تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۱۴۴ مطلب با موضوع «سیاسی» ثبت شده است

عقل سرخ (۲)

آنچه گذشت: عقل سرخ (۱)

دستگاه تبلیغاتى معاویه و یزید، به‌شدت فعّال بود. آنان مى‌خواستند یک عرفان و معنویت قلابى درست کنند و اسلام را در آن منحصر کنند. اتفاقا عرفان و معنویتشان هـم معنویـت و عرفان اسلامى نبود و تحریف‌شده و منحرف بود. نه فقط شـریعت اجتمـاعى اسـلام، بلکـه معنویت اسلام را هم خراب کردند؛ زیرا معنویت اسلام، رهبانیت از نـوع بـودایى و مسـیحى نیست؛ بلکه ریاضت در صحنهٔ جهاد در عین مـتن زنـدگى اسـت. در منطـق حسـین بـن على (علیه‌السـلام)، فراغت از «دنیا»، فراغت از تکلیف و حقوق نیسـت، فراغـت از سیاسـت و اقتصاد نیست. زیرا اسلام فقط یک مقدار شعار و شعائر ساکن نیست. دینامیسم اسلام، چیـزى نبود که از بیرون به اسلام، قلمه زده باشند؛ بلکه ذاتى اسلام بود و آنها مـى‌خواسـتند ذاتیـات اسلام را کتمان و تحریف بکنند. بنابراین، دعوا، دعوا بین «اسلام کتاب و سنّت» بـود کـه حسین (علیه‌السلام) برایش کشته شد با «اسلام جعلى اموى»، دینى که در حکومت و حقوق بشر و... هیچ دخالت نمى‌کند و حرف نمى‌زند و حکمى نمى‌دهد؛ یک معنویت قلابى و مـبهم و فردى که هرکسی هم مى‌تواند داشته باشد؛ ولى در حکومت و مناسبات عینى اجتماعى نباید دخالت بکند. چون دستگاه اموى معتقد بود که اصل حکومت عقیدتى، حرف مفـت اسـت. 

 

مى‌گفتند: «الملک ملک الجاهلیة»، همان حرفى که ابوسـفیان _پـدر معنـوى و از جهـاتی جسمانی حزب بنى‌امیّه_ صریح گفته بود. 

زمانى که خلیفهٔ سوم به حکومت رسید، ابوسفیان که چشم‌هایش درست نمى‌دید، داخـل جلسهٔ حکومتى خطاب به خلیفه گفت: 

 

«ببین ... حکومت ربطى به دین ندارد. «الامر امرٌ عالمیة». حکومت، حکومت دنیایی است. حکومت دینی،  حکومت عقیدتی و اخلاق و عدالت و این حرف‌ها شعار است. باید بر اساس حکم‌الجاهلیة، یعنی همان سبکی که قبل از اسلام داشتیم، حکومت کنیم؛ منتها این بار به نام اسلام.»

 

نقطهٔ مقابلش، اسلام نابى بود که امام حسین (علیه‌السلام) نمایندهٔ آن بود؛ اسلامى که آموزش می‌داد حکومت، حیاط خلوت حاکمان و احزاب و جناح‌ها و قبایل و افراد نیست؛ آمـوزش می‌داد که حکومت، یک امانت از طرف خدا و مردم است؛ اسلامى که مى‌آموخت اولیـاى خدا حتى وقتى حاکم نبودند، بهانه نمى‌آوردند که چون حکومت در دست ما نیست، دیگر ما تکلیفى نداریم؛ بلکه باز هم کیسهٔ غذا و آرد و خرما بر شانه مى‌گذاشتند و بـه در خانـهٔ فقـرا می‌رفتند و با محرومیت و فقر مبارزه مى‌کردند؛ چه رسد به وقتى که به حاکمیت مى‌رسیدند. 

 

وقتى در کربلا، بعضى از بنى‌اسد آمدند بالاى جنازهٔ سیّدالشّهدا که قطعه‌قطعه شده بود، دیدنـد بر روى شانهٔ مبارک امام، زخمى است که اثر شمشیر و نیزه و شلاق نیست، بلکـه ردّ یـک تماس مزمن و مداوم با گوشت و پوست شانه‌هاست. این شانه‌ها سال‌ها با این فشار، مـأنوس بوده است. از حضرت سجاد (علیه‌السلام) پرسیدند که این‌ها چیست؟ امام زین‌العابـدین (علیه‌السلام) فرمودند: «آثار کیسه‌هاى پر از آرد و نـان و خرماسـت کـه پـدرم هـر شـب بـر دوش می‌گذاشت و به خانهٔ فقرا مى‌برد.» آن‌قدر این عمل تکرار شده بود که آثارش بر شانهٔ امـام مانده بود. و این از آثار امامت در همهٔ اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بود. اگر از مُهر نبـوت چیـزى شنیده‌اید، بدانید که آثار این کیسه‌ها هم مُهر امامت بر شانهٔ اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بود؛ زیـرا ایـن خصلت مشترک همهٔ اهل‌بیت (علیهم‌السلام) بود که از پیامبر اکرم (صلی‌الله علیه وآله و سـلم) آموخته بودند. در میان آنان یک فرهنگ بود. اینان مى‌گفتند باید به دنبال برقـرارى حکومـت عـدل باشیم؛ اما تا وقتى به حکومت نرسیده‌ایم نیز وظایفى‌ داریـم و بـه آن وظـایف تـا هـرجـا می‌توانیم، عمل مى‌کنیم. مى‌گفتند اقتصاد و فرهنگ و سیاست و قضاوت، چهار عرصه براى عبادت و براى تأمین حقوق مردم و حدود الهى است. اینان معتقد بودند آرمانى که گرسنگى گرسنگان به آن لطمه نزند، یک آرمان انسانى نیست؛ چـه برسـد بـه یـک آرمـان الهـى. 

اهل‌بیت (علیهم‌السلام)، شیعیانشان را حتى به یک قطره اشک یتیمان هم حساس کرده بودنـد و می‌گفتند که از کنار محرومان و مظلومان، بى‌تفاوت عبور نکنید؛ چه رسد به بى‌عدالتى‌هاى بزرگ در جامعهٔ انسانى که سزاوار اغماض نیست.

 

اهداف اهل‌بیت (علیهم‌السلام) از ورود به سیاسـت و حکومـت، اهـدافى آرمـانى بـود و ورودشان به سیاست، یک ورود کاملا معنوى بود. فرهنگى بود که از دیدن گونه‌هاى چـال‌افتادهٔ فقرا به خود مى‌لرزیدند. خطبه‌اى که سیدالشهدا (علیه‌السلام) در«منى» دارنـد، علمـا و بزرگان جهان اسلام را توبیخ مى‌کند که چرا ساکت نشسته‌اید؟ مگر نمى‌بینید که عـده‌اى از مردم، «مستضعفٍ على معیشته مغلوب»؛ یعنى گرسنه‌اند و نان شبشان را نمـى‌تواننـد تـأمین کنند؟! ولى حکومتى‌ها در دربار، بخوربخور راه انداخته‌اند. سخنرانى امام حسین (علیه‌السلام) در منی، در شرایطى بود که هنوز معاویه زنده بود. این خطبه بسـیار زیبـا و باشـکوه اسـت. در فرهنگ اسلام و تشیّع، بین حرف و عمل حاکمان و عالمان دین، تضاد نیست و نباید باشـد، حکومت، محرمانه رفتار نمى‌کند. حکومتى که حسین (علیه‌السلام) به دنبـال آن اسـت، یـک رویاى خیالى نیست. حرکات مارپیچ بدون برنامه در حکومت نیست. ایشان چشمانش را بـه یک نقطهٔ نامعلوم پشت ابرها ندوخته بودند و از مجهول، حرف نمى‌زدنـد.


در منطـق حسـین بن على (علیه‌السلام) دستِ دهندهٔ دولت باید از دستِ گیرنـدهٔ آن بـالاتر باشـد. و چـون اثـر تصمیم‌هاى دولت، روى پوست و استخوان مردم باقى مى‌ماند، پس حاکمان بایـد وسـواس شدیدى علیه کارگزارانشان و به نفع مردم داشته باشند. امام هم این وسواس را داشتند. در منطق حکومتی که حسین بن على (علیه‌السلام) به دنبال تشکیل آن بود، مـردم را بـا صـداى تیـز و توهین‌آمیز، صدا نمى‌زدند و کارى نمى‌کردند که مردم به حاکمان، شک کنند. دولـت در اسلام، در این تعریف، یک کیفیت مقدّس پیدا مى‌کند؛ اما انحراف‌هایى که به‌تدریج بعـد از شهادت امیرالمومنین (علیه‌السلام) و سقوط حکومت امام حسن (علیه‌السلام) در داخـل حکومـت دینى، انبار شد و اتفاقاتى که یک‌به‌یک در دهه‌هاى قبل از عاشورا افتاد و یک‌به‌یک نیـز توجیه شد، باعث شد که مردم از حکومت دینى و جامعهٔ دینى و از فرهنـگ دینـى، فاصـله گرفتند و ناگهان در سال شصت‌و‌یک هجرى، همهٔ این انحراف‌هـا آوار شـد. تـو گـویى بیست سال تمام، پایه‌هاى یک نظام و جامعه را موریانه بخورد و بجـود و سـپس ناگهـان آن ساختمان بعد از بیست سال آوار شود و فرو بریزد. چنین نبود کـه در کـربلا یـک اتّفـاق ناگهانى و غیرمترقّبه افتاده باشد، نه. هیچ اتّفاق ناگهانى‌ای نیفتاد، چون کشتار انقلابیون قـبلا در زمان معاویه هم مى‌شد. در آن بیست سال، بسیارى از اصحاب امیرالمؤمنین را کشتند و اصـلا دستور داده بود هرکس را که «عَلی دین علی» _یعنى در خطّ على (علیه‌السلام) است_بکشید و لعن على (علیه‌السلام) به تمام منبرهاى حکومتى، بخشنامه شده بود.

 

مى‌خواهم بگویم عاشورا، تنها کشتارى نبود که در زمان بنى‌امیّه اتّفـاق افتـاد. قتل‌عام‌هـا، ترورها و اعدام‌هاى بسیارى قبل از عاشورا انجام دادند؛ ولى محرم شصـت‌ویک هجـرى، وقتی است که دیگر همهٔ آن فسادها و انحراف‌ها آوار مى‌شود و به‌خصـوص، ایـن اتّفـاق، پیش چشم نسل سوم انقلاب پیغمبر (صلى‌الله علیه وآله وسلم) که از آنان بـه «تـابعین تـابعین»، تعبیر مى‌کنند، مى‌افتد. «اصحاب»، نسل اول انقلاب پیغمبرند؛ «تابعین» و «تـابعین تـابعین»، نسل دوم و سوم‌اند. در این دوران، برخى از بقایاى اصحاب پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) هم کم‌کم به همان فرهنگ جاهلیت قبل از اسلام، رجعت کرده بودند یا به نحوى از خود، رفـع تکلیف مى‌کردند. بعضى از اصحاب که اسمشان را نمى‌برم، ریگ در دهانشان گذاشته بودنـد تا حرف سیاسى نزنند؛ براى اینکه اوضاع، مشتبه شده بود و مى‌گفتند ما نمـى‌دانـیم در ایـن دعواهاى میان اصحاب پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) با یکدیگر، چه کسى بر حـق اسـت و کدام باطل؛ و بنابراین، از صحنهٔ سیاست، منزوى شده بودند. عدّه‌اى رفتند و مشـغول عبـادت شدند. و بعضشان از زُهّاد ثمانیهٔ مشهور در فرهنگ عرفانى اسلام شـدند برخـى هـم فاسـد شدند. بسیارى هم مرده یا خانه‌نشین و از کارافتاده بودند.

 

ادبیات صدر اسلام، ادبیات بدر و احد و خیبر و فرهنگ تقوى و جهاد تغییر کـرده بـود. آن ادبیات حتى براى بعضى از اصحاب پیغمبر هم دیگر انگیزه‌بخش نبود و براى آنان کهنـه شده بود؛ زیرا خودشان عوض شده و فاسد گشته بودند و شعارهایى که خود در دوران جوانى حاضر بودند به پاى آن خون بدهند و جان ببازند، براى ایشان بى‌مزه شده بـود و مى‌گفتنـد دیگر کهنه شده‌ایم. شرایط و اوضاع آن زمان را دیگر نمى‌فهمیدند. علت هم این بود کـه بـه‌تدریج در دهه‌هاى بعد از پیغمبر (صلی‌الله علیه وآله وسلم)، از آن ایده‌ها و آرمان‌ها فاصله گرفتـه بودند. عدّه‌اى از اصحاب پیغمبر هم متأسفانه جزء سرمایه‌دارهـا و گـردن‌کلفت‌هـاى «مال‌مردم‌خور» شده و در باندهاى حکومتى دوران قبل از امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) جا خوش کرده بودند و بعد در دوران معاویه که همه‌چیز فاسد شد، آن‌ها هم علنى فاسد شدند. تا وقتـى کـه دین‌دارى مزه مى‌داد و منافع داشت، آنان دین‌دار بودند؛ اما همین که دیگر مقـرون‌به‌صرفه نبود، دین را کنار گذاشتند.


این همان تعبیرى است که سیدالشهدا (علیه‌السلام) فرمودند: «الدّین لَعِبٌ علی السِنتهم»؛ دین براى اینان، یک بازى زبانى است. فقط بر سر زبان‌هایشان دین دارنـد؛ اما موقع امتحان که برسد و قرار باشد از چیزهایى بگذرند، «قَلَّ الدَّیانون»؛ دین‌دارها چـه کـم هستند! دقت کنید که تعبیر سیدالشهدا (علیه‌السلام) دربارهٔ بعضى از همین بزرگان جهان اسلام و مردم بود. کم‌کم این اصحاب، در دوران حکومت، به اشـراف مـذهبى و سـرمایه‌دارهـاى متظاهرى تبدیل شدند که دیگـر حـلال و حـرام نمـى‌شـناختند و نسـل بعـد آنـان هـم اشراف‌زاده‌هایی لامذهب شدند. گروه‌هایى در داخل حکومت تشـکیل دادنـد و بـرخلاف شریعت اسلام و برخلاف منطق على (علیه‌السلام) که منطق پیغمبر (صلى‌الله علیـه وآلـه وسـلم) و قرآن بود، عمل کردند و به‌تدریج از پلکان قدرت و حکومت بـالا رفتنـد و رشـد کردنـد، حزب ساختند، حزب‌هاى حکومتى و جناح‌هاى حکومتى را سازمان دادند و همه‌جا سوار شدند و بعضى از همینان بعدها در کربلا در اردوگاه یزید براى کشتن امام حسین (علیه‌السلام) آمدند. 

 

برخى از این‌ها که امام حسین (علیه‌السلام) را کشتند و در اردوگاه یزید بودند، قـبلا جزء اصحاب امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) بودند. بعضى، از رفقاى سابق خود امام حسین (علیه‌السلام) بودند. یکی از آن‌ها، شمر بن ذى‌الجوشن است. شمر، جزء افسران على بن ابى‌طالـب (علیه‌السلام) در جنگ صفّین بود که در کنار حسن (علیه‌السلام) و حسین (علیه‌السلام) با معاویه جنگیده بودند. اما اینک شمر، افسر نیروهاى یزید در کربلا شده که سرحسین (علیه‌السلام) را می‌برد. فقـط ایـن یکى هم نبود. دست کم ده -بیست اسم دارم که باید آنها را لو بدهم که اینها قـبلا جـزء اصحاب امیرالمؤمنین و از رفقاى سابق حسن (علیه‌السلام) و حسین (علیه‌السلام) و هم‌رزم آن‌هـا بودند و در کربلا حضور یافتند و دستشان به خون حسین (علیه‌السلام) آلوده شد. بـراى چـه؟ 

 

براى اینکه کم‌کم بعد از رحلت پیغمبر (صلی‌الله علیه وآله وسـلم)، اولویت‌هایشان در حکومت و میان نخبگان، علما، روشنفکران و مردم عوض شد و ازاین‌رو در مواردى کـه مـى‌بایسـت قاطعیت نشان مى‌دادند، وا مى‌دادند و مدارا مى‌کردند و جایى که مى‌بایست مدارا مى‌کردنـد، مدارا نمى‌کردند و درگیر مى‌شدند و حتى با دشمنان دیروزشان_یعنى با کسانى که در بدر و احد و حنین با اینان جنگیده بودند_کم‌کم کنار آمدند و با آن‌هـا ائـتلاف کردنـد. برویـد آن‌هایى را که با امام حسن (علیه‌السلام)، با امام حسین (علیه‌السلام) درگیر شـدند و ائتلاف‌هـاى سیاسى آنان را بررسى کنید؛ ائتلاف‌هاى سیاهی که پنهانى و سپس علنى صـورت گرفـت. 

آنان خودشان با یکدیگر دشمن بودند و گاه حتى قبلا با هم جنگیده بودند؛ ولى همه در برابـر خط اهل‌بیت (علیهم‌السلام) که خط پیغمبر اکرم (صلى‌الله علیه وآله وسلم) است، ایسـتادند و حتى بعضى از آن‌ها که در بدر و احد با مشرکین جنگیده بودند، پس از دو دهه بـا برخـى از همان مشرکان که پس از پیروزى اسلام، مسلمان شدند، علیه على (علیه‌السلام) و اهل‌بیت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) ائتلاف کردند و با جناح‌هاى خارج از اسلام و دشـمنان پیغمبـر، هم‌پیمان شدند. مفهوم «خودى و غیرخودى» با معیارهاى انقلابی و ملاک ارزش‌ها و عدالت، به «خودى و غیرخودى» با معیارهاى قبیله‌اى، جناحى و مادّى و خودخواهانـه تبـدیل شـد. 

 

جالب است که همه، هم خط امام حسین (علیه‌السلام) و هم خط مخالف، از بین همین نسل دوم و سوم یارگیرى مى‌کردند؛ یعنى این نسل به هر دو طرف مى‌پیوست و بخش اعظم آن هـم بی‌طرف بود. ابتدا وقتى زاویه باز شد، تسامح شد؛ تا عاقبت دیگر نسل نمى‌توانست تشـخیص دهد و الا خلیفهٔ اول و دوم، با امثال معاویه و یزید کاملا متفاوت بودند. درست است که ما در مورد سقیفه، نظر دیگرى داریم؛ ولى این نکته مسلّم است که نحوهٔ حکومت خلفاى راشـدین با نحوهٔ حکومت معاویه و به‌خصوص یزید، متفاوت بود و آنان سالم‌تر بودنـد و ازاین‌رو نحوهٔ مواجههٔ اهل‌بیت (علیهم‌السلام) هم با آن‌ها فرق داشت؛ ولى زاویهٔ انحراف از همان ابتدا بـاز شده بود. 

 

شما به سخنرانى فاطمهٔ‌زهرا (علیها‌السلام) که ده روز بعد از رحلت پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) در مسجدالنّبى صورت گرفته، توجه کنید. این سخنرانى را سیّدمرتضى در شـافى، سـیّد بـن طاووس در طرائف، شیخ صدوق در معانى‌الاخبار و مرحوم طبرسى در احتجاج آورده‌اند. من از خطبهٔ بسیار مهم فاطمهٔ‌زهرا (علیها‌السلام) فقط یک عبارت را نقل می‌کنم. بعـد از آن کـه علی (علیه‌السلام) را حذف کردند و مسائلى پیش آمد، ایشان خطـاب بـه مـردم و اصـحاب و بزرگان انصار و مهاجرین، خطبهٔ فدکیّه را در مسجد خواندند که البته این عنوان فدکیّه، بسـیار کوچک‌تر از مضامین بزرگ خطبه است و حق خطبه را ادا نمى‌کند. یک خانم هجـده یـا نوزده و حداکثر بیست‌‌وسه‌ساله در آن شرایط بحرانى به بزرگان و صاحبان قـدرت و ادعا مى‌گوید: 

 

«شما در رفاه و عیش و امنیت و خوشی بودید و در آن دورانی که ما می‌جنگیدیم و علی (علیه‌السلام) در خط مقدم بود و هرجا خطر بود، پدرم علی (علیه‌السلام) را به حلقوم خطر می‌فرستاد و او هم بی‌محابا می‌رفت. شما منتظر بودید که چه وقت اوضاع علیه ما به پایان می‌رسد و ما چه وقت از پا درمی‌آییم. شما آن کنار ایستاده بودید تا اگر ما شکست خوردیم به ما بگویید: «ما که گفتیم نروید»، و اگر پیروز شدیم، به ما تبریک بگویید. شما گوش‌به‌زنگ بودید که ما در درگیری‌ها چه‌وقت از پا درمی‌آییم، از لحظات سخت و جهاد فرار می‌کردید، همواره میل به عقب‌نشینی داشتید و همیشه آماده بودید که حرف‌هایتان را پس بگیرید و اصولتان را ترک کنید؛ ولی ما تا آخر می‌ایستادیم.»

 

بعد فرمود:

 

«جنازهٔ پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) را روی دست ما گذاشتید و به دنبال تقسیم قدرت رفتید. «فَمَجَجتم ما وَعَیتُم و دَسَعتُمُ الّذی تسوَّقتم...» یعنی همهٔ آن‌چه را که به دست پیامبر آموخته و آن ارزش‌های گوارایی را که از دست رسول خدا نوشیده بودید، بالا آوردید و آن میثاق‌ها را زمین گذاشتید؛ اما بدانید که اگر شما کافر بشوید، بلکه اگر همهٔ کسانی که روی زمین زندگی می‌کنند هم کافر بشوند، باز هم مسئله عوض نمی‌شود و خدا غنی و بی‌نیاز است و همچنان ستوده.»

 

اینها بخشى از سخنان حضرت زهرا (علیها‌السلام) در مسجد پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سـلم) ده روز پس از رحلت ایشان است...


ادامه: عقل سرخ (۳)

۴ شهریور ۱۳۹۹ ، ۱۰:۰۰ ۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مهتاب

عقل سرخ (۱)

آنچه گذشت: به‌ جای مقدمه
آنچه پیش ‌رو دارید، عین متن پیاده‌شدهٔ سه جلسه گفت‌وگو در خصـوص  نهضت سیدالشّهدا، امام حسین ‌بن ‌علی (علیه‌السلام) و آرمان شهداى عاشوراست که در سه روز متـوالى ۹، ۱۰ و ۱۱ محرّم‌الحرام سال ۸۰ صورت گرفت و به طور زنده از شبکهٔ یک سـیما پخـش شد.
کلیهٔ روایات امـام حسـین ‌بن‌ علی (علیه‌السلام) در این گفت‌وگوها از «مسند الامام الحسـین (علیه‌السلام)»، «موسوعة کلمات الامام الحسین (علیه‌السلام)»، «بحارالانوار» و «تحف العقول» نقل شده است. 


 سال شصت‌ویکم هجرى، پنجاه سال از رحلت رسول اکرم (صلى‌الله علیه و آله و سلم) و بیش از دو دهه از شهادت امیرالمؤمنین (علیه‌السلام) و براندازى حکومت امام حسن (علیه‌السلام) گذشته است. در این فاصلهٔ زمانى چه‌چیز باعث شد که معادلهٔ قوا در جامعه و حکومت صدوهشتاد درجه تغییر کرد و همه‌چیز معکوس شد؛ معروف به جاى منکر نشست و منکر به جاى معروف؛ و جامعهٔ اسلامی با چه فرآیندى از اسلام فاصله گرفت؟

 بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. به ساحت مقدّس امام حسین ‌بن ‌علی (علیه‌السلام)، خواهر کریمـهٔ ایشان و اولاد و اصحابشان که طى بیست‌وچهار ساعت، یک دورهٔ فشردهٔ اسلام‌شناسى بـه تاریخ بشر ارائه کردند، عرض ارادت و خضوع می‌کنیم و در برابر عظمـت آن سـتاره‌هـاى درخشان تاریخ بشر که جمع عشق و عقلانیت را به نمایش گذاشتند زانـو مـی‌زنـیم و درود می‌فرستیم بر همهٔ انقلابیون عالم که در طول تاریخ با الهام از عاشورا بـراى عـدالت و آزادى جنگیدند و شهید شدند.

در سال شصت‌ویک هجرى، همه‌چیز به ظاهر درست و طبیعى بود و تـودهٔ مـردم و افکار عمومى، اوضاع را چندان غیرطبیعى نمی‌دیدند. همه‌چیز در دستگاه‌هاى تبلیغاتى توجیـه شده بود. در سال شصت‌ویک هجرى هم مثل قبل بر مأذنه‌ها شعار توحید می‌دادند و مردم رو به قبله نماز مى‌گزاردند؛ اما طعم اسلام تغییر کرده بود. شهر، شهر اسلام بـود و نبـود. مـردم، مسلمان بودند و نبودند. حکومت، دینى بود و نبود. «بود» به این معنا که در مجالس، حرف از دین و پیغمبر و قرآن بود؛ «نبود»، به این معنا که بیشتر احکام حکـومتى اسـلام و در رأس آن، اجراى عدالت اسلامى و اجراى بدون تبعیض حدود الهى و قوانین حکومتى، ترک شـده بود. در حاشیهٔ همین شهر اسلامی بود که گردن حسین بن على(علیه‌السلام) را زدنـد و دختـران بنیانگذار و مؤسّس مدینهٔ دینى و جامعهٔ اسلامی را بدون حجاب به زنجیر کشیدند. مسئلهٔ شما و ما این است که چه شد شهر اسلامی، جامعهٔ دینى و حکومت دینى تا این حد منحط شد؟ و آیا فرهنگ کوفهٔ سال چهل هجرى یک‌باره به فرهنگ کوفهٔ سال شصت‌ویک هجرى بدل شد؟ کوفهٔ چهل هجرى، مقر حکومت على بن ابى‌طالب (علیه‌السلام) بود و حسـین (علیه ‌السلام) و زینب (علیها‌السلام) بیست سال قبل از عاشورا در آن حکومت و در همان شهر، در میـان مـردم حضور داشتند. در این بیست سال چه اتّفاقى افتـاد کـه از کوفـهٔ علـى (علیه‌السلام) تا کوفـهٔ حسین و زینب (علیهماالسلام) آن مسیر به این سرعت طى شد؟

البته خصّیصین، از همان ابتدا، وقتى انحرافات زاویه باز مى‌کنند، متوجه مى‌شـوند، نگـران می‌شوند و فریاد مى‌زنند. آنان از همان سال‌هاى ابتدایى، آیندهٔ نزدیک و دور را مى‌دیدند کـه بیست سال بعد، چه اتّفاقاتى خواهد افتاد؛ مثل اسبى که بوى زلزله را از قبل مى‌شنود و قبـل از وقوع زلزله شیهه مى‌کشد و پا به زمین مى‌کوبد و ناآرامى مى‌کند، و بقیه که نمى‌فهمند گمان مى‌‌کنند که او غیرطبیعى است. بعد از شهادت على بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) مـردم بـا امـام حسن (علیه‌السلام) بیعت کردند. اردوگاه امام، آکنده از سربازان بى‌انگیزه بـود و پشـت جبهـهٔ ایشان، مملو از جمعیتى تردیدکرده و به‌ستوه‌آمده از مقاومت و شهادت شده بـود. پـس از برافتادن حکومت امام حسن (علیه‌السلام) که حدود شش ماه طول کشید، یک دورهٔ بیست‌ساله طى مى‌شود تا به‌تدریج همهٔ راه‌ها به کربلا ختم مى‌شود. 

سؤالى که جنابعالى پرسیدید، همیشه پرسیدنى است که در این چند دهه به‌تدریج بـر سر افکار عمومى چه آمد؛ چون محال بود که کسى چـون یزیـد بلافاصله بعـد از پیـامبر اکرم (صلی‌الله علیه و آله و سلم) در رأس حکومت اسلامی بنشیند. در سه دهـه‌اى کـه چهـار خلیفه، حکومت مى‌کنند و سه تن از خلفاى راشدین کشته مى‌شوند (خلیفهٔ دوم، عمر تـرور مى‌شود؛ عثمان، خلیفه سوم در شورش خیابانى کشته مى‌شود و خلیفهٔ چهارم، امیرالمؤمنین هم ترور مى‌شوند) در این بیست‌و‌پنج سال، اتّفاق‌هاى به ظاهر کوچک قبلـى، فجـایع بـزرگ بعدى را کم‌کم زمینه‌سازى و توجیه کردند و این ساختار انحـراف، آجر بـه آجر بـالا آمـد؛ ساختمان پیش‌ساخته‌اى نبود که ناگهان نصب شده باشد و مردم صبح از خواب بیدار شـوند و ببینند که حکومت صدر اسلام، به حکومت یزید تبدیل شده است. چنـین نبـود؛ بلکـه ایـن اتفاقات به‌تدریج پیش چشم مردم مى‌افتاد تا یک روز دیدند که اسلام به ظاهر، همـان اسـلام است و مردم، همان مردم‌اند و حکومت، همان حکومت است؛ اما در واقع دیگر نه این اسلام، آن اسلام است؛ نه این حکومت، آن حکومت است و نه این مردم، آن مردم هسـتند.

منطـق ابوسفیانى آرام‌آرام به زیر پوست جامعهٔ محمدى خزید و معادلهٔ نبرد محمد (صلی‌الله علیه و آله و سلم)_ابوسفیان به معادلهٔ نبرد حسین (علیه‌السلام)_یزید تبدیل شـد و جابـه‌جایى کثیفـى صورت گرفت که موقعیت فرزندان پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) با ابوسفیان در حکومـت جا‌به‌جا شد؛ یعنى یزید بر حکومت سوار شد و حسین بن على (علیه‌السلام)، قانون‌شکن و فتنه‌جـو خوانده شد. حسین (علیه‌السلام) و اصحابشان شدند خوارج و کسانى که فرهنـگ خـوارجى دارند و به دنبال قانون‌شکنى و درگیرى و تفرقه و فتنه و خشونت و خونریزى هستند و یزید و عمالش، جانشینان پیغمبر و دولت قانونى شدند که ادعا مى‌کردند خـط و سـنّت پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) را قبول داریم. شما مى‌دانید على بن ابى‌طالب (علیه‌السلام) کـه بـه سر کار آمدند، در آن چهار سال و اندى، بـا کفّـار و مشـرکین و ارتش‌هـاى روم و ایـران نمى‌جنگیدند و سه جنگ خونین که در گرفت، هر سه در داخل مرکز حکومت اسلامی و بـا برادران سابق و دشمنان لاحق، با همرزمان دیروز و کینه‌جویان امروز و با جناح‌هاى داخلـى حکومت اسلامی که همه، همرزمان حضرت امیر (علیه‌السلام) بودند، صورت گرفت و عاقبـت هم با همان سه جنگ و عواقبش و در نبرد براى اجراى عدالت و احکام دین، على (علیه‌السلام) و حکومتش از پا درآمدند. به تعبیر بعضى بزرگان، اسلام در تمام این تاریخ هزاروچهارصدساله‌اش، در هیچ جبههٔ رویارویى شکست نخورده است.

پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) در جنگى که با قبیلهٔ هوازن مى‌جنگیدند و چند هزار نیرو بسیج شده بـود، فرمودنـد کـه اسـلام هرگز به‌ خاطر قلّت عدد شکست نخواهد خورد. خطر، این است کـه اسـلام مثـل پوسـتین مقلوب و وارونه پوشیده شود و زننده شود تا بتوانند بـه آن خیانـت بکننـد و آن را زیـر پـا بگذارند. در شکل و محتوا هرگز اندیشهٔ مذهب به دست ضدمذهب از صحنه خـارج نشـده است؛ ولى وقتى ابوسفیان به ظاهر تسلیم مى‌شود و از آن سوى خندق به ایـن طـرف خنـدق می‌آید و کسى که خانه‌اش بیست سال کانون توطئه علیه اسلام بوده، تظاهر مى‌کند که مـن هم اسلامی شدم و شام به دست فرزندش یزید (عموى آن یزید و بـرادر معاویـه) فـتح مى‌شود و پسرش فاتح اسلامی، لقب مى‌گیرد و پسر دیگرش معاویه، جزء کاتبـان وحـى و خالُ‌المؤمنین نامیده مى‌شود، بعد از این است که اینان مى‌توانند شکستى را که در بدر خـورده بودند، اینک در صفّین جبران کنند و به شکلى عمیق‌تر و جدّى‌تر در کـربلا تلافی کننـد؛ یعنى پسر همین معاویه، پسر همان علی (علیه‌السلام) را به جرم مخالفت با دولت قانونى اسـلامی (!!) به خاک و خون مى‌کشد. در زیارت‌نامه هم داریم که این‌ها احقاد بدریّه و خیبریّـه و حنینیّـه بود؛ کینه‌هایى که در بدر و حنین به دل گرفتند و در کربلا و صفّین جبران کردند.

بحث جنگ قبیله با قبیله نبود. جنگ بر سر اصول در گرفت و سپس آنان جبهه عوض کردند و تظاهر کردند که ما هم نهضت را قبول داریم و وقتى از دژهاى انقلاب عبور کردند و وارد حریم اسلام شدند، ضربه زدند و این بار موفق شدند. این که پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) فرمود هیچ وقت اسلام به علت کمبود نیرو شکست نخواهد خورد، بلکه با همـین شـیوه‌هـا شکست مى‌خورد و هرگز اسلام از کفر ضربه نمى‌خورد، بلکه از نفاق ضربه مى‌خورد، نمونهٔ بارز آن همین وقایع بود. اینان کسانى بودند که وقتى در بدر با اسلام مى‌جنگیدنـد، بـه «هُبَـل» سوگند خوردند؛ اما در صفّین و کربلا به «الله» سوگند مى‌خوردند. نامش عوض شـد ولـى خط، همان خط بود. در بدر، قرآن را با تیر زدند و در صفّین، قرآن را بر سر نیزه بردند. آنجا از على (علیه‌السلام) و پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) ضربه خوردند؛ امـا اینجـا توانسـتند بـه علی (علیه‌السلام) و آل پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) ضـربه بزننـد و انتقـامى تـاریخى بگیرنـد. 

دین‌فروشان و مردم‌فروشان، همواره با ظاهرى دینى و مردمى مى‌آیند و مجاهـدین اسـلام را خلع سلاح مى‌کنند؛ براى آن که صحنه، مشتبه بشود؛ همه‌چیز متشابه بشود؛ همهٔ اصول مبهم شود؛ تا دیگر نشود تشخیص داد که دقیقا مرز حق و باطل کجاست؛ همان که پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) به حضرت امیر (علیه‌السلام) فرمود که دوران من، دوران جنگ «تنزیل» است و از حیث نظرى، شناخت دوست و دشمن، آسان است؛ اما در دوران تو و پس از من، جنـگ «تأویل» سر خواهد گرفت که دیگر شناخت دوست و دشمن، آسان نخواهـد بـود. نبـرد تأویل بسى پیچیده است؛ زیرا همه مى‌گفتند ما قبول داریم؛ حتى آنان که دشمن بودند و قبول نداشتند. در نبرد تأویل، همهٔ چهره‌ها گریم‌شده است. هیچ کسى با چهرهٔ واقعى‌اش نمى‌آید و حرف دلش را در صحنه نمى‌زند. عقاید واقعى و اهداف نهایى‌شان را رو نمى‌کنند. با کلمات بازى مى‌کنند. همه به نام دین، حرف مى‌زنند و بعد هم مى‌گویند این درک ما از دین اسـت. 

اسلام را خنثى، بى‌جهت و بى‌طرف مى‌کنند؛ براى آن که قابل سوء‌استفاده بشـود و بتواننـد دین مردم را غارت کنند. على (علیه‌السلام) از مشرکان ضربه نخورد. على (علیه‌السلام) از رفقاى سابق خودش ضربه خورد. ابوذر در جهاد قبرس، با کفار و مشرکین  روم و اروپا کشته نشد. ابوذر در ربذه، داخل سرزمین‌هاى اسلامی و به فتواى مفتى حکومت، یک یهودى تازه‌مسلمان کـه نظریه‌پرداز تجدیدنظرطلب در حکومت اسلام شده بود و دین اسلام را تحریـف مـى‌کـرد، سرمایه‌دارى را توجیه مى‌کرد، فاصله‌هاى طبقاتى را مشروع مى‌کرد، تبعیـد شـد. صـحابى بزرگ پیامبر، در غربت و گرسنگى، در داخل سرزمین اسلامى، غریب و تنها مرد؛ در جهاد قبرس، جهاد با امپراتورى روم و بیزانس کشته نشد. حسین (علیه‌السلام) و حرم پیغمبـر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) هم به دست قیصر و سزار در یرموک یا قادسیه کشته نشـدند؛ بلکـه در کنـار کوفه کشته شدند؛ کوفه‌اى که پایگاه حکومت اسلام و مرکز حکومت پـدرش در بیسـت سال قبل بود؛ کوفه‌اى که پادگان مجاهدین اسلام در نبرد با امپراتورى ساسانى ایران بود. آنان این‌جا کشته شدند. حسین (علیه‌السلام) به فتواى مؤبد مجوس و کشیش نصارى و احبار یهود یـا به فتواى برهمن‌هاى سومنات کشته نشد؛ به فتواى شریح قاضى، کسى که قـبلا هـم قاضـى بلندمرتبه‌اى در حکومت دینى هم در زمان عثمان و هم در زمان على بن ابى‌طالب (علیه‌السلام) بود، کشته شد و به فرماندهى عمر، پسر سعد بن ابى‌وقّاص، فاتح بزرگ اسلام. سعد، کسى بود که امپراتورى ایران را در هم شکست و اسلام را وارد ایران کرد. پسر او، فرماندهٔ سـپاهى اسـت که حسین بن على (علیه‌السلام) را محاصره مى‌کنند و سر از تنشان مـى‌برنـد. ایـن نکـات کـه متفکران نکته‌سنج ما قبلا هم تذکر داده‌اند به نظر من بسیار مهم و سزاوار بررسى است. قاتلان امام حسین (علیه‌السلام) به پاس پیروزى در اینکه فتنه را برطرف کرده‌اند و قانون دوباره برقرار شده (!!)، نذر کردند که مسجد بسازند و در کوفه به پاس این پیروزى، مسجدها ساختند!

این تاریخ دردناک اسلام است، روح اسلام، قربانى کالبدش شد و محتوایش پیش پـاى فرم‌اش شهید گشت و بنابراین، اسلام با سلاح رستم فرّخزاد ایرانى یا هراکلیـوس روم یـا بـا زبان شبهات کافرانهٔ ابن‌ابى‌العوجاء و کفرگویى امثال او و نظریات جاثلیق، زمین‌گیـر نشـد؛ اسلام با روایات جعلى ابوهریره و ابودرداء، و با فتواى کعب الاحبار، ابوموسى اشعرى و شریح قاضى کشته شد. سیدالشّهدا در کربلا قربانى تحریف اسلام شد. ایـن رونـد مسـخ مـذهب، تفکیک مذهب از حکومت، تفکیک اخلاق از سیاست، حذف «محتوا» و حفظ «شکل» بود که به مبهم و مجهول‌الهویه کردن اسلام، هزار قرائتى کـردنش، تفسـیر بـه راى قـرآن، تحریف دین و منحط کردن اسلام انجامید و همین، هدف آن‌هاست؛ نه از صـحنهٔ روزگـار برانداختن اسلام، که مى‌دانند ممکن نیست. آنان نمى‌خواستند اسلام را محو کنند؛ مى‌خواسـتند اسلام را مات کنند. اسلامی مى‌خواستند و مى‌خواهند بسازند که دیگر با گنج قارون و تخـت فرعون، کارى نداشته باشد. یک اسلام بى‌طرف که با سیاست و اجتماعیـات و حکومـت و عدالت و حقوق بشر، کارى نداشته باشد. یک مذهب فردى و عبادى و خصوصى که ربطـى به این مسائل عینى نداشته باشد و در حوزهٔ حقوق بشر، دخالت نکند. مى‌خواستند دیـن را بـه مقدارى شعائر خنثى و غیرعینى و غیرسیاسی تبدیل کنند و یک اسلام خـواب و گـیج و کور بسازند و تحویل مردم بدهند. مى‌گفتند و بارهـا مـى‌گفتنـد کـه دعـواى مـا بـا حسین (علیه‌السلام)، با حسن (علیه‌السلام) و پدرشان، دعواى اسلام و کفر نیست. چرا على (علیه‌السلام) و فرزندانش مدام مى‌خواهند بگویند که آنان عین اسلام هستند و مخالفانشان چون بنى‌امیّه، مظهر کفر هستند؟ نه‌خیر، نبرد شما با ما، نبرد اسلام و کفر نیست؛ بلکه نبرد دو قبیلـه اسـت بـا دو قرائت از اسلام. همه هم در پیروزى انقلاب اسلام، سهم داشتیم. درست است که ما بنـى‌امیّـه دیرتر از شما پیوستیم و بعد از فتح مکه، مسلمان شدیم و شما چند سال زودتـر؛ امـا بـالاخره همه‌مان بودیم! دقت مى‌کنید؟ بعدها هر وقت امام حسین (علیه‌السلام) از اسلام  و جهاد و عـدالت و شهادت و جهاد حرف مى‌زد، همینان او را متهم مى‌کردند که فتنه‌گر است. عین این تعابیر در تاریخ و در روایت است. مى‌گفتند که ایشان قانون‌شکن اسـت؛ مـى‌خواهـد در جامعـهٔ اسلامى، تفرقه بیندازد و مذهب اینها، مذهب شمشیر و خشونت است؛ همان حرف‌هایى که مسیحیان، آن موقع مى‌زدند و مستشرقین تا همین اواخر هم مى‌زدند و هنوز هم مى‌زننـد کـه اسلام در اصل، دین خشونت و پیامبرش هم، پیامبر مسلح است. کدام پیامبر مسلح بوده؟ این اولین پیامبر مسلح است.
 بعدها بنى‌امیّـه هـم همـین حرف‌هـا را دربـارهٔ حسـین بن علی (علیه‌السلام) زدند...

ادامه: عقل سرخ (۲)
۲ شهریور ۱۳۹۹ ، ۱۰:۰۰ ۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

قسم به اسم آزادی...

به قول محمدرضا شهبازی، عاقا دفعهٔ بعد که خواستین انقلاب کنید یه طوری برنامه‌ریزی کنید بیفته فروردینی، اردیبهشتی، مهری چیزی:)


+ ولایت ما کلا کم برف میاد. هرچند سال یه بار ممکنه سفیدی برف رو ببینیم؛ عوضش تا دلتون بخواد بارون داریم این‌جا. هفتهٔ پیش یه روزی، هوا خیلی خوب شد یهو. انقدی که ما پنجره‌ها رو باز و وسایل گرمایشی رو خاموش کردیم؛ بعد من شاکی بودم. راه می‌رفتم تو خونه می‌گفتم «این چه وضعیه؟ الان چله کوچیکهٔ زمستونه و باید سردتر از چله بزرگه باشه، چرا انقدر هوا بهاریه؟» (ما به چهل روز اول زمستون می‌گیم چله بزرگه، به بیست روز بعدی می‌گیم چله کوچیکه، بعد من اینو قبلا شنیده بودم ولی دقیقش رو امسال یاد گرفتم و مثل بچه‌ها خورده بود تو ذوقم که چرا هوا مطابق اطلاعاتی که من تازه یاد گرفتم عمل نمی‌کنه :دی) 
بعد حالا از دیروز هوا طوری سرد شده که نگم براتون، امروزم از صبح برف میومد، هرچند الان دیگه قطع شده. ولی خب، اصولا شما خواستید انقلاب کنید، بندازید یه ماه گرم‌تر :)


+که تا آخرین نفس راهت را ادامه خواهیم داد ای شهید...
+عنوان و جملهٔ موخره، از سرود «به لالهٔ در خون خفته»
۲۲ بهمن ۱۳۹۸ ، ۱۲:۵۵ ۳ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
مهتاب

اَجی مَجی

انسان ایرانی از سیاست و اقتصاد، در کم‌ترین زمان و با تلاشی زیر حد متوسط، بیش‌ترین و بهترین نتایج را توقع دارد.
انسان ایرانی تلویحا دنیا را با آخرت اشتباه گرفته و زمین را با بهشت. به این صورت که شهر، حکومت، سیاست و اقتصاد آرمانی‌اش را یک طور عجیبی یک‌شبه و بهشت‌گونه می‌خواهد.
از انتقاد کردن و تکه و کنایه انداختن بی‌نهایت لذت می‌برد و اصولا اقدام مثبتی وجود ندارد که او در نخستین واکنش نسبت به آن، بدون خوشحالی یا تشکر، با پوزخندی بر لب، حد بالاتری را طلب نکند یا مسخره‌اش نکند.
پیش‌بینی من این است که احتمالا ظهور حجت خداوند هم انسان ایرانی را راضی نکند و نگاه غیرواقع‌بینانه و روحیهٔ غر زدن دائمی‌اش، بالاخره کار دستش بدهد.

+پ.ن بدیهی: منظور از «انسان ایرانی»، «همهٔ» مردمان این سرزمین نیستند.
+‏پ.ن تجربه‌شده: آن‌ها که «کار» می‌کنند خیلی کم‌تر غر می‌زنند.
+‏پ.ن همه‌گیرانه: ناپرهیزی کردم و سری به توییتر زدم این اواخر. اوضاع؟ طرف چون مهندس است خیال می‌کند هر موضوعی که تویش کلمهٔ «انتگرال» داشت، در حیطهٔ تخصص اوست؛ ولو این موضوع «حذف انتگرال از کتاب‌های درسی دبیرستان» باشد. و آن یکی با مدرک کارشناسی زبان چینی در مورد علت حذف پلوتو از منظومهٔ خورشیدی در کتاب‌های درسی می‌پرسد. (مدرکتان مرتبط نیست، گوگل که نمرده عزیزانم)
خلاصه این که در، بر همان پاشنه‌های قبلیِ اظهارنظر در مورد همه‌چیز می‌چرخد. باید به جای «همه‌چیز را، همگان دانند.» بگوییم «همگان همه‌چیز را می‌دانند.»
+پ.ن حکیمانه: «اگر نادان سکوت می‌کرد، اختلاف از بین می‌رفت.» [اول هم جوالدوز به خودم]
۱۶ بهمن ۱۳۹۸ ، ۲۲:۴۸ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
مهتاب

۱۵۵

عاقا پریروزی رفتم بقالی، دیدم مغز گردو گذاشتن تو مغازه روشم یه کاغذه که نوشته ۱۵۵ با یه سری صفر. می‌گم خدایا، این پونزده هزار و پونصد که نیست طبعا، ولی صد و پنجاه‌ و پنجم دیگه زیاده واقعا، بعد دیدم نه دیگه، همون صد و پنجاه و پنجه. کیلویی صد و پنجاه‌ و‌ پنجه. چه خبره خب؟:/
بعد امشب نشستم واسه مامان تعریف می‌کنم می‌گم «این چه وضعیه خب؟ اصلا مردم تو این شرایط چرا ازدواج می‌کنن؟ اصلا حالا ازدواج هیچی، چرا بچه‌دار می‌شن؟ عاقا خداییش با مغز گردو کیلویی صد و پنجاه و پنج تومن چرا بچه‌دار می‌شن آدما؟ بعد اصن چرا ما پنیر می‌خریم که لازم باشه باهاش گردو بخوریم؟ اصن چرا باید فسنجون خورد؟ تازه هنوز قیمتا بعد گرون شدن بنزین درست بالا نرفته و نگه داشتن واسه عید انگار. بعد تازه اگه گازوئیل هم گرون بشه چی؟ عاقا اصلا الان مرغ و گوشت قرمز و ماهی کیلویی چنده؟»
و هی همین طوری می‌گفتم و مامان و بابا می‌خندیدن:/
من جدی می‌گفتم ولی:/
۱۳ بهمن ۱۳۹۸ ، ۲۱:۴۹ ۱۱ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۰
مهتاب

بهارِ زمستانیِ ما

تجدید بیعت می‌کنم با عمیق‌ترین آرمان‌های انسانی‌ای که می‌شناسم.
تجدید بیعت می‌کنم با قراری که با خودم گذاشته‌ام برای صرف نهایت تلاشم جهت به بار نشستن آن آرمان‌ها.
تجدید بیعت می‌کنم با اعتقادم به پایداری و صبر در مسیر تحقق بزرگ‌ترین خواسته‌های نوع انسان.

+ و آرزو و دعای عاقبت به خیری.... آرزوی قرار گرفتن و باقی ماندن در مسیر درست تا آخرش...
۱۲ بهمن ۱۳۹۸ ، ۱۱:۲۹ ۵ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

شادی‌های کوچک و غم‌های بزرگ

امیدوارم هرچه زودتر روزی برسه که همهٔ دنیا تو صلح و امنیت باشه. روزی که روزهای آدم‌ها با هول و اضطراب سپری نشه. در هیچ‌جای دنیا.
دیگه فقط همچین اتفاقیه که می‌تونه آرومم کنه...
۱۸ دی ۱۳۹۸ ، ۱۲:۴۸ ۰ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

گزارش ماوقع

آدم باید یکی رو داشته باشه که بتونه از ته دل از حرفا و شوخی‌های به‌جاش بخنده. هم‌زمان بشه رو شونه‌هاش گریه کرد. هم‌زمان بشه همهٔ غصه‌ها و نگرانی‌هات رو براش تعریف کنی و انقد محکم و فرهیخته و اهل معنا باشه که بتونه با لحن، کلمات و نگاهش آرومت کنه.
اینا رو تو همین چند روز که پر از نگرانی و غم و اضطراب بودم فهمیدم. قبلا هیچ‌وقت انقدر به نظرم مهم نیومده بود، گرچه الان هم البته صرفا متوجه اهمیتش شدم ولی به هرحال بازم کاری نمی‌شه کرد.‌ می‌فرماد: یافت می‌نشود جسته‌ایم ما.


+ مراسم از جهت تاثیری که فکر می‌کردم برام داشته باشه خوب بود الحمدلله. گرچه این خشم و ناراحتی تموم نشده و نمی‌شه هم.
+ همون طور که احتمالا تصاویر و فیلم‌ها رو دیدید، بسیااااااار هم شلوغ بود. یعنی اگه یکی دو‌ درجه دیگه شلوغ‌تر بود، خفه می‌شدیم احتمالا.
+ من خودم نرسیدم که بتونم تو خود دانشگاه باشم. در حالی که ساعت هفت میدون فردوسی بودم ولی تا نزدیکی سردر دانشگاه بیش‌تر نشد که بریم و واقعا فکر نمی‌کردم این طوری بشه و‌ الا حتما زودتر حرکت می‌کردیم ولی خب الخیر فی ما وقع. مثلا شاید یه خوبیش این بود که ما جزء اولین گروه‌هایی بودیم که کاروان شهدا رو موقع خروج از دانشگاه دیدیم.
+ سیستم صوتی برای ما که بیرون بودیم؟ افتضاح. [عجیبه واقعا برای جمهوری اسلامی با این همه سابقهٔ برگزاری چنین مراسمی]
+ بعد مراسم یه سر هم رفتیم بهشت زهرا قطعهٔ شهدا و حق هم همین بود. یعنی اصلا اگه نمی‌رفتم یه چیزیم می‌شد احتمالا و وقتی داشتیم برمی‌گشتیم، هلیکوپترهای حامل پیکرهای شهدا رو دیدیم، به سمت افقی که مایل به غروب بود... یه نمای دل‌انگیز جهت حسن ختام...(هرچند خیلی دلم می‌خواست خیلی بیش‌تر می‌موندیم تو بهشت زهرا و نمی‌شد)
+ همهٔ این کارها رو به نیت و نیابت از همهٔ اونایی که دوست داشتن تو‌ مراسم باشن و به هر دلیلی نبودن انجام دادم، فلذا خیالتون راحت. همهٔ اونایی که دلتون تو مراسم تشییع بود، کنار ما بودید.
+ یه اضطراب سنگینی تو وجودم هست از هر تصمیمی که قرار باشه ایران بگیره. اون آدم بند اول رو برای این اضطرابه نیاز دارم.
+ و نکتهٔ مهم آخر: عصر جدیدی آغاز شده. خواهیم دید.


بعدنوشت: یادم رفت اینو بنویسم؛ دیروز از یکی از این فال‌فروشای تو مترو فال حافظ خریدم و حدس می‌زنید چی بود؟
یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور...
اینم عکسش.
۱۶ دی ۱۳۹۸ ، ۱۹:۳۰ ۱۰ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

عاقل‌تر از آنیم که دیوانه نباشیم...

عجیبه. می‌گن محبت از شناخت میاد، ولی می‌تونم قسم بخورم این محبت، این اشکی که سه روزه تموم نمی‌شه، این غمی که هر لحظه تازه‌تر می‌شه، این که امروز صبح فهمیدم نمی‌شه، باید پاشم برم تهران تو اون اقیانوس آدما یا غرق شم یا حداقل بتونم به جای گریه‌های بی‌صدای توی اتاق، با صدای بلند زار بزنم، اینا فقط از شناخت نمیاد. مگه من کلا چقدر از تو می‌دونستم یا همین الان می‌دونم سردار؟ اشکم بند نمیاد ولی... غصه‌م تموم نمی‌شه انگار...همهٔ روضه‌ها انگار این روزا به تو می‌رسه... همهٔ روضه‌ها با هم مجسم شده...آخ... آخ که خدا رو شکر فاطمیه نزدیکه...
۱۵ دی ۱۳۹۸ ، ۱۶:۲۸
مهتاب

پایان خوش...

دیشب قبل این اتفاق، می‌خواستم یه پستی بذارم بنویسم:

«آخرالزمان،
اقلیتی پیشتاز 
اکثریتی بی‌تفاوت
توازن ظاهری نابرابر قوا
موقعیت جغرافیایی ویژه
شرایط سخت و ناامیدکننده
و یکی دو پیشگویی قطعی از عاقبت ماجرا نیاز دارد.»

و حالا...
مشخصه که حداقل به اندازهٔ یک گام به نتیجهٔ اون پیشگویی‌های قطعی نزدیک‌تر شدیم...


+ در این دنیا هر چیزی حکمتی دارد و چگونه مردن آدم‌ها، آخر حکمت است...*
+ اللهم ارزقنا توفیق الشهادة فی سبیلک...

+بعدنوشت: مرتبط:

*به مضمون، از «بیوتن» رضا امیرخانی
۱۳ دی ۱۳۹۸ ، ۱۰:۳۳ ۳ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
مهتاب

سوال پشت سوال

خانم شریعت رضوی در کتاب «طرحی از یک زندگی» دربارهٔ واکنش‌ها بعد از چاپ کتاب «کویر» دکتر شریعتی می‌نویسند:

چاپ کویر، با عکس‌العمل‌های مختلفی رو‌به‌رو شد. در خارج از کشور، دوستان قدیمی علی، این کتاب را غلتیدن در رمانتیزم و فاصله گرفتن از تعهدات سیاسی-اجتماعی شریعی ارزیابی می‌کردند؛ آقای صادق قطب‌زاده سال‌ها بعد تعریف می‌کرد که به محض چاپ کویر من و چند تن دیگر از دوستان گفتیم: «شریعتی هم برید.»

طرحی از یک زندگی، چاپخش، چاپ سیزدهم، ص۱۲۹


اتفاقات آبان امسال همین حس را برای من ایجاد کرده. چند هفته است سریال کمدی-رمانتیک ترکی تماشا می‌کنم و هیچ بعید نیست همین روزها متن‌های کوتاه و بلند عاشقانه بنویسم و جای پست‌های همیشگی‌ام منتشر کنم. هر روز اخبار را چک می‌کنم (کاری که نمی‌توانم انجام ندهم)، کتاب می‌خوانم و ظاهرا همان آدم قبلی‌ام، اما  از شدت استیصال پناه برده‌ام به رمانتیسم. به انتخابات مجلس فکر می‌کنم، راهپیمایی ۲۲ بهمن، به دلایل غیرقابل توضیحی پوشهٔ آهنگ‌های انقلاب را پخش می‌کنم برای خودم و نمی‌دانم تا کجا می‌شود از سیستمی که در مورد کشته شدن آدم‌های بی‌گناه توضیح نمی‌دهد، حمایت کرد. از طرفی شک ندارم هیچ‌کس در خارج از مرزهای این سرزمین دلش برای ما نمی‌سوزد و عاقلانه‌ترین گزینه را تلاش برای بهبود همین ساختار می‌دانم. با این وجود نمی‌شود انکار کرد که چقدر به‌هم‌ریخته‌ام. مخصوصا این روزها که روایت‌های رسانه‌ای آن‌ور‌آبی دانه‌دانه منتشر می‌شوند، مخصوصا بعد از پیش‌بینی‌های اقتصادی در مورد پیامدهای تصویب لایحهٔ بودجهٔ سال آینده و مخصوصا بعد از این که می‌بینم هنوز آن‌ها که باید، تلنگر و هشداری حس نمی‌کنند...

از تحقق وعده‌های خدا مطمئنم؛ ولی آن وعده‌ها، اتفاقاتی بلندمدت هستند. از نهایت و نتیجه مطمئنم، اما در کوتاه و میان‌مدت، چه اتفاقاتی قرار است بیفتد؟...


بعدنوشت: «کویر» از نظر برخی دوستان دکتر شریعتی، توقف مبارزه بوده نه از نظر خود او. کما این که پناه بردن موقت من به آن‌چه گفتم هم به معنای توقف آرمان‌گرایی یا پشیمانی از اقدامات گذشته نیست! فکر می‌کردم این دو مسئله در متن واضح است ولی ظاهرا بعضا باعث سوءتعبیر شده.

۴ دی ۱۳۹۸ ، ۱۶:۱۵ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
مهتاب

همان متن غم‌انگیزطور ناامیدکننده

آدم تا یک جایی امیدوار است. می‌دانید تا کجا؟ تا آن‌جا که خیال می‌کند اگر عیب‌ و ایرادهای یک یا چند نوع تفکر معلوم شود، اگر ایرادهای آن تفکرها، اساسی‌ترین نیازهای زندگی آدم‌ها را تحت‌تاثیر قرار دهد، حداقل در مورد درستی مسیر، فکر می‌کنند. 
تا آن‌جا که خیال می‌کند اگر گروهی بتوانند بدون ایرادهای مرسوم، واقعا به فکر مردم و نیازهای برحقشان باشند، اقبال می‌رود سمتشان و می‌شود نرم‌نرم اوضاع را عوض کرد.
بعد نگاه می‌کنی و می‌بینی صعود در این سیستم پیش‌نیازهایی می‌خواهد که گروه ایده‌آل تو ندارند و اصولا چون آن ویژگی‌ها را ندارند ایده‌آل‌اند و نگاه می‌کنی و می‌بینی مردم کلا در حال و هوای دیگری‌اند. چیزهایی می‌خواهند که تو نمی‌فهمی، با مختصاتی زندگی می‌کنند که قادر به درکش نیستی و چهارچوب فکری‌ای دارند که بدیهی‌ترین بدیهیات را هم نمی‌توانی به عنوان زیربنای بحث در نظر بگیری.
در مورد همهٔ برنامه‌هایی که برای آینده داشتم، احساس کرختی دارم. از روند حوادث گیج شده‌ام و اگر بتوانم، یک کلبهٔ آرام در جایی بی‌هیاهو پیدا می‌کنم و شب و روز می‌نشینم به خواندن و دیدن و شنیدن و فکر کردن تا همه چیز تمام شود و بمیرم. تا آخرش.
۳ دی ۱۳۹۸ ، ۱۷:۲۷ ۱۰ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

استراتژی درخت گردو

چند ماه منتظر امروز بودم تا برای اولین بار خمس درآمد خودم را حساب و پرداخت کنم و یک جورهایی جشن تکلیف اقتصادی بگیرم؛ ولی الان...
خب، وضع اقتصاد طوری است که با شنیدن اسمش آدم یاد هر چیزی می‌افتد جز جشن. حتی اگر این جشن، صرفا یک حس خوب شخصیِ فردیِ محدود بوده باشد...



+ احساس (و نه اعتقاد)م را نسبت به انفاق‌های واجب از مجموعهٔ مبانی اقتصادی اسلام، مدیون داستان اول کتاب «این همان مرد است» آقای مرتضی دانشمند و مادرم هستم که این کتاب را شانزده سال پیش، حول و حوش جشن تکلیف عبادی‌ام برایم خریده بود؛ و نکته‌اش این‌جاست که آقای دانشمند از تاثیر این کتاب و داستان‌هایش روی شخصیت آدمی مثل من خبر ندارد؛ به همین جهت، من هم امیدوارم به تاثیر خیلی از فعالیت‌ها که ممکن است هیچ‌وقت از جزئیات تاثیرشان روی اشخاص باخبر نشوم و این امید، در میانهٔ همهٔ این اخبار و احوال غمبار، هنوز موتور محرک است...
دیگران کاشتند، ما خوردیم؛ ما بکاریم، دیگران بخورند...


+ یک پست غم‌انگیزطور و ناامیدکننده قبل این یکی نوشته بودم که خب... به نظرم همگی به اندازهٔ کافی این روزها خبر بد می‌شنویم...اوضاع شده شبیه وقتی توی داستان‌های هری پاتر، ولدمورت دوباره برگشته بود و آن فضای مه‌آلود به خاطر حضور غیرعادی دمنتورها و.... همان حال و هواست انگار...
۱ دی ۱۳۹۸ ، ۲۳:۲۹ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
مهتاب

خانهٔ ما

شبکهٔ محترم افق، قبلاها برنامه‌ای پخش می‌کرد به اسم مستند-مسابقهٔ «خانهٔ ما» (نمی‌دانم الان هم هست یا نه) و در میزان جذاب بودنش همین بس که منِ به‌کلی‌ فراری از تلویزیون، حواسم به روز و ساعت پخشش بود که از دستش ندهم.
خط اصلی مسابقه به این شکل بود که چند خانوادهٔ مختلف باید طی مراحلی، هم با کسب درآمدهای خانگی و هم با صرفه‌جویی در هزینه‌ها، در پایان مبلغ بیش‌تری را در حساب بانکی خانواده (که ابتدای مسابقه شارژ شده بود) ذخیره می‌کردند.
مسابقه هم شامل مراحل مختلف مهمانی، سفر و کسب‌و‌کار خانگی بود.
من دو سری از این مسابقه را دیدم و به نظرم ایدهٔ جذاب و خلاقیت‌های جالبی در آن بود. مخصوصا از جهت مواجهه با سبک زندگی انسان ایرانی، فضای نسبتا خوبی ساخته بود.
الغرض، در یکی از قسمت‌های مسابقه، که دو خانواده مهمان خانوادهٔ سوم بودند و مرحلهٔ کسب‌و‌کار خانگی پشت‌سر گذاشته شده بود، دوربین از خانواده‌ها، قبل از مهمانی فیلم می‌گرفت. دقت کنید، مرحلهٔ قبلی گذشته، میزان درآمد و امتیازها هم مشخص، همه چیز تمام شده و خانواده‌ها در مسیر مهمانی بودند؛ نکتهٔ خیلی جالب این بود که والدین خانواده‌ها در آن سکانس مربوط به قبل شروع مهمانی، به فرزندشان به طور اکید توصیه می‌کردند که دربارهٔ ایدهٔ کسب‌و‌کار خانوادگی خانواده‌شان در مهمانی صحبت نکنند و مطلقا چیزی نگویند. این سکانس خیلی جذاب و تا حدودی خاطره‌انگیز بود. خاطره‌انگیز به جهت یادآوری خاطرهٔ دفعاتی که چه در خانوادهٔ خودمان، چه خانواده‌های اطراف، با چنین تفکری مواجه شده بودم. یک جور تفکر پنهان‌کاری در مورد مسائل بی‌اهمیتی که بیانشان جزء اسرار خانوادگی نیست؛ تابوی حرف زدن در مورد مسائلی که به دلایل مبهم و غیرقابل‌توضیحی دلمان می‌خواهد از بقیه پنهان کنیم یا حتی بعضا درباره‌شان دروغ بگوییم! چرا؟ نمی‌دانم؛ ولی برداشت من این است که ما در مجموعه‌ای از پنهان‌کاری‌های غیرلازم زندگی می‌کنیم. ما در مجموع آدم‌های شفافی نیستیم و وقتی ذهنیت مردمی شفاف نباشد، مطالبهٔ شفافیت از مراکز تصمیم‌ساز، اجرایی و قضایی هم دچار سختی‌های مضاعف می‌شود. یعنی واقعا خیلی از تصمیمات را نمی‌توان به حساب عمد و قصدی در پنهان‌کاری و حتی تلاش برای پنهان کردن مواردی خلاف قانون دانست؛ بلکه موضوع این است که ذهنیت انسان ایرانی، ذهنیت شفاف و صادقانه‌ای نیست. نه‌تنها شفافیت و صداقت که حتی بیان راحت و روان احساسات هم برای انسان ایرانی دشوار است. او حتی اگر در پاک‌دست‌ترین و مسئولیت‌پذیرترین شرایط ممکن کار کند، باز هم احتمالا علاقه‌ای به شفاف شدن ندارد و میل پنهان شخصیتش به مخفی و مرموز و بی‌توضیح بودن است.
به گمانم ما نیاز داریم کنار همهٔ مطالبات مبتنی بر مبانی اعتقادی/مردم‌سالارانه دربارهٔ شفافیت حکومت و پاسخگویی مسئولین (در تمامی سطوح)، به جنبه‌های روان‌شناختی ماجرا هم توجه کنیم.
ما نیاز داریم سوای همهٔ دلایل و ملزومات دیگر، به جهت باز شدن گره کور ماجرای شفافیت، «گفت‌و‌گو»، «بیان صادقانهٔ احساسات» و «همدلی» را به نسل بعد یاد بدهیم. این تیری است که نشان‌های زیادی را می‌توان با آن زد...
۱۰ آذر ۱۳۹۸ ، ۲۱:۳۴ ۷ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱
مهتاب

جهت ثبت در تاریخ

من فقط اینترنت همراه دارم و این موجود هنوز وصل نشده. 
قصد مهاجرت دارم به کرهٔ شمالی. 
کسی میاد خبر بده✋
۵ آذر ۱۳۹۸ ، ۲۰:۳۷ ۱۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۳
مهتاب

آخری

حالا البته ماجرا با همان فرمول‌های تکراری قدیمی، فعلا کمابیش دارد جمع می‌شود، منتها فکر نمی‌کنم من یکی بتوانم فراموش کنم که کسی در این ماجرا با مردم «همدلی» نکرد. همه از بالا نگاه کردند، از بالا توصیه کردند، سفارش، پیشنهاد، دستور، هشدار، تحلیل و اقدامات دیگر. ولی «همدلی» در کار نبود. حتی در حد استفاده از یک مشت واژهٔ ساده.
ضمنا با رعایت تمام مصالح، می‌شد در تریبون عمومی، از دولت، از شیوهٔ اجرای کار، انتقاد کرد و به جایی هم برنمی‌خورد.

+ این که تعداد اعضای شورای هماهنگی اقتصادی را یک عدد دو رقمی اعلام می‌فرمایید، صرفا هم زدن قضیه است. یعنی این که من بنشینم فکر کنم ۱۶، ۱۷ نفر آدم رده بالای حکومتی با هم چنین افتضاحی به بار آوردند، خیلی دردش بیش‌تر است تا خیال کنم کار دو سه نفر بوده. هم نزنیم لطفا.
+ چپ و راست هم عزیزان لزوم حمایت رهبری از قانون و قوای کشور را یادآوری می‌کنند! انگار مثلا مسئلهٔ ما این است که چرا رهبری، حکم حکومتی نداده‌اند به لغو مصوبه! صرفا جهت اطلاع عرض کنم که گرفتاری ما (من حداقل) برای حتی یک لحظه هم چنین خواستهٔ مضحک سطح‌پایینی نبوده و نیست. فلذا این که تلویحا بعضی دوره افتاده‌اند و مثل مراقب‌های امتحان‌ها، نتیجهٔ آزمون ولایتمداری اعلام می‌کنند و تیک حضور و غیاب می‌زنند، آدم را عصبانی می‌کند. آدم را عصبانی نکنید. حضرت فخیمهٔ دولت به قدر کافی برای عصبانی کردن ما کافی است و با تمام قوا هم حضور دارد.
+ من با اجازهٔ همگی، همچنان دلم برای مردمی که توان و ابزار اعتراض ندارند، می‌سوزد. گرچه که مقصر بخش عمده‌اش، خودشان هستند.
+ و من دیگر دربارهٔ این موضوع نمی‌نویسم...


+بعدنوشت: 
از مطالب خوب این روزها:

+بعدنوشت ۲:
به صرف انتقاد به نفر اول مملکت، که اولا دفعهٔ اول نیست و ثانیا هیچ بعید نیست در گذر زمان تغییر کند، ما را از دایرهٔ معتقدین نظری و عملی به نظام و اصول قانون اساسی خارج نفرمایید؛ چون ما خودمان چنین نظری نداریم و اگر روزی داشتیم، همین‌جا می‌نویسیم. واضح و شفاف.
با سپاس.
۳ آذر ۱۳۹۸ ، ۱۹:۲۸ ۷ نظر موافقین ۷ مخالفین ۲
مهتاب

رومیِ زنگ

سال ۹۶ موقع انتخابات، کارآموزی ترم آخرمان بود. برعکس انتخابات مجلس ۹۴ که در فضای ایزولهٔ دانشگاه بودم و فقط چند دیدار دانشجویی داشتیم با بعضی از کاندیداهای مجلس، آن سال صبح‌به‌صبح با آدم‌های واقعی رو‌به‌رو می‌شدم. آدم‌های واقعی جامعهٔ واقعی. از بین همهٔ بحث‌های آن روزها، همهٔ تکه‌ها، عصبانی شدن‌ها، بی‌تفاوت بودن‌ها و حتی بگویم ادا اطوارها، یه جمله توی ذهنم ماند. یکی از کارمندان آزمایشگاه بیمارستان یک بار گفت: «هم من، هم خانومم تو دورهٔ احمدی‌نژاد استخدام شدیم، خونه هم خریدیم، ولی من به روحانی رای می‌دم.»

ظاهرا مردم عدالت‌خواهی را در حد تامین کف هرم خواسته‌ها (آن هم صرفا خواسته‌های خانواده و اطرافیان خودشان) می‌خواهند و بعد هم خیال می‌کنند سرمایه‌داری مثل قرمه‌سبزی نهار است که می‌توان لوبیاهایش را جدا کرد، گوشتش را خالی‌خالی خورد و با عطر و رنگش هم کیف کرد.

+ از آن تحلیل‌ها که می‌گوید گزینهٔ مطلوب احمدی‌نژاد در سال ۹۲، روحانی بوده، من هم بلدم. این‌جا مشخصا منظورم گره‌خوردن مفهوم عدالت‌خواهی با تصویر سابقی است که از رئیس‌جمهور سابق داریم و ایضا سرمایه‌داری و تکنوکرات‌بازی با حضرات فعلی.

+ همین‌جا تا تنور داغ است این را هم بگویم که از کل انتخابات ۹۶، تبلیغات و مناظرات و بحث‌ها و دعواها، یک جمله از آقای رییسی یادم مانده. آن‌جا که (به مضمون) در بیان اقداماتی که در آستان قدس انجام داده بود، اشاره کرده بود به حضور یک خانم برای اولین بار در شورای مدیریت آستان (یا هر چیزی که اسم دقیقش هست). برای اولین بار بعد تقریبا چهل سال، یک خانم را (که حالا اصلا من نمی‌دانم اصولا تخصصی داشته یا صرفا بله قربان‌گو بوده) وارد شورای مدیریت مرکزی مذهبی در این مملکت کردند که به‌جرئت می‌توان گفت بیش از نیمی از زائرینش خانم هستند! و تو خود حدیث مفصل بخوان و...
... و خیلی بلاهت‌آمیز خیال کن مسائل زنان قرار است حل شود...
۱ آذر ۱۳۹۸ ، ۱۵:۰۳ ۹ نظر موافقین ۴ مخالفین ۶
مهتاب

نگران آرمان‌های ۵۷، تا ابد...

...۹۸، ۸۸ ، ۷۸
فضای بستهٔ سیاسی کشور، از بالاترین تا پایین‌ترین سطوح، قابل‌انکار نیست؛ اما به نظرم سطح مسائل را در ادامهٔ اتفاقات آن سال‌ها باید تحلیل کرد. تقلیل ماجرا به بسته بودن فضای سیاسی یا تاثیرات اقتصادی‌، نظریه‌ای است که قادر به توضیح همهٔ اتفاقات نیست؛ ضمن این که سطح تنش‌ها، مدام از سطح تنش موردانتظار این نظریات ناقص، بیرون می‌زند و حال آدم را بدتر می‌کند.




+دردانهٔ عزیز، دنیا اگر جای درستی بود، آن استاد آمریکایی باید از دخالت و خباثت چندین‌و‌چند سالهٔ کشورش در این منطقه، از گروه‌هایی که خیلی جدی، رسمی و علنی، مسئول تحلیل مسائل ایران و تلاش برای ایجاد مشکل و تحریم و گرفتاری برای مردمش هستند، خجالت می‌کشید. «مظلوم» بودن دادو‌فریاد دارد، نه خجالت. [ضمنا اشتباهات و مشکلاتمان به خودمان مربوط است؛ نه هیچ‌کس دیگر و نه مخصوصا مسببین لااقل بخشی از وضع موجود]

+عنوان؟ اسم سرخپوستی نویسنده.
۲۹ آبان ۱۳۹۸ ، ۱۸:۵۹ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۲
مهتاب

کدام جمهوری؟

قرار به «جمهوری اسلامی» بود. انصاف داشته باشم، در هر دو جزئش به دستاوردهایی فوق‌العاده در این مدت رسیده‌ایم؛ اما الان باید خیلی جدی این را پرسید که آیا آن همه مبارزه برای تبدیل وضعیتِ «تصمیمات با منشأ خارجی و تایید یک نفر» به «تصمیمات با منشأ شبه‌داخلی و تایید چهار نفر» بوده؟
اسلام پیش‌کش، ما ظرفیت «جمهوری» نداریم؟


» ایدهٔ حکمرانی در قرن ۲۱: تصمیمات یک‌شبه برای معیشت هشتاد میلیون نفر در جلسات فراقانونی + قطع اینترنت به مقدار لازم.
» این که الان فقط می‌شود «وبلاگ» نوشت، یعنی کسی انتظار ندارد از وبلاگ، آبی گرم شود.
» ملت، قدیم‌ها بدون «اینترنت»، «انقلاب» می‌کردند و «تو دهن» دولت می‌زدند.
» خلایق هرچه لایق.
۲۷ آبان ۱۳۹۸ ، ۰۲:۲۳ موافقین ۸ مخالفین ۳
مهتاب

واسه بقیه هم تو مجلس و شورای شهر جا هست

من هر وقت در مورد گروه‌هایی که مشی مبارزهٔ مسلحانه و ترور افراد رو داشتن، می‌خوندم، تلویحا سرم رو با تاسف تکون می‌دادم به نشانهٔ «نچ‌نچ» که یعنی «این چه کاریه آخه؟» «که چی بشه؟» «این راهشه واقعا؟»
منتها الان می‌بینم کاملا درکشون می‌کنم. نه تنها این گروه‌ها رو، بلکه فاشیست‌ها رو هم الان راحت‌تر می‌تونم درک کنم.
ممنون آقای روحانی! شما قدرت فهم ما رو از مسائل تاریخی، واقعا بالا بردید.
ضمن این که البته شرایطی ایجاد کردید که ما می‌تونیم به یکی از توصیه‌های مهم دینی مبنی بر نداشتن آرزوهای دور‌و‌دراز عمل کنیم. نه‌تنها آرزوهای دور‌و‌دراز که کم‌کم می‌تونیم به نداشتن اهداف کوتاه‌مدت هم عادت کنیم و دل نبندیم به این دنیای فانی فریبنده و اصولا جامعهٔ دینی مگه قرار بوده غیر این باشه؟ قرار بوده شرایط برای دین‌داری و درک و فهم و بصیرت اجتماعی-تاریخی تسهیل بشه که شده الحمدلله. 
فلذا تا ۱۴۰۰ با روحانی، تا ۱۴۰۸ با جهانگیری، تا ۱۴۱۶ با ظریف، تا ۱۴۲۴ هم با وزیر جوان.
۲۵ آبان ۱۳۹۸ ، ۲۲:۰۰ ۵ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
مهتاب