تلاجن

تو را من چشم در راهم...

و حال خوبی که به آن محتاجیم

پنجشنبه, ۷ تیر ۱۳۹۷، ۰۴:۲۵ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
ترم هفت که بودم، واسه یکی از درسای عمومی، با دوستم ارائه داشتیم و انقدر استاد از کارمون خوشش اومد که همون سرکلاس جلوی همه بچه‌ها گفت:«شما دوتا نمی‌خواد واسه امتحان پایان ترم چیزی بخونید؛ فقط سر جلسه حاضر بشید و تو‌ برگه بنویسید که موضوع ارائتون چی بوده که یادم بیاد بهتون نمره کامل رو بدم»
خوب، طبعا حس خوبی داشت. البته خوندن درس‌های عمومی بین واحدهای تخصصی و کارآموزی‌ها تو محیط اعصاب‌خردکن بیمارستان، هیچ کاری نداشت؛ ولی حس این که هرجوری که برگتو تحویل بدی، بازم‌ نمرت کامله، حس خاصی بود.
گرچه از حرف استاد مطمئن بودیم ولی روز قبل امتحان گفتیم حداقل کتاب رو یه دور بخونیم و‌ تا جایی که می‌تونیم به سوالا جواب بدیم و‌ حالا برگه رو سفیدِ سفید هم‌ تحویل ندیم دیگه.
یادم هست که بعد از ظهر، حوالی مثلا ساعت دو شروع کردم به درس خوندن و‌ خیلی خوش خوشان و آروم آروم و بی‌استرس یه دور کتاب رو خوندم و‌ فرداش هم رفتم سر جلسه و‌ فکر کنم به جز یه سوال که جواب کاملش یادم نیومد بقیه رو جواب دادم.
بعد امتحان هم به شوخی به دوستم می‌گفتم «به نظرت استاد جواب اون یه سوالو بهم ارفاق می‌کنه؟!» و غش‌غش می‌خندیدیم.
گذشت و چند روز بعد که برای دیدن نمره یه درس دیگه رفته بودم سایت دانشگاه رو چک کنم، نمره همون درس عمومی رو دیدم که خوب همون‌طور که استاد قول داده بود کامل بود؛ ولی یه چیز دیگه هم توجهمو جلب کرد؛ کنار نمره، روز و تاریخ وارد شدن نمره هم نوشته شده بود و نکتش این بود که استاد، نمره ما دو نفر رو روز قبل از امتحان، حول و حوش ساعت یک و نیم وارد کرده بود؛ یعنی اصولاً قبل از این که من حتی شروع کنم به خوندن اون درس...

حالا، فکر می‌کنم توکل به خدا باید همچین حالی باشه؛ آرامش خاصی از شدت یقینی که به پروردگار عالم داری. نه که هیچ نگرانی‌ای در کار نباشه، ولی نگرانیش در همین حده که آدم مطمئن باشه اعصاب سمپاتیکش هنوز کار می‌کنن و نابود نشدن:)
فکر می‌کنم که مزیت‌های زیادی هست در زندگی واقعا مبتنی به ایمان که از بس تجربه و حس نکردیم، یکم باورش نمی‌کنیم.
فکر می‌کنم شاید نگرانی این روزهای من واسه برنامه‌های آینده زندگیم، همین قدر الکی باشه و شاید خدا داره از اون بالا با یه لبخند خیلی گنده نگام می‌کنه و‌ می‌گه:«من نمرتو قبل این که حتی لای کتابو باز کنی، وارد کردم دختر جان! چرا انقدر حرص می‌خوری؟!»

پ.ن: هفته دیگه اگه خدا بخواد داریم می‌ریم مشهد و ان شالله واسه همه اونایی که تو این فضا می‌شناسم، به اسم خودشون یا وبلاگشون دعا می‌کنم...اینم نه محض ریا، واسه این که خودم خوشحال می‌شم وقتی می‌فهمم کسی به یادم بوده گفتم:)
تو این روزای سخت، امیدوارم حالتون خوب باشه:)

اولین تجربه حضور در یک بازی وبلاگی

سه شنبه, ۲۲ خرداد ۱۳۹۷، ۰۳:۳۵ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
جام جهانی چشم‌هایت

خوب، وقت خوبی است برای اعتراف. وقت خوبی است برای اعتراف به این که اگر این همه وقت نگاهت نمی‌کردم به خاطر ادب یا تقوا نبود. راستش نگاهت نمی‌کردم چون می‌ترسیدم. مثل همان چند سال پیش که باز هم جام جهانی بود و حتی بابا هم که خیلی اهل فوتبال نیست، می‌نشست به تماشای بازی‌ها.
در تمام این سال‌ها با همه فوتبالی نبودنم این را خوب فهمیده‌ام که ظاهراً هیچ‌وقت کسی از تیم ملی انتظار ندارد کار خیلی خاصی انجام بدهد. شاید تمام آرزوی همه فقط این باشد که از تیم‌های قوی زیاد گل نخوریم و خوشبین‌ترین آدم‌ها در سال‌هایی که گروه بندی سخت نباشد، منتظر باشند فقط بتوانیم از مرحله گروهی صعود کنیم. با همه این حرف‌ها یادم هست نمی‌توانستم بازی‌ها را تماشا کنم؛ چون همه‌اش می‌ترسیدم ببازیم. می‌ترسیدم هی پشت سر‌هم دروازه‌مان باز شود و ناراحت بشوم. نمی‌توانستم نود دقیقه استرس را تحمل کنم. به جایش می‌رفتم با دوچرخه ام توی حیاط بزرگ خانه قبلی‌مان هی رکاب می‌زدم و رکاب می‌زدم و رکاب می‌زدم تا بازی تمام شود و بعد فقط بیایم و بپرسم:«چی شد؟!»
و این لحظه حتی شنیدن جمله‌ای مثل «ده هیچ باختیم» هم آن‌قدرها سخت نبود؛ چون پر از حال خوب دوچرخه‌سواری بودم و خیلی چیزی نمی‌توانست ناراحتم کند. چون لحظه شنیدنِ «ده هیچ باختیم» لحظه کوتاهی است؛ چند ثانیه طول می‌کشد و خلاص می‌شوی و آدم عاقل، این چند ثانیه گذرا را به نود دقیقه حرص خوردن ترجیح می‌دهد.
من هم در جام جهانی چشم‌هایت هیچ‌وقت توقعی نداشتم؛ حتی همان امید‍‌‍‍ِ اولیه راه‌یابی به رقابت‌ها هم در من نبود؛ با این حال نگاهت نمی‌کردم چون می‌ترسیدم ببازم(که همین طور نگاه نکرده هم بدجوری باخته بودم).
نگاهت نمی‌کردم چون نمی‌شد آن حد از دوست‌داشتنی بودن را تحمل کرد. به جایش این روز‌ها حتی بدون دوچرخه قدیمی‌ام که توی انبار مانده، تلاش می‌کنم باز هم هر طور شده تند‌تند رکاب بزنم تا فراموش کنم بازی هنوز در جریان است.
آن‌قدر رکاب بزنم تا خسته خسته شوم و منتظر بمانم همان لحظه موعود لعنتی برسد؛ لحظه ای که یکی از همین روزهای پر از خستگی، کسی خبر بدهد ده هیچ باخته‌ام و مسابقه تمام شده.
اشکالی هم ندارد؛ هرچه باشد کاپ قهرمانی، فرصت یک دل سیر در آغوش گرفتن توست و این اگر برنده هم بشوم از من برنمی‌آید؛ ولی حتی اگر هم قرار است مرا مغلوب کنی، بیا و یک قول مردانه بده. بیا و قول بده در قبال این همه تلاش من برای فراموش کردنت، تو هم مثل جام جهانی هر چهارسال یک‌بار هجوم بیاوری به خاطراتم، به قلبم و به زندگی‌ام.
بیا و به‌خاطر این همه هواداری، حجم حضورت را از تک‌تک لحظه‌های هر روزم کم کن؛ باور کن همان چهار سال یک‌بار هم برای ده هیچ باختن من، کاملاً کافی است...



و اما دعوت، راستش وبلاگ هایی که بخواهم ازشان دعوت کنم، یا کلا در حال و هوای این بازی نیستند؛ یا خودشان قبلاً نوشته‌اند و یا اگر جزء این دو دسته نباشند، مدت طولانی‌ای است چیزی نمی‌نویسند و من قصد ندارم سکوت و آرامش‌شان را با یک دعوت اجباری به هم بزنم:)
برای همین اگر خواننده این‌جا هستید و جزء هیچ کدام از دسته‌های قبلی نیستید، لطفاً فرض کنید من دعوتتان کرده‌ام و حتماً اگر می‌توانید، بنویسید:)

شب قدر، نسخه تلاجن

جمعه, ۱۸ خرداد ۱۳۹۷، ۰۲:۱۲ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

«افتتاح» از آن دعاهایی است که موقع خواندنش، نه تنها ورق نمی‌زنم ببینم کی تمام می‌شود، بلکه وقتی به اواخرش می‌رسم ناراحت می‌شوم چرا بیش تر ادامه ندارد...

+پیشنهاد: ترجمه فارسی‌اش را اگر لازم است بگذارید جلویتان و همزمان صوتش را با صدای آقای فرهمند گوش بدهید.

+در راستای شخصی سازی شب قدر:)

دنیای ما

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۱۱:۱۵ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

شاید بگویم بین همه احادیث، خطبه ها، دعاها و جملاتی که از حضرتشان خوانده‌ام، هیچ چیز به اندازه ترکیب «دنیای شما» که در خیلی از فرمایشات مولا هست، مرا تحت تاثیر قرار نداده...

عبرت گرفتنتون کشته منو!

يكشنبه, ۱۳ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۴۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

برگشته می‌گه که: «‌یکی از آسیب‌های برجام این بود که ما تیم تخصصی نداشتیم توش و بیش‌تر زحمت‌ها رو دوش آقای ظریف بود!»

انگار که بگی «یکی از آسیب‌های پروژه برجی که داشتیم می‌ساختیم و فرو ریخت، این بود که مهندس نداشتیم تو پروژه و داده بودیم اوس جواد خودش تا جایی که می‌تونه کارو پیش ببره؛ بالاخره گفتیم بنّایی که انگلیسی بلده حرف بزنه، لابد برجم بلده بسازه!»


+بعد الان اون مترسکی که رییس «کمیته نظارت بر برجام‌‌»ه، به دلایل مختلف و متعددی، حتی لیاقت نداره رییس کمیته نظارت بر پخت آش رشته افطار باشه. قحط الرجاله یا چی؟!

هرزنامه

چهارشنبه, ۹ خرداد ۱۳۹۷، ۱۰:۲۸ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
خیلی از نماز‌هایی که می خوانم، مثل همین هرزنامه‌هایی است که همه‌جا هستند :«متن خیلی زیبایی بود»، « واقعا تاثیرگذار بود؛ با افتخار لینک شدید»، « پست‌های عمیقی دارید، دنبال شدید، لطفا وبلاگ من را هم دنبال کنید.»، «واقعا فوق العاده بود، به ما هم سربزنید»، بعضی ها پیشرفته‌ترند، اسم کاربری‌ات را هم اول پیام اضافه می‌کنند: «مهتاب، درود! وبلاگ زیبایتان را مطالعه‌کردم، خوشحال می‌شوم به وبلاگ من هم سر بزنید»، در همین بیان، همه می‌دانند هرزنامه‌ها معمولا فیلتر می‌شوند و اصلا نویسندهٔ وبلاگ ممکن است هیچ‌وقت آن‌ها را نگاه هم نکند، ولی باز هم ادامه می‌دهند. شبیه همان حسی که خیلی وقت‌ها ماها داریم؛ خیال می‌کنیم مسئله فقط اصرار کردن است. بس که شنیده‌ایم «درٍ این خونه باید بیای بشینی انقد در بزنی تا برات بازش کنن. اگه یه بار، دو بار، جواب ندادن مبادا ناامید بشی»، به ما گفته‌اند «خدا دوست داره صدای بنده خوبشو بشنوه واسه همین دعاشو زود مستجاب نمی کنه» و خیال کردیم لابد پس حتما ما همان بنده خوبه‌ایم. 

بارها خوانده‌ایم «ادعونی استجب لکم» و خوانده‌ایمش ولی اجابتمان نکرده و با اکراه گفته‌ایم «هرچی خدا بخواد» و منظورمان این بوده که «من که بالاخره کاری از دستم برنمیاد، خدا هم که جواب آدمو نمی‌ده»، بارها دیده و شنیده‌ایم هرکس فلان دعا را بخواند، فلان کار مستحب را انجام بدهد، حاجتش برآورده می‌شود؛ بعد، یا از ترس این که انجام بدهیم و برآورده نشود، سراغش نرفته‌ایم و یا رفته‌ایم و برآورده نشده و باز برگشته‌ایم به همان چرخه معیوب قبلی. 

یادمان ندادند و خودمان هم یاد نگرفتیم خیلی چیزها را. درباره خیلی چیزها هنوز تکلیفمان با خودمان روشن نیست؛ نه رویمان می‌شود بگوییم اعتقاد نداریم و نه واقعا این طور است که معتقد باشیم، ظاهر مذهبی داریم و به هر کس می‌رسیم جدی یا شوخی می‌گوییم «التماس دعا»، ولی وقتی در اوج گرفتاری، بهمان پیشنهاد می‌شود دعا کنیم، طلبکارانه و دردآلود و گله‌مندانه می‌گوییم «بابا اگه به دعا بود که...» یا «من فکر می‌کنم خدا قهره با من، کلا هرچی دعا می‌کنم برعکس می‌شه!»

یک موجود عجیبی را به عنوان پروردگارمان ساخته ایم که عادل نیست؛منطقی نیست؛ گاهی حتی با ما پدرکشتگی دارد؛ مشکلات‌مان را نمی بیند؛ به فکرمان نیست؛ به سوالاتمان جواب نمی دهد؛ نمی شود با او حرف زد؛ یا گوش نمی‌دهد یا جواب؛ البته نعمت زیاد داده و بالاخره خواسته‌هایی هم بوده که برآورده؛ ولی حالا بالاخره آن قدرها هم که توقع و انتظار داریم، هوایمان را ندارد؛ یک سری خواسته‌ها و دستوراتش هم کلا منطقی نیست ولی حالا ما بزرگواری می‌کنیم و بالاخره گوش می‌دهیم دیگر. به آن صورت مهربان نیست؛ یعنی هست ولی وقتی یادش می‌افتیم، قند توی دلمان آب نمی شود؛ هست و باید باشد و نبودنش رنج آور است ولی قلبمان تند تند نمی‌زند موقع حرف زدن با او.

برای همین است که نمازهایم شبیه هرزنامه می‌شود. الفاظ زیبا و جملات و ترکیبات عمیق، با رعایت آداب و ترتیب و تشریفات و مستحبات و دعاهای مختلف در قنوت و تسبیحات و اصرار و هر روز و هر روز و هر روز و بارها خواستن این که «اهدنا الصراط المستقیم» بدون هیچ درک واضحی از صراط مستقیم، بدون لذت، بدون حال خوب ادامه دار، بدون شوق و اشتیاق و تپش قلب.

یک جایی نوشته بودم اردیبهشت ماه، همه چیز طوری است که آدم دلش می‌خواهد عاشق شود و حالا باید بگویم ماه مبارک هم همین است؛ با همه گرفتاری‌ها، آدم دلش می‌خواهد کمی عاشق شود...عشق باید عوالمی داشته باشد برای خودش...

+نویسه‌های مرتبط: انکار ، بودن یا نبودن

بریم اینجا

جمعه, ۴ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۳۲ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

ما هم با شما منتظریم

چهارشنبه, ۲ خرداد ۱۳۹۷، ۰۱:۰۰ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

آیا خدایی که مراقب انتخابات انجمن کوچک دانشگاه ما هست، می تواند حواسش به جمهوری اسلامی نباشد؟ 


+همیشه اقلیت بودیم؛ اقلیتی که به خاطر این قلیل بودن خیلی اذیت می شد؛ ولی جالب بود که همیشه خدا وقتی در اوج گرفتاری ها مجبور بودیم قاعده " هرکاری از دستت برمیاد، تمام و کمال انجام بده و باقیشو بسپر به خدا " را مرور کنیم، نتیجه اش را می دیدیم. 


+امشب که نتایج انتخابات امسال انجمن را دیدم، در حالی که در جریان خیلی از نگرانی ها و دغدغه های بچه ها و حواشی ایجاد شده و خیلی چیزهای دیگر بودم، باز هم مطمئن شدم که یکی حواسش هست به ما. حواسش هست به هر کسی که قلبش برای این سرزمین می تپد و به خودش قول داده در حد توانش " بار روی زمین مانده " را بردارد.( با همه خطاها و کمبودها و نواقص و اشتباهات و...)


+ از آن جا که از سیاست گریزی نیست و هر طور که از آن فرار می کنی باز هم جلوی رویت سبز می شود، خلاصه صحبت های وزیر امور خارجه آمریکا را اتفاقی امروز دیدم و مخصوصا آن قسمتش که تلویحا آرزو کرده بود رهبری نباشد تا لابد خیلی چیزها محقق شود، باعث شد ناخودآگاه این عبارت قرآنی را زمزمه کنم:

قُلْ فَانتَظِرُوا إِنِّی مَعَکُم مِّنَ الْمُنتَظِرِینَ "

حکمت شمارهٔ nم

سه شنبه, ۱ خرداد ۱۳۹۷، ۰۵:۴۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

آدمی زاد ذاتا در جست و جوی عیب و ایرادهای اخلاقی است؛ فقط مسئله این است که نوک پیکان این تجسس را به سمت خودت بگیری یا بقیه...

پی نوشت: شام مرغ داشتند

دوشنبه, ۳۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۲:۰۰ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
فقط همان جمله عنوان مطلب است که هنوز باعث می شود حالم به هم بخورد...و نمی دانم این که بقیه اش عادی شده، خوب است یا بد...
اینجا.

شجاعت

شنبه, ۲۲ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۹:۰۲ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

پروردگار عالم، استعداد و علاقه حل موضوعات مختلف مبتلابه هر جامعه را در وجود نوزادانی که در آن جامعه متولد می شوند، قرار می دهد و منتظر می ماند تا طبق قوانین ثابتی که در همه دنیا برقرار است، آن بچه ها بزرگ شوند، دنبال علاقه شان بروند، چالش ها و مشکلات آن را تحمل کنند، تا به تدریج راه حل مسائل به شکل های گوناگون به آن ها الهام شود و این گونه به مرور جامعه در تمامی حوزه ها رشد کند، در حالی که در عین حال در آن جامعه، اغلب آدم ها در همان مسیری قرار دارند که برای آن ساخته شده اند.( که خودش یکی از بزرگ ترین لذت های زندگی این دنیاست.)


اما اینجا؟ جامعه، خانواده و نظام آموزشی، مدام در حال دادن نشانی های اشتباه به کودکان، نوجوانان و جوانان هستند. در چنین وضعیت درهمی، من ترجیح می دهم مقصر اصلی را همان نوجوانانی بدانم که در اوج بی دغدغدگی و سبکبالی نوجوانی و جوانی، به طرز عجیب و محافظه کارانه ای به جای دنبال کردن رویاهایشان، دقیقا در همان چهارچوب های غلط و ساختگی جامعه، خودشان را محدود می کنند.

 

این روزها، دیدن هیچ کسی به اندازه آدم هایی که با شجاعت، مسیر زندگی شان را بر اساس علایقشان انتخاب می کنند و دقیق، محکم و کامل پای آن می ایستند، مرا به وجد نمی آورد.

اول شیعه عالم

سه شنبه, ۱۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۳۷ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

ایمان و تقوای خیلی از مسئولین مملکتی، به گمان من، در این حد باقی مانده که فقط تشخیص می دهند نماز پشت سر علی با صفاتر است. غذا را ولی همچنان سر سفره معاویه می خورند. 


" اگر فقط تشخیص و ایمان قلبی و باور کافی بود عمرو عاص باید اول شیعه عالم باشد. عمروعاصی که ماجرای غدیر خم را یا به چشم دیده یا از کسانی که به چشم دیده اند، شنیده. بعد من و شما بعد از سیزده قرن و خرده ای این ماجرا را فقط در کتاب ها می خوانیم. عمروعاصی که درباره امام علی شعر می گوید*.  عمروعاصی که در دم احتضار، در آن حساس ترین ساعت ها و لحظه هایی که برای ذهن یک انسان مطرح است، اظهار ندامت می کند و می گوید دینم را به دنیای معاویه فروختم. با علی که می دانستم حق است جنگیدم.

پس عمرو عاص به نظرم عمیق تر و علمی تر از شیعه قرن چهاردهم هجری به ولایت بلافصل امیرالمومنین پی برده و تصدیق کرده بود؛ اما آیا شیعه است؟ شما می گویید نه. چرا شیعه نیست؟ به خاطر این که اعتقاد به امامت امیرالمومنین تعهداتی می آورد.

من می گویم اگر او مومن نیست به دلیل این که این ایمانش، این قبولش، این تصدیقش با تعهدهای مناسبت همراه نبوده، آیا ما مومنیم؟ درحالی که تصدیق ما هم با تعهدهای مناسب همراه نیست. چه می فرمایید شما؟ "


*قصیده ای به نام جلجلیه (به ضم هر دو جیم) که عمروعاص در جواب معاویه سروده. علامه امینی، این قصیده را در الغدیر آورده است.

" و این الحصا من نجوم السماء     و این معاویه من علی 

شن های کنار ساحل کجا و ستارگان آسمان کجا؟    و معاویه کجا و علی کجا؟ "


متن از: طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن/صص 101 و 102

علیکم بالسایکولوجی!

شنبه, ۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۷:۴۲ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

پیشنهاد می کنم بچه هایمان را درست تربیت کنیم و بفرستیم روانشناس شوند.

واقعا چند روانشناس و مشاور در این مملکت داریم که عمق و اوج پیچیدگی های ذهن یک ایرانی را درک کند که می خواهد بین آن میراث دو هزار و پانصد ساله و آن میراث هزار و چهارصد ساله و آن یکی میراث هزار ساله و این دو تا میراث چهل ساله و هشت ساله با هم و بین همه این ها با پیچیدگی های روحی روانی خودش و باز بین همه این مجموعه عجیب، با آنچه از کلیات و جزئیات زندگی در این تمدن های دور و بر می بیند، ارتباط برقرار کند و به تفاهم برسد؟!

احساس می کنم پروردگار عالم، همه مسائل لاینحل زندگی بشر در طول تاریخ را یکجا جمع کرده و سپرده به انسان ایرانی این عصر، تا حلشان کند!

به تمامی معنای کلمه

سه شنبه, ۱۱ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۰۲ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

" سلام بر آل یاسین. سلام بر تو ای دعوت کننده به سوی خدا و تدبیر کننده آیات و نشانه های او. سلام بر تو ای درگاه خدا و ولی و حاکم دین او. سلام بر تو ای جانشین خدا و یاور حق او. سلام بر تو ای حجت خدا و نشانه اراده او. سلام بر تو ای تلاوت کننده کتاب خدا و تفسیر کننده آن. سلام بر تو در لحظه های شبانگاهت و تمامی ساعات روزت. 

سلام بر تو ای ذخیره به جا مانده از خدا در زمینش. سلام بر تو ای عهد و پیمان الهی که خدا از بندگان گرفت و آن را محکم ساخت. سلام بر تو ای وعده خدا که خود ضمانتش فرموده. سلام بر تو ای پرچم افراشته و ای دانشی که یک باره از آسمان نازل شده و ای فریاد رس!

و ای رحمت گسترده که وعده تکذیب ناپذیری. 

سلام بر تو هنگامه برخاستنت، سلام بر تو هنگام نشستنت. سلام بر تو آن هنگام که می خوانی و بیان می کنی. سلام بر تو هنگامی که نماز می گزاری و قنوت می خوانی. سلام بر تو هنگامی که رکوع می روی و سجده می کنی. سلام بر تو هنگامی که "لا اله الا الله" و "الله اکبر" می گویی. سلام بر تو هنگامی که خدا را ستایش می کنی و مغفرت می طلبی. سلام بر تو هنگامی که شب و روز را سپری می کنی. سلام بر تو هنگامی که تاریکی بر همه جا سایه می افکند و آن هنگام که روشنایی روز تجلی می کند. سلام بر تو ای پیشوای مورد اطمینان. سلام بر تو ای پیشتاز مورد انتظار. سلامی بر تو به تمامی معنای کلمه..."


+آشنایی با زیارت آل یاسین و علاقه به آن، از انجمن اسلامی دانش آموزی با من مانده؛ از هیئت انصار المهدی، خیمه های معرفت، همکلاسی آسمانی، طرح انسجام، نشریه تک برگی، مجله آینده سازان، آن نستعلیق زیبای "فردا از آن ماست" توی ابرها، سررسید ویژه مسئول انجمن، دفترچه های همراه محرم و ماه مبارک و از همین کتابچه کوچک زیارت آل یاسین با ترجمه خوب سید مهدی شجاعی. 


+هنوز هم وقتی گهگاهی مسیرمان با رفیق، اتفاقی یا غیر اتفاقی، از جلوی دفتر سابق انجمن می گذرد، هردویمان بی اراده زل می زنیم به آن ساختمان کوچک محقر و آن دروازه باریک سفید و بینمان سکوت می شود...

هنوز هم که هنوز است خیلی حرف ها هست برای نگفتن...


+نویسه های مرتبط: ادای تعهد ، وحی


+عید همگی مبارک:)

مزیت رقابتی

دوشنبه, ۱۰ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۶:۵۸ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

مزیت رقابتی اصلی دین، در ایجاد مکارم اخلاقی، ضمایم، متعلقات و ملزوماتش ( آرامش عمیق روحی، انصاف، ادب، سعه صدر، تغافل به موقع، صلابت و رحمت به جا و...) است؛ مقصدی که فقط و فقط از جاده اسلام می توان به آن رسید و بزرگ ترین دلیلی که در مقیاس گسترده، در طول تاریخ، سبب تحقق وعده " یدخلون فی دین الله افواجا " شده و در ادامه نیز چنین خواهد شد؛ پس وقتی این قابلیت را نداری، در عین حال حتی تلاش نمی کنی در مسیر دست یابی به آن قرار بگیری و با این وجود، با بیش ترین توان ممکن، ژست های انقلابی گری ات را مثل پتک بر سر بقیه می کوبی، رسما فقط خودت را دست انداخته ای!


+رونوشت به شاخ های اصطلاحا حزب اللهی توییتر.


+ " ناخوش آوازی به بانگ بلند قرآن همی خواند؛ صاحبدلی بر او بگذشت؛ گفت: تو را مشاهره چند است؟

گفت: هیچ! از بهر خدا می خوانم!

گفت: از بهر خدا، مخوان! "

پایدار

شنبه, ۸ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۱:۵۷ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

صلح پایدار که شنیده اید حتما؛ یک چیزی هم هست به اسم حال خوب پایدار؛ البته آدم اول باورش نمی شود؛ ولی جدی جدی جز آپشن های زندگی در این عالم است...

+ " لا خوف علیهم و لا هم یحزنون "

پست موقتا ثابت (یک سوال)

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

فرض کنید تمام مشکلات دنیا حل شده؛ در همه عالم صلح برقرار شده؛مردم دنیا به آرامش و خوشبختی رسیده‌اند و همه تبعیض‌ها و ظلم‌ها از بین رفته‌اند؛ فقط در یک نقطه دور افتاده از این جهان کودکی وجود دارد که غمگین است و تنها کسی که می تواند به او کمک کند شما هستید. با این حال به هر دلیلی امکان استفاده از وسایل حمل و نقل را ندارید و باید پیاده به دیدنش بروید.‌(‌برای سفر روی آب، قایق در اختیارتان هست) در طول مسیر با مشکل خاصی مثل دزدها یا خلاف‌کارها رو‌به‌رو نمی‌شوید؛ ولی خودتان ممکن است بیمار شوید.

فاصله‌ای هم که باید برای دیدن این کودک و کمک به او طی کنید، تقریبا به اندازه کل کره زمین (‌مثلا از نواحی شرقی چین تا مناطق غربی ایالات متحده) است؛ ضمنا با کمک نکردن شما به آن بچه، اتفاق وحشتناکی نمی‌افتد، مثلا آن کودک خودکشی نمی‌کند یا به راه خلاف کشیده نمی‌شود، ولی به هر حال بچه شادی هم نخواهد بود تا وقتی که شما را نبیند؛ حالا سوال این است که آیا این کار را انجام می دهید؟ حاضرید تمام کره زمین را پیاده برای فقط خوشحال کردن یک بچه طی کنید؟

اگر به جای بچه، یک فرد بزرگسال باشد چطور؟

و اگر به جای انسان، یک حیوان به کمک شما و فقط هم شما احتیاج داشته باشد چی؟

و اگر هیچ موجود زنده‌ای در کار نباشد، تمام عالم به صلح و خوشی مطلق رسیده باشد و فقط مانده باشد تعمیر یک درِ بزرگ آهنی که فقط از دست شما بر می‌آید چطور؟‌(‌آخرین و تنها مشکل موجود در دنیا تعمیر همین در آهنی است)

برای کدام یک از این‌ها حاضرید تمام زمین را پیاده طی کنید؟


لطفا حتما نظرتان را بگویید. ممنون:)

گفت هشیاری بیار!

جمعه, ۷ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۸:۳۵ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

+ اولی: «یعنی ببین دختره نصف منم درس نمی‌خوند؛ الان با سهمیۀ باباش داره پزشکی می‌خونه دانشگاه. اگه من سهمیه داشتم...»

دومی: «من بابام نرفت دنبالش دیگه. باید می‌رفت کردستان کارای اداریشو انجام می‌داد دیگه نرفت این همه راهو.» 

اولی: «وای دیوانه‌ای تو! من جای تو بودم یه دربست می‌گرفتم می‌رفتم پیگیری می‌کردم؛ می‌دونی چقد فرق می‌کنه؟!»


من: :|


+ چرا اغلبمون به بی‌عدالتی معترضیم و درعین‌حال آرزو داریم خودمون هم از اون شرایط ناعادلانه استفاده کنیم؟!

من شخصا با همۀ سهمیه‌های ایثارگری و هیئت علمی و اصولا هر چیزی که قرار باشه تو به خاطر تلاش یه نفر دیگه، امتیازی داشته باشی، مخالفم؛ ولی مخالفت من این شکلیه که خودم حتی اگر امکانش رو هم داشته باشم، از این‌ها استفاده نمی‌کنم و این به نظرم خیلی خیلی خیلی بدیهی میاد! واقعا فاز مردممون چیه؟!


+ لطفا نگید این سهمیه‌ها قانونی‌ان! اون حقوق‌های عجیب و غریبی که حضرات می‌گرفتن و الان هم می‌گیرن هم کاملا قانونیه! ما نیاز به آدم‌هایی داریم که در عین توانایی، از قوانین ناعادلانه استفاده نکنن و درعین‌حال با تمام وجود تلاش کنن برای تغییر قوانین و شرایط و زندگیشون رو وقف این کار کنن! و به اعتقاد من فقط همین گروهن که اوضاع رو تو هر جامعه‌ای تغییر می دن؛ بقیه در درجات مختلفی سرکارن! و جالب‌تر اینه که دقیقا همین عده که بیش‌ترین سختی رو می کشن، از همه هم کمتر غر می‌زنن و از همه هم امیدوارترن به بهتر شدن اوضاع!


+ من اصلا اهل فوتبال نیستم ولی یادمه چند وقت پیش تو خبرا بود که روز امضای قرارداد از «شفر»، سرمربی استقلال، اسم پدرشو برای ثبت توی قرارداد خواسته بودن؛ گفته بود شما به بابای من چیکار دارین؟ بهش گفتن برای روال اداری. گفته بود توی کل دوران مربی‌گریم هیچ‌کسی اسم بابامو ازم نپرسیده بود!


+ و به قول امیرخانی فتأمل!


بعد نوشت: فکر کنم لازم باشه این توضیح رو اضافه کنم که من واقعا هیچ نظر منفی یا بدی نسبت به کسایی که از این امتیازها استفاده می‌کنن ندارم؛ ولی قطعا برای کسی که این کارو در عین توانایی انجام نمی‌ده، احترام مضاعفی قائلم. 

حافظانه

پنجشنبه, ۶ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۱۰:۲۹ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

گاهی اتفاقاتی می افتد که باور به شانس، تصادف و احتمال کور، درباره شان، آدم را به پوچی می رساند و باور به حکمت و دلیل و مصلحت، سوقت می دهد به جنبه های جبری "امر بین الامرین" و این وسط به نظرم فقط حال حافظ و مریدانش خوب باشد که رندانه معتقدند "حدیث از مطرب و می گو" و این ها:)

از دویدن ها

سه شنبه, ۴ ارديبهشت ۱۳۹۷، ۰۲:۱۹ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
تقریبا پنج سال پیش، یک نفر که خیلی بهشون ارادت دارم، از یه دانشجوی اون موقع ترم اولی، پرسیدن: " چقدر تو محیط خانواده اهل محبت کردنی؟ "
و در واقع این سوال رو به عنوان یه ملاک اخلاقی برام طرح کردن؛ یا حداقل من این طور برداشت کردم...
و دروغ نگفتم اگر بگم تمام این مدت ( تو تمام تلاش های درسی و تشکیلاتی و شخصی و...) سعی می کردم بتونم به این سوال، جواب صادقانه و در عین حال قابل قبولی بدم...
تو این مسیر از خیلی سوال و جواب ها، خیلی مراحل و مسئله ها عبور کردم و الان بعد از این همه وقت، تازه درک می کنم منظور از طرح این سوال، دلیل سخت بودنش برای من و همین طور راه رسیدن به جواب درست رو...

می شه لطفا برام دعا کنید از این پیچ آخری، رد بشم؟....