تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۲۴۴ مطلب با موضوع «فرهنگی» ثبت شده است

و این همیشه از ترس‌های بزرگ زندگیم بوده...

گاهی حس می‌کنم اگه هرچه زودتر با آدم/آدمای آرمان‌گرا با مختصاتی شبیه علایق و اهداف خودم ملاقات نکنم، ته‌موندهٔ انرژی‌هایی که هر روز دارم تو تعامل با آدمای دور‌‌و‌برم از دست می‌دم تموم می‌شه و برای همیشه سقوط می‌کنم تو چاه بی‌تفاوتی و روزمرگی...

۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۸ ، ۰۶:۳۰ موافقین ۹ مخالفین ۱
مهتاب

نشانه‌های رشد؟

حقیقتا یه دوره‌ای فکر می‌کردم توانایی‌های (محدودی) که دارم همه از سر تلاش و مطالعه و زحمت و مشقت خودمه و مامان و بابا چون به اندازهٔ من کتاب نمی‌خونن یا قد من درگیر فیلم و مجله و فناوری و... نیستن، پس اصولا نقش خاصی هم نداشتن تو شکل‌گیری ویژگی‌های احیانا مثبت شخصیتیم.

جدا متاسفم برای خودم با این افکار ابلهانه.

۹ ارديبهشت ۱۳۹۸ ، ۰۸:۳۰ موافقین ۱۳ مخالفین ۱
مهتاب

کاش همان موج سرکش باشیم...

طبعا همهٔ ما بیش و پیش از این که نویسنده باشیم، خواننده‌ایم. من همیشه موجود پرهیاهویی بوده‌ام و همه‌جا، از سرکلاس‌های مختلف در مقاطع تحصیلی متفاوت تا مجموعه‌هایی که با آن‌ها کار می‌کردم و جمع‌های دوستانه و همین فضای وبلاگ، کلا موجود ساکتی نبوده‌ام. معمولا ترس یا نگرانی خاصی از قضاوت بقیه ندارم و آن‌چه که باید بگویم را می‌گویم؛ خوبی‌اش این است که حرف مهم ناگفته‌ای توی دلت نمی‌ماند و بدی‌اش این که زیاد حرف زدن، احتمال خطا و اشتباه را بالا می‌برد. به هرحال، این روحیه را در فضای وبلاگ هم داشتم. تقریبا امکان نداشت خوانندهٔ وبلاگی باشم و احساس کنم در مورد موقعیتی که نویسنده توصیف کرده (حال بد یا خوبش، کار درست یا اشتباهش) نظر جدید یا حرفی دارم که «احتمال» می‌دهم به دردش می‌خورد و آن را نگویم. بعضا پیش آمده نظرات مفصل نوشته‌ام تا بتوانم همهٔ آن‌چه توی ذهنم است یا تجربه کرده‌ام را برای کسی (کسی که کلا و اصلا نمی‌شناسم) توضیح بدهم تا اگر هم قرار است تصمیمی بگیرد (تصمیمی که ممکن است من مطمئن باشم اشتباه است) حداقل این تجربهٔ مخالف را هم شنیده باشد. همیشه فکر کرده‌ام اگر آن‌چه را می‌دانم، با بهترین و‌ موثرترین الفاظی که در توانم است، به بقیه نگویم یا مثلا برای انجام کار خوبی که در موردش نوشته‌اند پیام حمایتی و تشویقی و‌ تاییدی برایشان ننویسم تا روحیه بگیرند، وظیفه‌ام را در قبال دوستی‌ها و آشنایی‌های حقیقی یا مجازی‌ام انجام نداده‌ام.

گاهی وقت‌ها که پای بعضی پست‌های وبلاگ‌های دیگر می‌دیدم کسی یا کسانی نظر می‌گذارند که «من خوانندهٔ خاموش بودم تا الان» و فلان و بهمان، واقعا تعجب می‌کردم! خوانندهٔ خاموش چه صیغه‌ای بود دیگر؟ خب اگر می‌خوانید و اعتراض دارید، اعتراض کنید (مودبانه نظرات مخالفتان را توضیح بدهید، شاید واقعا نویسنده به جنبه‌هایی که شما می‌دانید فکر نکرده باشد) و اگر می‌خوانید و‌ دوست دارید، تشویق کنید و‌ با کلمات متنوع، گهگاهی به نویسنده پیام و به او انگیزه بدهید! چه طور ممکن است مدت‌ها مخاطب نوشته‌های یک انسان باشید و نخواهید و نتوانید هیچ تعاملی با او داشته باشید؟ من این را نمی‌فهمیدم. البته بودند و هستند وبلاگ‌نویس‌هایی که با نحوهٔ جواب دادنشان و‌ یا بعضا با بدون توضیح جواب ندادنشان، ناراحتم کرده‌اند (آن هم نه یکی دوبار) و کلا تصمیم گرفته‌ام هیچ نظری برایشان نگذارم (شاید خود من هم برای بعضی از خوانندگان جزء همین گروه وبلاگ‌نویس‌ها باشم)، ولی تعداد این آدم‌ها هنوز کم است و‌ هنوز گزینهٔ تعامل، جزء گزینه‌های جدی روی میز است.

الغرض، این یکی دو‌ هفته‌ای که نمی‌نوشتم، بنا داشتم کلا نظر هم نگذارم، برای هیچ وبلاگی و تحت هیچ شرایطی. یعنی اولین باری بود که حس می‌کردم نیاز است چیزی را به نویسندهٔ وبلاگ بگویم تا شاید به تصمیم بهتری برسد، یا مثلا حس می‌کردم پستی گذاشته که ممکن است با مخالفت‌هایی رو‌به‌رو شود و‌ دلسردش کند و با خودم گفته بودم باید حتما نظر موافقم را بگویم تا در حد خودم کمکی کرده باشم به ادامه پیدا کردن فلان کار خوب، ولی برای اولین بار، خیلی راحت با خودم گفتم «به من چه؟» و باور نمی‌کنید اگر بگویم چقدر گفتن این جمله برایم عجیب بود. موارد خیلی خیلی معدودی در زندگی پیش آمده که این جمله را خطاب به خودم گفته باشم. (البته سوءتفاهم نشود، کارکردش کنجکاوی بی‌جا در زندگی شخصی و خصوصی آدم‌ها یا پرسیدن سوالاتی که ذره‌ای حس کنم آن‌ها را در معذوریت قرار می‌دهد نیست.) موضوع این است همیشه سوالم این بوده که نظر اصلاحی/تشویقی‌ام را بلدم به شیوه‌ای که توی ذوق مخاطب نخورد به او بگویم (و در موارد نه‌چندان کمی هم چون شیوهٔ درستی برای ابراز آن نظر وجود نداشت، کلا بیانش نکردم) یا نه و جملهٔ «ولش کن. به من چه» جملهٔ غریب پیچیده‌ای بود برایم. در همین مدت گرچه باز هم نتوانستم کلا برای کسی نظر نگذارم، ولی در چند مورد موفق شدم همین جمله را بگویم و جلوی خودم را بگیرم که چیزی برای صاحب وبلاگ بنویسم.

و الان باید بگویم درک می‌کنم چه آسودگی عجیبی پشت این ماجرا هست. که مدت‌ها افکار انسانی را بخوانی، بتوانی در رسیدن او به درک بهتری موثر باشی، ولی خیلی ساده بگویی «به من ربطی نداره» و‌ به جای تنش و‌ درگیری برای رسیدن به زبان درستی که برای او مفید و‌ موثر باشد، با همین تیر خلاص، آرامش را به خودت و وجدانت هدیه کنی.

الان حرفم این نیست که چنین شیوه‌ای را می‌پسندم یا توصیه می‌کنم (خیر، من هنوز بر همانم که بودم) ولی فقط خواستم توضیح بدهم که درک می‌کنم. درک می‌کنم چرا اغلب آدم‌ها ترجیح می‌دهند این همه به خودشان سخت نگیرند و «به من چه» را به عنوان داروی هر درد بی‌درمانی، هرجا که شد به خورد خودشان و بقیه بدهند. ظاهرا آسودگی عجیبی در پس این بی‌خیالی است که طرف‌دار زیاد دارد.


پ.ن: این را یادم رفت بگویم، یک‌وقت‌هایی هم هست که می‌دانم چیزی برای گفتن به نویسنده ندارم (و یا در واقع شیوهٔ خوبی برای بیان نظرم به ذهنم نمی‌رسد) ولی مثلا می‌شود در حد بالا بردن تعداد تیک بالا/پایین پای پست، تاثیری گذاشت و این طور وقت‌ها حتما آن تاثیر را می‌گذارم:) برای همین است که شخصا طرف‌دار قالب‌هایی هستم که نظرسنجی موافق/مخالف‌شان فعال است. کمک موثری است برای «موج»ی که قرار است آسودگی‌اش، عدم‌اش باشد.

۶ ارديبهشت ۱۳۹۸ ، ۰۸:۱۶ موافقین ۱۳ مخالفین ۳
مهتاب

گفت آنچه یافت می‌‌نشود...

آدمی که می‌خواهد دنیا را تغییر بدهد، اگر عاقل باشد می‌فهمد که برای این کار زیادی کوچک است؛ آن وقت تصمیم می‌گیرد خودش را عوض کند (او دچار سندرمی است که بر اساس آن، بالاخره یک چیزی باید بهتر شود). آدمی که آن که طور که باید، نمی‌تواند خودش را عوض کند، راه می‌رود و از تغییر نکردن دنیا حرص می‌خورد و خودش را به اندازهٔ خودش مقصر می‌داند. آدمی که تغییر نکرده، از بقیه می‌پرسد:«شما چطور می‌توانید انقدر خوب با اضطرابِ تغییر ندادن دنیا، با هولِ عوض نشدنِ خودتان کنار بیایید؟» و آدم‌ها می‌خندند:«حالا مگر قرار است کسی دنیا را عوض کند؟! مگر دنیا عوض‌شدنی است؟!» آدم اولی به این همه خوشی، به این توان راحت دیدن مسئله، حسودی‌اش می‌شود...


پ.ن: نمی‌دونم دفعهٔ چندمه که قرار می‌ذارم با خودم یه مدت طولانی یا نیمه‌طولانی ننویسم و نهایتا یکی دو هفته دووم میارم.

۲ ارديبهشت ۱۳۹۸ ، ۱۰:۵۱ موافقین ۱۲ مخالفین ۰
مهتاب

اختصاصی

«هشام بن حکم که از یاران و شاگردان امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) است، می‌گوید:

«ابن ابی‌العوجا» و «ابوشاکر دیصانی» و «عبدالملک بصری» و «ابن مقفع» (که از سران و بزرگان ادیبان و مادی‌گرایان زمان امام ششم بودند) نزدیک خانهٔ خدا اجتماع کردند و زائرین خانهٔ خدا را استهزا می‌کردند و‌ به قرآن طعنه می‌زدند.

ابن‌ابی‌العوجا به دوستان مادی‌گرای خود پیشنهاد داد: بیایید هر یک از ما یک چهارم قرآن را مورد نقض قرار دهیم و‌ در سال آینده در همین جا گرد آییم و شکست قرآن را که نتیجهٔ مطالعه و دقت همهٔ ما خواهد بود، در بین مردم مطرح کنیم تا با این فعالیت گروهی با تمام قرآن مبارزه کرده و آن را به شکست بکشانیم. وقتی قرآن شکست خورد و نقض گردید، نبوت هم باطل می‌شود و در نتیجه اسلام به شکست می‌انجامد و هدف ما برآورده خواهد شد.

همگی پیشنهاد ابن‌ابی‌العوجا را پذیرفتند و برای مبارزه با قرآن از یک‌دیگر جدا شدند. چون سال آینده فرا رسید، ابن‌ابی‌العوجا که خود داوطلب پیشنهاد معارضه علمی و فکری با قرآن بود، سخن خود را آغاز کرد و گفت: من از وقتی از یک‌دیگر جدا شدیم در این آیه فکر می‌کردم:


«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» |وقتی برادران یوسف از بازگرداندن برادرشان بنیامین مأیوس شدند، با خود خلوت کردند و سر خود را به میان آوردند| آیه ۸۰، سورهٔ مبارکهٔ یوسف


و هرچه اندیشیدم نتوانستم بر فصاحت و معانی این آیه چیزی بیفزایم و این آیه مرا از اندیشه در آیات دیگر بازداشت. عبدالملک گفت: من هم از وقتی از شما جدا شدم در این آیه فکر می‌کردم:


«یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»|ای مردم! مثلی برای شما زده شده است؛ آن را بشنوید: کسانی (بت‌هایی) را که غیر از خدای یگانه، معبود خود می‌خوانید هرگز توان آفرینش مگسی را ندارند، اگرچه همگی بر انجام آن همکاری کنند و اگر مگس (ناتوان) چیزی را از آن‌ها بگیرد قدرت بازگرفتن آن را ندارند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند|آیهٔ ۷۳، سورهٔ مبارکهٔ حج


ابوشاکر گفت: من هم از زمانی که از شما جدا شدم در این آیه می‌اندیشیدم:

«لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ»|اگر در آسمان و زمین خدایانی جز خدای یکتا بودند، آن‌ها را به فساد و تباهی می‌کشیدند|آیهٔ۲۲، سورهٔ مبارکهٔ انبیا


و نتوانستم نظیر آن را بیاورم.

ابن‌مقفع خطاب به همفکرانش گفت: این قرآن از نوع سخن انسان نیست و من زمانی که با شما وداع کردم در این آیه فکر می‌کردم:


«وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»|خطاب شد ای زمین آب خود را فرو بر و ای آسمان باران را قطع کن، آب کم گردید و به زمین فرو رفت و حکم خدا پایان یافت و کشتی نوح بر کوه جودی پهلو گرفت و گفته شد مرگ و لعنت بر ستمگران|آیهٔ۴۴، سورهٔ مبارکهٔ هود


و به شناخت کامل آن نرسیدم و نتوانستم همانند آن را بیاورم.

هشام گوید: در این هنگام که این چهار نفر اعتراف به ضعف خود کرده بودند، امام صادق علیه‌السلام که به حج آمده بودند از کنار آن‌ها عبور کرد و این آیه را برای آنان تلاوت فرمود:


«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا»|ای پیامبر! بگو اگر جنس و انس جمع شوند که همانند این قرآن را بیاورند نمی‌توانند نظیر آن را بیاورند، هرچند بعضی از آن‌ها به پشتیبانی برخی دیگر برخیزند|آیهٔ۸۸، سورهٔ مبارکهٔ اسرا


بعضی از این چهار نفر به یک‌دیگر نگاه کردند و گفتند: اگر برای اسلام حقیقتی وجود داشته باشد، وصایت و خلافت آن جز به جعفر‌ بن‌ محمد منتهی نمی‌شود. ما یک مرتبه او را ندیدیم مگر این که پوست بدنمان از هیبت او جمع شد. سپس با اعتراف به عجز خود از یک‌دیگر جدا شدند. »


خب، این همه رو نوشتم که بگم قرآن کتاب خداست و وحی از نظر من حقیقت داره و کتابی مشابه قرآن نمی‌شه آورد و ...؟ قطعا خیر. اینا مسائلیه که اگه کسی قبول داره، داره و اگرم نداره با این چیزا معتقد نمی‌شه.

کتابی که این متن رو ازش نوشتم از بچگیِ من، تو کتاب‌خونهٔ ما بود (یه هدیه از طرف مامان و مثلا منه به بابا، وقتی من پنج سالم بود و به مناسبت روز معلم، و هنوز ذوق این که منم تو این هدیه با مامان شریک بودم یادمه)، الغرض، کتاب از همون موقع‌هایی که یاد گرفتم بخونم، دم دستم بود و چندین بار خوندمش و فکر می‌کنم از همون دفعهٔ اول، چیزی که برام عجیب بود آیاتی بودن که تو این ماجرا بهشون اشاره شده. آیاتی که به نظر من خیلی ساده‌تر از این بودن که بتونن در این حد روی کسی تاثیر بذارن. این آیات ساده واقعا چی دارن که باعث بشن یه آدم انقدر ناتوان بشه که دیگه احساس کنه نمی‌تونه ادامه بده؟ انگار توقع داشتم مثلا این آدم‌ها در مقابل طولانی‌ترین آیهٔ قرآن کم بیارن یا حداقل در برابر آیاتی که دربارهٔ مفاهیم جهان‌شناسی حرف می‌زنن، که این طور نبود، ولی به هرحال این مطلب تو ذهنم موند.

سال‌ها بعد، یه باری وقتی داشتم قرآن می‌خوندم و رسیدم به آیهٔ اول سورهٔ دهر (انسان) («هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا»|آیا برهه‌ای از روزگار بر انسان سپری شده که چیز قابل یادآوری و نام بردن نبوده باشد؟) یادمه تا مدت‌ها نمی‌تونستم دیگه قرآن بخونم. مدام دوست داشتم فقط به این آیه فکر کنم و احساس می‌کردم از این مبهوت‌کننده‌تر نمی‌شه حرف زد. حالا چند وقت قبل رسیدم به آیهٔ دیگه‌ای که باز نمی‌شد ازش رد شد:


«وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ|قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ | روزی را یاد کن که آنان را ندا می‌دهند؛ بدین صورت که می‌فرماید: «کجایند شریکانی که همواره برای من می‌پنداشتید؟»|معبودان سرکش که آن سخن (خدا دربارهٔ مجازات کافران)، در مورد آنان (نیز) قطعی شده است می‌گویند: «پروردگارا، اینان کسانی هستند که ما گمراهشان کردیم. آنان را گمراه کردیم (، و ایشان با اختیار خود، به وسوسه‌های ما دل سپردند)؛ مانند گمراه شدن خودمان (که با اختیار خودمان بود و نه اجبار دیگران). ما رابطه‌ای (با آنان) نداریم و به تو پناه می‌آوریم. آنان اصلا ما را نمی‌پرستیدند (؛بلکه پیرو هوای نفس‌شان بودند).» |آیات ۶۲و۶۳، سورهٔ مبارکهٔ قصص


و خب، قابل توضیح نیست. قابل توضیح نیست که چطور یک کتاب می‌تونه این همه زنده باشه، که بدونه دقیقا چه کلماتی حال روح تو رو وصف می‌کنن...

اگه از من بپرسید می‌گم بهترین قسمت دین، اختصاصی بودنشه؛ که خدایی داره برای همه ولی در عین حال اختصاصا برای تو، و امامی داره برای همه ولی با این وجود اختصاصا برای تو و کتابی داره برای همه ولی باز هم اختصاصا...


متن از: قصه‌های قرآن، محمدرضا اکبری، انتشارات پیام عترت

۱۲ فروردين ۱۳۹۸ ، ۲۰:۳۳ ۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

وقتی همهٔ راه‌ها به روم ختم می‌شود

تعاریف ما از عشق، زیبایی، لذت و... به میزان عقلمان بستگی دارد.

۱۲ فروردين ۱۳۹۸ ، ۱۴:۳۵ ۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

اعتراف

اعتراف می‌کنم من اگر بودم، از بعد اتفاقات صفین و آن معرکهٔ قرآن‌ها، برای شهادت علی علیه‌السلام دعا می‌کردم. هم او راحت می‌شد هم بقیه به چیزی که لایقش بودند می‌رسیدند.
که شد.
و رسیدند. 
۹ فروردين ۱۳۹۸ ، ۱۵:۴۵ ۹ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

مسئله

مسئله، فقرا نیستن، مشکلات اقتصادی و محیط‌زیستی و فرهنگی نیست. مسئله علم نیست، قدرت نفوذ نیست. مسئله هیچی نیست. همینه که دنیا عادی با ما برخورد کنه. جانی‌ دپ و آنجلینا جولی این ورا هم بیان. کی‌اف‌سی شعبهٔ رسمی داشته باشه، ورزشکارامون از گوشی سامسونگ و کفش نایکی محروم نباشن. فیلما سانسور نشه، افتتاحیهٔ مسابقات رسمی جهانی، کامل پخش شه. لیدی گاگا و ادل این‌جا کنسرت بذارن، خواننده‌هایی که رفتن برگردن، منزوی نباشیم، غیرعادی نباشیم، تروریست نباشیم، زن رئیس‌جمهورمون مثل بقیهٔ زنای رئیس‌جمهورا باشه، انقدر دشمن دشمن نکنیم، پرواز تهران-تل‌آویو راه بیفته. دنیا هم‌جنس‌گرایی یا هم‌جنس‌بازی یا هرچی اسمش هست رو رسمی نکنه، اون وقت ما هنوز گشت ارشاد داشته باشیم که به یه رابطهٔ سادهٔ دونفری دختر و پسرا گیر بده.

مسئله این چیزاست و من تحسین می‌کنم آدمایی که رک‌و‌راست مسئله‌شون رو می‌گن و همون قدر بدم میاد از اونا که مسئله‌شون رو قایم می‌کنن، رنگ می‌کنن و جای قناری می‌فروشن به ما.

نشونش؟ نشونش اینه که اگه از نظر علم و اقتصاد و فرهنگ و قدرت نظامی همین و بلکه کم‌تر باشیم و اینا که گفتم راه بیفته، مسئله‌شون حل می‌شه.


+ ادا درنیاریم.

+یه تعدادی از اون بالایی‌ها، به شکل دیگه‌ای، مسئلهٔ منم هستن. نیاید بگید «به دغدغه‌های بقیه توهین نکن.»

۴ فروردين ۱۳۹۸ ، ۲۳:۳۶ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهتاب

تا خیلی دیر نشده بگم اینو

عزیزانم! اگه با اون دو تا توییتی که حسام‌الدین آشنا سر ماجرای فردوسی‌پور زده بود، نتونید پناهندگی بگیرید، دیگه با هیچی نمی‌تونید :)

۳ فروردين ۱۳۹۸ ، ۱۷:۴۴ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

افتتاحیهٔ خوب:)

پسرخالهٔ نه ده سالم داره با تبلتش فوتبال بازی می‌کنه. می‌گه «جام جهانیه. من فرانسه‌ام. ایران هم هست توش»، بازی می‌کنه و گلایی که می‌زنه رو نشونم می‌ده. بازی بعدی، بعدی و بعدی.‌ بعد یهو با ذوق می‌گه «ببین من و ایران رسیدیم فینال! من از قصد می‌بازم که ایران برنده شه» :)

و بدین ترتیب، سال جدید با یه گوله حس خوب شروع می‌شه :)

 

+ روز آخر سال با یکی از بچه‌ها رفته بودم بیرون. بهش گفتم «بیا بریم یه روسری خوشحال بخریم. دلم یه روسری خوشحال می‌خواد.» بعد تو هر مغازه‌ای می‌رفتیم جملاتمون این شکلی بود: «به نظرت کدوم خوشحال‌تره؟»، «این الان خوشحال هست؟»، «می‌گم خوشحال باشه! این چیه آخه؟» و...

سالتون پر از چیزای خوشحال:)

۱ فروردين ۱۳۹۸ ، ۱۶:۱۵ ۱۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مهتاب

ده‌تای اول

اول‌نوشت ناظر به پ.ن مطلب قبل: بالاخره طاقت نیاوردم:|

 

نشستم مطالب سال اخیر این وبلاگ رو نگاه کردم و به نظرم ده‌تا مطلب مهم‌تر سالی که گذشت اینا بودن: (به ترتیب از قدیم به جدید)

۱.هرزنامه

۲.جورچین

۳.#خودشان_می‌دانند

۴.دومین تجربهٔ حضور در یک بازی وبلاگی

۵.مرکز طوفان

۶.استاد تویی! بقیه اداتو درمیارن!

۷.باوری هست؟ (اگه خوندید حتما تله‌فیلم پیشنهادی توش رو هم ببینید)

۸.پیرامون «عشق»

۹.تاثیر سنت‌های تاریخی در فقه؟

۱۰.جایی برای سکنا گرفتن

۲۷ اسفند ۱۳۹۷ ، ۱۵:۰۳ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

بیان معنوی‌طور:)

بسیاری از عبادت‌های اسلام (نماز یا ذکر گفتن برای مثال)، در واقع تمرین نظم، تزکیهٔ نیت، تمرکز و حتی مسائلی مثل عادت به نظافت و آراستگی هستند؛ در حالی که نهایت استفادهٔ ما از آن‌ها، ظاهر عمل است که دقیقا کم‌اهمیت‌ترین قسمت ماجراست.

 

+ یه تعبیری اخیرا خوندم به اسم «ولگرد فرهنگی»؛ بسیار جذاب و رساست به نظرم ^_^ [ان‌شالله که شاملش نباشیم و نشیم]

(+تا تکفیر نشدم بگم که با همهٔ متن آقای موگویی به طور کامل موافق نیستم، چیزی که باهاش موافقم، محتوای کلی مطلبه.)

۱۹ اسفند ۱۳۹۷ ، ۲۱:۵۰ ۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲
مهتاب

صلاح کار کجا و...

از شدت غصهٔ اتفاق الف در زندگی‌ات، دوست داری هر چه دلت می‌خواهد به خدا بگویی، ولی چاره‌ای نیست جز تحمل و صبر.

زمان می‌گذرد و دقیقا همان اتفاق الف تبدیل می‌شود به یکی از نقاط قوت خیلی مهم زندگی تو. طوری که یواشکی و‌ با شرمندگی با خودت فکر می‌کنی اگر موضوع الف وجود نداشت، چه طور قرار بود زندگی کنی؟!

 

چنین انسانی، عارف و سالک نیست اگر همه چیز (و دقیقا همه چیز) را به خدا می‌سپارد. او صرفا در زندگی، بارها و بارها، نه فقط به نادانی‌اش، که به عمق وحشتناک این نادانی، پی برده...

 

+ نیاز است بگویم این «سپردن»، موخره و گام نهایی تلاش‌های خالصانه، آگاهانه، مجدانه و طیب و طاهر است و نه جایگزین آن‌ها؟

۱۸ اسفند ۱۳۹۷ ، ۱۹:۰۶ ۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

غرور و تعقل

زنان قرآن، هرکدام نمایندهٔ طبقهٔ خاصی هستند: 

حضرت آسیه، نمایندهٔ زنانی که در قدرت‌اند، اما با جریان فاسد قدرت همراه نیستند و تاوانش را هم می‌دهند؛

زلیخا، بانویی زیبا، موردتوجه و ثروتمند که ظاهرا همهٔ آن چیزهایی را که اغلب زنان آرزو دارند، در اختیار دارد، زنی که حتی وقتی به طور جدی در مظان اتهام خیانت قرار می‌گیرد، همسرش طاقت ندارد توبیخش کند، نماینده‌ٔ سبک زندگی زنان سلبریتی؛

مادر حضرت موسی علیه‌السلام، بانویی که مادر دو پیامبر بزرگ خدا و پرورش‌دهندهٔ منجی موعود بنی‌اسرائیل است، بانویی که خداوند شخصا دربارهٔ دوری فرزندش، دلداری‌اش می‌دهد و به او وحی می‌کند؛ 

همسر حضرت لوط، زنی در خانه و همراه پیامبر خدا که در واقع همراهش نیست. زنی که همسر و بچه‌هایش جزء نجات‌یافتگان‌اند ولی او به تنهایی، آن هم از خانهٔ وحی، مجازات می‌شود. نمایندهٔ زنانی دگراندیش(!) از خانواده‌هایی اصیل و فرهیخته.

بانو صفورا، دختر و همسر پیامبر خدا، دختری اهل کار، فکر، تعقل و حیا. دختری که در ادارهٔ امور، نظر و پیشنهاد و ایده دارد و پدر نیز به حکم خرد، نظرات او را می‌پذیرد.

و...

و ...  و من بین زنان قرآن، بیش از همه با ملکهٔ سبأ همذات‌پنداری می‌کنم. زنی سیاست‌مدار که «عقل و خرد»، نقطهٔ ضعف و هم‌زمان قوت‌اش است. زنی که ندانستن فرق آب و شیشه و حرکتی نابخردانه (اتفاقی که شاید برای زنان دیگر غیر از او فقط مجالی برای خنده و دلبری‌های ابلهانه با نمایش نادانی است)، ته‌ماندهٔ غرورش را می‌شکند. زنی که تمام فاصله‌اش تا تسلیم شدن، فقط همان ته‌مانده‌ٔ ناچیز غرور بود که با نادانستن موضوعی ساده شکست...

ندانستن (نه هر ندانستنی البته)، فاصلهٔ من است تا شکستن... تا تسلیم شدن... تا...

۱۷ اسفند ۱۳۹۷ ، ۲۰:۳۵ ۶ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

از دریافت‌های جاده‌ای

دموکراسی، انتقادپذیری و شفافیت: این راننده‌هایی که پشت ماشین شمارشون رو می‌زنن، می‌نویسن: «رانندگی من چطور است؟»

 گفتمان‌سازی: راننده تاکسی‌هایی که وقتی می‌خوای بهشون پول غیر خرد بدی، طوری استرس داری که انگار داری به بانک مرکزی دستبرد می‌زنی.

 

+یاد بگیریم :)

۱۶ اسفند ۱۳۹۷ ، ۱۲:۲۷ ۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
مهتاب

وبلاگ فرق می‌کنه:)

شیفت شبم. با همکارم نشستیم دوتایی تلویزیون می‌بینیم. می‌پرسه: «قسمت‌های قبلی این سریال رو دیده بودی؟»

می‌گم: «من راستش تقریبا تنها وقتایی که تلویزیون می‌بینم، همون شباییه که شیفتم این‌جا»

می‌خنده. می‌گه: «خیلی خوبه. به شرط این که در عوض، وقتتو تو شبکه های اجتماعی هم تلف نکنی»

می‌گم «نه، خیلی نیستم. اینستا که در حد دوستام فقط، اونم واسه این که از حالشون باخبر باشم، ولی خب، وبلاگ می‌نویسم و واسه اون وقت می‌ذارم»

می‌گه «نه، وبلاگ که فرق می‌کنه، منظورم همین تلگرام و اینستا و ایناست..»

 

حالا بعدش دیگه چی گفته یا چی گفتم مهم نیست، مهم اینه که «وبلاگ فرق می‌کنه» و حتی کسی هم که من احتمال می‌دادم با شنیدن اسمش بپرسه «چی هست وبلاگ؟» یا مثلا «مگه هنوز کسی وبلاگ هم می‌نویسه؟»، می‌دونه «وبلاگ فرق می‌کنه»

 

حالا باز جمع کنید برید:|

 

پ.ن: شورش رو در آوردم عایا؟ من این طوری‌ام دیگه. خدا نکنه از یه چیزی خوشم بیاد، تا همهٔ عالم رو متقاعد نکنم اون چیز، خوب و عالی و فوق‌العاده است، بی‌خیال نمی‌شم :)

۱۴ اسفند ۱۳۹۷ ، ۰۹:۱۴ ۱۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

همین قدر پرت

عرض کنم که، با جماعتی رو‌به‌رو هستیم که اگر تمام مشکلات دنیا هم با سردمداری و رهبری ایران حل بشه، نهایت اینه که بگن «خب که چی الان؟ هنوز زمستونا هوا سرده و مجبوریم لباس گرم بپوشیم»


+ روحیه‌ای در ما هست که باعث می‌شه حتی اگر به قله و نهایت موفقیت هم رسیدیم، نتونیم اون رو بفهمیم. (نشونش هم این که وقتی رسیدن به عدد سی از صد رو نمی‌فهمی و  بابتش خوشحال نمی‌شی، وقتی به نود هم برسی، بازم این سی رو نمی‌بینی، و اصولا هیچ وقت به نود نمی‌رسی.)  این خاصیت آدم‌های ضعیف تمدن مغلوبه.

و خب، ما این‌جا آدم ضعیف کم نداریم...

۱۳ اسفند ۱۳۹۷ ، ۰۸:۴۹ ۱۳ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
مهتاب

نیازمند یاری سبز شما

فیلم خوب چینی، ژاپنی، روسی، آمریکای جنوبی و اروپای شمالی یا شرقی چی پیشنهاد می‌دید؟

قدیم و جدیدش مهم نیست،

انیمیشن هم پذیرفته می‌شه.

 

+چند شب پیش خواب دیدم رفتم چین. بعد تصویر مغزم از چین، یه دشت خیلی خیلی وسیع بود :دی

۱۱ اسفند ۱۳۹۷ ، ۱۷:۰۱ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهتاب

ما هنوز هستیم :)

اگه توییتر واسه روزای سخت، فیسبوک مال روزای بد، تلگرام مال روزای پرت و اینستا مال روزای خوب زندگی باشن، وبلاگ مال همهٔ روزای زندگیه. وبلاگ، زندگی واقعی آدمای ظاهرا غیرواقعیه. وقتی از وبلاگ‌نویسا حرف می‌زنیم انگار داریم راجع به یه مشت اسم مستعار امنیتی صحبت می‌کنیم؛ مثلا: «دیدی غمی تو این پست آخرش چی نوشته بود؟»، «فیشنگار اومده بود برام نظر گذاشته بود که ...»، «بذار از این جغد عروسکیه عکس بگیرم واسه شباهنگ»، «رفتم واسه پویش نون و قلم نظر بذارم، بعد...» اینا جملات مکالمات ما وبلاگ‌نویساست. زبان رمزی ویژهٔ خودمون که به نظر بقیه بی‌معنی یا خنده‌داره، ولی ما پشت هر کلمه، شخصیت یه آدم رو می‌شناسیم که با خوشی‌هاش خوش‌حال می‌شیم، از ناراحتی‌هاش غصه می‌خوریم، براش دعا می‌کنیم و به خاطرش وقت می‌ذاریم، همدیگه رو دعوت می‌کنیم به نوشتن، به عمیق‌تر شدن، بهتر شدن و گرچه گاهی از دست هم دلخور هم می‌شیم ولی مهم‌ترین قسمت ماجرا اینه که تو این دورهٔ هجوم شبکه‌های اجتماعی، اسم و عکسمون رو قایم می‌کنیم و دلمون می‌خواد فارغ از این اسامی و تصاویر، آدما به افکارمون توجه کنن. ماها هنوز داریم تلاش می‌کنیم فکر کردن، کتاب خوب، موسیقی و فیلم و تئاتر خوب نشون هم بدیم. تلاش می‌کنیم مودبانه حرف بزنیم، بالغانه با اختلاف‌نظرها برخورد کنیم و حرفای تازه و مفید واسه هم داشته باشیم.

هیچ مناسبتی نداره ولی دلم می‌خواست این آخر سالی، دعوت کنم از همهٔ اونایی که می‌خوان برن، که اگه اگه می‌تونن بمونن و از همهٔ اونایی که رفتن که اگه اگه می‌تونن برگردن و از همهٔ خواننده‌های بدون وبلاگ که اگه می‌تونن اضافه بشن به جمع وبلاگ‌نویسا... هیچ‌جا وبلاگ نمی‌شه رفقا... بیاین چراغش رو روشن و پرنور نگه داریم :) 

به امید یه سال وبلاگی پربارتر :)

پست بعدی: پویش معرفی وبلاگ‌های موثر

۲ اسفند ۱۳۹۷ ، ۲۳:۵۳ ۱۲ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
مهتاب

ایدئولوژی

در جریان کشورهای دیگه نیستم؛ ولی تو این مملکت سال‌هاست که ایدئولوژی حرف اول رو می‌زنه. واسه همینم وقتی گروهی سرکاره که نگاهشون رو قبول داری، مشکلات رو برای رسیدن به اهداف خاص مدنظرت طبیعی می‌دونی (نمی‌گم نظر بدیه یا صرفا توجیهه) بعد وقتی گروه مقابل میاد روی کار، همون مشکلات رو چندین برابر بزرگ می‌کنی و‌ نکتش این‌جاست که طرف مقابل هم مثل خودته.

نمی‌گم مزیت‌ها و معایبِ بودنِ همه یکیه، ولی نگاه آدم‌های تاثیرگذار هر جریان، عمدتا همینه. ایدئولوژی، آدم‌ها رو قانع می‌کنه برای تحمل و توجیه هر چیزی.

این‌جا، تا اطلاع ثانوی، همه چیز ایدئولوژیکه. همه چیز.

 

+ درسی که دبیرستان و دانشگاه خوندم و کاری که انجام می‌دم، سر سوزنی ربط نداره به چیزایی که این‌جا می‌نویسم. دو‌تا دنیای کاملا متفاوتن. حس دکتر جکیل و آقای هاید می‌ده به آدم :دی

۲۸ بهمن ۱۳۹۷ ، ۰۰:۵۴ ۳ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب