چند ماه منتظر امروز بودم تا برای اولین بار خمس درآمد خودم را حساب و پرداخت کنم و یک جورهایی جشن تکلیف اقتصادی بگیرم؛ ولی الان...
خب، وضع اقتصاد طوری است که با شنیدن اسمش آدم یاد هر چیزی میافتد جز جشن. حتی اگر این جشن، صرفا یک حس خوب شخصیِ فردیِ محدود بوده باشد...
+ احساس (و نه اعتقاد)م را نسبت به انفاقهای واجب از مجموعهٔ مبانی اقتصادی اسلام، مدیون داستان اول کتاب «این همان مرد است» آقای مرتضی دانشمند و مادرم هستم که این کتاب را شانزده سال پیش، حول و حوش جشن تکلیف عبادیام برایم خریده بود؛ و نکتهاش اینجاست که آقای دانشمند از تاثیر این کتاب و داستانهایش روی شخصیت آدمی مثل من خبر ندارد؛ به همین جهت، من هم امیدوارم به تاثیر خیلی از فعالیتها که ممکن است هیچوقت از جزئیات تاثیرشان روی اشخاص باخبر نشوم و این امید، در میانهٔ همهٔ این اخبار و احوال غمبار، هنوز موتور محرک است...
دیگران کاشتند، ما خوردیم؛ ما بکاریم، دیگران بخورند...
+ یک پست غمانگیزطور و ناامیدکننده قبل این یکی نوشته بودم که خب... به نظرم همگی به اندازهٔ کافی این روزها خبر بد میشنویم...اوضاع شده شبیه وقتی توی داستانهای هری پاتر، ولدمورت دوباره برگشته بود و آن فضای مهآلود به خاطر حضور غیرعادی دمنتورها و.... همان حال و هواست انگار...
سلام.
یه پیشنهاد عالی و فوق العاده براتون دارم!
می تونید از سایت https://urlme.ir استفاده کنید و لینکهاتون رو کوتاه و منتشر کنید.
هر کسی روی لینک کوتاه شده شما کلیک کنه، سایت به شما پول میده.
اگر هم زیرمجموعه جذب کنید ، پول بیشتری در میارید.
من ازش دارم استفاده میکنم و تا حالا درآمد خوبی داشتم.