خب، وضع اقتصاد طوری است که با شنیدن اسمش آدم یاد هر چیزی میافتد جز جشن. حتی اگر این جشن، صرفا یک حس خوب شخصیِ فردیِ محدود بوده باشد...
+ احساس (و نه اعتقاد)م را نسبت به انفاقهای واجب از مجموعهٔ مبانی اقتصادی اسلام، مدیون داستان اول کتاب «این همان مرد است» آقای مرتضی دانشمند و مادرم هستم که این کتاب را شانزده سال پیش، حول و حوش جشن تکلیف عبادیام برایم خریده بود؛ و نکتهاش اینجاست که آقای دانشمند از تاثیر این کتاب و داستانهایش روی شخصیت آدمی مثل من خبر ندارد؛ به همین جهت، من هم امیدوارم به تاثیر خیلی از فعالیتها که ممکن است هیچوقت از جزئیات تاثیرشان روی اشخاص باخبر نشوم و این امید، در میانهٔ همهٔ این اخبار و احوال غمبار، هنوز موتور محرک است...
دیگران کاشتند، ما خوردیم؛ ما بکاریم، دیگران بخورند...
+ یک پست غمانگیزطور و ناامیدکننده قبل این یکی نوشته بودم که خب... به نظرم همگی به اندازهٔ کافی این روزها خبر بد میشنویم...اوضاع شده شبیه وقتی توی داستانهای هری پاتر، ولدمورت دوباره برگشته بود و آن فضای مهآلود به خاطر حضور غیرعادی دمنتورها و.... همان حال و هواست انگار...
سلام.
یه پیشنهاد عالی و فوق العاده براتون دارم!
می تونید از سایت https://urlme.ir استفاده کنید و لینکهاتون رو کوتاه و منتشر کنید.
هر کسی روی لینک کوتاه شده شما کلیک کنه، سایت به شما پول میده.
اگر هم زیرمجموعه جذب کنید ، پول بیشتری در میارید.
من ازش دارم استفاده میکنم و تا حالا درآمد خوبی داشتم.