تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۲۴۴ مطلب با موضوع «فرهنگی» ثبت شده است

حکیم تولستوی

«موفقیت در جنگ هرگز نه به چگونگی موضع وابسته بوده، نه به کیفیت تسلیحات و نه حتی به تعداد نفرات واحدها؛ هیچ‌وقت هم به این‌ها وابسته نخواهد بود... موفقیت در جنگ به یک چیز مربوط است و آن احساسی است که در دل من و در دل یک‌یک این سربازان وجود دارد...»


پ.ن طبق معمول بی‌ربط: از آدمی که صرفا با داشتن پول و پارتی‌بازی به جایی رسیده که من با زحمت نتونستم یا تونستم برسم، بدم می‌آد؟ اصلا! اصلا چنین موجودی در حدی نیست که من ازش بدم بیاد؛ چون مطمئنم اگه تو جایگاه مشابه قرار بگیرم هرگز حاضر نیستم از این روش‌های حقارت‌آمیز استفاده کنم.

اما ساختاری که این اجازه رو بهش می‌ده، قطعا باعث ناراحتیه و باعث می‌شه ذهنم مدام درگیر این باشه که در یک زمان‌بندی کوتاه، میان و بلندمدت، چه کارهایی از دستم برمیاد برای تغییر این ساختار.

+هیچ اتفاقی یه شبه نمی‌افته. مقایسه مداوم جامعه در حال پیشرفت ما با تمدنی که نتیجه چند قرن عرق ریختن و البته غارت‌گریه، فقط انرژی‌های مفیدتون رو می‌گیره.

یا به هر قیمتی شده فرار کنید و برید و اجازه بدید آدم‌های باانگیزه، بدون عذابِ شنیدنِ غرغرهای مداوم شما، تلاش کنن و زحمت بکشن یا خودتون رو تبدیل کنید به یکی از همین آدم‌های قوی و باانگیزه. از نظر من راه سومی وجود نداره.

+هزارتا ساختار سیاسی هم که عوض بشه، گرفتاری‌های ما فقط به دست خودمون حل خواهد شد. با کار واقعی و بی‌وقفه. با انگیزه، امید و اعتماد به نفس. اگه تو ساختاری که تا این حد متکی به سنت و ارزش‌های بومی این مردمه، نمی‌تونی کار کنی، مطمئن باش تو هیچ ساختار دیگه‌ای هم نمی‌تونی. جمهوری اسلامی نعمته برای همه ما (حتی تویی که دغدغت اصلا و مطلقا دین نیست) و نعمت رو شکرش رو به جا می‌آرن نه که بابتش غر بزنن!

۲۲ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۵:۴۲ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

صرفا جهت غر زدن

یک) ببین خانم محترم چادری‌ای که مدام درگیر چادرت هستی و طوری سرش می‌کنی که من اصلا نمی‌توانم درست ببینمت و به شکلی حجاب می‌کنی که موقع حرف زدن با تو یا دیدنت، فقط حواسم می‌رود به ور رفتن تو با چادرت،

تو، دقیقا به اندازه همان دختری که با حجاب نصفه و صد جور رنگ و لعاب از خانه بیرون می‌آید، داری «زن» بودنت را فریاد می‌زنی.

حجاب را که متمدنانه‌ترین روش ممکن برای حضور فارغ از قیدهای جنسیتی در اجتماع است، با این کارت تبدیل می‌کنی به ابزاری علیه خودش!

محجبه باش! کاملا پوشیده باش! ولی لطفا عادی باش!


دو) چیزی که خیلی مرا اذیت می‌کند این است که یک گروهی از زنان و دختران محجبه ما از زیبا و آراسته بودن احساس گناه می‌کنند!

دیده‌اید حتما. بعضی‌ها مهم نیست حجابشان کامل باشد، سرتاپا پوشیده باشند و هیچ آرایشی هم نداشته باشند، به هرحال چهره، صدا یا مدل صحبت کردنشان به صورت طبیعی انقدر جذاب و گیراست که جذابیتش از همه این لایه‌ها رد می‌شود و من دیده‌ام که برخی دختران مومن مذهبی واقعا دوست‌داشتنی، عملا احساس‌ عذاب وجدان دارند از این نعمت و موهبت خدادادی و ساده‌ترین حق و حقوق دخترانه‌شان (تو فکر کن در حد خرید یک قاب جیغ بنفش برای گوشی) را خلاف مبانی عفاف و حیا می‌دانند!

متاسفم برای تک‌تک آدم‌های صاحب منبری که طوری حرف می‌زنند که تمام بار رعایت تقوا و عفاف را در جامعه روی دوش دختران می‌گذارند و جدا نگرانم برای این دخترخانم‌ها که این طور بی‌رحمانه ذره‌ ذره لطافت‌ها و ظرافت‌های فطرت پاک دخترانه‌شان را قتل‌عام می‌کنند.


سه) به قول یک بنده خدایی که می‌گفت اگر فرداروز حضرت صاحب ظهور کند، برخی تنها رزومه‌ای که برای ارائه دارند این است که «آقا! شما که نبودید ما کلا خیلی حواسمان به نحوه ارتباط‌مان با نامحرم بوده. خیلی خیلی اصلا آقا!»

انگار نه انگار که این حد و حدود را گذاشته‌اند برای این که مثل یک ابزار ساده و دم‌دستی، سریع یاد بگیری‌اش و‌ بروی سراغ کارهای مهم‌تر!

ان‌شالله که اگر به درک زمان ظهور رسیدیم و احیانا کسی آدم حسابمان کرد، تنها حرفی که برای گفتن داریم گزارش موفقیت در انجام تکالیف حداقلی‌مان نباشد!

۱۶ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۹:۵۳ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

خیلی نزدیک

طلاق پدیده‌ای بود که من همیشه توی فیلم‌ها می‌دیدم و هیچ‌وقت از نزدیک لمس و حسش نکرده بودم. خونواده مادری من عمدتا به خاطر مذهبی بودن درگیر این مباحث نیستن و خونواده پدریم هم گرچه مذهبی نیستن ولی به هرحال این جنس مشکلات رو نداشتن.

الان که چند وقته یکی از اقوام نزدیک از همسرش جدا شده و دختر کوچولوی خوشگلشون این وسط داره بهترین روزهای دوره کودکیش رو با تجربه‌های جنگ و دعوای مامان و باباش، زندان رفتن باباش و نهایتا جدا شدنشون می‌گذرونه، احساس می‌کنم مسائل خانوادگی واقعا وارد فاز حادی شدن که تونستن به سنگر خونوادگی من هم نفوذ کنن.

جدای از این، چند وقت قبل وقتی داشتم با مامان برمی‌گشتم خونه، یه خانم جوون رو دیدیم با یه پسربچه کوچولو (یا در واقع بگم یه نی‌نی کوچولو) که ازمون دور بود تقریبا. من چهره اون خانم رو ندیدم؛ ولی یادمه لباس آبی پسرش به نظرم خیلی ناز اومد و کلی ذوق کردم از دیدن این نی‌نی کوچولو که سرش رو گذاشته بود رو شونه مامانش. وقتی رد شدن مامان آروم گفت: «این خانم همسایمونه. تو یه مراسمی تو مسجد نزدیک خونه دیدمش. شوهرش قبل از این که بچش به دنیا بیاد، ولش کرد رفت.» گفتم: «ولش کرد رفت؟!! یعنی چی؟!» نمی‌دونم واقعا مامانم چیز بیش‌تری می‌دونست یا نه ولی فقط گفت:«همین دیگه. گذاشت رفت.» حس می‌کنم شاید مامان به خاطر سن و تجربه بیش‌ترشون، اونقدری تعجب نکردن؛ ولی من اولین بار بود این موضوع رو هم انقدر از نزدیک می‌دیدم.

احساس می‌کنم من تا حالا تو یه منطقه امن بودم وسط جامعه‌ای که یه بیماری واگیردار عفونی به شدت داره توش پخش می‌شه و حالا دیگه کم‌کم رسیده به منطقه امن حوالی من.


چه اتفاقی داره می‌افته واسمون؟!

۱۲ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۲:۴۵ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
مهتاب

به بقیه که کلا امیدی نیست!

مسائل زنان کی حل می‌شه؟ هر وقت اتحادیه مستقل یاد بگیره تو عکس یادگاری نشست و جهاد و همه‌جا، باید خانم‌ها هم باشن.

خانم‌هایی که کار تشکیلاتی کرده باشن، می‌دونن من چی می‌گم.

مشت نمونه خروار البته.



بعدنوشت بی‌ربط: رضا امیرخانی چرا همه راه‌های ارتباطیش رو مسدود کرده؟! تو سایتش نمی‌تونم نظر بذارم؛ کانال هم شناسه ارتباطی نداره. جای دیگه هم که نیست ظاهرا:/

۷ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۸:۴۴ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

رونوشت به خیلی‌ها

لطفا این مطلب را با دقت و‌ تا انتها بخوانید.


[بسم اللّه‌ الرحمن الرحیم

خدمت حضرت مستطاب آیت‌اللّه‌ العظمی امام خمینی ـ مد ظله العالی

با عرض سلام و ادب و احترام، اخیراً دو استفتاء منتشر شده که در یکی از خرید و فروش آلات لهو سؤال شده و در جواب آمده که خرید و فروش آلات مشترکه به قصد محللۀ آن اشکال ندارد. و در دیگری در سؤال مفروض است که امروز شطرنج بکلی آلت قمار بودن خود را از دست داده و تنها به صورت ورزش فکری درآمده است و در جواب آمده است که بر فرض عمل مزبور اگر بُرد و باختی در بین نباشد اشکال ندارد. و آقای مورد اعتمادی نقل کردند که در بعضی روزنامه‌ها بر فرض مزبور را ننوشته است.

در اینجا سؤالاتی مطرح است.

۱ـ خرید و فروش آلات مشترکه مانع ندارد مگر اینکه قصد منفعت حرام در بین باشد. پس چرا در جواب سؤال اول قصد حلال قید شده است؟

۲ـ در سؤال دوم سائل محترم از کجا ادعا می‌کند که امروز شطرنج آلت قماربودن خود را بکلی از دست داده و تنها ورزش فکری شده است؟

۳ـ در روایت معتبره است از سکونی از حضرت صادق ـ علیه‌السلام:

اول ـ قال: قال رسول اللّه‌(ص) انهاکم عن الزفن و المزمار و عن الکوبات و الکبرات.

دوم ـ قال: نهی رسول اللّه‌(ص) عن اللعب بالشطرنج و انزو... .

زفن، به معنای رقص است (مجمع البحرین) مزمار، نامی است که مطلق نی را شامل می‌شود و نهی حضرت، حجت بر تحریم است مگر حجتی بر خلاف باشد. و هردو دلیل اطلاق دارد.

بنابراین استفاده می‌کنم که نی زدن حرام است چه نی آلت مختصه باشد یا مشترکه و بازی شطرنج حرام است چه آلت قمار را از دست بدهد یا نه. و دعوای انصراف منشأ صحیحی می‌خواهد که به نظر نمی‌رسد و آنچه ممکن است گفته شود مثل غلبه یا آلیت در آن زمان منشأ صحیحی نیست. و البته در حد خودم در ادلۀ فحص و به مطالب حضرتعالی هم مراجعه نمودم حجتی بر خلاف اطلاق مزبور نیافتم. ادلۀ میسر و لهو تطبیق بر آلات منافاتی با اطلاق ندارد و علت منصوصه‌ای هم در ادله نیست و در هر صورت اگر ساحت قدس حضرتعالی از اینگونه مسائل به دور باشد به نظر من بهتر است و ضرورتی در نشر آنها دیده نمی‌شود. دیگر هر طور صلاح می‌دانید. از جسارت عذر می‌خواهم و از خداوند متعال دوام سایۀ بلند پایۀ آن حضرت را مسئلت دارم. والسلام علیکم و رحمة اللّه‌ و برکاته.

۴ صفرالخیر ۱۴۰۹ ـ محمدحسن قدیری]

 

بسمه تعالی

جناب حجت‌الاسلام آقای قدیری ـ دامت افاضاته

پس از عرض سلام و قبل از پرداختن به دو مورد سؤال و جواب، اینجانب لازم است از برداشت جنابعالی از اخبار و احکام الهی اظهار تأسف کنم. بنا بر نوشتۀ جنابعالی زکات تنها برای مصارف فقرا و سایر اموری است که ذکرش رفته است و اکنون که مصارف به صدها مقابل آن رسیده است راهی نیست و «رِهان» [گرو بستن، شرط بستن] در «سَبْق»[گرو و شرط بندی در مسابقۀ تیراندازی یا اسب‌دوانی] و «رِمایه»[تیرانداختن، تیراندازی] مختص است به تیر و کمان و اسب‌دوانی و امثال آن، که در جنگ‌های سابق به کار گرفته می‌شده است و امروز هم تنها در همان موارد است. و «انفال»[انفال به فتح همزه، جمع نَفَل: به معنی غنیمت، بهره، هبه] که بر شیعیان «تحلیل»[حلال] شده است، امروز هم شیعیان می‌توانند بدون هیچ مانعی با ماشینهای کذایی جنگل‌ها را ازبین ببرند و آنچه را که باعث حفظ و سلامت محیط زیست است را نابود کنند و جان میلیونها انسان را به خطر بیندازند و هیچ‌کس هم حق نداشته باشد مانع آنها باشد، منازل و مساجدی که در خیابان‌کِشیها برای حل معضل ترافیک و حفظ جان هزاران نفر مورد احتیاج است، نباید تخریب گردد و امثال آن. و بالجمله آنگونه که جنابعالی از اخبار و روایات برداشت دارید، تمدن جدید بکلی باید از بین برود و مردم کوخ‌نشین بوده و یا برای همیشه در صحراها زندگی نمایند.

و اما راجع به دو سؤال، یکی بازی با شطرنج در صورتی که ازآلت قمار بودن بکلی خارج شده باشد، باید عرض کنم که شما مراجعه کنید به کتاب جامع المدارک مرحوم آیت‌اللّه‌ آقای حاج سید احمد خونساری که بازی با شطرنج را بدون رهن جایز می‌داند و در تمام ادله خدشه می‌کند، در صورتی که مقام احتیاط و تقوای ایشان و نیز مقام علمیت و دقت نظرشان معلوم است، اما اینکه نوشته‌اید از کجا سائل به دست آورده که شطرنج بکلی آلت قمار نیست، این از شما عجیب است، چون سؤال‌ها و جواب‌ها فرض است و بنابراین آنچه را من جواب داده‌ام در فرض مذکور است که اشکالی متوجه نیست و در صورت عدم احراز باید بازی نکنند. و عجیب‌تر آنکه نوشته‌اید چرا به جای «قصد حرام نباشد»، «قصد حلال» نوشته شده؟ گـویی عمل شخص متوجه و قاصد بدون قصد هم می‌شود، در این صورت «قصد حلال» مساوق است با نبودن «قصد حرام».

و اما در قضیۀ خرید و فروش آلات مشترکه برای مقصد حلال، اشتباه بزرگی کرده‌‌اید که گمان کرده‌اید خرید و فروش برای منفعت حلال، یعنی استفادۀ حرام کردن و این برخلاف آنچه نوشته شده است می‌باشد. البته در این زمینه‌ها مسائل زیادی است که حال و وقت من اجازۀ تعقیب آنها را ندارد. از جنابعالی که فردی تحصیل‌کرده و زحمت کشیده‌ای می‌باشید، توقع نبود که اینگونه برداشت کرده و آن را به اسلام نسبت دهید. شما خود می‌دانید که من به شما علاقه داشته و شما را مفید می‌دانم، ولی شما را نصیحت پدرانه می‌کنم که سعی کنید تنها خدا را درنظر بگیرید و تحت‌تأثیر مقدس‌نماها و آخوندهای بیسواد واقع نشوید، چرا که اگر بنا است با اعلام و نشر حکم خدا به مقام و موقعیتمان نزد مقدس نماهای احمق و آخوندهای بیسواد صدمه‌ای بخورد، بگذار هرچه بیشتر بخورد. از خداوند متعال توفیق جنابعالی را در خدمت به اسلام و مسلمین چون گذشته خواهانم. والسلام علیکم و رحمة‌اللّه‌.

۶۷/۰۷/۰۲

روح‌اللّه‌ الموسوی الخمینی

صحیفه امام| جلد۲۱| صص ۱۵۲_۱۴۹
از: جدال دو اسلام | گزیده جلد بیست و یکم صحیفه امام| صص۱۴۲_۱۳۹
۳ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۲:۵۹ ۵ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

آن یکی کفه ترازو

انقدر این سال‌ها درباره زنان و دختران حرف زده‌ایم که من احساس می‌کنم تربیت درست پسرها را کلا فراموش کردیم!

الان، در حوزه تربیت دینی، به جز احکام نگاه به نامحرم، دقیقا کدام مهارت دیگر را یاد پسرها می‌دهیم در ارتباط با جنس مخالفشان؟!

پسری که فرداروز در جایگاه مدیر اصلی خانواده، قرار است اختیارات زیادی به او‌ بدهی، واقعا به گونه‌ای تربیت شده که جنبه استفاده از آن اختیارات را داشته باشد؟

قوه عقلانیت را در پسرها، به گونه‌ای پرورش داده‌ایم که فرداروز همسرش واقعا احساس کند می‌تواند در تصمیم‌گیری‌ها به او اعتماد کند و به حرفش گوش بدهد؟

حد و حدود حقوق و وظایفش به عنوان همسر یک زن را یادش داده‌ایم که خودش را محق نداند در مورد کوچک‌ترین جزئیات رفتاری خانمش، دستورات صادر کند؟

من به اشتباه احساس می‌کنم طی این سال‌ها، خانم‌ها خیلی بیش‌تر از آقایان توانمند شده‌اند یا این مسئله واقعا واقعیت دارد؟


پ.ن: حالت کلی را دارم عرض می‌کنم. امیدوارم به کسی برنخورد؛ چون مسلما منظورم این نیست که همه خانم‌ها فرشته‌اند و همه آقایان دیو!


بعدنوشت: انصافا الان در حوزه مسائل خانوادگی، حتی نسل جوان مذهبی را چه کسی دارد تربیت می‌کند؟ متولیان دینی یا فیلم‌های هالیوودی؟

۱ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۱:۵۲ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

دومین تجربه حضور در یک‌ بازی وبلاگی

این متن تقدیم می‌شه به آقای نئوتد (که تا حالا وبلاگشون رو ندیده بودم، ولی انصافا تو این بازی سوال خوبی پرسیدن که جای تشکر داره) و خانم صالحه عزیز که من رو دعوت کردن:)


و اما بعد؛

برای کسی که مسیر اصلی زندگیش، با خوندن یک سری کتاب، کلا وارد فاز دیگه‌ای شد، این سوال، خیلی سوال خوبیه. وقتی متن سوال رو خوندم که «اون کتاب یا کتاب‌هایی که باعثِ تحول یا تغییر تو زندگیتون شدند رو تو وبلاگتون با دوست‌هاتون به اشتراک بذارید و بگید چه تغییر و تحولی رو تو زندگی‌تون ایجاد کردن» اولین کتابی که یادش افتادم «فلسفه اخلاق» شهید مطهری بود که قبلا مفصل تو این مطلب نوشتم چقدر تو زندگیم تاثیرگذار بود و منِ بی‌تفاوت رو کلا وارد دنیای جدیدی کرد. البته الان از خود کتاب «فلسفه اخلاق» چیز خاصی یادم نیست؛ ولی به هر حال این کتاب بود که دروازه ورود من شد به یه دنیای جدید. اگه بخوام یکم سینماییش کنم، باید بگم دقیقا شبیه این در و پنجره‌های مخفی بود که شخصیت‌های توی فیلم‌ها تو یه خونه قدیمی پیدا می‌کنن و باعث می‌شه یه دنیای ناشناخته اون طرف در پیدا کنن و با ماجراهایی که براشون پیش میاد خیلی چیزا یاد بگیرن و نگاهشون به زندگی و آدم‌ها عوض بشه. کتاب‌های شهید مطهری تا اونجا که خوندمشون (و فلسفه اخلاق به عنوان اولین کتاب) دقیقا مثل این در مخفی بودن که خیلی چیزها رو برای من عوض کردن.

 

این از کتاب‌های شهید مطهری که خوب، شروع خیلی چیزها بودن. اما اگه بخوام برگردم به عقب، دو تا کتاب بودن که تو بچگی تاثیر عمیقی رو من گذاشتن. یکی مجموعه کتاب‌های مرحوم آذریزدی (قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب) که هنوز هم بخشی از متن بعضی از کتاب‌ها رو حفظم از بس که هر کدوم رو چند بار خوندم و یکی هم کتاب «این همان مرد است» آقای مرتضی دانشمند که مجموعه داستانی‌ای بود از چندتا روایت از زندگی معصومین برای کودکان و اونقدر من این کتاب رو دوست داشتم و خونده بودمش که بخش‌هایی از این کتاب رو هم هنوز حفظم و تاثیری که روی من گذاشت واقعا قابل توضیح نیست. یعنی اگه بخوام توضیح بدم باید داستان‌های کتاب رو تعریف کنم که خوب یکم خسته‌کننده می‌شه. فقط همین قدر بگم که یک‌سری از مفاهیم عالی دینی مخصوصا تو حوزه اخلاق رو از این کتاب‌ها یاد گرفتم و تو ذهنم مونده.


حالا که از شهید مطهری گفتم، دوست دارم از کتاب «سیمای محمد» دکتر شریعتی هم اسم ببرم که اولین کتابی بود که از ایشون خوندم و یادمه اون موقع خیلی برام جذاب بود. و همین طور از «کویر» که تو یه دوره بحران روحی، مثل دارو، روزی چند بار می‌خوندمش. قلم دکتر شریعتی کمک بزرگی بود برای رنگ و لعاب دادن به سازه‌های سنگینی که کتاب‌های شهید مطهری تو ذهنم می‌ساختن. یه جور شور و هیجان خاص می‌داد به باورهای عقلانی‌ای که از مطهری یاد می‌گرفتم.


و نوبتی هم که باشه نوبت استاد بزرگ نادر ابراهیمیه و «یک عاشقانه آرام» بی‌نظیرش که بدون تردید مهم‌ترین کتاب عاشقانه‌ایه که تا حالا خوندم. نمی‌گم الزاما بهترین یا تاثربرانگیزترین کتاب از جهت ادبی ولی قطعا مهم‌ترین کتاب عاشقانه‌ به جهت تاثیری که روی نوع نگاه من به مقوله عشق و ازدواج گذاشت. گاهی فکر می‌کنم اگه یه وقتی تصمیم گرفتم با کسی در مورد زندگی مشترک حرف بزنم، اگه فقط بگم «بیا مثل این کتاب زندگی کنیم» همین یه جمله کلی از حرفا رو زده باشه:)


و مهم‌ترین و دوست‌داشتنی‌ترین کتابی که بخوام تو این بازی ازش اسم ببرم قرآنه. کتابی که سال‌ها قبل فقط برای این که احساس می‌کردم «بین این کتابایی که می‌خونی، خیلی زشته این کتابو اصلا نخونده باشی» شروع کردم به خوندنش.

خدا رحمت کنه مرحوم الهی قمشه‌ای رو. ولی انصافا ترجمه قرآن ایشون اصلا ترجمه دلچسب و جالبی نیست (جالب‌تر این که اغلب ترجمه‌های بازار نشر هم مال ایشونه!). قرآن رو شروع کردم و هرچه قدر بیش‌تر می‌خوندم به نظرم بی‌مزه‌تر و نامفهوم‌تر می‌اومد. فقط دلم می‌خواست یکی از اینایی که این همه از شیرینیِ خوندنِ قرآن می‌گن رو پیدا کنم و بپرسم دقیقا منظورش از شیرینی چیه وقتی این کتاب انقدر عجیب و نامفهومه؟

تو همین گیر و دار بود که یه برنامه قرآنی ویژه موبایل اتفاقی (اتفاقی؟!) اومد دستم. اون موقع‌ها هنوز اندرویدا انقدر فراگیر نبودن و گوشی منم جاوا بود. اسم برنامه هم یادم نیست اصلا. ولی قرآن بود و ترجمه و تفسیر. فونت درشت، استفاده راحت (متن قرآن و ترجمه و تفسیرش به صورت کشویی از راست به چپ جابه‌جا می‌شدن)، ترجمه روون و شان نزول آیات توی یه تفسیر سبک و جمع‌و‌جور (که بعدها فهمیدم تفسیر و ترجمه از تفسیر نور آقای قرائتی بوده) تازه باعث شد بفهمم اصلا این کتاب چی می‌گه (نه که الان فهمیده باشم‌ ها! منظورم در حد خوندنه فقط :دی) و تازه اونجا بود که شیرینی خوندنشو حس کردم. چند دوری (شایدم دو سه دور فقط) با تفسیر نور قرآن رو خوندم تا این که بعدها یه قرآن دیگه به دستم رسید (عکسش تو صفحه اینستاگرامم هست) که گرچه تفسیر همه آیات رو نداره، ولی اونایی که داره رو سعی کرده به صورت گلچینی از تفاسیر مختلف بنویسه و در مجموع به نسبت تفسیر نور، گرچه جامع‌تر نیست، ولی عمیق‌تره و الان مدت‌هاست که سعی می‌کنم به صورت روزانه با این کتاب، قرآن رو بخونم.

تاثیر خوندن قرآن هم واقعا تاثیر قابل بیانی نیست. فکر می‌کنم بهترین عبارتی که بخوام برای توضیحش بنویسم همون حدیثیه که «اگر جوان مومنی قرآن بخواند قرآن با پوست و گوشت او درمی‌آمیزد». اینو نه که بخوام سجاده آب بکشم و بگم من مومنم و فلان و این‌ها، نه، فقط برای بیان نوع تاثیری که خوندن این کتاب می‌ذاره نوشتم. همین‌ قدر عمیق و همین قدر عجیب. واقعا گاهی از ذوق زیاد کتاب قرآنمو محکم بغل می‌کنم از بس که دوست‌داشتنیه:)


و این‌جا، جا داره برای حسن ختام از کتاب‌های «زندگی زیباست»، روایت داستانی از زندگی شهید آوینی که عجیبه با وجود این همه سال حرف زدن در مورد آوینی، این همه حرف جدید و خوب و تاثیرگذار توش بود و موقع خوندنش حسابی حالمو خوب کرد و همین‌طور از کتاب‌های «انسان ۲۵۰ ساله»، «دغدغه‌های فرهنگی»، «خانواده» و «طرح کلی اندیشه اسلامی» (در دست خوانش) هم تشکر کنم که استحکام فکری اندیشه مطهری و شور و هیجان دینی افکار شریعتی رو با هم یک‌جا دارن:)


و نامی هم ببریم از داستان «چقدر زمین نیاز است» تولستوی، دیوان حافظ، گلستان سعدی، آرتور سی‌کلارک (علاقه‌مندای مجموعه‌های علمی تخیلی می‌دونن چقدر خوب می‌نوشته)، کانن دویل (شرلوک هولمز عزیز)، رضا امیرخانی، کتاب «فردوسی» از مجموعه «فرزانگان» دفتر انتشارات کمک آموزشی(که برای نوجوون‌ها فوق‌العاده است)، کتاب «پیدایش و مرگ دایناسورها»ی انتشارات بنفشه از مجموعه «چرا و چگونه» که عشق من بودن تو دوره ابتدایی:)، مجموعه کتاب‌های «تاریخ پهلوی» انتشارات مدرسه (باز هم یک گزینه فوق‌العاده برای نوجوون‌ها) و تک‌تک کتاب‌های مربوط به حوزه ادبیات مستند و داستانی انقلاب و دفاع مقدس که تا به حال خوندم مخصوصا «نه آبی نه خاکی» علی موذنی، «حکایت زمستان»، مجموعه «از چشم‌ها»ی روایت فتح و مجموعه «نیمه پنهان ماه».

۳۱ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۷:۲۶ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

خودتان را فریب ندهید لطفا!

ببینید عزیزانم، اجازه بدهید من تکلیف یک موضوع را اینجا روشن کنم. این که معدل دوره کارشناسی من ۱۷.۱ بوده و مثلا ۱۸.۱ نبوده، سرسوزنی ربطی به فعالیت‌هایم در انجمن اسلامی ندارد. این که نتیجه‌ای که دلم می‌خواسته را در کنکور سراسری نگرفتم هم باز ذره‌ای ربطی به جلسات و برنامه‌های انجمن دانش‌آموزی ندارد.(که اصلا سال پیش‌دانشگاهی هیچ حضور و فعالیتی در آن نداشتم) و اصولا این‌ها ربطی به هم ندارند و کسی که فعالیت‌های فوق‌برنامه را دلیل درس نخواندن می‌داند یا درس خواندن را بهانه می‌کند که هیچ کار اضافه‌ای انجام ندهد، مطمئن باشید اول خودش را و بعد هم شما را دارد گول می‌زند.

من که تازه در هیچ کدام از این دو مورد هیچ‌وقت خدا بالاخره آن چیزی که می‌خواستم هم نشدم و حجم خیلی بالایی از زمانی که در اختیارم بوده را تلف کرده‌ام، به وضوح و سادگی این را می‌فهمم که توان و ظرفیت و زمانی که در اختیار آدمی‌زاد است، خیلی خیلی خیلی بیش‌تر از آن‌چیزی است که اغلب مردم و در این مورد خاص، نوجوانان و جوانان تصور می‌کنند.

من صرفا وقت‌هایی را صرف مطالعه یا کارهای اضافه (و به نظر خیلی‌ها بیخود و بی‌فایده) می‌کردم که همکلاسی‌هایم صرف اس‌ام‌اس بازی با کراش‌های همدیگر می‌کردند تا بفهمند «یعنی پسره کیو دوست داره؟!»[جدی] و سریال هشتصد قسمتی ترکی و کره‌ای و آمریکایی می‌دیدند.

عزیزانم! در زندگی، هرکسی را که دوست دارید فریب بدهید. ولی لطفا به خودتان دروغ نگویید!

۲۸ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۴:۱۹ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

دوباره مصلوب

شما اگه موقع پیدا کردن دفترچه‌ای که فهرست فیلم‌هاتون توشه، اون برگه‌های یادداشت زرد مستطیلی رو که با یه تیکه کاغذ کادو براش جلد درست کرده بودید پیدا کنید و ببینید که توش یه تیکه‌هایی از «جنگ و صلح»، «مسیح دوباره مصلوب» و «ضد خاطرات» رو که خوشتون اومده بوده نوشتید، نمیاید پیش خواننده‌های وبلاگتون اظهار فضل کنید که تو شونزده سالگی، مطالعاتتون در این حد فرهیختانه بوده؟

به کسی نگید، ولی انقدر «جنگ و صلح» برام پیچیده بود اون موقع که از دوره دو جلدی‌ای که از کتابخونه گرفته بودم فقط یه جلدشو خوندم. اونم هی ورق می‌زدم از تحلیل‌های تولستوی خلاص شم زودتر برسم به قسمت‌های داستانی:دی و باز در مناقب بنده همین بس که «بینوایان» رو هم به همین شکل فضاحت‌بار، نصفه‌نیمه خوندم تو همون سال‌ها. تازه «دنیای سوفی» رو هم اون موقع‌ها قرار بود بخونم ولی چون تقریبا چیز خاصی نمی‌فهمیدم، گفتم حداقل یه استفاده دیگه‌ای ازش بکنم و یه بار یه جوری جلدشو گرفتم که «...دیگران ببینند و با خودشان بگویند عجب! فلانی چه کتاب‌هایی می‌خواند. معلوم است که خیلی می‌فهمد...»

 و...

و آیا گذشت این سال‌ها، کمکی کرده که بهتر بشم؟ نمی‌دونم.

خلاصه‌های «مسیح دوباره مصلوب» رو براتون می‌ذارم. بخونیدشون و برای صاحب وبلاگ دعا کنید که راحت بشه از این اداها. ان‌شالله.


توضیح: تا اونجا که یادم میاد ماجرا تو یه منطقه مسیحی‌نشین تحت حاکمیت امپراتوری عثمانی (که طبعا یه حاکم مسلمان داره) اتفاق می‌افته (شرایط زندگی خود کازانتراکیس) و کتاب پره از تیکه‌های نویسنده به مدعیان اعتقاد به اسلام و مسیحیت و احتمالا کل پروسه دین و دین‌داری و الخ. حالا این که چرا قسمت مربوط به اسلامش تو یادداشت‌های من نیست، احتمالا چون اون موقع قد الان روشنفکر نبودم :دی.

مترجم؟ انتشارات؟ صفحه؟ مورد ۶ از کدوم انجیله؟ نمی‌دونم. تو دفترچم چیزی ننوشتم.


۱. انسان به مثابه ماشین ظریفی است که به آسانی از کار می‌افتد. کافی است یک پیچش در برود.


۲. از کشیش بگویم؟ او یک کاسب است. دکانی باز کرده و نام آن را کلیسا گذاشته است و در آنجا مسیح را خرده خرده می‌فروشد. این دزد طرار مدعی است که همه بیماری‌ها را شفا می‌دهد.

از یکی می‌پرسد: تو چه مرضی داری؟ او می‌گوید دروغ گفته‌ام. به او می‌گوید علاج تو یک گرم مسیح است و پولش اینقدر می‌شود. از آن دیگر می‌پرسد: تو چه؟ او‌ جواب می‌دهد: دزدی کرده‌ام...به او می‌گوید ده گرم مسیح می‌خواهی و پولش اینقدر پیاستر می‌شود. از دیگری می‌پرسد: تو چطور؟ او می‌گوید: من آدم کشته‌ام. به او می‌گوید: ای بدبخت! بیماری تو سخت است. تو باید هر شب قبل از خواب، نیم لیور مسیح سر بکشی و این برای تو گران تمام خواهد شد. مرد می‌پرسد: پدر، به من تخفیف نمی‌دهی؟ او می‌گوید: نرخ این است. پولش را بده و الا در اعماق جهنم کباب خواهی شد...


۳. ...یالا بلند شو. تو گوسفند که نیستی؛ تو آدمی. از خدا توضیح بخواه. آدم یعنی همین؛ یعنی موجود زنده‌ای که بلند می‌شود و توضیح می‌خواهد!


۴.خدا هیچ‌وقت عجله نمی‌کند.او خونسرد است و آینده را چنان می‌بیند که گویی گذشته‌ است. او در ابدیت به کار است. اما مخلوقات فانی نمی‌دانند چه پیش خواهد آمد. می‌ترسند و عجولند. بگذار خدا در سکوت کار خود را بکند و هر طور که دلخواه اوست این کار را انجام دهد...


۵. +: می‌خواهم یک خرده انجیل برای تو بخوانم تا ببینی که چقدر شیرین است...

×: هر وقت مریض شدم برایم بخوان. حالا که حالم خیلی خوب است...


۶. انجیل:«هرگاه کسی بخواهد همراه من باشد باید از خود بگذرد. صلیبش را بردارد و پابه‌پای من بیاید. زیرا کسی که در فکر نجات جان خویش است، جان خود را از دست خواهد داد و آن که جان خود را به‌ خاطر من از دست می‌دهد، آن را نجات داده است و برای مردی که روح خود را از دست داده باشد، دنیا به چه کار می‌آید؟»


۷. همان‌طور که معجزه‌های دیگر اتفاق می‌افتند. یعنی کاملا ساده و آرام و بی‌‌ آن که انتظارش را داشته باشیم...


۸. قاتل پیدا شد و ما نجات یافتیم؛ پس خدا وجود دارد!!!


۹. تو باید یا دیوانه باشی یا یک مرد مقدس...


۱۰. شما کشیش‌ها بودید که مسیح را به صلیب آویختید و اگر مسیح بار دیگر به این دنیا بیاید، همین شما بار دیگر او را به صلیب خواهید کشید.


۱۱. آن کاریکاتور هم که شما کشیش‌ها و اسقف‌ها و مالکین از مسیح درست کرده‌اید، مسیح را پیر رباخوار دورو و آب‌زیر‌کاه و دزد و دغل و دروغگو و ترسویی کرده‌اید که روی صندوقچه‌های پر از سکه‌های لیره انگلیسی و ترک خود نشسته و برای حفظ ثروت و جان خود با قدرتمندان این دنیا باب معامله را باز کرده است!

مسیح چاق و چله شما شیپورزنان می‌رود و به همه اعلام می‌کند که: «این دنیا عادل و شریف و رحیم است و من آن را به همین وضع که هست دوست می‌دارم. هر کس انگشت خود را برای برهم زدن نظم آن بلند کند من او را تکفیر می‌کنم!» اما مسیح پابرهنه ما وقتی چشمش به مردم گرسنه و زجرکشیده می‌افتد، فریاد بر‌می‌آورد که: «این دنیا ظالم و بی‌شرف و بی‌رحم است. باید آن را واژگون کرد!»


۱۲. و آخری که همون موقع خوندن کتاب، تو وبلاگم نوشته بودم و شخصا خیلی دوسش دارم

×:پدر! ما چگونه باید خدا را دوست داشته باشیم؟

+: از راه دوست داشتن مردم فرزند.

- و مردم را چگونه باید دوست داشت؟

-از طریق مبارزه برای باز آوردن ایشان به راه راست.

-راه راست کدام است؟

-راهی که رو به بالا می رود... 

۲۷ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۹:۳۸ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب

وقتی کالای ایرانی خودش دوست نداره فروخته بشه

آخر اردیبهشت پول ریختیم به حساب شرکت محترم جی‌ال‌ایکس جهت پیش‌خرید گوشی معزز آریا۱ و گفتن زمان تحویل آخر تیره و ممکنه یکم دیرتر هم بشه. آخر تیر زنگ زدم بپرسم چی شد گوشیمون؛ اپراتور محترم بدون هیچ عذرخواهی یا توضیحی فرمودن «آخر مرداد می‌شه گوشیتون بیاد» و الان که آخر مرداده پیامک اومده که «ضمن تشکرازانتخاب برندماوعرض پوزش بابت تاخیرپیش آمده ارسال گوشی آریا1به مهرماه موکول شد. ازصبرو شکیبایی شما کمال تشکرداریم.» [رسم‌الخط اصلی پیامک شرکت. بدون تغییر]

من؟ من با کیفیتِ احتمالا پایینِ این گوشی، مشکل خرید لوازم جانبی و خدمات پس از فروش ناقصش کنار میام و می‌پذیرم که محدودیت‌های خودشون رو دارن حتما. با ضرر مالی احتمالیش هم کنار میام و می‌ذارم به حساب انجام وظیفه و جهاد اقتصادی و الخ. ولی با توهین به وقت و شعور مخاطب واقعا نمی‌تونم کنار بیام و این اولین و احتمالا آخرین گوشی ایرانی‌ایه که من می‌خرم.


پ.ن: بماند که گرچه این رو واسه خودم سفارش داده بودم، ولی این وسط گوشی مامان خراب شد و ما به هوای این که این گوشی می‌رسه، چیز دیگه‌ای نخریدیم و بعد هم گرونی دلار و بالا رفتن همه قیمت‌ها و...

پ.ن۲: وقتی می‌گیم گرفتاری اصلی، تنبلی و کم‌کاری و سرهم‌بندی ما ایرانیاست یعنی همین.


بعدنوشت: در راستای عشق یک‌طرفه ما به جمهوری اسلامی، لینک این مطلب رو جهت پیشنهاد سازنده دادن، می‌فرستم واسشون و احیانا اگر قرار شد بازم گوشی بخرم یه وقتی، ایرانی می‌خرم به امید خدا. بالاخره یکی باید باشه که کلش بیش‌تر از بقیه بوی قرمه‌سبزی بده:)

۲۵ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۳:۴۵ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

عاشقتونم که جدی جدی فکر می‌کنید اینا مهمه!

فخرفروشی با خان (آن هم خان که توی ذهن من آدمی است که امکانات و ثروت بقیه را تاراج می‌کرده!) و خان‌زاده بودن، لر و کرد و ترک و بلوچ و... بودن، مورد داشتیم چپ‌دست بودن!، چشم‌رنگی بودن، «پدربزرگ مادری‌ام آجودان (بخوانید خدمتکار و دوست داشتید بخوانید غلام) اعلی‌حضرت بوده» بودن، «نسبت من به اشراف‌زاده‌های قاجار و افشاریه و زندیه (و تااااا دوره مادها هم گزارش شده) می‌رسه» بودن، شمالی و جنوبی و تهرانی بودن، پیش‌شماره ۹۱۲، ۹۳۵ ایرانسل، در ولایت ما روس بودن (فکر می‌کنم نصف شمالی‌ها مخصوصا اگر عنبیه سبز و آبی و عسلی یا حتی قهوه‌ای روشن داشته باشند معتقدند یکی از اجدادشان روسی بوده حتما:/ و حالا اصلا گیرم که باشد، خوب که چی؟:/) و گاهی وقت‌ها هم یک چیزهایی که رسما آدم دهانش باز می‌ماند؛ مثلا: «ما خونوادگی وقتی تو آفتاب وایمیستیم و با زاویه سی درجه سرمونو به سمت راست می‌چرخونیم، رنگ یکی از چشمامون پنج درجه با اون یکی متفاوت می‌شه. خیلی ویژگی نادریه این» :/

و....

بگو کی به خوشبختی می‌رسیم؟!

۲۲ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۲:۳۱ ۱۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

تب

مسئله بی‌حجابی تبه. نشونه مریضی. این که به جای تلاش برای درمان، فقط سعی می‌کنید تب رو بیارید پایین، آخرش باعث می‌شه مریضتون بمیره.

تو شرایط فعلی حتی اگه بتونیم با اجبار همه رو باحجاب کنیم، به نظر من نه تنها اتفاق خوبی نیست؛ بلکه ترسناک هم هست.


پ.ن: منظورم از بی‌حجابی، رعایت نکردن حجاب عرفیه نه شرعی. این خودش از نظر من دو دسته است؛ یکی بی‌حجابی کامل، مثل اونا که فیلم می‌گیرن می‌فرستن واسه صفحه اینستای م.ع و یکی هم بی‌حجابی به معنای چیزی مابین مورد قبل و عرف پوشش جامعه.

پ.ن۲: با حجاب اختیاری موافق نیستم.

۲۱ مرداد ۱۳۹۷ ، ۲۲:۵۶ ۱ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب

شازده کوچولو و چند داستان دیگه

البته اصل این مطلبو جایی خوندم و مال خودم نیست؛ ولی به جهت اهمیت روزافزونی که داره پیدا می‌کنه لازم دیدم بازنشرش کنم.

ببینید؛ تو این دنیا یه سری آدم هستن که شازده کوچولو/مزرعه حیوانات/ناطور دشت/جنگ و صلح و ... رو خوندن که خوب دستشون درد نکنه و آفرین و اینا. منتها یه سری آدم دیگه هستن که فقط شازده کوچولو/مزرعه حیوانات/ناطور دشت/جنگ و صلح و‌‌‌... رو خوندن. 

از گروه دوم خیلی جدی بترسید.



پ.ن کاملا بی‌ربط: آیا این انصافانه است که «دوستت دارم» علیرضا قربانی انقدرررررر خوب باشه؟:/

پ.ن جهت تنویر افکار عمومی: اصل مطلب اینه: تو این دنیا یه عده هستن که شازده کوچولو خوندن که خوب آفرین. ولی یه عده دیگه هستن که صرفا و فقط شازده کوچولو خوندن. این گروه دوم ترسناکن:/ (به جای شازده کوچولو از اسامی کتاب‌های دیگه استفاده کنید و جمله بسازید :دی)

پ.ن غم‌انگیزناک: به واقع دارم به این نتیجه می‌رسم همکلاسی‌هام از همون چهارم دبستان حق داشتن :دی

۱۶ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۲:۳۴ ۴ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

جورچین

بچه که بودم یک جورچین نقشه ایران داشتم که هرکدام از قطعاتش یکی از استان‌های این سرزمین عزیز بود.

آن‌وقت‌ها خراسان هنوز سه قسمت نشده بود و بزرگ‌ترین قطعه نقشه محسوب می‌شد که معمولا همان اولِ اول سرجایش می‌رفت.

استان‌های شمالی مثل لبخند سه تکه‌ای بودند که پایین خزر جایشان می‌دادی و اردبیل این لبخند را وصل می‌کرد به آذربایجان‌ها که آن بالا بودند و در حد نقشه چیدن هم شکوه خاصی داشتند.

از آن‌جا که عادت داشتم اول، قطعات دور جورچین را بچینم، استان‌های مرزهای غربی را هم یادم هست؛ کرمانشاه بود و کردستان و ایلام و خوزستان و لرستان (که با این که مرزی نیست ولی برای من جز همین گروه محسوب می‌شود) و بالاخره بوشهر که مثل یک ماهی کوچولو کنار خلیج‌فارس جا خوش کرده بود.

آن پایین هرمزگان بود؛ شبیه یک کروشه که فرورفتگی وسطش درست کنار تنگه هرمز می‌شد و بعد به سیستان‌وبلوچستان پهناور می‌رسیدی.

بعدش نوبت استان‌های بزرگ مرکزی بود. فارس و یزد و سمنان و اصفهان و کرمان و آن دو تا استان کوچولوی دوقلو (چهارمحال و بختیاری و کهگیلویه و بویراحمد) که یادم هست اسمشان به زور روی قطعه کوچک مربوط بهشان جا شده بود. بالاتر تهران بود (که هنوز البرز را ازش جدا نکرده بودند) و شبیه کله‌ای بود که دو تا گوش بزرگ داشته باشد و قمِ فسقلی همان دور و بر.

از تهران که به سمت غرب می‌رفتی، یک سری استان‌های تقریبا هم قد و قواره را می‌دیدی که آخرش هم ترتیبشان را درست یاد نگرفتم. زنجان و مرکزی و همدان و قزوین و قطعه آخر را که می‌گذاشتی نقشه تمام می‌شد. ایران من کامل می‌شد و کیف می‌کردم.

خیال می‌کنم الان هم اگر قطعات آن جورچین را بدون اسم استان‌ها نشانم بدهند بتوانم از روی شکل قطعات، بیش‌تر استان‌ها را تشخیص بدهم و مهم‌تر از آن در تمام این سال‌ها وقتی کسی می‌گفت اهل فلان قسمت ایران است یا توی اخبار صحبت شهر خاصی از استان‌های دور و نزدیک می‌شد یا اصلا خودم قرار بود خانوادگی یا اردویی، جایی بروم، سریع می‌رفتم روبه‌روی آن دیواری از ذهنم که کامل‌شده این جورچین روی آن نصب شده بود و می‌فهمیدم منظور کجاست، الان باید کدام طرفی برویم و احتمالا از کدام استان‌ها برای رسیدن به مقصد رد می‌شویم و...

و قطعا خبر خوبی برای نظام آموزشی این مملکت نیست اگر بگویم از کل جغرافیای دوره ابتدایی تا دبیرستان، هیچ چیز خاصی یادم نیست و تمام جغرافیای کاربردی‌ای که توی زندگی تا الان به دردم خورده و اصولا یادم مانده، مربوط به همین خاطرات تصویری کامل کردن این جورچین است.

تازه آن هم منی که تقریبا همیشه جزء آن گروه بدبختی بود که زیرنویس عکس‌ها و نقشه‌ها و هر مزخرف دیگری را هم که هرجای کتاب نوشته شده بود حفظ می‌کردند برای انواع و اقسام مسابقات و آزمون‌های ابلهانه چهارگزینه‌ای.

بگذریم...به هرحال این ایران عزیز من بود که مثل کف دست می‌شناختمش. ایران عزیز من بود که بعدها خیلی از انتخاب‌های زندگی‌ام به خاطرش تغییر کرد. به خاطر چیزی که فکر‌ می‌کردم به آن نیاز دارد، خیلی کارها کردم، خیلی چیزها خواندم، وجودم و شخصیتم را با چالش‌های زیادی رو‌به‌رو کردم، فقط برای این که احساس می‌کردم ایران من به این تلاش نیاز دارد.

طبعا این‌ها که می‌گویم نه فقط به خاطر این که ایران وطن و سرزمینم است، بلکه به خاطر این همه پایمردی و استقامت و بزرگی برایم مهم شد، به خاطر فریاد زدن حرف حقی که هیچ‌کس دیگری جرئت گفتنش را ندارد و به خاطر مظلومیتش و از این‌جا بود که تلاش برای سربلندی این کشور، هدفی شد که به زندگی من جهت داد.

هدفی آن‌قدر قوی که در تمام شکست‌ها و گرفتاری‌ها و مشکلات شخصی و غیرشخصی حالم را خوب می‌کند و اجازه نمی‌دهد خرد شوم.

آن‌قدر مقدس که هرچه مشکلات بیش‌تر می‌شود انگیزه‌ام برای ادامه دادن و تلاش کردن و دوباره و هزارباره بلند شدن هم بیش‌تر می‌شود.

آن‌قدر دوست‌داشتنی که به من امید می‌دهد و شادی و نشاط و قدرت و مهربانی.

بعدها وقتی باز هم دنبال چنین جورچینی می‌گشتم تا برای خواهرم بخرم دیگر چیزی شبیه آن را پیدا نکردم. بودند جورچین‌های نقشه ایران ولی همه‌شان همین قطعات معمولی شبیه هم را داشتند که هیچ کمکی نمی‌کرد خراسان بزرگ را از اردبیل کوچک و گلستان را در شمال، از هرمزگان در جنوب تشخیص بدهی و بعد از سال‌ها هنوز یادت باشد فارس، یک قطعه سبز سیر بود و اصفهان، صورتی و یزد، زرد و خوزستان، قهوه‌ای و...

دیگر چیزی پیدا نکردم که ایران را یاد یک بچه کوچک بدهد بدون این که لازم باشد چیزی را حفظ کند. پیدا نکردم چیزی را که عشق به این سرزمین را، و نه، عشق هم نه، فقط همین شناخت این خاک عزیز را با لذت یاد بچه‌ها بدهد و این درد بزرگی‌ است.

نمی‌دانم قرار است آینده این قطعه از زمین خدا که این همه دوستش دارم دقیقا چگونه پیش برود ولی ذره‌ای شک ندارم هرچه باشد و هر اتفاقی بیفتد وظیفه من در آن مشخص است و باید تلاش کنم برای شناخت درست این وظیفه و عمل به آن.

هر اتفاقی که بیفتد، همه تلاش و توان و زندگی و جوانی‌ام باید وقف اعتلای خودم و این وطن عزیز شود و این بدون هیچ اغراقی، بزرگ‌ترین هدف زندگی من است...


پ.ن: اگر روزی دو دختر داشته باشم دوست دارم اسم یکی‌شان را (به دلیلی که در نظرات این مطلب نوشتم) عسل بگذارم و آن یکی را ایرانا. ممکن است به نظر بیاید هیچ ربطی به هم ندارند یا فکر کنید برای آدمی مثل من انتخاب یک اسم مذهبی مناسب‌تر است؛ ولی حقیقتا هردویشان از نظر من کاملا ایدئولوژیک انتخاب شده‌اند و کاملا هم مرتبط‌اند.


پ‌.ن۲: قرار بود دو سه هفته ننویسم ولی فکر می‌کنم همین ده روز کافی بود. این هم یک جور خوشبختی است که زودتر از آن‌چه فکر می‌کنی حالت بهتر شود:)

۱۱ مرداد ۱۳۹۷ ، ۱۱:۵۴ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

ایمان، تقوا، عمل صالح:)

شهید مطهری تو کتاب «آزادی معنوی» ذیل بحث ایمان، می‌پرسن اگر ما بخوایم تو یک کلمه توضیح بدیم که منظورمون از ایمان چیه باید از چه واژه‌ای استفاده کنیم که جامع و کامل باشه؟ یعنی وقتی می‌گیم از نگاه قرآن فلان فرد به طور کلی مومنه، یعنی به چی مومنه؟ خدا؟ نبوت؟ معاد؟ و توضیح می‌دن که اون کلمه‌ای که می‌تونه همه این‌ها رو شامل بشه «غیب»ه. یعنی اگر کسی ایمان به «غیب» داشت، تو فرهنگ قرآن یعنی به بقیه مفاهیم لازم هم اعتقاد داره. 

واضحه که نظام آموزشی ما از همون اول تا آخر، هیچ برنامه خاصی برای یاد دادن ایمان به غیب به بچه‌ها نداره و در نتیجه کم‌تر بین فارغ‌التحصیلان دانشگاهی می‌بینیم کسی رو که فارغ از دو دو تا چهارتا‌های مادی، ایمان مستمر و واقعی داشته باشه به مفهوم غیب. نهایت این که خداوند رو به عنوان خالق و مالک عالم قبول داشته باشه، ولی این که مراتب توحید ربوبی به چه صورته و‌ چه‌طور می‌شه از قوانین مربوط به اون استفاده کرد یا چطور می‌شه به آرامش ناشی از اعتقاد به اون رسید، برای خیلی‌ها کاملا مبهم و تخیلیه.

حالا من واقعا نمی‌دونم الان شرایط اجتماعی، سیاسی و اوضاع بین‌المللی و تحریم‌ها و این‌ها به نسبت دولت نهم و دهم دقیقا چقدر بهتر یا بدتره؛ ولی می‌تونم با اطمینان بگم متوسط ایمان به غیب در کابینه این دولت، بسیار بسیار بسیار کم‌تر از دولت قبله و این حجم ناامیدی تو فضای جامعه نتیجه همینه.

من بعد از چند وقت وب‌گردی‌های طولانی، توئیترچرخی‌های بی‌هدف و باهدف، تعمداً حضور مجازی بین همه‌جور آدم عجق وجقی و در عین حال تلاش برای شاد و امیدوار موندن، تصمیم گرفتم دست از این همه روشنفکربازی بردارم، اهداف و برنامه‌هام رو برای چهار پنج سال آینده دوباره مرور کنم، از محیط‌های غرغروی حقیقی و مجازی حتی‌الامکان دوری کنم (و در همین راستا دنبال کردن فکر کنم بالای نود درصد حساب‌های توئیتری که پیگیرشون بودم رو لغو کردم) و تصمیم گرفتم تقریبا همه وقتم رو به انجام کارهایی که برای رسیدن به اهدافم لازمه، کتاب خوندن و وقت گذروندن با حلقه کوچیکی از دوستام اختصاص بدم و سعی کنم خیلی به این فکر نکنم که تازه فقط یه سال از دولت دوازدهم گذشته؛ جدای از این‌ها از خونوادم هم خواستم تا حد ممکن حداقل جلوی من راجع به مسائل سیاسی و اقتصادی حرف نزنن.


آرامش، چیزیه که ظاهراً عمده مسئولین رده اول کشور درکی از لزوم انتقال اون به جامعه ندارن؛ تو این شرایط بیاید خودمون حواسمون به خودمون و دور‌‌و‌بری‌هامون باشه:)

۲۵ تیر ۱۳۹۷ ، ۲۲:۴۰ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

شجاعت

پروردگار عالم، استعداد و علاقه حل موضوعات مختلف مبتلابه هر جامعه را در وجود نوزادانی که در آن جامعه متولد می شوند، قرار می دهد و منتظر می ماند تا طبق قوانین ثابتی که در همه دنیا برقرار است، آن بچه ها بزرگ شوند، دنبال علاقه شان بروند، چالش ها و مشکلات آن را تحمل کنند، تا به تدریج راه حل مسائل به شکل های گوناگون به آن ها الهام شود و این گونه به مرور جامعه در تمامی حوزه ها رشد کند، در حالی که در عین حال در آن جامعه، اغلب آدم ها در همان مسیری قرار دارند که برای آن ساخته شده اند.( که خودش یکی از بزرگ ترین لذت های زندگی این دنیاست.)


اما اینجا؟ جامعه، خانواده و نظام آموزشی، مدام در حال دادن نشانی های اشتباه به کودکان، نوجوانان و جوانان هستند. در چنین وضعیت درهمی، من ترجیح می دهم مقصر اصلی را همان نوجوانانی بدانم که در اوج بی دغدغدگی و سبکبالی نوجوانی و جوانی، به طرز عجیب و محافظه کارانه ای به جای دنبال کردن رویاهایشان، دقیقا در همان چهارچوب های غلط و ساختگی جامعه، خودشان را محدود می کنند.

 

این روزها، دیدن هیچ کسی به اندازه آدم هایی که با شجاعت، مسیر زندگی شان را بر اساس علایقشان انتخاب می کنند و دقیق، محکم و کامل پای آن می ایستند، مرا به وجد نمی آورد.

۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ ، ۰۹:۰۲ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

علیکم بالسایکولوجی!

پیشنهاد می کنم بچه هایمان را درست تربیت کنیم و بفرستیم روانشناس شوند.

واقعا چند روانشناس و مشاور در این مملکت داریم که عمق و اوج پیچیدگی های ذهن یک ایرانی را درک کند که می خواهد بین آن میراث دو هزار و پانصد ساله و آن میراث هزار و چهارصد ساله و آن یکی میراث هزار ساله و این دو تا میراث چهل ساله و هشت ساله با هم و بین همه این ها با پیچیدگی های روحی روانی خودش و باز بین همه این مجموعه عجیب، با آنچه از کلیات و جزئیات زندگی در این تمدن های دور و بر می بیند، ارتباط برقرار کند و به تفاهم برسد؟!

احساس می کنم پروردگار عالم، همه مسائل لاینحل زندگی بشر در طول تاریخ را یکجا جمع کرده و سپرده به انسان ایرانی این عصر، تا حلشان کند!

۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷ ، ۰۷:۴۲ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

مزیت رقابتی

مزیت رقابتی اصلی دین، در ایجاد مکارم اخلاقی، ضمایم، متعلقات و ملزوماتش ( آرامش عمیق روحی، انصاف، ادب، سعه صدر، تغافل به موقع، صلابت و رحمت به جا و...) است؛ مقصدی که فقط و فقط از جاده اسلام می توان به آن رسید و بزرگ ترین دلیلی که در مقیاس گسترده، در طول تاریخ، سبب تحقق وعده " یدخلون فی دین الله افواجا " شده و در ادامه نیز چنین خواهد شد؛ پس وقتی این قابلیت را نداری، در عین حال حتی تلاش نمی کنی در مسیر دست یابی به آن قرار بگیری و با این وجود، با بیش ترین توان ممکن، ژست های انقلابی گری ات را مثل پتک بر سر بقیه می کوبی، رسما فقط خودت را دست انداخته ای!


+رونوشت به شاخ های اصطلاحا حزب اللهی توییتر.


+ " ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند؛ صاحبدلی بر او بگذشت؛ گفت: تو را مشاهره چند است؟

گفت: هیچ! از بهر خدا می خوانم!

گفت: از بهر خدا، مخوان! "

۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷ ، ۱۸:۵۸ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

گفت هشیاری بیار!

+ اولی: «یعنی ببین دختره نصف منم درس نمی‌خوند؛ الان با سهمیۀ باباش داره پزشکی می‌خونه دانشگاه. اگه من سهمیه داشتم...»

دومی: «من بابام نرفت دنبالش دیگه. باید می‌رفت کردستان کارای اداریشو انجام می‌داد دیگه نرفت این همه راهو.» 

اولی: «وای دیوانه‌ای تو! من جای تو بودم یه دربست می‌گرفتم می‌رفتم پیگیری می‌کردم؛ می‌دونی چقد فرق می‌کنه؟!»


من: :|


+ چرا اغلبمون به بی‌عدالتی معترضیم و درعین‌حال آرزو داریم خودمون هم از اون شرایط ناعادلانه استفاده کنیم؟!

من شخصا با همۀ سهمیه‌های ایثارگری و هیئت علمی و اصولا هر چیزی که قرار باشه تو به خاطر تلاش یه نفر دیگه، امتیازی داشته باشی، مخالفم؛ ولی مخالفت من این شکلیه که خودم حتی اگر امکانش رو هم داشته باشم، از این‌ها استفاده نمی‌کنم و این به نظرم خیلی خیلی خیلی بدیهی میاد! واقعا فاز مردممون چیه؟!


+ لطفا نگید این سهمیه‌ها قانونی‌ان! اون حقوق‌های عجیب و غریبی که حضرات می‌گرفتن و الان هم می‌گیرن هم کاملا قانونیه! ما نیاز به آدم‌هایی داریم که در عین توانایی، از قوانین ناعادلانه استفاده نکنن و درعین‌حال با تمام وجود تلاش کنن برای تغییر قوانین و شرایط و زندگیشون رو وقف این کار کنن! و به اعتقاد من فقط همین گروهن که اوضاع رو تو هر جامعه‌ای تغییر می دن؛ بقیه در درجات مختلفی سرکارن! و جالب‌تر اینه که دقیقا همین عده که بیش‌ترین سختی رو می کشن، از همه هم کمتر غر می‌زنن و از همه هم امیدوارترن به بهتر شدن اوضاع!


+ من اصلا اهل فوتبال نیستم ولی یادمه چند وقت پیش تو خبرا بود که روز امضای قرارداد از «شفر»، سرمربی استقلال، اسم پدرشو برای ثبت توی قرارداد خواسته بودن؛ گفته بود شما به بابای من چیکار دارین؟ بهش گفتن برای روال اداری. گفته بود توی کل دوران مربی‌گریم هیچ‌کسی اسم بابامو ازم نپرسیده بود!


+ و به قول امیرخانی فتأمل!


بعد نوشت: فکر کنم لازم باشه این توضیح رو اضافه کنم که من واقعا هیچ نظر منفی یا بدی نسبت به کسایی که از این امتیازها استفاده می‌کنن ندارم؛ ولی قطعا برای کسی که این کارو در عین توانایی انجام نمی‌ده، احترام مضاعفی قائلم. 

۷ ارديبهشت ۱۳۹۷ ، ۰۸:۳۵ ۲ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهتاب

جوالدوز

"زمانی در حجره‌ای با سه نفر دیگر در مدرسه‌ نوریه‌ اصفهان زندگی می‌کردیم. بسیاری از روزها نه چای داشتیم، نه نفت و نه قند. برای مطالعه در شب، از نور چراغ نفتی توالت‌های مدرسه استفاده می‌کردم. در روزهای جمعه به یکی از مساجد دورافتاده‌ اصفهان می‌رفتم و از صبح تا عصر در آن مسجد درس‌های یک هفته را دوره می‌کردم. در مدت دوازده ساعتی که یک‌سره آن‌جا مطالعه می‌کردم، غذایم فقط مقداری دانه‌ ذرت برشته بود؛ چون چیز دیگری نداشتم. 
در مدرسه‌ رضویه‌ قم مدتی با یک طلبه هم‌حجره بودم و این شخص وضع مالی خوبی داشت. او همیشه از غذای طبخ‌شده استفاده می کرد ولی من قادر به تهیه‌ آن نبودم. در مدتی که من با این شخص در یک اتاق بودم، ابداً متوجه نشد من کِی شام و ناهار می خورم. کاری که می کردم این بود که مقداری نان خالی در کنار کتاب‌ها قرار می‌دادم و یک طرف دیگر تعدادی کتاب روی هم می‌گذاشتم تا او متوجه نشود و در حالی که روی کتاب قرار گرفته بودم، در حین مطالعه از آن نان خالی لقمه‌لقمه استفاده می کردم و وقتی او موقع غذاخوردنش می رسید، غذای طبخ‌شده را حاضر می کرد و به بنده هم تعارف می کرد. من در جواب می گفتم: غذا صرف کرده‌ام...

*

فرزند شهید می گوید:

ایشان اکثر شب ها تا صبح بیدار بودند و درس می خواندند و از یک ساعت مانده به اذان صبح، برای نماز شب و مستحبات مربوط به آن آماده می شدند. حتی در زمستان های سخت، که حوض مدرسه یخ بسته بود، ایشان با قند شکن یخ حوض را که شاید 20 الی 30 سانت قطر داشت، می شکستند و وضو می گرفتند، و بعد با حال و توجهی کامل به نماز شب مشغول می شدند.

پدرم معمولا صبح ها برای زیارت حضرت معصومه(س) به حرم مشرف می شدند و بعد از خواندن زیارت وارث یا جامعه کبیره ، در راه، نان و پنیری برای صبحانه می خریدند و برمی گشتند . بعد از صرف ناشتایی برای تدریس کفایه و مکاسب از حجره خارج می شدند و بعد هم در درس مرحوم آیت اله بروجردی و آیت الله کوه کمره ای شرکت می کردند.

از مدت 45 سالی که از عمر من می گذرد، می توانم بگویم که 30 سال شاهد هستم که زیارت عاشورای ایشان تا به حال ترک نشده است . حتی در دهه محرم، ایشان سه بار ( صبح و ظهر و شب ) زیارت عاشورا را می خواندند و تقید خاصی به این زیارت دارند."


حالا چرا الان یکهو این؟

عرض می کنم؛ اصولا غذا هیچ وقت در زندگی من موضوع مهمی نبوده، گرم بودنش، خیلی خاص و خوشمزه بودنش، به موقع بودنش و حتی اصولا خود بود و نبودش تقریبا هیچ وقت مهم نبوده. صبحانه تا همین اواخر اصلا جز وعده های غذایی ام نبود، بود روزهایی که ناهار نمی خوردم و کلا هم یادم می رفت چیزی نخورده ام، دلیل اصرار مامان را که " گرم کن اینو! این جوری که نمی شه خورد " همین چند وقت پیش برایم جا افتاد، روزهایی بود که به جای وعده های اصلی غذایی، ساده ترین و دم دستی ترین چیزها را می خوردم و اصلا هیچ حس خاصی هم نداشتم که یعنی مثلا الان دارد سخت می گذرد یا نمی گذرد چون واقعا فرقی نمی کرد، یک وقت هایی هم بود که رسما وقت ناهار یا شام خوردن نداشتم و مجبور بودم آن زمان را صرف کار دیگری کنم که به نظرم مهم تر می آمد؛ عادت هایی که خیلی هایشان غلط بود و تاوان غلط بودنشان را هم با آسیب های جزئی به سلامتی ام دادم، ولی این همه را نوشتم که بگویم غذا واقعا موضوع بی اهمیتی بوده در زندگی من، الان هم اگر اهمیت پیدا کرده بیش تر به خاطر همان جنبه های پزشکی اش است نه صرفا جوانب لذت بخش ماجرا، برای همین وقتی یک بار درگیر نوشتن مطلبی درباره شهید محراب، آیت الله اشرفی اصفهانی بودم (که یکی از دوست داشتنی ترین و در عین حال گمنام ترین روحانیون تاریخ این سرزمین است به گمان من) خیلی این بخش ها توجهم را جلب نکرد، چرا که تجربیاتی مشابه شان را داشتم، ولی این روزها که به خاطر درس، دو سه هفته ای صبح تا عصر می روم کتابخانه و از صبح، نه فقط مقداری ذرت برشته، که تنقلات سالم و ساندویچ های خانگی مامان همراهم هست، با این حال ساعت شش هفت غروب انقدر خسته ام که وقتی بر می گردم، فقط می توانم استراحت کنم و نه هیچ کار دیگری.

الان یکهو این را نوشتم که یادم بماند انقدر نسل مزخرفی شده ایم که به جای دانستن این چیزها، به جای ورق زدن کتاب خاطرات این آدم ها و تلاش برای نفس کشیدن در فضای فکری زندگی شان، " The THEORY Of EVERYTHING " می بینیم و در فقدان از دست رفتن جناب هاوکینگ ( که من چقدر تعجب کردم وقتی بعد از انتشار خبر مردنش و بعد هم طبق معمول این وقت ها، انتشار آن کلیپ اصطلاحا افشاگرانه، از واکنش ها فهمیدم برخی واقعا آن تصویر ابلهانه سینمایی شده از یک نابغه را باور کرده بودند) اشک تمساح می ریزیم و پست و استوری می گذاریم.

نوشتم تا یادم بماند قرار ما، چنین نسل غرغروی بی حال بی اطلاعی نبود...


+ممنون می شوم کسی نپرسد چه درسی می خوانی و برای چی رفته بودی کتابخانه و ...

۲ ارديبهشت ۱۳۹۷ ، ۲۱:۵۸ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب