تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۲۴۴ مطلب با موضوع «فرهنگی» ثبت شده است

رأس امور

یک بار چند سال پیش، مقام رهبری در یکی از جلساتشان با نمایندگان مجلس (به مضمون) گفتند: درست است که مجلس در رأس امور است؛ ولی این به آن معنا نیست که هر نماینده‌ای خودش را در رأس امور بداند!

حالا، گرچه درست است که غلبه احساسات بر عقل، در خانم‌ها به طور کلی بیش‌تر است؛ ولی این دلیل نمی‌شود شما صرفا چون آقا هستی، به هر خانمی رسیدی، خیال کنی الزاما از او بیش‌تر و بهتر می‌فهمی! خب؟

ولی اگر باز هم اصرار داری این طور فکر کنی، حداقل بدان که «ادب، در رأس امور است».

۶ آبان ۱۳۹۷ ، ۱۸:۲۶ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

این پست به‌تدریج تکمیل می‌شه

+برای اولین بار بعد این همه مشهد اومدن، در اصلی و نزدیک‌تر به مسیر هتل، باب‌الجواده...به فال نیک می‌گیرم اینو...

 
+حرم برای مریضی‌های روحیه. ما روحمون زده به جسممون. ما رو اول باید ببرن دارالشفاء یه دور...
 
+فَإن لَم اَکُن اَهلا لذلک فانت اهلٌ لذلک...
 
+ آقا! شما می‌دونید چند بار دیگه قراره تو زندگیم با این حال بیام و خیال کنم «دیگه از این بدتر نمی‌شه»، نه؟
 
+دستورالعمل جدید: «کفش‌هاتونو بدید کفش‌داری حتما. رو قالی امام رضا(!) کفش نباشه لطفا!»
انصافا یه امام‌ رضا رو بذارید برای مردم بمونه! شور هر چی رو که می‌تونید و نمی‌تونید، شور سلیقه‌ای عمل کردن، شور دستور دادن، شور بی‌شعور بودن و درک نکردن شرایط متفاوت آدم‌های مختلف، شور «امام رضا کلا واسه ماست» رو درنیارین! ما با همینشم به زور کنار اومدیم! (تا این‌جا البته فعلا فقط از یکی از خادم‌ها شنیدم و نوشتش رو هم دیدم رو دیوار. باید دید وسعت ماجرا تا کجاست و حضرات تا کجا بسط دادن پروسه خراب کردن حال آدمو)
 
+«طبع داروهای شیمیایی سرده و بیماری‌های سرد مغزی مثل افسردگی در فصل‌های سرد مثل الان بیش‌تر می‌شه و با مصرف دارو هم بیش‌تر می‌شه. (و خوب نمی‌شه در واقع)
طب کلاسیک(؟!) کاری به سردی و گرمی نداره ولی طب سنتی-اسلامی(؟!) بر این مبنا درمان می‌کنه»
از بلندگوی یکی از رواق‌های ویژه خانم‌ها، ساعت هشت صبح، یکی داره این‌ها رو و خیلی چیزهای دیگه می‌گه.
انصافا اگر کسی هست این‌جا که مبنای علمی این حرف‌ها رو می‌دونه بیاد من رو از حرص خوردن نجات بده:/
سوال از کارشناس(؟) محترم: «پسرم دوست داره گردن‌بند بندازه، چه توصیه غذایی‌ای دارید؟»(!)
جواب: «شربت سکنجبین، حذف غذاهای تند‌‌‌ و تیز و حجامت»(؟)
 
+دیدن دسته‌های عزاداری تو حرم و اطرافش، حال خوب عجیبی داره. هم الان و هم یکی دو دفعه قبلی که پیش‌ اومده و دیدمشون.
 
+داروخونه دارالشفاء جز مکان‌های خیلی دوست‌داشتنی این دنیاست برای من. به دلایلی که حوصله و امکان توضیحش نیست.
 
+ هواخواه توام مولا و می‌دانم که می‌دانی...
 
+ بیا و حق بده حال من چنین باشد...
 
+ این تعبیر را که اجازه زیارت حضرت ارباب را امام غریب ما در خراسان باید بدهند، خیلی دوست دارم.
 
+ مثلا یک وقتی بشود که من امین‌الله و جامعه کبیره را حفظ شده باشم از کثرت خواندن.
 
+وقتی خودت حواست به وقتت باشد، خدا هم حواسش هست. پربرکتش می‌کند.
 
+مثلا بروی با آدم الف که خیلی دوستش داری درباره آدم ب که خیلی خیلی دوستش داری حرف بزنی و عذاب وجدان داشته باشی چرا درباره آدم جیم حرف نزدی.
چرا آدم جیم را که انقدر دوست‌داشتنی است، دوست ندارم؟
 
+ بدون امید می‌میرم. و با امید (حتی اگر امید به تحقق اون اتفاق تو روز قیامت باشه) زندگی دوباره رنگی‌رنگی می‌شه برام.
ممنون بابت این سفر. بابت جرئت پرسیدن اون سوال سخت و بابت آرامش بعد از شنیدن جوابش...ممنون...
 
+ راضیم به رضای تو. تمام و کمال. 
 
+ نشونه‌هات رو دیدم خداجون... نمی‌گم همشو ولی خیلیاشو دیدم. ممنون بابتشون. ممنون که هستی...
 
+ بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
 
+ می‌رویم سر مزار پیر پالان دوز. راهنما برایمان خاطره‌ای از زندگی ایشان و در ارتباط با شیخ بهایی تعریف می‌کند و بعد هم می‌گوید «عمده حاجاتی که ایشان خیلی خوب به آن جواب می‌دهند، حاجات مادی است. نیت کنید و هر مبلغی می‌توانید این‌جا در مزارشان هدیه بدهید تا ثمره مادی‌اش را ببینید.» و از رفع بخشی از حوائج مادی خودش با همین عمل مثال می‌زند.
باور می‌کنم؟ نه! به صداقت گوینده ذره‌ای شک ندارم، ولی باور نمی‌کنم. آن قصه مربوط به زندگی ایشان را باور نمی‌کنم و رفع آن حوائج مالی هم، خب، واقعا نمی‌شود گفت حتما به خاطر دعا و نذر به نیت ایشان بوده. باور نمی‌کنم و می‌رویم سر مزار. فاتحه می‌خوانیم و دو رکعت نماز هدیه می‌کنیم به روح پیر پالان دوز.
می‌خواهیم برویم که یک آن با خودم می‌گویم «اگر این خاطره، این روز، این لحظه، روزی تو بوده باشد چه؟ چون باور نداری خودت را از روزی‌ای که برایت مشخص کرده‌اند محروم می‌کنی؟ دلایلت برای باور نداشتن، محکم‌تر از دلایل باور داشتن است؟» و جواب این است که «نه!». باور نمی‌کنم، نه چون دلیلی دارم، چون دوست دارم باور نکنم که مسائل می‌توانند به این شکل حل شوند.
یک آن تصمیمم را عوض می‌کنم و تصمیم می‌گیرم باور کنم. کیفم را باز می‌کنم، دو سه اسکناس پنج هزارتومانی دارم و یک اسکناس هزارتومانی. اولش تصمیم می‌گیرم همان اسکناس هزارتومانی را بیندازم تا اگر هم اتفاقی نیفتاد، خیلی ضرر نکرده باشم. ولی بعد فکر می‌کنم، اگر قرار است باور نداشته باشم که اتفاقی می‌افتد، حتی همین مقدار هم زیاد است. چند لحظه مکث و خودم را قانع می‌کنم. قبول و باور می‌کنم که انداختن این پول قرار است دو مشکل مهم مالی مرا در زندگی حل کند. به ازای هر کدام یک اسکناس پنج هزار تومانی می‌اندازم و باور می‌کنم «اگر حل این مشکلات، برخلاف مصالح من در زندگی نباشد، حتما با این نیت و باورمندی حل خواهد شد و اگر باشد هم، به هر حال این پول صرف خیرات می‌شود و من چیزی از دست نمی‌دهم و قطعا خداوند در جایی که لازم است، آن را برایم جبران می‌کند.»
پول را می‌اندازم و می‌رویم. در راه برگشت یاد مشکلی که راهنمایمان در مورد زندگی خودش گفته بود می‌افتم (که معتقد بود بخشی از آن با همین نیت و انداختن مبلغی در این مزار حل شده بود). مسئله او، از مال من سخت‌تر و پیچیده‌تر است؛ نیتم را عوض می‌کنم و مبلغی که انداخته‌ام را اختصاص می‌دهم به حل مشکل مالی راهنمایمان. و تازه این جاست که حس می‌کنم کار درست را انجام داده‌ام و دلم آرام می‌شود. تمام این ماجرا و این نیت را برایشان تعریف می‌کنم. 
 
بعضی آدم‌ها برای همه وقت می‌گذارند، تا جایی که خودشان یادشان می‌رود. این آدم‌ها را باید دوست داشت. برای این آدم‌ها باید دعا کرد. به خاطر این آدم‌ها باید فداکاری کرد و این را بهشان گفت. چون توقعی ندارند و چون این گفتن، باعث می‌شود کمی از بار سنگین تنهایی‌شان کم شود. که امیدوارم بشود...
 
پ.ن: من با تور، مشهد نرفته بودم و منظورم از راهنما، یکی از همسفرهاست که راه‌بلد ما بود.
 
+ دنیا برای ما دخترها، با این همه احساسات عمیق و پیچیده و عجیب و درهم‌تنیده، جای راحتی نیست...
 
ان‌شالله قسمت همه‌تان بشود به زودی زود...
 
تمت. (یک‌شنبه، ۶ آبان، ۱۴:۲۸)
 
پ.ن بی‌ربط: «رستم»
۲ آبان ۱۳۹۷ ، ۰۸:۲۹ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهتاب

به شرطها و شروطها البته!

اصلا تعجب نمی‌کنم اگر فرداروزی بفهمم خداوند، موسی علیه‌السلام را به خاطر دل صفورا، آن همه راه از ممفیس تا مدین کشاند.

برخلاف بعضی نظراتی که گهگاه می‌شنوم، مطلقا قبول ندارم که حیا، محدودیتی برای ما در زندگی دخترانه‌مان ایجاد کند و ما را از مزیت‌هایی محروم کند که در الگوی فکری مقابل‌مان، ظاهرا خیلی آسان‌تر در دسترس است.
چیزی که من می‌فهمم این است که پروردگار، برای ما دخترها، عزت و آسانی خواسته، نه حقارت و سختی.
 
۱ آبان ۱۳۹۷ ، ۰۹:۲۴ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

خدا‌قوت واقعا!

«یک سال اول زندگی، «هر چی» شوهرتون می‌گه گوش بدید تا دوام زندگیتون تضمین شه و همسرتون عاشقتون بشه»

 

 

این توصیه بعضی مشاوران اصطلاحا مذهبی است در موضوع ازدواج و زندگی خانوادگی به خانم‌ها!

و سوال من این است که دقیقا چه موجودی است که اگر یک سال تمام، «هر چیزی» گفت، شما گوش دادید، عاشقتان نمی‌شود؟!

واقعا لازم است مبنای زندگی خانوادگی، انقدر سخیف تنظیم شود؟!

۳۰ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۷:۴۸ ۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱
مهتاب

خلیفهٔ وبلاگ‌نویس

نوشتن، کمک می‌کند شرایط خداوند را هنگام نزول وحی، کمی درک کنی. کمک می‌کند بفهمی چرا خیلی حرف‌ها را در لفافه و بعضی را دوپهلو گفته، یک‌جاهایی مثال‌های به‌ظاهر، خیلی پیش‌پاافتاده زده، قصه تعریف کرده، گاهی کوتاه و گاهی بسیار طولانی حرف زده، گاهی عمدا حرف‌هایی را نزده تا فرصت داشته باشی فکر کنی و لذت کشف را از تو نگرفته باشد، گاهی با تحکم سخن گفته، گاه با مهربانی، گاه خشک و جدی و گاه با مطایبه و ملاطفت و در خلال همه این‌ها، قدم به قدم، تاکید کرده، برای فهمیدن، باید اهل فکر باشی و به دنبال حقیقت.
پروردگار ما، اهالی نوشتن را خوب می‌شناسد و آن‌قدر ذوق داشته برای ذکر این نعمت، که هنگام نزول آیات کتاب محکمش، همان اول اول، پای «قلم» را وسط کشیده...

و آدم
خلیفه تنهای خدا روی زمین است
امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاحش
و آخرین سلاح او «قلم» است...
۲۷ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۳:۳۳ ۱۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مهتاب

پست قبلی هم شیرینی تولدم بود به شما:)

مهم‌ترین کاری که چند شب پیش، شب تولدم، انجام دادم، این بود که فهرست بدهی‌های فرهنگی‌ام را (شامل چند آلبوم موسیقی، چند قسمت از یک سریال و یک فیلم سینمایی) که قبلا تا جایی که یادم بود، یادداشتشان کرده بودم، پرداخت کردم. یک مبلغی را هم برای مواردی که احیانا یادم نبوده، انداختم صندوق صدقات که فرمود :«موتوا قبل ان تموتوا».

و ان‌شالله از این به بعد هم دقت می‌کنم که دیگر تلنبار نشوند.

اینستاگرام هم؛ خروج از حساب کاربری و حذف برنامه‌اش از گوشی و خلاص! دیگر واقعا مضراتش از فوایدش بیش‌تر شده بود.

 

بعدنوشت: بازنشر به مناسبت یادآوری ۲۳ مهر ۶۱: جوالدوز

۲۲ مهر ۱۳۹۷ ، ۲۲:۱۶ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

«استاد» تویی! بقیه اداتو درمیارن!

 

۲۰ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۲:۱۴ ۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

شرقم آرزوست

فاتحه فضای فرهنگی کشور را کی خواندم؟

وقتی زیرنویس فارسی Murder of the Inugami Clan هیچ جا نیست و به جایش گیشه‌ترین سریال‌ها و سینمایی‌های تینیجری آمریکایی و کره‌ای و ترکی، همه جا ریخته.

 

 

+ الان بزرگ‌ترین فانتزی‌ام این است که یک کافه بزنم برای دوست‌داران سینمای ژاپن و بعد از دیدن یک سری انیمه، مجموعه آثار کوروساوا و چند فیلم دیگر مثل همین که نوشتم، همه با هم با هاراگیری به زندگی‌مان خاتمه بدهیم:/

۱۸ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۲:۵۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

یک پله عقب‌تر

لازم نیست حتما به بچه‌تان یاد بدهید در مواجهه با مشکلات، خودش را نبازد و دنبال راه‌حل بگردد و با دیدن موانع به هم نریزد و یا «راهی پیدا کند» یا «راهی بسازد»؛ این‌ها همه پیشکش! بیایید فقط یاد بدهیم به بچه‌هایمان اگر نمی‌توانند کاری را انجام بدهند، مفهومش این نیست که الزاما آن کار نشدنی است.

یاد بدهیم آن ته ته بی‌عرضگی خودش بگوید «من نمی‌توانم» نه این که بالکل «نمی‌شود»!

 

پ.ن: من فرزند یک تروریستم و باقی قضایا.

پ.ن ۲: یک شعار معروفی هست که «ما اهل کوفه نیستیم [که] علی تنها بماند»، بچه که بودم به نظرم خیلی عجیب می‌آمد این شعار. یعنی این طوری می‌خواندمش: «ما اهل کوفه نیستیم. علی تنها بماند.»؛ هر دو جمله را به شکل خبری و در حیرت بودم از این حجم تناقض. و حالا باید بگویم معتقدم همان فهم بچگی درست‌تر بوده و عجب شعار پرمعنایی است انصافا.

ما اهل کوفه نیستیم و‌ بهمان برمی‌خورد کسی ما را منسوب کند به آن‌ها؛ علی تنها بماند ولی لطفا! حال جهاد و تلاش و نظم و دغدغه‌مندی و تقوا و امر به معروف نداریم. همین یک مدرک خوبی داشته باشیم از دانشگاه خوبی و شغلی و سر و همسری و... فک و فامیل که نگاه می‌کنند «به‌به و چه‌چه» کنند بس است. 

دین هم خوب، عقیق داریم. ریش و چادر هم. زیارت عاشورا و ندبه هم می‌خوانیم. دین تا همان جایی خوب است که چالش خاصی ایجاد نکند در برنامه‌های عادی زندگی و عادات و رفتارهای شخصی. بقیه‌اش شعر است...شعار است و ما خوب بلدیم شعار بدهیم.

«ما [محض حفظ ظواهر] اهل کوفه نیستیم.

[ولی در عین حال دلمان می‌خواهد]

علی تنها بماند...»

بماند....

۱۵ مهر ۱۳۹۷ ، ۱۹:۳۸ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

بی‌مناسبت ولی مهم

«به مناسبت تولد حضرت معصومه سلام‌ الله‌ علیها، بانوی باعظمتی که ازدواج نکردن و در مقطعی از زندگی، رهبری مردان رو هم به عهده داشتند عارضم خدمتتون که:


دختران مجرد جان! شما یک انسان هستید و به صورت مستقل خلق شدید.‌ تنها به دنیا اومدید و تنها از دنیا خواهید رفت. ازدواج فعل مهمیه که به تغییر شرایط و رشد شما کمک می‌کنه. اما این به این معنیه که شما رشدتون رو در گرو ازدواج ببینید؟ برای این که خوشبخت بشید حتما نیاز به شخص دوم دارید؟ من که فکر می‌کنم اگر قراره کسی رو خوشبخت کنی یا از وجود کسی لذت ببری قبلش باید بلد باشی خودت رو خوشبخت کنی، با خودت هم حالت خوب باشه. وگرنه نه تنها نمی‌تونی کسی رو خوشبخت کنی بلکه یک زندگی مشترک پر از کسالت و تشویش رو به وجود خواهی آورد. تصور کنید برای شما ازدواج مقدور نشد و تا آخر عمر ازدواج نکردید؛ آیا بابت استعدادها و پتانسیل‌هایی که استفاده نکردید جوابی دارید به خودتون و خدا بدید؟ به عنوان یک انسان که فرصت زندگی به شما داده شده رشد کردید؟ 


البته که انگاره‌ها، برساخت‌ها و در نتیجه فشارهای اجتماعی وجود داره که تکامل شما رو صرفا در گرو ازدواج می‌‌دونه و دست از سر شما برنمی‌داره؛ اما کوتاه نیاید. تصور خودتون و بقیه رو، موقعیت رو تغییر بدید. به ما برای یک بار فرصت زندگی داده شده؛ اون رو از دست ندیم. 


1. آیا می‌گم ازدواج اهمیت نداره؟ نخیر! ازدواج از مهمترین و بنیادی‌ترین مسائل برای تکامل فرد و جامعه است؛ اما تنها راه نیست. آماده‌‌ش باشید اما معطل نه!


2. اگر عده‌ای از خانم‌ها مجرد می‌مونن به خاطر اینه که سخت‌گیر شدند؟ نخیر! خیلی از این تجردها ناخواسته و به خاطر نداشتن خواستگار با حداقل معیارهای اون‌هاست. خود من، تمایل داشتم با مرد مقید به مذهب ازدواج کنم. اما فقط دو تا خواستگار داشتم که نماز می‌خوندند. مورد اول آقایی بود که می گفت اگر وقت کنم نماز می‌خونم؛ مورد دوم هم آقا ارسلان بودن. خداروشکر :)


3. انتخاب قسمتی ابتدایی برای ازدواجه. قسمت بعدی و مهم، داشتن مهارت‌های زندگی، شعور و سازش و سازش و سازشه. البته اگر سازش راهش بود و همچنین سازش پویا، نه اون زن قصه که از شوهر معتادش هر روز کتک می‌خوره، یک چشمش اشکه یک چشمش خون و سالی دوبار هم بچه میاره و خیلی صبوره. بیخیال اون تصور بشید.


4. هرچند که فیلم رگ خواب فیلم هندی بود، مرد پلید به سزای عملش رسید، تهیه کننده هم عقل به خرج داده بود لیلا حاتمی رو بیاره تا فیلم جمع بشه، لیلا حاتمی هم هیچ خلاقیتی نداشت و همون شخصیت سر به مهر بود، و نفهمیدیم این ازدواج سفید بود چی بود، اما میشه نیمه پر لیوان رو دید. با دیدن این فیلم یاد بگیرید در‌به‌در مردان نباشید :)


ببخشید که متن فاخری نیست. صمیمی بخونیدش. ممنون می‌‌شم این مساله رو حداقل با دوستان مجردتون طرح کنید. به امید آینده ای بهتر!


 کوچیک شما، سهیلا ملکی»


از: قاب زندگی | + وبلاگ نویسنده


+ نویسه‌های مرتبط:

 + در جواب یک نظر خصوصی

 + یه کوچولو کوتاه بیاین لطفا!

 + آن یکی کفه ترازو


پ.ن خودم: با نظر نویسنده در مورد فیلم «رگ خواب» خیلی موافق نیستم ولی با نتیجه‌گیریش چرا.

پ.ن۲ خودم: به مورد دوم می‌شه موارد دیگه‌ای هم اضافه کرد. مشت نمونه خروار صرفا.

۱۰ مهر ۱۳۹۷ ، ۲۱:۳۳ ۱۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

مقصر اصلی؟ همچنان خود خانم‌ها!

حوزه محترم علمیه همین یک قلم آموزش علوم اسلامی را که به عهده دارد، آن هم تازه به خانم‌های دغدغه‌‌مند محجبه، نمی‌تواند با رعایت تساوی حقوق زن و مرد به انجام برساند؛ بعد توقع دارد وجهه و جایگاه هم داشته باشد در جامعه!

من شخصا فرصت تحصیل و‌ فعالیت اجتماعی‌ام را همان قدر به انقلاب اسلامی مدیون می‌دانم که به تمدن غرب. اگر نبود تاثیر ناگزیر جنبه‌های مثبت این تمدن روی جامعه ما، حوزه و حوزویان محترم (با صرف نظر از یک گروه قلیل) هنوز و همچنان درگیر حساب و کتاب این بودند که تحصیل دختران به صلاح هست یا خیر!

بعدنوشت: بدون شرح!

۱۰ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۰:۵۸ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

تمرین می‌کنید انقدر سطحی باشید؟!

بعضیا خیلی باحالن! خیال می‌کنن خودشون تو مرکز دهکده جهانی‌ان بعد ما لابد یه جایی پشت کوه گیر افتادیم! خیال می‌کنن این رسانه‌هایی که در معرضشن، فیلمایی که می‌بینن، جهان‌بینی‌‌ای که اغلب از روی ظواهر جذبش می‌شن رو ماها ندیدیم و نمی‌بینیم! 

چپ می‌رن راست میان می‌گن «تو چون تو یه خانواده مسلمان به دنیا اومدی دینت اینه»، «تو چون تو ایرانی مغزتو شست‌و‌شو دادن!»

عزیزم! خیالت راحت! خدا، وقتی بهش اعلام کنی قبول یا دوسش داری، انقدر ازت امتحانای کتبی و شفاهی و تشریحی و تستی می‌گیره که دیگه جایی واسه این حرفا نمی‌مونه!

که منم مثل تو همه این مظاهر اصطلاحا تمدن رو دیدم و دارم می‌بینم!

که اگه قرار بود بنا به دین‌داری فک و فامیل و دور و بری‌ها راجع به دین خدا تصمیم بگیرم و‌ نظرات بدم کارم خیلی خیلی راحت‌تر بود!

خیالت راحت عزیز من! اینا که می‌بینی «انتخاب» ماست. انتخابی که یا از روی ندونستن یا ظاهربینی باهاش دشمنی و گرفتاریت اینه که اعتقاد عمیق راسخ بعضی آدم‌ها آینه دق راحت‌طلبی و بی‌خیالیت می‌شه.

به توجیه بافتن ادامه بده؛ ما هم مثل خود خدا هیچ عجله‌ای نداریم...

۷ مهر ۱۳۹۷ ، ۲۱:۰۳ ۱ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

معنای واژه‌ها

«وقتی که موسی بن عمران و‌ برادرش هارون _علی نبینا و آله و علیهماالسلام_ بر فرعون وارد شدند، در حالی که جامه‌های پشمین به تن و چوبی در دست داشتند، و با فرعون شرط کردند که اگر تسلیم پروردگار شود، حکومت و ملکش جاودانه و عزتش برقرار می‌ماند، فرعون گفت: «آیا از این دو نفر تعجب نمی‌کنید که دوام عزت و جاودانگی حکومتم را به خواسته‌های خود ربط می‌دهند؛ در حالی که در فقر و‌ بیچارگی به سر می‌برند؟! اگر چنین است، چرا دست‌بندهای طلا با خود ندارند؟!»

این سخن را فرعون برای بزرگ شمردن طلا و‌ تحقیر پوشش پشمین لباس آن‌ها گفت؛ در حالی که اگر خدای سبحان اراده می‌فرمود، هنگام بعثت پیامبران، درهای گنج‌ها و معدن‌های جواهر و باغ‌های سرسبز را به روی پیامبران می‌گشود و پرندگان آسمان و حیوانات وحشی زمین را همراه آنان به حرکت درمی‌آورد. اما اگر این کار را می‌کرد، آزمایش از میان می‌رفت و پاداش و عذاب، بی‌اثر می‌شد و بشارت‌ها و‌ هشدارهای الهی بی‌فایده بود و بر مومنان، اجر و پاداش امتحان‌شدگان واجب نمی‌شد و ایمان‌آورندگان، ثواب نیکوکاران را درنمی‌یافتند و واژه‌ها، معانی خود را از دست می‌دادند؛ در صورتی که خداوند، پیامبران را با عزم و اراده قوی، گرچه با ظاهری ساده و فقیر مبعوث کرد؛ با قناعتی که دل‌ها و چشم‌ها را پر کند، هرچند فقر و‌ نداری ظاهری آن‌ها، چشم‌ها و گوش‌ها را خیره کند.»


نهج‌البلاغه | خطبه ۱۹۲

۶ مهر ۱۳۹۷ ، ۱۴:۲۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

کلمة سواء

«فراموش نمی‌کنم زمانی را که در صف اتوبوس بین شهری برای سفر از اتاوا به تورنتو همراه برادرم ایستاده بودم. جلوتر از ما پیرزنی شاداب، مرتب و آرام اول صف ایستاده بود و منتظر که اتوبوس جدیدی بیاید و به سمت مقصد حرکت کنیم. گپ و گفتی کردیم و معلوم شد که معلم زبان انگلیسی است و برای دید و بازدید فامیلی به تورنتو می‌‌رود. سخت مودب بود و‌ هر سوالی را با ادب و کوتاه پاسخ می‌داد.

در همین اثنا مرد قوی‌هیکلی که چشمان بادامی کشیده‌ای داشت و قیافه زخم‌خورده‌ای، بی‌توجه به آدم‌های داخل صف، مستقیم رفت و جلوی پیرزن ایستاد. تو گویی اهالی صف آدم نیستند. اگر ایران بود، خوب اولین واکنش افراد داخل صف، چند فحش آب‌نکشیده و به دقیقه نرسیده مشت و‌ لگدی بود که بین طرفین رد و بدل می‌شد و ماجرا تا کلانتری هم می‌کشید و‌ خون و خون‌ریزی‌ برقرار بود ولی این‌جا پیرزن با خونسردی و آداب‌دانی و‌ با صدایی پایین برای مردک قوی‌هیکل توضیح داد که این کارش خلاف قانون است و موجب تضییع حقوق سایرین. مردک آسیای شرقی، برگشت و نگاه تندی به پیرزن کرد و‌ بلند، طوری که دیگران هم‌ شنیدند غرولند کرد که: «شات آپ» و این طور به پیرزن فهماند که باید از فحش‌های او بترسد؛ پیرزن اما دست‌بردار نبود و‌ ادامه داد: «شما با این کار به حقوق‌ خودتان هم ضربه می‌زنید» و‌ مردک دوباره فریاد زد که: «خفه شو». 

از این حرکت مرد کم‌کم خون ما به‌ جوش‌ آمد و می‌خواستیم قیصروار وارد معرکه شویم و‌ یقه‌اش را پاره کنیم. اما پیرزنِ معلمِ زبان همچنان خونسرد و به آرامی توضیح می‌داد که نقض حقوق دیگران نقض دموکراسی است و به ضرر همه است و مردک باید برای حفظ حقوق خودش هم که‌ شده حقوق دیگران را رعایت کند. مرد قانون‌شکن هر چه فحاشی کرد فایده نداشت و پیرزن به استدلالات خودش  در اهمیت حفظ حقوق دیگران مثل یک‌ نوار کاست ضبط‌شده ادامه می‌داد تا جایی که با کمال تعجب مرد قوی‌هیکل صحنه را رها کرد و رفت و در برابر سرسختی و آرامش پیرزن کم آورد. چیزی نمانده بود که برای پیرزن شجاع‌دل کف بزنیم و مانده بودیم که چه‌طور مرد قوی‌هیکل با آن زور بازو و قیافه زخم‌خورده مقابل این پیرزن نحیف کوتاه آمد و رفت. 

مرد که رفت پیرزن منبر رفت که: «ما برای دموکراسی زحمت زیاد کشیده‌ایم برای این که کسی حقوق بچه‌هایمان را پایمال نکند و‌ حاضر نیستیم کوتاه بیاییم در مقابل ظلم و‌ هرچقدر هم هزینه داشته باشد می‌پردازیم تا حقوق‌مان حفظ شود.»


دهه پنجم، دهه گفت‌وگو باشد ان‌شالله. یاد بگیریم که با هم حرف بزنیم.


از: هاروارد مک‌دونالد | سید مجید حسینی | ۱۷۶_۱۷۴

۴ مهر ۱۳۹۷ ، ۱۲:۰۲ ۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

اعتقاد

اعتقاد نصفه بهتر است یا بی‌اعتقادی؟

۲۷ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۶:۱۳ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

آریایی‌ای که ما باشیم!

توقع داشتم این گوشی آریا۱ که خریدم یه چیز داغونی باشه که باهاش منت بذارم سر خدا بابت فداکاری و ایثار و جهاد اقتصادی و الخ. منتها نه تنها این طوری نیست؛ فکر کنم یه چی هم بدهکار شدم که با این قیمت مناسب همچین گوشی‌ای خریدم.

+تا این‌جا فقط دوربینش در حدی نبود که انتظار داشتم؛ بقیه ویژگی‌های ظاهری، سخت‌افزاری و نرم‌افزاری انصافا خیلی خوبه.

+بیاید امیدوار باشیم در ادامه یه مشکل خاصی پیدا کنه که فانتزی بنده محقق بشه :دی

+اولین پست با گوشی جدید:)

۲۷ شهریور ۱۳۹۷ ، ۰۰:۵۳ ۷ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

چطور می‌شود واقعا!

در تعجبم که گروهی برای دفاع از باطل، ظلم، وحشی‌گری‌ و فساد (که خلاف عقل و فطرت آدمی‌زاد است) و تئوریزه کردن مبانی‌ای خلاف نص صریح تاریخ و تجربه زندگی اجتماعی بشر، این همه انرژی و انگیزه تلاش و مبارزه و کار رسانه‌ای دارند و عده دیگری در دفاع از حق و حقیقت و خروار خروار شواهد تاریخی و اجتماعی این همه سست و بی‌نظمند!

+با ادای احترام به اشخاص و نهادهایی که از این قاعده مستثنا هستند که علی‌رغم بعضا گمنامی و قلت عددشان، هرچه داریم از اخلاص و پشتکار و نظم آن‌هاست.(ولو گهگاه اشتباهاتی هم کرده باشند)

۲۶ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۶:۵۲ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

اوهام

اگر روزی کارگردان شوم

برای نقش آدم درست‌کار فیلم

فردی را پیدا می‌کنم

با چهره‌ای ساده

و چشم‌هایی خیلی معمولی

برای نقش آدم جنایتکار داستان هم

کسی را پیدا می‌کنم

با ظاهر آراسته

و لبخندی مهربان


زمان وقوع یک اتفاق خیلی بد در فیلم من

نه شب است

نه رعد و برق می‌زند

و نه باران می‌بارد


عشق

در یک روز معمولی نیمه آفتابی

که هیچ ویژگی خاصی ندارد

بین دو آدم

که هیچ ویژگی خاصی ندارند

_به جز همان دل مهربانی که می‌‌تواند عمیقا عاشق باشد_

اتفاق می‌افتد


دلتنگی می‌تواند 

در یک صبح زیبای بهاری 

در کنار شکوفه‌های تازه تازه سفید و صورتی

به اوجش برسد


و آدم‌ها 

برای رسیدن به چیزی که می‌خواهند

ممکن است پنج‌بار

_یک عدد ساده بدون هیچ خاصیت عجیبی_

یا بیش‌تر

زمین بخورند


در داستان فیلم من

در اوج گرفتاری

هیچ معجزه خاصی

اتفاق نمی‌افتد

کسی در نمی‌زند

کسی ناگهان زنگ نمی‌زند

که مشکلات را حل کند


تو هستی

و تنهاییت

و انقدر شکست می‌خوری

و اشتباه می‌کنی

تا بالاخره 

راه را

پیدا کنی


خدای آدم‌های قصه من

درگیر ظواهر نیست

در بند جزئیات بی‌اهمیت نیست

نگران زمان نیست

با اعداد رند حساب و کتاب نمی‌کند

دلسوزی بیجا ندارد

از اصولش کوتاه نمی‌آید


و فیلم آن‌قدر طول می‌کشد

تا بالاخره

آدم‌های قصه هم

این را یاد بگیرند


یاد بگیرند که

زندگی واقعی

شبیه فیلم‌ها نیست

هیچ‌وقت هم نبوده


یاد بگیرند که

ما همگی

و دسته‌جمعی

با هم

«فیلم‌زده» شده‌ایم

و تصمیم بگیرند

سرنوشتشان را

عوض کنند


مطابقِ

قوانینِ

زندگیِ

واقعی.

۲۵ شهریور ۱۳۹۷ ، ۰۲:۱۴ ۱۰ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

خودتان را بدهکار آن‌ها ندانید

ما به پرودگار عالم

به مبارزان راه حق در تمامی تاریخ

 و در پهنه جغرافیا

به خودمان

به تک تک مردمان این سرزمین 

و به همه آیندگان

تا جایی که از مرزهای حق و عدل بیرون نرود

و تا نقطه‌ای که توان داشته باشیم

بدهکاریم

اما به گزافه‌های نفسانی شبه‌روشنفکران

هرگز! و مطلقا!

۲۴ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۸:۵۸ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

واقعنا!

چقدر غر زدن راحته و کیف می‌ده! تا حالا دقت نکرده بودم😊

۲۴ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۴:۵۶ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
مهتاب