خیلی از نمازهایی که می خوانم، مثل همین هرزنامههایی است که همهجا هستند :«متن خیلی زیبایی بود»، « واقعا تاثیرگذار بود؛ با افتخار لینک شدید»، « پستهای عمیقی دارید، دنبال شدید، لطفا وبلاگ من را هم دنبال کنید.»، «واقعا فوق العاده بود، به ما هم سربزنید»، بعضی ها پیشرفتهترند، اسم کاربریات را هم اول پیام اضافه میکنند: «مهتاب، درود! وبلاگ زیبایتان را مطالعهکردم، خوشحال میشوم به وبلاگ من هم سر بزنید»، در همین بیان، همه میدانند هرزنامهها معمولا فیلتر میشوند و اصلا نویسندهٔ وبلاگ ممکن است هیچوقت آنها را نگاه هم نکند، ولی باز هم ادامه میدهند. شبیه همان حسی که خیلی وقتها ماها داریم؛ خیال میکنیم مسئله فقط اصرار کردن است. بس که شنیدهایم «درٍ این خونه باید بیای بشینی انقد در بزنی تا برات بازش کنن. اگه یه بار، دو بار، جواب ندادن مبادا ناامید بشی»، به ما گفتهاند «خدا دوست داره صدای بنده خوبشو بشنوه واسه همین دعاشو زود مستجاب نمی کنه» و خیال کردیم لابد پس حتما ما همان بنده خوبهایم.
بارها خواندهایم «ادعونی استجب لکم» و خواندهایمش ولی اجابتمان نکرده و با اکراه گفتهایم «هرچی خدا بخواد» و منظورمان این بوده که «من که بالاخره کاری از دستم برنمیاد، خدا هم که جواب آدمو نمیده»، بارها دیده و شنیدهایم هرکس فلان دعا را بخواند، فلان کار مستحب را انجام بدهد، حاجتش برآورده میشود؛ بعد، یا از ترس این که انجام بدهیم و برآورده نشود، سراغش نرفتهایم و یا رفتهایم و برآورده نشده و باز برگشتهایم به همان چرخه معیوب قبلی.
یادمان ندادند و خودمان هم یاد نگرفتیم خیلی چیزها را. درباره خیلی چیزها هنوز تکلیفمان با خودمان روشن نیست؛ نه رویمان میشود بگوییم اعتقاد نداریم و نه واقعا این طور است که معتقد باشیم، ظاهر مذهبی داریم و به هر کس میرسیم جدی یا شوخی میگوییم «التماس دعا»، ولی وقتی در اوج گرفتاری، بهمان پیشنهاد میشود دعا کنیم، طلبکارانه و دردآلود و گلهمندانه میگوییم «بابا اگه به دعا بود که...» یا «من فکر میکنم خدا قهره با من، کلا هرچی دعا میکنم برعکس میشه!»
یک موجود عجیبی را به عنوان پروردگارمان ساخته ایم که عادل نیست؛منطقی نیست؛ گاهی حتی با ما پدرکشتگی دارد؛ مشکلاتمان را نمی بیند؛ به فکرمان نیست؛ به سوالاتمان جواب نمی دهد؛ نمی شود با او حرف زد؛ یا گوش نمیدهد یا جواب؛ البته نعمت زیاد داده و بالاخره خواستههایی هم بوده که برآورده؛ ولی حالا بالاخره آن قدرها هم که توقع و انتظار داریم، هوایمان را ندارد؛ یک سری خواستهها و دستوراتش هم کلا منطقی نیست ولی حالا ما بزرگواری میکنیم و بالاخره گوش میدهیم دیگر. به آن صورت مهربان نیست؛ یعنی هست ولی وقتی یادش میافتیم، قند توی دلمان آب نمی شود؛ هست و باید باشد و نبودنش رنج آور است ولی قلبمان تند تند نمیزند موقع حرف زدن با او.
برای همین است که نمازهایم شبیه هرزنامه میشود. الفاظ زیبا و جملات و ترکیبات عمیق، با رعایت آداب و ترتیب و تشریفات و مستحبات و دعاهای مختلف در قنوت و تسبیحات و اصرار و هر روز و هر روز و هر روز و بارها خواستن این که «اهدنا الصراط المستقیم» بدون هیچ درک واضحی از صراط مستقیم، بدون لذت، بدون حال خوب ادامه دار، بدون شوق و اشتیاق و تپش قلب.
یک جایی نوشته بودم اردیبهشت ماه، همه چیز طوری است که آدم دلش میخواهد عاشق شود و حالا باید بگویم ماه مبارک هم همین است؛ با همه گرفتاریها، آدم دلش میخواهد کمی عاشق شود...عشق باید عوالمی داشته باشد برای خودش...
+نویسههای مرتبط: انکار ، بودن یا نبودن
همیشه در بین ما ایرانیها حرف بیشتر از عمل تعریف و تاثیر خوبی داشته. حرف های قشنگ و زیبا می زنیم و فانتزی و ... ولی هیچ وقت مسئولیت پذیر نیستیم و نمی خواهیم بدانیم که خواسته هایمان چیست.
یاد سخنرانی