قصد نوشتن نداشتم و حتی همین الان هم که دارم می‌نویسم باز هم قصد نوشتن ندارم؛ ولی حقیقتا باید می‌گفتم که از بعضی واکنش‌های اخیر دلم گرفت. عجیب است برای من وقتی کسی باور و اعتقاد به «دعا» را مسخره یا حتی به آن توهین می‌کند. می‌فهمم و خودم هم بارها دیده‌ام سوءاستفاده از دین را برای دور زدن عقل و منطق و بدتر از آن، این دو را در اساس، مزاحم و معارض هم دیدن. می‌دانم هنوز مرزهای جبر و اختیار، سرنوشت ازپیش‌نوشته‌شده و تلاش بشر، اعتقاد به ابزار مادی و‌ باور هم‌زمان به ماوراءالطبیعه برای خیلی‌ها حل‌شده نیست؛ ولی باز هم نمی‌توانستم ناراحت نشوم.


خدای بعضی‌ها ناتوان است، خدای بعضی‌ها بی‌اطلاع است، خدای بعضی‌ها ظالم است، خدای بعضی‌ها بنده‌هایش را «بلاک» کرده، بعضی‌ها با خدایشان قهرند، بعضی‌ها اصلا خدایی ندارند، بعضی‌ها باورش دارند اما معتقدند واقعا وجود ندارد و یک جورهایی یک دوست خیالی است که از بچگی همراهشان مانده تا بعضی دردها را سبک‌تر کند، خودش هم‌ نه، همین تصور موهوم از او.

بعضی‌ها با خدایشان رفیقند، منتها به این صورت که هرکاری خودشان تشخیص بدهند درست است انجام می‌دهند و خدایشان هم فقط مهر و لبخند و محبت بلد است، وجود بی‌خاصیتی است که کلا فقط دست نوازش می‌کشد، خدای بعضی‌ها دروغ‌گو است، بعضی‌ها با خدایشان دعوا دارند، بعضی‌ها کلا نظری درباره‌اش ندارند، بعضی‌ها تا مجبور نشوند یادش نمی‌افتند، بعضی‌ها از او وحشت دارند و خلاصه هرکس خدایی دارد؛ اما وجه مشترک همهٔ این خداها این است که بنده‌هایشان به «دعا» امید و باور و شوق و‌ رغبت ندارند. بنده‌ها، فایده‌ای در دعا نمی‌بینند و درنتیجه آن را بلد هم نیستند.


امشب آمدم بنویسم، خدای من، صاحب و مالک و پروردگار و رفیق من، شبیه خدای این آدم‌ها نیست. که من سال‌ها با باور به او، قدرت، علم، بزرگی، مهربانی و البته قوانینش، زندگی کرده‌ام (قوانین که می‌گویم مقصودم این است در پس کم‌کاری‌ها و اشتباهات هم متوجه بوده‌ام تبعاتی برایم دارد، نه که هرچه بوده اطاعت بوده و بس!). که خدای من، مهربان است، اما کارها را بنا به اسباب انجام می‌دهد و برطبق مصالح. که قوانین قطعی خودش را دارد. که همه چیز عالم در ید قدرت اوست، اما مقدر کرده «دعا»ی خالصانه بتواند قضای حتمی و قطعی او را عوض کند.

آمدم بنویسم _کما این که بارها نوشته‌ام_ زندگی شبیه مزخرفات هالیوودی نیست. این طور نیست که شما دعا کنید و در همان آن، مسائل حل شوند، در همان لحظه مرده‌ها زنده شوند و همه چیز با سرعتی باورنکردنی، حل و فصل شود. (اگر بدانی دعای تو به اندازهٔ یک روز، به اندازهٔ یک نفر، موثر است، دیگر دعا نمی‌کنی؟)

آمدم بنویسم دعایی مستجاب است که از ته دل باشد، که از تمام اسباب غیرخدا قطع امید کرده باشیم، که اضطرار و اضطراب به نهایت رسیده باشد، که با رغبت، با شوق، با امید، به او، به ذات مقدس او توجه کنیم و همه چیز را از او‌ بدانیم.

نه مثل ما که دعا می‌کنیم و ته قلب‌مان این است: «حالا اگه مستجاب هم نشد به هرحال این مریضی که تا ابد نمی‌مونه، یه جوری حل می‌شه دیگه» و نمی‌فهمیم آن «یک جور دیگر» هم باز، لطف و محبت خداست.

نه مثل ما که پناه بردن به خدا، صرفا «یکی از گزینه‌ها»ی موجودمان است و نه، تنها راه ممکن!

ما طوری با خدا برخورد می‌کنیم که انگار یکی از سه چهار پزشک مطرحی است که برای فلان مشکل جسمی‌مان قصد داریم تک‌تک به همه‌شان مراجعه کنیم و «حالا این نشد، یکی دیگه».

تاثیر «دعا» را نمی‌فهمیم، فایدهٔ «التجا» را درک نمی‌کنیم و «لیلة‌الرغائب» که شبی برای تمرین و یادآوری رغبت و شوق داشتن نسبت به پروردگار عالم است _آن‌چه بسیار و به‌سرعت فراموش می‌کنیم _ برایمان چیزی است شبیه یک‌ جور چراغ جادو یا مثلا شمع تولد که باید چشم‌هایت را ببندی و آرزو کنی! هر چیزی را که می‌توانیم به مسخره و شوخی و لودگی و سانتی‌مانتالیسم مفرط گرفته‌ایم و تهش هم معتقدیم «دعا اگه قرار بود مستجاب بشه که...»


خدای من در کتاب محکمش، سرنشینان کشتی‌ای را مثال زده که هنگام مشاهدهٔ احتمال غرق شدن کشتی، با خلوص او را می‌خوانند و توقع نجات دارند؛ اما هنگامی که دعای خالصانه‌شان مستجاب می‌شود و پایشان به خشکی می‌رسد، قول و قرارهایشان را با خدا یادشان می‌رود؛ خواستم بگویم این روزها خیلی‌ها حتی شبیه همین سرنشینان نکوهش‌شدهٔ آن کشتی هم نیستیم؛ یعنی حتی همان خلوص مقطعی و موضعی را هم نداریم. حال خیلی‌ها بیش‌تر شبیه پسر نوح پیامبر_علی نبینا و آله و علیه‌السلام _ است که به صخره‌ای پناه برد تا از طوفان عالمگیری نجات یابد و این آدم را غمگین می‌کند...


این روزها دیر یا زود، سخت یا آسان، می‌گذرند؛ اما بعضی‌هایمان شاید خوب باشد بیش‌تر به خودمان فکر کنیم. بیش‌تر به زبونی آدمی‌زاد در منتهای درجهٔ پیشرفت تاریخی‌اش فکر کنیم که در مقابل موجودی که حتی «زنده» هم محسوب نمی‌شود، این طور حقیر و ذلیل شده. به این جهان‌بینی احمقانه که در آن برای نجات از طوفانی سهمناک، به سنگ کوچکی پناه برده‌ایم فکر کنیم.

به خدا فکر کنیم و به تاثیر دعای خالصانه. به دلیل بی‌اعتمادی و بی‌اعتقادی‌مان به پروردگار عالم.

زندگی بدون اعتقاد به دعا، از هزار بیماری همه‌گیر ترسناک‌تر است...


+مرتبط:

انکار

هرزنامه

با شوق، با ادب، با امید

باوری هست؟

باورِ تاثیر و تاثیرِ باور