خب، میخوام یکی از شعاریترین پستای نودوهفت رو هم بذارم و تموم شه امسال. سال عجیبی بود نودوهفت. قرار بود اتفاقای خاصی توش بیفته ولی یا نیفتاد یا اون موقع که من میخواستم نیفتاد تا معلوم بشه دنیا دست کیه.
سال سختی بود. پراسترسترین شب زندگیم طی نه ده سال گذشته یکی از شبای نودوهفت بود. کارم کشید به پروپرانولول خوردن، اونم دوتایی.
سال پر از انتظاری بود. انتظار در سختترین حالتی که بتونم تصور و تحمل کنم و سالی بود پر از چالش مواجه شدن با ترسهای درونیم. دو سه تا قورباغهٔ بزرگ رو مجبور شدم قورت بدم امسال و یکیشون رو هنوزم نتونستم کامل ببلعم و مونده رو گلوم.
در هر صورت، هرچی بود گذشت و امیدوارم روند یکی دو تا تغییر مثبتی که آرزوی طولانی چندسالم بودن و از نودوهفت شروع شدن، همچنان ادامه داشته باشن.
و اما قسمت شعاری این پست که گفته بودم: میدونید، خداباور بودن (تو همین معنای توحیدیش) گرچه تو دنیایی که این همه ایدئولوژی رنگارنگ با اسامی قشنگ و جالب هست، خیلی باکلاس محسوب نمیشه، ولی حسابی جواب میده. جواب میده وقتی تو قعر گرفتاریهای شخصی، درسی، خانوادگی، تو ته ته شکستهای سنگین زندگی، یه کسی دم گوشت میگه «دیدی دوستت نداره؟ دیدی حواسش بهت نیست؟ دیدی فراموشت کرده؟ اگه نکرده پس کو کمکش؟ چرا دستت رو نمیگیره؟ چرا حواسش به این همه آدم هست ولی به تو نیست؟ مگه تو چی ازش خواسته بودی؟»، اینجور موقعها خوشحال میشی وقتی قلبت رو طوری تربیت کردی که محکم وایمیسته و میگه «حواسش نیست؟! انقدر بهم محبت کرده و انقدر هوامو داشته که اگه تا آخر زندگیم هیچ نعمت جدیدی هم بهم نده، بازم کافیه. خستهام و دوست دارم بیشتر بهم نزدیک شه، بیشتر بهش نزدیک شم و از این خمودگی دربیام، ولی فراموشم کرده باشه؟! حاشا و کلا که چنین خزعبلی رو بهش نسبت بدم.»
و اینجا همون نقطهایه که حس میکنی با ذوق به فرشتههاش میگه «دلخورم از دستش، خیلیام دلخورم. ولی ازم ناامید نیست. میدونه دوستش دارم. تو ته گرفتاریهاشم میدونه حواسم بهش هست. برید ببینید چی میخواد.»
اینجا همونجاست که به اندازهٔ یقین من، آرامش سرازیر میشه. کمه. یقینم خیلی کمه. ولی آرامش، کمشم زیاده:)
زندگی توحیدی جواب میده. تا اینجا که جواب داده...
سالتون پر از برکت انشالله:)