خیلی ذوق کردم از خونهای که دارم. برم چایی بذارم :))
تلاجن یه خونه روستایی ساحلیه. ازونا که یه قایق لب دریا تلوتلو میخوره و تور پهن شده روشون.
اول تصورم از وبلاگ تو رو بگم بعد بخونم پستتو.
وبلاگ تو توی ذهن من یه کلبهٔ کوچیک و آروم وسط جنگل سرسبزه. از اینا که تو کارتنای خارجی قدیمی دیدم زمان بچگی.
وااای تصورم ازت همون چیزیه که خودت دوست داری
منم تصور تو رو دوست داشتم از وبلاگ خودم :دی
خانهوبلاگ بنده و چارلی نود درصد شبیه تصور من بود.
من با توجه به اون قالب قبلیای که داشتین نمیتونم تصور دیگهای جز خونه زیردریایی داشته باشم. خیلی خوبه ولی :)
سلام مهتابِ بی تاب :)
ما بر آنیم فرهنگ زیست جنگلی را به برج ها بکشانیم :)))
برای همین نمی فروشیم ؛)
تلاجن ... مکانش مهم نیست. اما می شد یک خانه تیمی باشد، مال بچه هایی که دنبال ایدئولوژی می روند، می دوند. کوچیک، دنج، ساده. ولی پرهیاهو و پر آرزو.
سلام
چارلی دقیقا همینو تداعی میکنه:D
بقیه رو هم بجز یکی دو مورد خیلی نمیخونم نمیتونم چیزی بگم
ولی برای خودت احساس میکنم یه خونه کوچیکه ولی همه چیز حساب و کتاب داره
یعنی ممکنه سه تا کابینت داشته باشی ولی همونم طور خاصی برای برآورده کردن نیاز خاصی طراحی شده و توی خونت از شیر مرغ تا جون آدمیزاد پیدا میشه
همه چیز دم دسته ولی دیده نمیشه و توی ذوق نمیزنه
ظاهر خونت خلوته ولی توش حسابی ریزه کاری پنهان داره برای جاسازی و شلوغ و پلوغ ولی مرتبه
بی تابیِ این چند وقته ی حضرت عالی مد نظرم بود که نوشتم مه تاب بی تاب !
.
.
نه. خونه تیمی هایی مدل خونه ی آلنی و مارال. توی رمان آتش بدون دود نادر ابراهیمی.
اگر سر به سر تن به کشتن دهیم ، از آن به که کشور به دشمن دهیم :)))
کجا رفتن آرمان هات عزیزم؟؟ ؛)
سلام
الحمدله بابت همچین خونه ای که برام متصور شدین... علاوه بر اون درختها که نام بردین من درخت سیب و آلوچه هم داشتم تو اون خونه که شما ندیدید احتمالا...
اونا رو بیشتر به خاظر شکوفه های بهاری شون کاشتم...
البته میوه شون هم توی فصل خودشون که غوغاست...
اما شما:
یه خونه توی یه محیط شهری... از اونا که تو حیاظشون حوض دارن...
هدر وبلاگ خانم الف یادتونه؟
فقط اون باندش رو حذف کنین... یه همچین خونه ای....
تا حدی با توصیفات خانم "من..." هم موافق و همسو هستم...
خونه ای که دکوری های نوستالژیک هم داره...
سلام
اوممم... من کپرنشینم. از این چادرایی که وسط یه بیابونه. و هر لحظه دلم میخواد بزنم زیر ستون اصلیش که بریزه و خیالم راحت بشه که بی خانمان شدم [خنده خبیثانه]
+ آقای ن. .ا هم بنظرم بی خانمان باشن. انگار نوشته بودن که پنج تا وبلاگ تا الان ترکوندن یا نمیدونم تو پنج سال چندتا وبلاگ ترکوندن! شما زلزله اید برادر! اجازه بدین خونه به اسمتون نباشه [لبخند]
+ تلاجن... تلاجنو دوست دارم داخل خونه ش شبیه خونه های روستاهای نطنز باشه. خونه هایی که بوی نم میدن. شبیه اونی که عکسشو همسرم گذاشتن روی هدر وبلاگم...
فقط خدا نکنه اتفاق سیاسی ای بیفته که از بس سر و صدا میکنه نمیذاره اهل خونه ش بخوابن [خنده]
+ پرواز هدس رو هم باید آمپول بزنم به خودش و خونه ش...
+ دلم برای دوست یزدیم توی وبلاگ موزه هم تنگ شد یهویی... یادش بخیر... چه خوب که اسما رو نوشتین. ممنون.
چه جالب
بیمارستان دریایی رو نمیشناختم...
عجب نویسنده خفنی داره
کیه صاحبش؟ اگه به تورم بخوره... از این دکترای انقلابی... پوستشو میکنم [خنده]
چشمم روشن. توطئه می چینید علیه من ؟
محض اطلاع شما، پیرو آمپولی که خانم صهبا می فرمان، من یه ویال ویبریو کلرا دستم دارم :)))
حالا ببینم دل و جگر نزدیک شدن دارید یا نه ^____^
=))))))))) تا خونه شما پرانتز
جالب بود. جالبتر اینه که واحد آپارتمان فعلیمون هم تقریبا تو چنین مکانی هست. البته حیاط هم داره. تشریف بیارید منزل در خدمتتون باشیم :)
داستان اون آمپول بر میگرده به وبا. واسه همین این باکتریو گفتم.
من که مشکلی ندارم :))
چه جالب... وب فرزند شهید نخوندم تا حالا... نمیدونم چی بگم. یهویی برم بهشون پیام بدم که آدرس اون یکی وبتونو به من بدین؟
حالا همین وبشو دنبال کردم. اگه قسمت باشه باهاش بیشتر آشنا میشم. اگه هم نباشه بی لیاقتی منه که نتونستم با فرزند شهید دوست بشم...
پرواز چی میگی شما؟ وبا رو او آر اس میدن و رهاش میکنن تا خودش خودبخود خوب بشه. رو حرف منم حرف نباشه. والسلام
+ نظرات بقیه و نخوندم. بعدا میام نظرات صابخونه هایی که توصیفشون کردیو میخونم.
+ خونه ام خودم بود. دوس داشتم. اگه ی روز خونه داشته باشم همینیه ک تو میگی. تو پاسیو یا تراسم یه باغچه میزنم البته.
+ تلاجن خونه چوبی کوچیکیه تو جنگل. رو درخت. از اینا ک یه بالابر چوبی بهش وصله و قرچ قرچ یواش یواش با یه اهرم چوبی و یه بند میره بالا تا به تراس برسه. کلی لامپ رنگی رنگی بهش وصله. کلی ام گل و سبزی.
کیمیا هم که «قاق»ـه
:)