وقتی به طور جدی در مظان اتهام خیانت قرار میگیرد، همسرش طاقت ندارد توبیخش کند، نمایندهٔ سبک زندگی زنان سلبریتی؛
مادر حضرت موسی علیهالسلام، بانویی که مادر دو پیامبر بزرگ خدا و پرورشدهندهٔ منجی موعود بنیاسرائیل است، بانویی که خداوند شخصا دربارهٔ دوری فرزندش، دلداریاش میدهد و به او وحی میکند؛
همسر حضرت لوط، زنی در خانه و همراه پیامبر خدا که در واقع همراهش نیست. زنی که همسر و بچههایش جزء نجاتیافتگاناند ولی او به تنهایی، آن هم از خانهٔ وحی، مجازات میشود. نمایندهٔ زنانی دگراندیش(!) از خانوادههایی اصیل و فرهیخته.
بانو صفورا، دختر و همسر پیامبر خدا، دختری اهل کار، فکر، تعقل و حیا. دختری که در ادارهٔ امور، نظر و پیشنهاد و ایده دارد و پدر نیز به حکم خرد، نظرات او را میپذیرد.
و...
و ... و من بین زنان قرآن، بیش از همه با ملکهٔ سبأ همذاتپنداری میکنم. زنی سیاستمدار که «عقل و خرد»، نقطهٔ ضعف و همزمان قوتاش است. زنی که ندانستن فرق آب و شیشه و حرکتی نابخردانه (اتفاقی که شاید برای زنان دیگر غیر از او فقط مجالی برای خنده و دلبریهای ابلهانه با نمایش نادانی است)، تهماندهٔ غرورش را میشکند. زنی که تمام فاصلهاش تا تسلیم شدن، فقط همان تهماندهٔ ناچیز غرور بود که با نادانستن موضوعی ساده شکست...
ندانستن (نه هر ندانستنی البته)، فاصلهٔ من است تا شکستن... تا تسلیم شدن... تا...