یه مرحلهاش اینه که خودت رو همون طوری که هستی بپذیری و دوست داشته باشی، مرحلهٔ بعد این طوریه که بقیه (پدر، مادر، خواهر، برادر، همسر و...) رو هم همون طوری که هستن بپذیری و دوستشون داشته باشی و نکتهٔ مهم اینه که هر تلاشی برای تغییر خودت و بقیه، اگه مثل ساختن یه ساختمون باشه، این پذیرش، پیریزی بتنی این ساختوسازه. نکتهٔ مهم دیگه هم اینه که ساختمون بهتر شدن دنیا، همراه و همگام با ساختمون خودت پیش میره و نیاز نیست مستقلا خیلی کاری براش انجام بدی. ( اون کارهایی هم که ظاهرا اجتماعی به نظر میرسن، در واقع جزء بخشهای مشترک کار فردی و اجتماعیان به نظرم، نه فعالیت صرفا و صد در صد اجتماعی)
و نکتهٔ آخری هم اینه که من الان یه جایی بین مرحلهٔ اول و دوم اون پیریزیام...
اگه مسخرم نمیکنید باید بگم وقتی یه لباس یا وسیلهٔ جدید واسه خودم میخرم، فکر میکنم الان این خوشحاله که مال منه و قراره از این به بعد با هم زندگی کنیم؟
منظورم اینه که من برای همهٔ ذرات عالم شعور قائلم و حس میکنم اینا دوست دارن کنار و مال کسی باشن که آدم بهتریه، واسه همین سوالم این میشه که الان این وسیلهٔ خاص، خوشحاله من صاحبشم؟ اگه یه وقتی تو خیابون دوستاشو که تو مغازه باهاش بودن، اتفاقی ببینه، راجع به من چی بهشون میگه؟ یا مثلا اگه از خودش نظر بپرسن بازم دوست داره مال من باشه؟ و سوالات خلوچلانهای از این قبیل:)
+دقت کنید که اون خط اول قرار شد مسخرم نکنید :دی
همکارم میگه: «آمریکا فقط کافیه یه بمب بندازه، هممون نابود میشیم! اصلا لازم نیست موشکاشو حروم کنه واسمون، همون یکی کافیه!»
یعنی شما ببین میزان آگاهی عمومی به کجا رسیده که سطح تحلیل سیاسی کف جامعه با وزیر امور خارجه مملکت یکیه ^_^
بعد باز بگید این نظام هیچ کاری نکرده :))
یه بارم یکی نوشته بود: «من با تو موافقم ولی حاضرم جونمو بدم برای این که تو حرفتو نزنی»
و به طرز دهشتناکی عالی گفته.
تروتازه نگه داشتن عشق.
این شاید
مهمترین مسئولیت ما
در این عالم باشد...
یک زمانی این ایده به ذهنم رسید که چقدر خوب میشد اگر میتوانستیم یک شهر یا حداقل شهرک آزمایشی بسازیم و در آن یک سری قوانین خاص برقرار کنیم. از معماریاش تا فرهنگ و اقتصاد و تفریحات را با ضوابط مشخصی تعریف کنیم و یک سری آدم را با سلایق و علایق مختلف ببریم که چند سالی آنجا زندگی کنند و بعد تاثیراتش را حساب و کتاب کنیم و الخ.
امشب یادم افتاد، پروردگار قبلا چنین گزینهای را اجرا کرده و ما فرصت داریم سالی یکبار تمرینش کنیم.
فیالواقع، ماه مبارک یک اسم (و عنوان و مناسک گذرا برای کسب ثواب) نیست، (تمرین) یک سبک زندگی است (در تمام ابعادش.)
یک زمانی، خیلی دقیق مشغول مرتب کردن تئوریهای اصلیام در مورد زندگی، دنیا و آدمها بودم و از مهمترین ویژگیهای آن دوره این بود که با ترس به محصولات فرهنگی (از فیلم و سریال و کتاب تا موسیقی و...) نگاه میکردم. ترس که میگویم منظورم واقعا ترس است. خمیر نرم شکلپذیری دستم بود که دادههای غیردقیق و نادرست نویسنده و کارگردان میتوانست شکلپذیری و شکل نهاییاش را دچار اشکال کند. پس خیلی با دقت دادهها و ورودیها را انتخاب میکردم، نظرات گوناگون را میخواندم ولی تلاشم این بود این کار از منابع دست اول باشد، دقیق و بااحتیاط قدم برمیداشتم و حس انتقاد و پرسشگری و انرژیهایم برای تغییر دادن هر چیزی که به نظرم نیاز به تغییر داشت، در بالاترین سطح ممکن بود. تا یک جایی که دیگر حس کردم مجسمهای که از باورهایم ساختهام به قدر کافی محکم است؛ بعد شروع کردم به آرام آرام وارد کردن دادههای مختلف و بعضا به وضوح اشتباه به شکل ضرباتی کمابیش محکم تا ببینم چه اتفاقی برای استحکام مجموعه میافتد و گرچه باز هم ترس شکستن مجسمه با من بود، ولی نمیتوانستم بپذیرم از ترس شکستن، در معرض آرای مخالف، دادههای غلط و تحلیلهای مبتنی بر نفسانیات که با رنگ و لعابهای فریبنده در دسترس بودند، قرار نگیرد. قدم به قدم جلو رفتم و گرچه ترکهای کوچکی برداشت، ولی هنوز سالم است.
حالا، چند اتفاق مهم افتاده، یک این که خوشحالم از سالم ماندن مجسمهٔ خمیری_سفالی کوچکم در اثر ضربات کوچک و بزرگ، دو این که دارم تلاش میکنم ترکها را رفعورجوع و مرتب کنم، سه این که دورهٔ امتحان و آزمایش تقریبا تمام شد و حالا میتوانم با خیال راحت فیلمهایی که دوست ندارم را نبینم (بی آن که خودم را متهم کنم به یکجانبه دیدن مسائل و ترس از دیدن و شنیدن نظرات مختلف) و چهارم که از همه مهمتر است این که میتوانم این مجسمهٔ گلی را بگیرم دستم و در تمام زندگی همراهم باشد تا بلکه روزی، زمانی، جایی، عنایتی شود و روحالقدس به آن جان بدهد... تا وقتی زنده شود... و تا وقتی پرواز کند...
فرض کنید روزی آقای X یک عکس در فیس بوکش بگذارد و زیرش بنویسد : «دیروز با بابام رفتیم کباب ترکی خوردیم کارگر رستوران خیلی مرد خوبی بود بنده خدا یه پرس مجانی سیب زمینی بهمون داد .»/ ممکن است (کاملا ممکن است) که پای این پست فیس بوکی کوتاه، کامنت هایی از جنس زیر گذاشته شود:
- منظورتان از "بنده خدا" چیست؟ یعنی چون کارگر است باید با ترحم در موردش صحبت کرد ؟
- "بنده خدا". کدام خدا؟ تا کی می خواهید به این خرافات مذهبیتان بچسبید ؟
- لطفا اول بفرمایید کباب ترکی را قبل از افطار خوردید یا بعد از افطار؟ البته با شناختی که از امثال شماها داریم حتما قبل از افطار بوده !
- من نمی فهمم این همه اصرار در مورده جنسیت کارگر و اینکه "مرد" خوبی بود یعنی چی؟ چرا نمی گویید "انسان" خوبی بود.
- پرس "مجانی"؟ شماها عرب پرست ها تا کی می خاهید از این کلماته عربی استفاده کنید ؟مثلا می مردی می نوشتی پرس "رایگان"؟
- "پرس" مجانی؟ الان مثلا کلمه فرنگی "پرس" استفاده کردی خیلی با کلاس شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- آقای X کباب تورکی صحیح است نه کباب ترکی.
- یک سوال از شما دارم : اگر رستوران کوردی می رفتید هم با همین آب و تاب خبرش را منتشر می کردید
- از کجا فهمیدید کارگر رستوران مرد خوبی است؟ واقعا همین که یک نفر سیب زمینی مجانی به آدم بدهد می شود نتیجه گرفت که انسان خوبی است ؟ به قول کارل هانس رومنیگه خوب بودن در درجه اول به میزان درجه احترام به حقوق انسانیت بستگی دارد.
- الان شما داری تعریف می کنی با ابوی می ری عشق و حال یعنی مملکت از وقتی روحانی اومده سر کار گل و بلبل شده دیگه ؟ همه هپی ان، همه چی خوبه ...
- آقای X همین شما روز 18 بهمن 91 پست گذاشته بودید که با پدر رفته اید چلوکبابی . از اینکه وانمود میکنید الان رفته اید کباب ترکی چه نتیجه ای می خواهید بگیرید ؟ که مثلا شرایط کشور در زمان دکتر روحانی بدتر شده ؟
- بس کنید این ادبیات پوپولیستی رو! کارگر! کارگر! ته تهش اینه که همه کارگرا خوبن، همه مهندس پولدارها بدن! آدم استفراقش می گیره!
- آقای X همان وقت که شما کباب ترکی میل می فرمودید، کارگران در اعتصاب غذا بودند. شرم کنید!!!!!
- نوش جان، اما فکر نمی کنید پافشاری بی مورد بر این موضوع که پدر دارید چه طور دله هزاران کودک یتیم را آتش می زند؟ کمی حس همدردی هم بعضی مواقع بد نیست.
- یعنی باور کنیم شماها این قدر وضعتون بده که می خواین برین رستوران کباب ترکی میخورین؟ مردمو چی فرز کردین؟!
- بنده مراد شما را از لفظ "بنده خدا" نمی فهمم. بندگی خدا 18 مرحله دارد که حتی ابوسعید ابوالخیر هم به 12 مرحله آن بیشتر نرسید. مگر شما اولیاء الله هستید که با یک نگاه نشانه های بندگی پروردگار را در یک کارگر ساده ملاحظه فرمودید؟ البته بنده منکر این نیستم که آن کارگر ممکن است در حد خودش آدم بدی نباشد.
- خوب که چی؟ العان باید خوشحال باشیم؟
- آخی!! بنده خدا! یعنی الان باید دلمون برای کارگره بسوزه؟ نمی فهمم چرا ایرانیا همش دنبال مظلوم سازین؟؟
- آبراهام لینکونگ می گوید فرق ندارد کسی که غذا رو درست می کند از چه قومی تعلق داشته باشد. مهم این است که غذا انسان (Hooman) را سیر می کند.
- آقای X این لینک را ببینید که مربوط به بدن های تکه تکه شده در بمب گذاری دیروز موگادیشو است. چرا به جای پست کباب ترکی گذاشتن در مورد این جنایت ها اطلاع رسانی نمی کنید؟
- ممنون از عکس خوبتان. فقط اجازه بدهید توضیح بدهم که در زبان فارسی کلماتی مثل "بابام" و "بهمون" نادرست است. لینک مقاله مفصلی که دو سال پیش در همین مورد در فیس بوک نوشته ام را برایتان می گذارم.
_ ببخشید ولی سوالی برام پیش اومد: فکر نمی کنین اینکه شاگرد مقاظه یک پرس سیب زمینی مجانی به شما داده درواقع نوعی دزدی از صاحب کارش بوده؟ شما باید برای سیب زمینی یی که خوردید پول پرداخت می کردید و به احتمال قوی آن شاگرد به دور از چشم ساهب مقاظه این کار را انجام داده و شما و پدرتان نباید این جرم را طشویغ می کردید.
- آدم باید خیلی وحشی باشه که گوشته یک موجود زنده رو بخوره و به این کار هم افتخار کنه. متعسفم.
- والا چی بگم من چهار ساله کباب ترکی می خورم تا حالا همچی چیزی ندیدم. یه کم بیشتر توضیح می دین دقیقن ماجرا از چه قرار بوده؟ من براتون پیام خصوصی هم گذاشتم جواب ندادین.
- خانه از پای بست ویران است. دلمون رو به چی خوش کردیم!!!
- ..............................
* توضیح: مسئولیت "املای" برخی کامنت های بالا با نویسندگان محترم آنهاست.
این متن منسوب به حسین باستانی است.
توضیح من:
یه مطلب قدیمی از اینجا.