تاثیر هیچ مسئلهٔ اقتصادیای به اندازهٔ مسائل فرهنگی نیست.
تاثیر هیچ تحریمی به اندازهٔ تاثیر احساس بیعدالتی نیست.
تاثیر هیچ جهش تولیدی به اندازهٔ عدالت و شفافیت نیست.
+بدیهیات: من نه کاسب تحریمم، نه مخالف ارتقای سطح تولید و خدمات.
اصلا نیازی نیست ما تلاش کنیم که تمدن غرب سقوط کنه؛ این اتفاقیه که خودش به طور طبیعی میافته و اونقدر هم بدیهی و طبیعی و تکراریه که نیاز به این همه شور و شوق و ذوق و هیجان هم نداره. هر تمدنی، زمانی شکل میگیره، تلاشهایی انجام میده و مرتکب اشتباهاتی میشه؛ تا زمانی که نتیجهٔ تلاشها از پیامد اشتباهات بزرگتر باشه، تمدن در قدرته و نقطهٔ اوجش هم زمانیه که بیشترین فاصله بین نتایج کارهای درست و پیامد خطاها وجود داره. بقای تمدن هم منوط به اینه که در مقابل هشدارهایی که برای تصحیح خطاها بهش داده میشه، لجبازی نکنه. اما معمولا این اتفاق نمیافته، چون تمدنها، اعتماد به نفسشون رو از اعتقاد به برتری بیقیدوشرط و ذاتی خودشون به دست میارن و اغلب، دستاوردهای تمدنهای دیگه رو انکار میکنن تا به اون ایدهٔ مرکزی، آسیب و خللی وارد نشه. در نتیجه، به خطاها ادامه میدن و ناچار زمانی میرسه که پیامد اشتباهات به نتایج دستاوردها نزدیک و باهاش مساوی میشه. از اینجا روند سقوط تمدن آغاز میشه؛ اگر دست از لجبازی برداره، احتمال برگشتن ورق هست؛ اما معمولا اینطور نمیشه و تمدنها با غرور و سرمستی باقیمونده از روزهای اوجشون، شرایط فعلی رو انکار میکنن و انقدر به این انکار احمقانه و لجبازی کودکانه ادامه میدن که بالاخره سقوط میکنن. اتفاقی که بارها و بارها در تاریخ افتاده و باز هم خواهد افتاد. غلبههای تمدنی هم صرفا زمانی اتفاق میافتن که تمدن مغلوب، قبلا خودش از درون پوسیده باشه؛ و الا هیچ تمدنی واقعا باعث شکست تمدن دیگهای نمیشه و دلیل اصلی شکست، همیشه ضعف تمدن مغلوبه نه صرفا قدرت تمدن غالب. با همهٔ این حرفا، پس نقش ما چیه؟ نقش ما، تلاش برای ساخت یه ساختار جدیده که از قِبَل این تلاشها، احتمالا میتونیم این ایده رو تو ذهن آدمها بکاریم که «نگران نباشید. با خیال راحت این کشتی در حال غرق شدن رو ترک کنید؛ چون این چیزی که میبینید پایان تاریخ نیست و راههای نرفتهٔ زیادی پیش روی آدمیزاده.» بنابراین، نقش ما در بهترین حالت، صرفا تسریع یه رونده، نه ایجادش. چون او خودش به طور طبیعی ایجاد میشه و نیازی به نگرانی نیست. اون چیزی که باید در موردش نگران باشیم اینه که آیا برای فردای فروپاشی، برنامهای عملی و کاربردی، برای بشریت داریم یا نه. این مسئلهٔ ماست.
+ تمدن نهایی، از میراث صحیح و دستاوردهای درست همهٔ تمدنهای قبل استفاده میکنه. این، اون ایدهٔ مرکزیایه که باید شهروندان آینده رو باهاش تربیت کنیم و کشوری میتونه مدیران دنیای فردا رو تربیت کنه، که این موضوع رو درک کرده باشه. دورهٔ فخرفروشیهای قومی و نژادی و تاریخی تموم شده. ساخت بنای تمدن بعدی، مثل ماجرای نصب حجرالاسود در زمان حضرت رسوله (صلیالله علیه و آله و سلم). همهٔ تمدنها سنگ رو حمل میکنن و نهایتا انسان کامل، اون رو در جای صحیحش قرار میده. فلذا مبارزه با امپریالیسم اگر احیانا از حیث نظری به پان ایرانیسم برسه، از همین الان باید فاتحهش رو خوند؛ از حیث عملی هم که اصولا ممکن نیست.
+ سوال مرتبط: چرا متوسط توقع عمومی جامعهٔ بشری از یک انسان فرهیخته و فهمیده، انقدر پایینه؟
+ مطلب مرتبط: برای همهٔ همه
احساسی که به جمهوری اسلامی دارم، احساس تاسف و تاثره نسبت به آدمی که دوستش داری، ولی جلوی چشمت داره عمدا زندگی خودش رو خراب میکنه و هرچقدر تلاش میکنی کمکش کنی، با خشونت پَسِت میزنه. از تلاش که نمیشه دست برداشت، ولی فکر کنم از امیدِ کوتاهمدت و میانمدت باید دست بردارم.
کاش بشود همهٔ اینهایی که دوست دارند بروند، بروند. بهسهولت، با آرامش، بدون تحقیرها و سختیهای مرسوم فرایند تایید ویزا، با سلامتی، با دل خوش، و در کشور مقصد همهچیز خوب باشد و سالهای سال، با خوبی و خوشی و سلامتی و موفقیت در آن زندگی کنند و خانوادههایشان هم با همین شرایط همراهشان بروند تا غم دوری از خانواده هم آزارشان ندهد. کاش هروقت هم دلشان تنگ شد بتوانند بیایند و سری بزنند و برگردند و کاش همهچیز برایشان فراهم باشد. کاش همهشان بتوانند بروند و فقط همینهایی بمانیم که حاضریم از همهچیزمان بگذریم برای این وطن، این خاک و این آرمان. کاش همهٔ دردها بماند برای ما و همهٔ خوشیها برای آنها باشد. کاش در آن دنیا هم بهترین جای بهشت نصیبشان شود؛ فقط ما بتوانیم چندصباحی با دردهای واقعی زندگی کنیم و در دردهای واقعی غوطه بخوریم و برای دردهای واقعی دنبال چاره بگردیم. فقط بتوانیم مدت هرچند کوتاهی، بدون خیانتها، نق زدنها و کنایههای ناحق، زندگی کنیم...
پ.ن: قبل از این که سوءتفاهمی شکل بگیرد عرض کنم منظور من مطلقا این نیست که «هرکی دوست نداره جمع کنه بره» و ایضا منظورم این نیست که نباید انتقاد و اعتراض داشت؛ کل متن فقط قصد دارد بگوید «انتقاد» با «نق زدن» فرق میکند. همین.
بعدنوشت: پ.ن ۲: تکملهٔ رفیق جان برای این مطلب:
حتی بگذاریم مدتی بگذرد؛ هر مقدار زمان که لازم باشد، و طی این مدت آنها همانجا که میخواهند باشند؛ با خوبی و خوشی و آرامشی که در آنجا میخواهند (و ما هم برایشان میخواهیم). مدتی بگذرد و آنها «بیرون» باشند و ما به «کار»مان برسیم.
قسم به همان آرمان و همان درد واقعی که قول شرف میدهیم هروقت مسائل «اینجا» حل شد یا روی روال حل شدن افتاد، با آغوش _کاملا_ باز برگشتنشان را پذیرا باشیم!
تصور کنید ایران از سیاستهای منطقهای و جهانی ضدامپریالیستیاش دست بردارد (سیاستهای داخلی و مسائلی مثل حقوق بشر و حجاب و اینها کلا مهم نیستند در این فرض) در این صورت همین شبکههایی (تلویزیون، توییتر، اینستاگرام و...) که شب و روز به شکلهای مختلف ناامیدی از کشور و مسئولین را تبلیغ میکنند، طوری طرفدار جمهوری اسلامی شوند و طوری برایش تبلیغ و از آن تعریف و تمجید کنند که بیا و ببین.
آنوقت یکهو میبینی خیلی از همینهایی که الان اینطور از متولد شدن در ایران آه و ناله میکنند و به هر بهانهای توی سر مملکت میزنند، چطور «خوشحال و شاد و خندان» خواهند شد.
صرفا خواستم عرض کنم میزان امید و ناامیدیتان را نسبت به وطن به افق این شبکهها تنظیم نکنید. اگر هم بناست بروید یا بمانید، تلاش کنید، یا صرفا و فقط انتقاد کنید، مبناهای خودتان را داشته باشید. همین.
میرید بیبیسی و صدای آمریکا نگاه میکنید/دنبال میکنید که از همهٔ اخبار مطلع باشید حتما؟ :) مثل اینه که یه ظرف سوپ حاوی سیانور رو بخورید به خاطر هویجاش که مقویان :) واقعا متوجه نیستید از عکس تا تیتر و متن و لحن و همهچی، طوری تنظیم شده تا ذرهذره از خودتون و داشتههاتون متنفر بشید؟ دیگه چهطوری باید اثبات کنن پول میگیرن و تلاش و برنامهریزی میکنن تا من و شما رو عصبی و ناراحت کنن؟
ما در این کشور، بیش از هر چیزی به یک تعداد مترجم نیاز داریم. آدمهایی که بتوانند دغدغهٔ گروههای مختلف جامعه را برای گروههای دیگر ترجمه کنند و در این مسیر، از مرحلهٔ بروز عصبانیتهای شدید (ولو کاملا به حق) و بیادبیها و بیانصافیهای مرسوم، عبور کرده باشند.
بیربط ۱: سال ۹۵ و در جریان تلاشهای گروههای مختلف برای زمینهسازی پیروزی در انتخابات ریاستجمهوری ۹۶، یکی از فعالان عرصهٔ رسانهای کشور در جمع خصوصیای، توصیه میکرد برای اقناعسازی و همراه کردن جامعه، روی مطالبات اقتصادی مردم دست بگذارید و در ادامه افزود: «حالا ممکنه بگید، اگه مطالبات انقد بالا رفت که بعدا برای خودمون دردسر شد چی؟ و جواب من اینه که مهم نیست! الان فقط شما تمرکزتون باید روی زدن دولت باشه. فعلا این بره، بعدا اونا رو یه کاریش میکنیم.»
بیربط ۲: بعضیها تاثیر تحریمها را در وضع اقتصادی فعلی به کل منکر هستند و بعضی دیگر تاثیر دولت را و هرکدام صرفا عامل مقابل را مشکل میداند، واضح است که دو لبهٔ یک شمشیر هستند برای فراری دادن جامعه از درک واقعیات، همانگونه که هست.
بیربط ۳: من که شخصا معتقدم ادامهٔ کار دولت بعد از آبان ۹۸ اشتباه بود، منتها خوب است به وضع جامعهٔ گلوبلبلمان هم توجه کنیم. مردمی اغلب درگیر پارتی، رانت، سهمیههای بیمعنی، ربا، اغلب فاقد روحیهٔ مسئولیتپذیری و کمفروش در کار و... . شاید بشود گفت رای دورهٔ اول یک رییسجمهور ناشی از شناخت ناکافی مردم بوده، اما در دور دوم، هرگز اینطور نیست. مردمی که آگاهانه و البته جوگیرانه به یک ایدئولوژی و جریان مشخص برای ادارهٔ مملکت رای میدهند، آنقدرها هم که این روزها گفته میشود، طفلکی و مظلوم نیستند. این وضع البته مختص مملکت ما نیست و ظاهرا در خیلی جاهای دیگر هم ادا اطوار سلبریتیها و بازیهای رسانهای، به عقل آدمها میچربد.
بیربط ۴: «اگر فلانی اومده بود بهشت میشد» و «اگر فلانی اومده بود از اینم بدتر میشد» را هرکجا شنیدید فرار کنید.
بیربط ۵: من نگران مسائلی که نمیتوانم در موردشان کاری انجام بدهم نیستم، اخبار تلخی که به من ربطی ندارد را پیگیری نمیکنم و تلاش میکنم کارهایی را انجام بدهم که میتوانم و باید انجام بدهم. بقیهاش، چه در بعد فردی و چه اجتماعی، به من ارتباطی ندارد. این بقیه میتواند یک گستره از سقوط جمهوری اسلامی تا ظهور امام زمان (روحی لتراب مقدمه الفداء) را شامل شود. این گزینه را از کسی میشنوید که در جریان اتفاقات دی ماه سال گذشته، خیلی دقیق پیگیر اخبار بود تا هیچ خبر مهمی را از دست ندهد و الان با قاطعیت میگویم کار غلطی است، مگر کارتان خبر باشد. رها کنید پیگیری جریان اخبار بیفایده را. آنطور که فهمیدهام، کراهت هم دارد.
بیربط ۶: شرایط سخت است و کسی نیست که این را نداند، اما میتوان به آرامشی نسبتا پایدار، فارغ از شرایط بیرونی رسید. شرط اول این است که «هدف» داشته باشیم و شرط دوم این که برای رسیدن به آن، علیرغم جمیع گرفتاریها، تلاش کنیم. آدمهای بزرگ و مهم بسیاری در تاریخ، در مناطق جغرافیایی مختلف، با شرایطی به مراتب پیچیدهتر و سختتر از ما، به قلههای بلندی رسیدهاند. میتوانید به این حقیقت بیاعتنا باشید، ولی به هیچوجه قابلانکار نیست.
بیربط ۷: ربیعتان مبارک :)
آنچه گذشت: عقل سرخ (۱۹)
حتى خود ابنسعد هم وقتى مىآید تا با امـام حسـین (علیهالسـلام) مـذاکره کنـد، امـام (علیهالسلام) میگویند: «تو به خاطر حکومت ری این جنایتها را میکنی؛ اما گندم ری را نخواهی خورد؛ حتی اگر ما را بکشی.» او هم به مسخره مىگوید حالا گندم نبود، ما به جو هم راضى هستیم. این هم یک گروه از آدمهاى متوسط و خودخواهى است که تاریخ را گند زدهاند.
در کربلا وقتى سیدالشّهدا (علیهالسـلام) در محاصره قرار مىگیرنـد، در سـخنرانى خـود خطاب به مردم کوفه که به جنگ ایشان آمدهاند، مىفرمایند:
«آیا شما نشنیدهاید که پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) فرمود هرکس حاکم ستمگر و مستبدی را ببیند که حرام الهی را حلال کرده و پیمان خدا در مسئلهٔ حکومت زیر پا گذاشته، مخالف سنت پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) است و به گناه و تجاوز حکومت میکند «ثم لم یغیر علیه بقول و لا فعل»؛ ولی علیه چنین حاکمیتی فریاد نزند و اعتراض نکند و وارد عمل نشود، در جهنم کنار حاکم ستمگر خواهد بود؟ آیا نشنیدهاید؟ و حال آیا نمیفهمید که من چرا با اینان درگیر شدهام؟ این دستگاه، مطیع دین نیست. این حکومت، دینی نیست. اینان علنی فساد میکنند و حدود و قوانین خدا را تعطیل کردهاند. اموال عمومی را خودشان میخورند و بیتالمال مسلمین را بین خودشان و باندشان تقسیم میکنند و کشور را بر اساس قوم و خویش بازی و پارتیبازی اداره میکنند. اینان حرام خدا را حلال کردهاند.»
شب عاشورا، تماما به نماز و عبادت گذشته و این یک رکن از حماسهٔ کربلاست. صبح تاسوعا هم سیدالشّهدا (علیهالسلام) در سخنرانى تاریخى خود دوباره بحث «عـدالت» را مطـرح کردند. اول به اصحاب خود مىفرمایند بروید و در اردوگاه حسین فریاد بزنید که هرکس، بدهکار است یا حقى بر ذمّـه دارد و ادا نکرده است، حق ندارد با ما بماند و فردا در کنار ما شهید بشود؛ یعنی حقالناس و حقوق مردم تا این حد، محترم است. سپس بگویید هرکسى ظلمى کرده و دینی بر گـردن اوسـت، نمـىخـواهم در اردوگاه جهاد ما بماند و فردا با ما شهید بشود و نام او میان نام شهدای کربلا براى همیشه بمانـد.
خطاب به مردم کوفه، در همان سخنرانى صبح عاشورا رو به سپاه دشمن مىگویند:
«مردم، سخنان مرا بشنوید و شتاب مکنید تا موعظه کنم. این حق شما بر من است که موعظهتان کنم و استدلال مرا برای آمدن به اینجا بشنوید؛ اگر درست بود، پس انصاف بدهید و دیگر حق نبرد با من نخواهید داشت و اگر انصاف ندهید، هرچه میخواهید بکنید و برای من مهم نیست. ای مردم، من کیستم؟ از بزرگانتان بپرسید، از آنان که بیست سال قبل، ما را در این شهر دیدهاند و تجربه کردهاند. فلانی و فلانی، آیا شما نامه ننوشتید؟»
آنها هم ترسیدند و کتمان کردند. گفتنـد مـا؟ نـه، مـا چـه وقـت نامـه نوشـتیم؟! سیدالشّهدا (علیهالسلام) فرمود: «آری، به خدا سوگند، همین شما به من نامه نوشتید. وای بر شما.» اما آنان براى آن که صداى حقیقت را نشنوند، سروصدا و هلهله کردنـد. حضـرت سیدالشّهدا (علیهالسلام) فرمودند: «ساکت باشید و بگذارید سخن بگویم.»؛ اما هلهله ادامه یافت. فرمود:
«میدانم چرا ساکت نمیشوید. شکمتان از مال حرام پر شده است. در این سالها شکمهایتان را از ثروت عمومی انباشتهاید، اموال بیتالمال و حق مردم و فقرا را بالا کشیدهاید و بنابراین نمیتوانید سخن حق را بشنوید. گوش شما برای شنیدن آیات قرآن سنگین شده است و بازوی دشمن شدهاید؛ بدون این که اینها عدالت را اجرا کرده باشند. عدالت را اجرا نکردهاند، اما شما بازوی طواغیت امت علیه ما شدهاید.»
یک نمونهٔ دیگر، «عبیداللّه بن حر» است که یک افسر نظامى و از دلاوران عرب بـود. او ملاقاتی با امام حسین (علیهالسـلام) دارد که خودش این ملاقات را گزارش مىکند. مىگوید حسین (علیهالسلام) را دیدم که به خیمهٔ من آمد. چهرهاى بسیار زیبا داشت. از او پرسیدم آقـا، ریشـتان را رنگ زدهاید؟ خیلى قشنگ است. (حالا سوالها را ببینید). حسین (علیهالسلام) به من گفت از تـو کمـک میخواهیم. گفتم: آقا، من زندگى دارم. زن و بچه دارم و شرمندهام؛ ولى اسـبى دارم کـه دومی ندارد و شمشیرى که آن نیز تک است. این اسب و شمشـیر مـا تقـدیم بـه محضـر شـما! سیدالشّهدا (علیهالسلام) به او مىگویند:
«ما برای اسب و شمشیر تو نیامدهایم؛ ما برای خودت آمدهایم.»
و بلند مىشوند و از چادر او میروند؛ اما به او مىگویند:
«حال که نمیآیی، بگذار نصیحتی به تو بکنم. از اینجا دور شو؛ آنقدر دور که صدای غربت ما را نشنوی. زیرا به خدا سوگند هرکس شاهد این درگیری نابرابر باشد و صدای ما را نشنیده بگیرد، با صورت در آتش افکنده خواهد شد.»
یک صحنهٔ دیگر، قبل از ظهر عاشورا، سوار بر شتر شدند تا آخرین سخنان را با کوفیان بگویند. فرمود: «سخنانم را بشنوید و سپس مهلتام ندهید که ولی من خداست. من پسر کیستم؟» شمر به تمسخر گفت ما که نمىفهمیم چه مىگویى! حبیب بـه او پاسـخ داد راست میگویی، تو نباید هم بفهمى! سیدالشّهدا (علیهالسلام) نیز فرمودند: «شکمی که از بیتالمال مردم و مال حرام پر شده، دیگر نمیتواند آیات قرآن را بشنود.»
این وقایع، در مقتلها آمده است. حُر هم خطاب به نیروهاى دشمن گفت ظهر اسـت؛ بگذارید حسین بن على (علیهالسلام) نماز بگزارد. ابنتمیم _از نیروهاى دشمن_ گفت نماز شـما قبول نیست. حبیب بن مظاهر به او مىگوید: «یا حمار؛ اى الاغ! نماز آل پیامبر (صـلىالله علیـه و آلـه و سـلم) قبول نیست؛ پس نماز تو قبول است؟» آنجا درگیرى مىشود و حبیب شهید مىشـود. البته خود او و دیگران، شهادت او را از قبل مىدانستند. پیشتر، یعنـى از زمـان حضـرت امیر (علیهالسلام) به آنان گفته شده بود که هریک کجا شهید مىشوند. آن هم قضیهٔ جالبى دارد.
در زمان حضرت امیر (علیهالسلام)، روزى در وسط میدان کوفه، حبیب و میثم که بعـدها یکـى در کربلا شهید شد و قبل از او، دیگرى در کوفه به صلیب کشیده شد، سوار بر اسب به یکدیگر رسیدند. گردن اسبهایشان که در کنار یکدیگر قرار گرفت، حبیب به میثم گفت: «سلام بر مرد خرمافروش که بر سر در خانهٔ دارالرّزق به صلیبش مىکشند.» میثم خندید و به حبیب پاسخ داد: «و سلام بر مردى که موهاى بلندش به خـون سـرش سرخ خواهد شد و سرش را در کوچههاى کوفه خواهند گرداند.» این یاران على (علیهالسلام) از پیش، توسط على (علیهالسلام) از مکان و نحوهٔ شـهادت خـود خبردار و همه آمادهٔ شهادت بودند. این صحنهها خیلى زیباست. زیباتر از این چیست؟
یکى دیگر از شهداى بزرگ کربلا، جناب زهیر است که کوفى اسـت و بـه کوفیـان خطاب مىکند: «مردم، ما تاکنون یک امت بودیم؛ اما از امروز که بین ما شمشیر ردوبدل شود، دیگر دو امت خواهیم شد. ما امتی و شما نیز امتی هستید.» جالب است که این معلّم و مفسّر قرآن، به دست یکى از شاگردانش شهید مىشـود. او سخنان زهیر را قطع مىکند و فریاد مىزند ساکت شو. صدایت قطع بشود. ما چهقدر از شـما شیعیان على (علیهالسلام) و آل على (علیهمالسلام) وراجى شنیدیم. چقدر شعار؟ دیگر بس اسـت! زهیـر بـه او جـواب میدهد با تو نبودم اى پسر آدم بىفرهنگى که ایستاده و بر پاشنهٔ خودش، ادرار مىکرد. تـو چهارپایی بیش نیستى. ما با تو حرف نمىزنیم. خطاب من با مردم است؛ مردمى کـه شـاید هنوز وجدان داشته باشند.
نمونهٔ دیگر هم وقتى است که دیگر ایشان خودشان براى نبرد ظهر عاشورا بـه سـوى قتلگاه مىروند. در دعایشان مىگویند:
«سپاس خدای را که گوشهای ما هنوز میشنود و چشمان ما میبیند و دلهای ما آگاه است.»
این یعنی شما کور و کرید. سپس سیدالشهدا (علیهالسلام) رو به آسمان میگویند:
«خدایا، چشم بر هرچه جز تو بستم؛ که تویی صاحباختیار.»
و در پایان، عرایضم را با نکتهاى از زینب کبرى (علیهاالسلام) ختم مىکنم. وقتى در کـاخ یزید به لب سیدالشّهدا (علیهالسلام) چوب مىزدند و یزید مىگفت که «این جنگ، در عوض جنگ بدر است و انتقام پدرانم را گرفتم و نه وحىاى در کار بوده است و نه چیزى. همه، دروغهایی بوده است که بنىهاشم به مردم گفتند تا قدرت را به دست آورند و به دروغ، پاى خدا و دین را پیش کشیدند و این حرفها همه مزخرف است»، در چنین خفقانى، حضرت زینب کبرى (علیهاالسلام) آن سخنرانى تاریخى را ایراد مىکنند. یزید به طعن مىپرسد : زینب، چطور بود؟ اوضاع را چگونه دیدى؟ گفت:
«سراسر زیبا بود؛ بسیار زیبا و پرشکوه! سپاس خداى را و راسـت گفـت خـدا دربـارهٔ کسانی که اصول و آیات الهى را به مسخره مىگیرند و با همهچیز، بازى مىکنند. تو گمـان میکنی که آسمان و زمین را بر ما تنگ گرفتهاى؟ تو فکر مىکنـى ایـن کـه بـه دسـت آوردهای، کرامت است؟ حکومت را به خدمت خود گرفتى و از سـلطنت بـادآورده، شـاد هستی؟ اما بدان که از پس مهلت خدا، عذاب خداست؛ گرچه از تو توقعى نیسـت. چگونـه میتوان به کسى چشم داشت که مادرش جگر مردى بزرگ (جناب حمزه، سیدالشهدا) را به دنـدان دریـد و مکید؟ تو گوشت و پوستت از خون شهداى اسلام روییده است. چوب بـر دنـدان اباعبداللّـه (علیهالسلام) میزنی؟ همانجا که پیامبر خدا (صلىالله علیه و آله و سـلم) بوسه مىزد؟ مىخواهى قلـب مـا را بشکافی؟ ستارههاى درخشان آسمان بنىعبدالمطلب را در گلولای مىنشانى؟ عمّال و شیوخ و بزرگانت را اینجا جمع کردهاى تا به تو تبریک بگویند؟ جشن پیروزى گرفتهاى؟ روزى بیاید که از اعماق دل بگویى اى کاش لال و دستشکسته بودم و نمىگفتم آنچه گفتم و نمیکردم آنچه کردم. بدان که خداوند نخوابیده است. خدایا، ستمگران را بىانتقـام نگـذار؛ خشم خود را بر سر اینان بریز که خونها از ما ریختند و مردان ما را کشتند.»
فرمود:
«یزید، تو پوست ما را به دندان کشیدی و گوشت ما را پارهپاره جویدی؛ اما «لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء»؛ مپندار کسانی که در راه خدا شهید شدند، مردگانند؛ آنان زندهاند. همهٔ آنهایی که با عمل یا سکوتشان با تو در این جنایت همدستی کردند، در قیامت وضع تو را دارند. مصیبتهای بزرگ، کار مرا بدینجا کشانده که مجبور شوم رودررو با مثل تویی حرف بزنم؛ اما بدان که تو را کوچک میبینم و کوچکتر از آن میدانم که لایق گفتوگو با ما باشی. آری، سینههای ما میسوزد؛ زیرا حزبالله به دست حزب شیطان، به دست شکستخوردگان و آزادشدگان فتح مکه، اینک کشته شدهاند و خون آنان به دست شما ریخت و مزهٔ گوشت آنان زیر دندان شماست. بدان که اگر امروز تو ما را غنیمت گرفتهای، فردا خود به غنیمت خواهی رفت. تو نخواهی توانست ما را محو کنی؛ زیرا وحی الهی و تکلیف مقدس ما محوشدنی نیست. زود است که شیرازهٔ حکومت تو از هم بپاشد و آهنگ حقیقت، همهجا طنین افکند. دهانها همه لعن تو خواهند گفت و بر ستم تو نفرین خواهند کرد. سپاس خدای را که آغاز کار ما را از همان ابتدا درست نهاد و سنگ اول ما، سنگ سعادت بود و پایان کار ما را شهادت قرار داد و سنگ آخر، سنگ جانبازی است. خدا، اجر شهیدان ما را افزون کند و سرنوشت ما نیز به دست اوست؛ نه به دست تو.»
این بخشى از مضمون سخنرانى زینب (علیهاالسلام) در کاخ یزیدی است که به ظـاهر فـاتح شده؛ ولى مىبینید که زینب (علیهاالسلام) است که عزیز و عزتمند است. در پایان این عـرض ادب، درود میفرستم بر حسین (علیهالسلام) و زینب (علیهاالسلام) و همهٔ کسانى که بر خـط آن پارههای جگر رسولاللَّه (صلىالله علیه و آله و سلم) پایبند هستند. و از خداوند مىخـواهم بـه مـا توفیق دهد تا صادقانه بگوییم: «یا لیتنا کُنا مَعَکُمْ فَنَفُوزَ فَوزاً عظِیماً».
والسلام.
پایان جلسهٔ سوم
پایان جزوهٔ «عقل سرخ»
ادامه: به جای موخره
...الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَٰذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ...