تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۲ مطلب در ارديبهشت ۱۳۹۹ ثبت شده است

قدر، تقدیر، اندازه‌ها و قوانین

الان یه سال و‌ نیمه برنامه اینستاگرام رو حذف کردم از گوشیم و فقط گهگاه با مرورگر می‌رم یه سر می‌زنم (عمدتا هم به خاطر استوری‌های دوستام که از حالشون خبر داشته باشم) و اساسا غیر دوستام و یکی دو نفر دیگه کس دیگه‌ای رو هم دنبال نمی‌کنم تو اون فضا.
امشب حساب توییترم رو هم غیرفعال کردم و یه ماه دیگه حذف می‌شه و دیگه می‌مونیم من و این وبلاگ.
من، این‌جا زیاد از تاثیر دعا نوشتم، از عوالم غیب، این که مدیریت عالم هستی دست پروردگاریه که حواسش به همه چیز هست، که ما (من حداقل) وعده‌هاش رو باور دارم. شاید حالا البته گهگاه یه بگومگوهایی پیش بیاد، سوال‌هایی، تردیدهایی، شک‌های عمیق و نیمه‌عمیقی، ولی خب تو بزرگی و قدرت و علم و‌ عدالتش شکی نیست. دنیا رو پروردگار عزیز ما داره اداره می‌کنه و عوالم غیب وجود دارن و دعا موثره و‌ وعده‌های خدا حقه، ولی...
ولی عجیبه وقتی اینا رو بهونه می‌کنیم برای تنبلی کردن و تلاش برای نادیده گرفتن قوانینی که خود خدا وضعشون کرده.
گفتم فقط وبلاگ‌ مونده که بگم عجیبه که وبلاگ هم داره غریبگی می‌کنه انگار. می‌خواستم یه چیزایی بنویسم این‌جا که می‌ترسیدم راستش. می‌ترسیدم  قضاوت اشتباه کنید، درست درک نشه، حمل به توهین و واکنش‌های احساسی کنید متن رو.
با خودم گفتم «بذار یکم بگذره، همهٔ حرفی که می‌خوای بزنی رو نگو، تقسیمش کن، یه بخشیش رو بنویس، بذار بمونه، بده یکی دو نفر دیگه بخونن قبل انتشار، بعد بذار تو وبلاگت.» همهٔ این کارها رو کردم و بازم مرددم برای این‌جا گذاشتنش. شب قدر هم هست، نمی‌خوام حالتون رو‌ خراب کنم، ولی نمی‌دونم، انگار خیلی ساده گرفتیم یه سری چیزا رو. انگار یه سریمون خیلی محافظه‌کار شدیم، خیلی بیخیال، خیلی الکی‌خوش. یه سریمون انگار یادمون رفته قوانین اجتماعی رو هم خود خدا تنظیم کرده، که اینا هم مخلوق خدان. که اگه به قدرت و تواناییش ایمان داریم، اگه وعده‌هاش رو سرجای خودشون قبول داریم، ولی این نباید دلیل این همه بی‌خیالی باشه. دلیلِ این همه حالِ خوبِ بی‌معنی باشه وقتی اوضاع خوب نیست.
بعضیا یه جور عجیبی منتظر ظهورن. نگاهشون به ظهور، مثل نگاه به یه وِرد جادوییه که قراره به زبون کسی جاری بشه تا همه‌چی خود‌به‌خود حل بشه لابد.
عجیبه واقعا. ما به عنوان نوع انسان، قرن‌هاست داریم روی کرهٔ زمین زندگی می‌کنیم و به ما گفتن قراره این همه سال زندگی به پایان خوشی برسه، ولی آیا این پایان خوش، قراره به یه روش جادویی باشه؟ فکر نمی‌کنید اگر بنا بود چنین مسئله‌ای پیش بیاد، نیاز به این همه سال امتحان و ابتلای آدمی‌زاد نبود؟
ما به طرز عجیب غیرقابل‌توضیحی حالمون در مورد مسائل زیادی خوبه و از اون‌جا که اون مسائل وضع درستی ندارن، من نمی‌دونم ما چمونه دقیقا....
این یه متن تقریبا عصبانیه از قسمتی از بخشی از مقداری از مسائل موجود که باید در موردشون حرف بزنیم و کار کنیم. هنوزم مرددم این‌جا بذارم یا نه ولی می‌ذارم چون غیر همین صفحه‌ای که می‌بینید، جای دیگه‌ای برای حرف زدن ندارم. امیدوارم ورای لحن عصبانیش، نگرانی پشتش رو بیش‌تر حس کنید.
شب قدر هم که هست... دعا کنیم برای همه... برای همهٔ همه...

»»»آنچه البته به جایی نرسد فریاد است

«آقایان! (می‌گویم آقایان چون با تفسیرهای من‌درآوردی و مردسالارانه‌تان هیچ‌وقت اجازۀ حضور خانم‌ها را در این عرصه نداده‌اید)
اخلاق جنسی‌ای که به اسم اخلاق جنسی اسلام به جامعه ارائه می‌کنید، دارای روح ناقص همان نسخۀ دارایِ ممنوعیتِ طلاقِ کلیسای کاتولیک و نسخۀ دارایِ ممنوعیتِ ازدواجِ موقتِ زمانِ خلیفۀ دوم است که پدر همه را درآورده و البته نتیجه هم همان شده.
نمی‌دانم در جریان آمارها و مسائل واقعی جامعه هستید یا نه _که اگر نیستید نمی‌فهمم کلا چرا وجود دارید_ ولی اگر هستید و برای تسکین غریزۀ جنسی/برطرف شدن نیاز عاطفی چندین میلیون جوان مجرد صرفا «دوش آب سرد» و «همینه دیگه، باید تحمل کنی» تجویز می‌کنید، تعجب نمی‌کنم اگر روزی به عنوان متهمان اصلی فساد اخلاقی جامعه و خروج گستردۀ آدم‌ها از دایرۀ حلال خداوند، محاکمه‌تان کنند.
سوال من این است که دین همه‌جانبۀ جامع شما، فقه پویایی که به آن مفتخرید، فقط به درد جوامعی با تولید ناخالص داخلی فلان مقدار می‌خورد؟ و برای بقیۀ جوامع ترجیح می‌دهد مثل خود شما سکوت کند و به درس و بحث و ذکرش بپردازد؟
می‌فهمید که جامعه، مبانی اخلاق جنسی مدنظر شما را سال‌هاست پشت‌سرگذاشته، آن را ضدزن، ناکارآمد و بی‌فایده می‌داند و قبولش ندارد؟
می‌فهمید که دختران جامعه‌تان بدون «اذن پدر یا جد پدری» از مرحلۀ سقط جنین هم رد شده‌اند و شما هنوز و همچنان مسیر عقد موقت را برایشان سخت و غیرممکن ترسیم می‌کنید؟
می‌فهمید که حتی مرغ پختۀ توی قابلمه هم با اوضاع فعلی، از فتوای «ارتباط عاطفی با نامحرم حرام است» خنده‌اش می‌گیرد وقتی در عین حال همۀ راه‌های دیگر را هم بسته‌اید و بسته‌اند؟
می‌فهمید آن پدر و مادری که در تعالیم شما فقط باید به آن‌ها احترام گذاشت و در حال حاضر عملا نقش مترسک سر جالیز را در تصمیمات دختر و پسرشان دارند، در قبال فرزندشان «وظیفه» دارند و در تمامی این سال‌ها یک هزارم آنچه به «احسان به پدر و مادر» سفارش کرده‌اید، به آن‌ها در مورد وظایفشان تذکر نداده‌اید؟
می‌فهمید که به اسم تقوا و پرهیز از اختلاط، دختران و مخصوصا پسران مذهبی‌تان را فاقد حداقل مهارت‌ها در ارتباط با جنس مخالفشان تربیت کرده‌اید؟
می‌دانید خلاف ادعاهای تمام‌نشدنی‌تان، اتفاقا از «زن»، «جوان»، «نوجوان»، «دنیای غرب» و حتی «دین» که این همه مدعی‌اش هستید خیلی کم می‌دانید و در عین حال با عجب و غرور کم‌نظیرتان، تلاشی هم برای دانستن نمی‌کنید؟
آقایان!
من اگر مسئله‌ام شخص خودم بود، به یکی از روش‌هایی که هزاران نفر از همسن و سال‌هایم موضوع را برای خودشان حل کرده‌اند، حلش می‌کردم و احتمالا نیاز به این همه غصه خوردن هم نبود.
من اگر عصبانی‌ام،  مسئله‌ام این مردم هستند. این جوانان، این دختران که همه‌شان مثل من و امثال من حوصله و علاقه ندارند با وجود این همه نقص و اشکال، باز هم معتقد باشند لابد می‌شود مسائل را حل کرد، که به جای پاک کردن صورت مسئله و رها کردن خودشان در آغوش مجموعۀ اخلاق جنسی تمدن غرب، هنوز و همچنان به خدا و دین خدا معتقد بمانند.
همه امکان و شرایطش را ندارند که این طور باشند و اگر برایتان مهم است، این را بگویم که بدانید، عامل اصلی رویگردانی مردم از دین و از جمله در سطوح پایین‌تر، موضوع موردعلاقۀ شما، رویگردانی دختران از حجاب، خود شما هستید!
آقایان!
من نگران دختران و پسران جوانی هستم که سرخورده از این همه بی‌سلیقگی و بی‌ملاحظگی، شب و روز در معرض تولیدات رسانه‌ای غرب هستند. امروز گرایش شهوانی به همجنس را به لطف رسانه عادی می‌دانند و فرداروز هم احتمالا تمایل شهوانی به کودکان، حیوانات، اشیا و محارم را.
من نگران این جوانان هستم و این که شما کلا هیچ چیز را به روی مبارکتان نمی‌آورید، حال آدم را به هم می‌زند.
این حد از نفهمیدن و در عین حال مدام و مداوم و با داد و فریاد، داشتن ادعای توانایی حل مسائل، حال آدم را به هم می‌زند...»
۲۸ ارديبهشت ۱۳۹۹ ، ۰۱:۴۰ ۱۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۱
مهتاب

تردید

یه صحنه‌ای هست تو فیلم آخر سری هری پاتر که من خیلی ازش خوشم میاد. نمی‌دونم مجموعه داستان‌های هری پاتر رو خوندید/فیلماش رو دیدید یا نه. یه توضیح خلاصه می‌دم برای اونایی که نمی‌دونن. شخصیتی هست تو این مجموعه به اسم «پروفسور دامبلدور» که مدیر یه مدرسۀ جادوگری و یه جادوگر بزرگه. این شخصیت یه جورایی مهم‌ترین، قوی‌ترین و باهوش‌ترین شخصیت مثبت قصه محسوب می‌شه که تو کتاب شیشم (یکی مونده به آخر) می‌میره. اما قبل از مرگش یه ماموریت می‌سپره به قهرمان اصلی داستان (هری) و دوستاش. حدود کلی این ماموریت تو کتابای قبلی مشخصه و بقیۀ جزئیاتش هم تو کتاب هفت معلوم می‌شه.

تو شیش تا کتاب اول، خوب بودن پروفسور دامبلدور و درست بودن حرفاش کاملا یه اصل پذیرفته‌شده است برای مخاطب و ما هیچ‌وقت خیلی به این شخصیت نزدیک نمی‌شیم؛ در مورد خودش خیلی چیزی نمی‌دونیم و خیلی هم نیازی نمی‌بینیم بدونیم. هر قصه‌ای یه آدم خوب می‌خواد و دامبلدور، شخصیت خوب این قصه است. ولی خب، مشخصا می‌دونیم که آدم فوق‌العاده‌ایه و برای همین بهش اعتماد داریم، قبول و دوستش داریم و من یادمه حتی موقع خوندن صحنۀ مربوط به مرگش تو کتاب شیشم، اشک ریخته بودم.

کتاب هفت، آخرین کتاب و سخت‌ترین مرحلۀ اون ماموریتیه که گفتم. ماموریت سختی که تا کتاب شیش به خاطر حضور دامبلدور همیشه یه خاطرجمعی‌ای در مورد احتمال موفقیتش داری، اما تو کتاب هفتم، علاوه بر این که مبارزه وارد سخت‌ترین قسمتش می‌شه، نبود دامبلدور هم سختی‌ها رو مضاعف می‌کنه.

قسمت جذاب ماجرا این‌جاست که نویسنده به همین حد قانع نمی‌شه و تصمیم می‌گیره مخاطب رو با چالش عمیق‌تری روبه‌رو کنه: نزدیک‌تر شدن به زندگی شخصی خود دامبلدور.

قهرمان اصلی داستان تو کتاب آخر، نه تنها باید با نبود دامبلدور و سختی ماموریت تو بدترین قسمتش کنار بیاد، که باید تصمیم بگیره آیا با وجود اسناد و شواهدی که  در مورد دامبلدور برای اولین بار باهاشون مواجه می‌شه و اون شخصیت نابغۀ فوق‌العاده رو براش خراب می‌کنن (در زمانی که خودش هم نیست که بتونه توضیحی بده)، آیا باز هم می‌خواد به انجام اون ماموریت با شیوه‌ای که ازش خواسته شده ادامه بده؟ آیا اعتمادش به دامبلدور، به تردیدهای منطقی‌ای که با وجود اون شواهد جدید پیدا کرده، می‌چربه؟

فیلم البته (مثل بقیۀ قسمت‌های فیلم‌های این مجموعه) خیلی از کتاب عقب‌تره. یعنی مشخصا من این تردیدها رو از خود کتاب خیلی بهتر درک کردم و فیلم، حس و فضاسازی و تاثیرگذاری کتاب رو نداره؛ منتها یه صحنۀ خیلی خوب داره. یه جایی هست که برادر دامبلدور، هری رو در مورد کاری که داره انجام می‌ده به چالش می‌کشه. تناقضات شخصیت دامبلدور و قسمت‌های مخفی زندگیش رو به روی هری میاره و ازش می‌پرسه واقعا دنبال چیه؟ مثل یه پسربچه احساساتی افتاده تو مسیر انجام خواسته‌های مردی که خیلی چیزا رو ازش قایم کرده بوده؟  و آیا اصلا می‌دونه داره چیکار می‌کنه؟

من این سکانس رو خیلی دوست داشتم. تردید، برای آدمی‌زادی که عملا فقط یه مشت فکر و ایده است، که بر مبناشون رفتار می‌کنه، حرف می‌زنه، سختی‌ها رو تحمل می‌‌کنه و حتی لبخندها و اشک‌هاش رو از اون‌ها داره، یه اتفاق خیلی بنیادیه.

تردید، ویروسیه که می‌افته به جون باورهای ما و هر تصمیمی در مقابلش بگیریم، یه چیزی مسلمه: دیگه اون آدم قبلی نمی‌شیم.

یا شروعی می‌شه برای عمیق‌تر شدن باورها و یا آغازیه برای از دست دادنشون و این به نظرم به نحوۀ مواجهۀ ما با تردیدهامون بستگی داره.

عجیبه که یه فکر، یه ایدۀ ظاهرا بی‌خطر کوچولو، یه سوال ظاهرا ساده و پیش‌پاافتاده، چطور می‌تونه انقدر سریع گسترش پیدا کنه، عمیق و عمیق و عمیق‌تر بشه و یهو به خودت بیای و ببینی  در مورد کل سال‌های گذشتۀ زندگیت، باورها و رفتارها و حتی بگم مبارزاتت، احساس  سرما و خلا داری.

من قبلا یکی دو بار با این وضعیت مواجه شده بودم ولی هیچ کدوم به سختی این یکی نبودن. منظورم البته سوالات سطحی و شک‌های معمولی نیست. منظورم تردیدهای پیشرفته و جدیه. در مورد انقراض‌های گروهی شنیدین؟ در طول تاریخ حیات موجودات زنده، چند مرتبه انقراض گروهی اتفاق افتاده؛ یعنی اغلب گونه‌های زندۀ روی زمین از بین رفتن و بعد، حیات وارد مرحلۀ جدیدی از تکامل شده. این تردیدهای عمیقی که ازشون حرف می‌زنم از این جنسن. مثل انقراض گروهی باورهای قبلی می‌مونه و مشخصا می‌تونم بگم که برای بار فکر می‌کنم سوم تو زندگیم، دارم وارد یکی از این انقراض‌های گروهی می‌شم.

شک و سوال، لشکر عظیم قدرتمند مسلحی شده که داره به باورهام حمله می‌کنه و جالبه بهتون بگم که دقیقا تو همچین شرایطیه که می‌فهمی واقعا به کدوم قسمت از مبانی اعتقادیت، اعتقاد داری و کدوم‌ها رو با سرهم‌بندی کنار هم جمع کردی.

می‌دونید، خیلی دردناکه این وضعیت. حالم اصلا خوب نیست، سرم داره از شدت سوالاتی که به ذهنم می‌رسه منفجر می‌شه، تمرکز کردن برام خیلی سخت شده، قلبم متلاطمه، دارم درد می‌کشم و از شدت استیصال به گریه افتادم... می‌دونم که این وضعیت حالا حالاها ادامه داره و می‌دونم که دیر یا زود، باید خیلی جدی تصمیم بگیرم که:

«چقدر به دامبلدور اعتماد دارم؟»

۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۹ ، ۰۸:۰۳
مهتاب