تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۵ مطلب در بهمن ۱۳۹۹ ثبت شده است

قبای گشاد

سیاست از نظر من یعنی تعیین هدف/اهداف همسو و یکپارچه و سپس پیدا کردن همهٔ راه‌های معقول و مشروع و البته متفاوت، برای دستیابی به آن اهداف. از این منظر، انعطاف‌هایی که در بازی سیاست انجام می‌شود و تنوع مسیرهایی که در آن وجود دارد، نباید منجر به تغییر اهداف شود و به همین دلیل، عقب‌نشینی و تفاوت‌های زیاد، صرفا در تکنیک‌ها و مسیرها مجاز است؛ نه در اهداف اصلی. از این جهت فکر می‌کنم افرادی مثل آقای اردوغان را اصولا نمی‌توان سیاست‌مدار دانست. این افراد، دقیقا همان‌هایی هستند که تنوع راه‌کارها را با تنوع اهداف اشتباه می‌گیرند (مشخصا چون این کار راحت‌تر است) و در یک زمان مشخص به دنبال اهدافی کاملا متضاد هستند (مثلا در مورد آقای اردوغان، تلاش توامان برای استفاده از مزیت‌های ارتباط با رژیم صهیونیستی و همزمان قرار گرفتن در جایگاه یک عضو موثر گفتمان مقاومت). چنین رفتاری، هرچه که باشد، اسمش سیاست‌ورزی نیست؛ بیش‌تر می‌توان آن را «باری به هر جهت بودن» و «لذت بردن از سیاست به خاطر خود سیاست» (و نه برای رسیدن به اهداف مشخصی) دانست. و من قصد داشتم این پرسش را مطرح کنم که آیا می‌توان این سبک از کنش سیاسی آقای اردوغان را عصاره‌ای از باورهای ملت ترکیه دانست؟ که یادم آمد خودمان گل سرسبد رجال سیاسی مملکت را به عنوان رییس‌جمهور داریم و تصمیم گرفتم سکوت کنم. واقعا بدا به حال ما اگر عصارهٔ باورهای سیاسی-اجتماعی ملت‌مان، چنین شخصیتی باشد.
نیست ان‌شاءالله.
۲۸ بهمن ۱۳۹۹ ، ۲۳:۱۶ ۸ نظر موافقین ۶ مخالفین ۲
مهتاب

معنا

«درست است که آزادی آخرین سخن نیست؛ اما به هر حال نیمی از حقیقت است. آزادی فقط یک جنبهٔ منفی همهٔ این پدیده‌هاست. و جنبهٔ مثبت آن عبارت است از مسئولیت. یعنی در حقیقت اگر آزادی در قالب مسئولیت قرار نگیرد، در خطر انحطاط قرار می‌گیرد. به همین دلیل توصیه می‌کنم که در مقابل مجسمهٔ آزادی در نیویورک _یعنی سواحل شرقی آمریکا_ یک مجسمهٔ مسئولیت هم در سواحل غربی آمریکا برپا کنند!»
انسان در جست‌وجوی معنا | ویکتور فرانکل


+ به قول توییتریا، روزی که شبه‌روشنفکرای ما این موضوع رو درک کنن، عید منه!

+ کتاب رو اگر نخوندید، پیشنهاد می‌کنم بخونید [کتاب معروفی هم هست]. مخصوصا برای یه عده از ماها که روانشناسی برامون با فروید و روانکاوی و «اینا همه ریشه در کودکیم داره» و «با توجه به شرایطی/روحیاتی که داشتم/دارم فلان رفتار اشتباهم طبیعیه [و همینه که هست]»، یکی شده و بعضا اراده و اختیار انسان رو یه چیزی در حد سیب‌زمینی و گلابی می‌دونیم، کتاب خوبیه. خلاف اسمش هم که ممکنه پیچیده به نظر بیاد، هم متن راحتی داره و هم حجمش کمه. [البته بخش‌های محدودی از ترجمهٔ این نسخه‌ای که من تو طاقچه خوندم، نارسا بود به نظرم؛ ولی در مجموع اشکال ویژه‌ای تو خوندن و درکش ایجاد نمی‌کنه.]
۲۴ بهمن ۱۳۹۹ ، ۱۹:۴۰ ۳ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

همدلی اختصاصی

این مطلب را چند بار نوشتم و پاک کردم چون مطمئن نبودم نوشتنش درست باشد. امروز ولی یک‌دله شدم که منتشر بشود. مطلب خاصی نیست البته؛ ولی راستش حوصلهٔ واکنش‌هایی شبیه: «خب حالا که چی؟ یعنی الان قراره چی بشه؟» را نداشتم. چون من هم مثل خیلی‌های دیگر نمی‌دانم قرار است دقیقا چه اتفاقی بیفتد؛ اما بعضی اتفاقات را آدمی‌زاد دوست دارد به اشتراک بگذارد؛ بعضی لحظات، خوب است ثبت شود. مثل اتفاق سادهٔ روز تشییع سردار که از یکی از فال‌فروش‌های توی مترو فال حافظ خریده بودم و مطلعش همانی بود که باید می‌بود، که «یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور». این یکی را هم دوست دارم ثبت کنم که بماند. حال سرگشتگی‌ام بعد از شنیدن خبر شهادت شهید فخری‌زاده را ثبت کنم که بماند. حس یتیمی را داشتم که پدرش را جلوی چشمش کشته‌اند و وقتی از زور درد و خشم توی خودش مچاله شده و افتاده روی زمین و حتی توان فریاد کشیدن هم ندارد، یکی از همان قاتل‌ها زیر مشت و لگد می‌گیردش. و درد این مشت و لگد، حتی برای خودش هم قابل‌حس نیست. حال گنگ مبهوتی که ناشی از یک غم مبهم خفه‌کننده بود. شبیه آتشی که پیدا نیست؛ ولی دودش راه نفست را می‌بندد. کلافه شده بودم.

 من در تمام اتفاقات ناگوار این دو سال و بلکه بگویم همهٔ این سال‌ها برای این سرزمین، یادم نمی‌آید حتی پیش خودم، از خدا شکایت کرده باشم؛ چون می‌دانستم و می‌دانم پرچم آرمانی را بلند کرده‌ایم که عمیق‌ترین رنج‌ها را می‌طلبد؛ که همهٔ ملت‌های دنیا، در تمام طول تاریخ، برای رسیدن به استقلال و سربلندی مبارزه کرده‌اند و رنج‌های بسیار [و بعضا بسیار بیش‌تر از ما] کشیده‌اند؛ که «وَلَا تَهِنُوا فِی ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ ۖ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَمَا تَأْلَمُونَ ۖ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا یَرْجُونَ ۗ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا»*، که «إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ ۚ وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ ۗ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ»**. اما، انگار باز هم کافی نبود. همدلی می‌خواستم از پروردگار عالم در مورد آخر و عاقبتمان و آخر و عاقبت این ماجرا؛ «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی‏». قرآنم را برداشتم و از خدا خواستم آیه‌ای را نشانم بدهد که اختصاصی همین نیتم باشد؛ که انتهای این همه رنج را نشانم بدهد. و جواب؟ آیهٔ ۱۲ سورهٔ ممتحنه، مربوط به بیعت خانم‌ها با پیامبر، بعد از فتح مکه.
همین‌قدر اختصاصی :)




*و نباید در کار دشمن سستی و کاهلی کنید؛ که اگر شما به رنج و زحمت می‌افتید آن‌ها نیز رنج می‌کشند با این فرق که شما به لطف خدا امیدوارید و آن‌ها امیدی ندارند. و خدا دانا و حکیم است. [سورهٔ مبارکهٔ نساء، آیهٔ ۱۰۴]

**اگر به شما آسیبی رسید، به دشمنان شما نیز آسیب رسید (پس مقاومت کنید). این روزگار را با (اختلاف احوال) میان خلایق می‌گردانیم تا خداوند مقام اهل ایمان را معلوم کند و از شما مؤمنان (آن را که ثابت‌قدم است) گواهِ دیگران گیرد. و خدا ستمکاران را دوست ندارد. [سورهٔ مبارکهٔ آل عمران، آیهٔ ۱۴۰]
۱۷ بهمن ۱۳۹۹ ، ۱۴:۵۹ ۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
مهتاب

دوست می‌دارمت به بانگ بلند...


پ.ن: البته اگر جناب بیان اجازه بدن 😏

۱۳ بهمن ۱۳۹۹ ، ۱۱:۰۴ ۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

حیف...

احساسی که به جمهوری اسلامی دارم، احساس تاسف و تاثره نسبت به آدمی که دوستش داری، ولی جلوی چشمت داره عمدا زندگی خودش رو خراب می‌کنه و هرچقدر تلاش می‌کنی کمکش کنی، با خشونت پَسِت می‌زنه. از تلاش که نمی‌شه دست برداشت، ولی فکر کنم از امیدِ کوتاه‌مدت و میان‌مدت باید دست بردارم.

۲ بهمن ۱۳۹۹ ، ۲۰:۰۱ ۱۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب