همکارم میگه: «آمریکا فقط کافیه یه بمب بندازه، هممون نابود میشیم! اصلا لازم نیست موشکاشو حروم کنه واسمون، همون یکی کافیه!»
یعنی شما ببین میزان آگاهی عمومی به کجا رسیده که سطح تحلیل سیاسی کف جامعه با وزیر امور خارجه مملکت یکیه ^_^
بعد باز بگید این نظام هیچ کاری نکرده :))
یه بارم یکی نوشته بود: «من با تو موافقم ولی حاضرم جونمو بدم برای این که تو حرفتو نزنی»
و به طرز دهشتناکی عالی گفته.
فرض کنید روزی آقای X یک عکس در فیس بوکش بگذارد و زیرش بنویسد : «دیروز با بابام رفتیم کباب ترکی خوردیم کارگر رستوران خیلی مرد خوبی بود بنده خدا یه پرس مجانی سیب زمینی بهمون داد .»/ ممکن است (کاملا ممکن است) که پای این پست فیس بوکی کوتاه، کامنت هایی از جنس زیر گذاشته شود:
- منظورتان از "بنده خدا" چیست؟ یعنی چون کارگر است باید با ترحم در موردش صحبت کرد ؟
- "بنده خدا". کدام خدا؟ تا کی می خواهید به این خرافات مذهبیتان بچسبید ؟
- لطفا اول بفرمایید کباب ترکی را قبل از افطار خوردید یا بعد از افطار؟ البته با شناختی که از امثال شماها داریم حتما قبل از افطار بوده !
- من نمی فهمم این همه اصرار در مورده جنسیت کارگر و اینکه "مرد" خوبی بود یعنی چی؟ چرا نمی گویید "انسان" خوبی بود.
- پرس "مجانی"؟ شماها عرب پرست ها تا کی می خاهید از این کلماته عربی استفاده کنید ؟مثلا می مردی می نوشتی پرس "رایگان"؟
- "پرس" مجانی؟ الان مثلا کلمه فرنگی "پرس" استفاده کردی خیلی با کلاس شدی ؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟؟
- آقای X کباب تورکی صحیح است نه کباب ترکی.
- یک سوال از شما دارم : اگر رستوران کوردی می رفتید هم با همین آب و تاب خبرش را منتشر می کردید
- از کجا فهمیدید کارگر رستوران مرد خوبی است؟ واقعا همین که یک نفر سیب زمینی مجانی به آدم بدهد می شود نتیجه گرفت که انسان خوبی است ؟ به قول کارل هانس رومنیگه خوب بودن در درجه اول به میزان درجه احترام به حقوق انسانیت بستگی دارد.
- الان شما داری تعریف می کنی با ابوی می ری عشق و حال یعنی مملکت از وقتی روحانی اومده سر کار گل و بلبل شده دیگه ؟ همه هپی ان، همه چی خوبه ...
- آقای X همین شما روز 18 بهمن 91 پست گذاشته بودید که با پدر رفته اید چلوکبابی . از اینکه وانمود میکنید الان رفته اید کباب ترکی چه نتیجه ای می خواهید بگیرید ؟ که مثلا شرایط کشور در زمان دکتر روحانی بدتر شده ؟
- بس کنید این ادبیات پوپولیستی رو! کارگر! کارگر! ته تهش اینه که همه کارگرا خوبن، همه مهندس پولدارها بدن! آدم استفراقش می گیره!
- آقای X همان وقت که شما کباب ترکی میل می فرمودید، کارگران در اعتصاب غذا بودند. شرم کنید!!!!!
- نوش جان، اما فکر نمی کنید پافشاری بی مورد بر این موضوع که پدر دارید چه طور دله هزاران کودک یتیم را آتش می زند؟ کمی حس همدردی هم بعضی مواقع بد نیست.
- یعنی باور کنیم شماها این قدر وضعتون بده که می خواین برین رستوران کباب ترکی میخورین؟ مردمو چی فرز کردین؟!
- بنده مراد شما را از لفظ "بنده خدا" نمی فهمم. بندگی خدا 18 مرحله دارد که حتی ابوسعید ابوالخیر هم به 12 مرحله آن بیشتر نرسید. مگر شما اولیاء الله هستید که با یک نگاه نشانه های بندگی پروردگار را در یک کارگر ساده ملاحظه فرمودید؟ البته بنده منکر این نیستم که آن کارگر ممکن است در حد خودش آدم بدی نباشد.
- خوب که چی؟ العان باید خوشحال باشیم؟
- آخی!! بنده خدا! یعنی الان باید دلمون برای کارگره بسوزه؟ نمی فهمم چرا ایرانیا همش دنبال مظلوم سازین؟؟
- آبراهام لینکونگ می گوید فرق ندارد کسی که غذا رو درست می کند از چه قومی تعلق داشته باشد. مهم این است که غذا انسان (Hooman) را سیر می کند.
- آقای X این لینک را ببینید که مربوط به بدن های تکه تکه شده در بمب گذاری دیروز موگادیشو است. چرا به جای پست کباب ترکی گذاشتن در مورد این جنایت ها اطلاع رسانی نمی کنید؟
- ممنون از عکس خوبتان. فقط اجازه بدهید توضیح بدهم که در زبان فارسی کلماتی مثل "بابام" و "بهمون" نادرست است. لینک مقاله مفصلی که دو سال پیش در همین مورد در فیس بوک نوشته ام را برایتان می گذارم.
_ ببخشید ولی سوالی برام پیش اومد: فکر نمی کنین اینکه شاگرد مقاظه یک پرس سیب زمینی مجانی به شما داده درواقع نوعی دزدی از صاحب کارش بوده؟ شما باید برای سیب زمینی یی که خوردید پول پرداخت می کردید و به احتمال قوی آن شاگرد به دور از چشم ساهب مقاظه این کار را انجام داده و شما و پدرتان نباید این جرم را طشویغ می کردید.
- آدم باید خیلی وحشی باشه که گوشته یک موجود زنده رو بخوره و به این کار هم افتخار کنه. متعسفم.
- والا چی بگم من چهار ساله کباب ترکی می خورم تا حالا همچی چیزی ندیدم. یه کم بیشتر توضیح می دین دقیقن ماجرا از چه قرار بوده؟ من براتون پیام خصوصی هم گذاشتم جواب ندادین.
- خانه از پای بست ویران است. دلمون رو به چی خوش کردیم!!!
- ..............................
* توضیح: مسئولیت "املای" برخی کامنت های بالا با نویسندگان محترم آنهاست.
این متن منسوب به حسین باستانی است.
توضیح من:
یه مطلب قدیمی از اینجا.
آدمی که میخواهد دنیا را تغییر بدهد، اگر عاقل باشد میفهمد که برای این کار زیادی کوچک است؛ آن وقت تصمیم میگیرد خودش را عوض کند (او دچار سندرمی است که بر اساس آن، بالاخره یک چیزی باید بهتر شود). آدمی که آن که طور که باید، نمیتواند خودش را عوض کند، راه میرود و از تغییر نکردن دنیا حرص میخورد و خودش را به اندازهٔ خودش مقصر میداند. آدمی که تغییر نکرده، از بقیه میپرسد:«شما چطور میتوانید انقدر خوب با اضطرابِ تغییر ندادن دنیا، با هولِ عوض نشدنِ خودتان کنار بیایید؟» و آدمها میخندند:«حالا مگر قرار است کسی دنیا را عوض کند؟! مگر دنیا عوضشدنی است؟!» آدم اولی به این همه خوشی، به این توان راحت دیدن مسئله، حسودیاش میشود...
پ.ن: نمیدونم دفعهٔ چندمه که قرار میذارم با خودم یه مدت طولانی یا نیمهطولانی ننویسم و نهایتا یکی دو هفته دووم میارم.
مسئله، فقرا نیستن، مشکلات اقتصادی و محیطزیستی و فرهنگی نیست. مسئله علم نیست، قدرت نفوذ نیست. مسئله هیچی نیست. همینه که دنیا عادی با ما برخورد کنه. جانی دپ و آنجلینا جولی این ورا هم بیان. کیافسی شعبهٔ رسمی داشته باشه، ورزشکارامون از گوشی سامسونگ و کفش نایکی محروم نباشن. فیلما سانسور نشه، افتتاحیهٔ مسابقات رسمی جهانی، کامل پخش شه. لیدی گاگا و ادل اینجا کنسرت بذارن، خوانندههایی که رفتن برگردن، منزوی نباشیم، غیرعادی نباشیم، تروریست نباشیم، زن رئیسجمهورمون مثل بقیهٔ زنای رئیسجمهورا باشه، انقدر دشمن دشمن نکنیم، پرواز تهران-تلآویو راه بیفته. دنیا همجنسگرایی یا همجنسبازی یا هرچی اسمش هست رو رسمی نکنه، اون وقت ما هنوز گشت ارشاد داشته باشیم که به یه رابطهٔ سادهٔ دونفری دختر و پسرا گیر بده.
مسئله این چیزاست و من تحسین میکنم آدمایی که رکوراست مسئلهشون رو میگن و همون قدر بدم میاد از اونا که مسئلهشون رو قایم میکنن، رنگ میکنن و جای قناری میفروشن به ما.
نشونش؟ نشونش اینه که اگه از نظر علم و اقتصاد و فرهنگ و قدرت نظامی همین و بلکه کمتر باشیم و اینا که گفتم راه بیفته، مسئلهشون حل میشه.
+ ادا درنیاریم.
+یه تعدادی از اون بالاییها، به شکل دیگهای، مسئلهٔ منم هستن. نیاید بگید «به دغدغههای بقیه توهین نکن.»
عزیزانم! اگه با اون دو تا توییتی که حسامالدین آشنا سر ماجرای فردوسیپور زده بود، نتونید پناهندگی بگیرید، دیگه با هیچی نمیتونید :)
پسرخالهٔ نه ده سالم داره با تبلتش فوتبال بازی میکنه. میگه «جام جهانیه. من فرانسهام. ایران هم هست توش»، بازی میکنه و گلایی که میزنه رو نشونم میده. بازی بعدی، بعدی و بعدی. بعد یهو با ذوق میگه «ببین من و ایران رسیدیم فینال! من از قصد میبازم که ایران برنده شه» :)
و بدین ترتیب، سال جدید با یه گوله حس خوب شروع میشه :)
+ روز آخر سال با یکی از بچهها رفته بودم بیرون. بهش گفتم «بیا بریم یه روسری خوشحال بخریم. دلم یه روسری خوشحال میخواد.» بعد تو هر مغازهای میرفتیم جملاتمون این شکلی بود: «به نظرت کدوم خوشحالتره؟»، «این الان خوشحال هست؟»، «میگم خوشحال باشه! این چیه آخه؟» و...
سالتون پر از چیزای خوشحال:)
اولنوشت ناظر به پ.ن مطلب قبل: بالاخره طاقت نیاوردم:|
نشستم مطالب سال اخیر این وبلاگ رو نگاه کردم و به نظرم دهتا مطلب مهمتر سالی که گذشت اینا بودن: (به ترتیب از قدیم به جدید)
۱.هرزنامه
۲.جورچین
۴.دومین تجربهٔ حضور در یک بازی وبلاگی
۶.استاد تویی! بقیه اداتو درمیارن!
۷.باوری هست؟ (اگه خوندید حتما تلهفیلم پیشنهادی توش رو هم ببینید)
ما واقعا چه اطلاعی از اوضاع عالم داریم وقتی دانستههایمان از رسانهها است (کمیت لنگ همیشگی ما)، وقتی تاثیرگذارترین آدمها به دنبال گمنامیاند و وقتی چنان درگیر جنگ و اقلیتیم که خیلی حرفها را اصولا نمیشود به شکل عمومی مطرح کرد...
+الحمدلله ربالعالمین فی جمیع الاحوال
+خوبم الان:)
عرض کنم که، با جماعتی روبهرو هستیم که اگر تمام مشکلات دنیا هم با سردمداری و رهبری ایران حل بشه، نهایت اینه که بگن «خب که چی الان؟ هنوز زمستونا هوا سرده و مجبوریم لباس گرم بپوشیم»
+ روحیهای در ما هست که باعث میشه حتی اگر به قله و نهایت موفقیت هم رسیدیم، نتونیم اون رو بفهمیم. (نشونش هم این که وقتی رسیدن به عدد سی از صد رو نمیفهمی و بابتش خوشحال نمیشی، وقتی به نود هم برسی، بازم این سی رو نمیبینی، و اصولا هیچ وقت به نود نمیرسی.) این خاصیت آدمهای ضعیف تمدن مغلوبه.
و خب، ما اینجا آدم ضعیف کم نداریم...
در جریان کشورهای دیگه نیستم؛ ولی تو این مملکت سالهاست که ایدئولوژی حرف اول رو میزنه. واسه همینم وقتی گروهی سرکاره که نگاهشون رو قبول داری، مشکلات رو برای رسیدن به اهداف خاص مدنظرت طبیعی میدونی (نمیگم نظر بدیه یا صرفا توجیهه) بعد وقتی گروه مقابل میاد روی کار، همون مشکلات رو چندین برابر بزرگ میکنی و نکتش اینجاست که طرف مقابل هم مثل خودته.
نمیگم مزیتها و معایبِ بودنِ همه یکیه، ولی نگاه آدمهای تاثیرگذار هر جریان، عمدتا همینه. ایدئولوژی، آدمها رو قانع میکنه برای تحمل و توجیه هر چیزی.
اینجا، تا اطلاع ثانوی، همه چیز ایدئولوژیکه. همه چیز.
+ درسی که دبیرستان و دانشگاه خوندم و کاری که انجام میدم، سر سوزنی ربط نداره به چیزایی که اینجا مینویسم. دوتا دنیای کاملا متفاوتن. حس دکتر جکیل و آقای هاید میده به آدم :دی
هیچکدوم از فیلمای جشنواره رو ندیدم؛ ولی به خاطر جوایزِ کمِ فیلم مهدویان بریزید تو خیابونا لطفا :|
میگم یه وقت زشت نباشه من هنوزم که هنوزه سرودهای ۵۷ رو میشنوم کلی حس خوب و انرژی مثبت میگیرم :)
+ دوم دبیرستان که بودم این رو تو نشریهٔ تکبرگی انجمن اسلامیمون نوشتم و به نظرم هنوز میشه خوندش:
«بهمن است دیگر... با همهٔ برفهایی که میبارد از آسمان و ما البته سهممان فقط تصاویر است. بهمن است و دوازدهم و بیستودوم... بهمن است و دههٔ فجر... بهمن است و سرما... بهمن است و استراحت بعد از امتحانها... بهمن است با همهٔ سرودهای انقلابیاش و صداهایش... به نظرم هیچچیز بیشتر از صداها نمیتواند ماندگار شود... بهمن که میرسد، گوشم پر میشود از صدا، صدای همهٔ شعارها، همهٔ فریادها، همهٔ بغضهای شکسته و نشکسته، صدای سکوتها و صدای نگاههای آدمهایی که روزگاری با صداهایشان انقلاب کردند... راستی چرا؟
امیدوارم هنوز آنقدر حوصله برایتان مانده باشد که به این چراها فکر کنید... چراهایی که با بزرگ شدن آدمها بهتدریج کوچک میشوند و لابهلای شلوغیها، دیگر کسی آنها را نمیبیند... پیشنهاد میکنم تا هنوز که چراهایتان بزرگند آنها را ببینید، تا پیش از این که آنقدر بزرگ شوید که دیگر از چراها و صداها فقط یک ردپا بماند در ذهنتان...
راستی، چرا انقلاب شد؟...»
پ.ن: یه چند وقتی نیستم، تو این مدت (و کلا) اگه خواستید یکم حال و هواتون عوض شه کاکائوی تلخ بخورید. ۸۵ درصد شیرینعسل و ۸۳ درصد فرمند که من امتحان کردم خوب بودن و جواب میده :)
+ مبارک باشه :)
بعدنوشت:
مرتبط۱: محمد مهرآیین؛ پهلوانی دیگر از کتاب خمینی
مرتبط۲: آخه چرا باید شکلات ایرانی بخرم؟
یک تصادمی دارد اتفاق میافتد. بین تلقی سنتی از دین از یک طرف و فضای بیدینی تمدن روبهرویمان از طرف دیگر.
جامعهای داریم پر از سوال در تمامی حوزهها، از کلیترین موضوعات تا جزئیترین مسائل.
جامعهای داریم پر از صداهای مختلف و در حال مذاکرات گوناگون برای دستیابی به توافق و بیانیه مشترک در مورد چهارچوبهای کلی و خطوط قرمز اصلی.
چیزی دارد متولد میشود. اگر این روند ادامه داشته باشد، پیشبینی من شکلگیری چیزی شبیه نمودار زنگولهای توزیع طبیعی (استاندارد) است در باورها. دو طیف اقلیت در دو سو که حضورشان باعث حفظ تعادل میشود و اکثریت متعادلی (باز هم در طیفهای گوناگون البته) در این بین.
از جهاتی، رادیکالیسم، در هر دو سوی آن (و از جمله بخشی از آنچه به تهاجم فرهنگی تعبیر میشود) در خدمت شکلگیری همین اکثریت متعادل است.
حسش میکنید؟
پ.ن: حرف تمدن و شکلگیری تمدن که میشود همیشه یاد سریال ملاصدرا میافتم و آن طراحی لباس فوقالعادهاش، آن همه طرح و رنگ و تنوع، چادرهای رنگی رنگی خانمها، فضای بحث و نقد و نظر و انتقاد و... کمابیش شبیه همان تصویریم یا حداقل بگویم داریم شبیهش میشویم.
وضعیت سیاسی کشور از گذشته تا اکنون، تا اطلاع ثانوی و در تمامی سطوح:
معشوق چون نقاب ز رخ در نمیکشد
هرکس حکایتی به تصور چرا کنند
+در چنین وضعیتی، نقد و اصلاح، صرفا دو شوخی خندهدار هستند؛ مگر البته خلافش ثابت شود یا چارهای نماند.
واقعا من همون آدمیام که خوندن مقالههای سیاسی روزنامهها و مجلهها براش مثل خوندن قصه و رمان، جذاب بود؟
همونی که بیانیه و نامه سرگشاده به وزیر و وکیل و متن سخنرانی مینوشت و کیف میکرد از این کارا؟
کسی که دو سه تا خبرگزاری رو روزانه چک میکرد؟
کسی که مطالب سیاسی و سیاست، جزء سه تا موضوع اول موردعلاقش تو زندگی بود؟
جدا و اصلا باورم نمیشه!
این روزا رسما فرار میکنم از سیاست، از سیاسی خوندن و نوشتن و حرف زدن و...
از سیاست همین قدر میفهمم که باید رای بدم و باید به کی رای بدم، میفهمم که خیلی از الفاظ و اسامی و برچسبها، نه تنها واقعی نیستن، بلکه رسما دروغ و نقض منظورن. که روز قدس و ۲۲بهمن باید برم تو خیابون. حتی اگه هیچ شعاری ندم.
که سیاست، در اصل، جای آدمای بزرگه، ولی همزمان این خاصیت رو داره که بزرگترین آدما رو هم کوچیک و ناکارآمد نشون بده.
که حضرت روحالله چه مرد عجیب فهمناشدنیایه هنوز هم که هنوزه.
انقدر دور و بر سیاست چرخیدم که بفهمم پلیدترین رفتارهای آدمیزاد تو سیاسته، که نهایت تعفن نفس آدمیزاد خودشو اینجا نشون میده.
یاد گرفتم چه طوری آدمها رو بازی میدن و یاد گرفتم انشالله که بازی نخورم.
که تو، هر لجن اخلاقی و رفتاریای رو که بتونی تصور کنی و حتی نتونی تصور کنی، تو عالم سیاست پیدا میکنی.
که دیگه از هیچ چیز تعجب نکنم...
از سیاست، همینا کافی بود یاد بگیرم که یاد هم گرفتم.
و بقیش...بقیش دیگه همه تکرار مکرراته. بقیش دیگه از شدت سطحی بودن تهوعآوره.
شهید مطهری تو کتاب «زن و مسائل قضایی و سیاسی» مینویسن:
«ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه ... وقتی که احساسات طبیعی زن را بیان میکند، از جمله میگوید زن اگر در جوانی و در ابتدا یک شور و هیجانی برای مسائل سیاسی داشته باشد ولی در اواخر، خود زن طبعا برمیگردد و باز توجه خودش را به مسائل خانوادگی معطوف میکند، حتی کوشش میکند که شوهرش را هم از آن مسائل منصرف کند.»
اعتراف میکنم اولین بار که این جملات رو خوندم (حدود دو سال پیش) قبولش نداشتم، ولی الان میبینم که اونقدرا هم بیراه نیست.
البته هنوز هم مطمئن نیستم این سرخوردگی من نسبت به عالم سیاست، چقدر مربوط به جنسیتم میشه، کما این که باعث نشده در مقابل، اون طور که ویل دورانت میگه، به مباحث خانوادگی خیلی علاقهمند بشم به اون صورت یا مثلا مطمئنم (حداقل شخصیتی که الان دارم) کسیام که اگر ازدواج کرده بود، تلاش نمیکرد همسرش رو از ورود و دخالت در سیاست منع کنه. (هنوز و همچنان شخصیت آقایونی که علایق سیاسی جدی دارن برام جذابتره) ولی به هرحال خودم، حسابی خستهام از خوندن یا نوشتن متنهایی با رنگ و بوی سیاست و این حد از تغییر، برای آدمی مثل من، با اون همه علاقهمندی و پیگیری، واقعا جالبه.
به نظرتون اینا نشونه پختگیه یا صرفا خستگی؟
برداشت من این است که ما ایرانیها، علیرغم تمام تفاوتها و تنوعهای قومی و نژادی و مذهبی، در نهایت دو دسته کلی هستیم.
مذهبیهایی که اصل زندگی را در عالم دیگر میدانند و خیلی مطمئن نیستند که قرار باشد در این دنیا، تمام و کمال از زندگیشان لذت ببرند.
و غیرمذهبیهایی که شیفته تمدن حاضر و آماده غرب هستند و وجود یک حکومت با شعارهای دینی در این مملکت، بهانه خوبی برای این شیفتگی کورکورانه است تا آنها هم مطمئن نباشند که میخواهند در همین مملکت، تمام و کمال از زندگیشان لذت ببرند و اوج آمال و آرزویشان رفتن باشد.
گروههای دیگری هم هستند که ترکیب این دو گروه، بهعلاوه یا منهای خصوصیات جزئی دیگر هستند؛ برای مثال، مذهبیهای غربزده یا وطنپرستهای (واقعی) غیرمذهبی.
اما با وجود جمیع تنوعها، در نهایت، عمده مردم ما یک ویژگی مشترک دارند: مطمئن نیستند قرار باشد در همین دنیا و در همین کشور، به شکل کاملی، به آنها خوش بگذرد و از زندگیشان کیف کنند.
ریشه این اتفاق، نداشتن تصویر واحد و مشخصی از سنت است. سنت، قرار است دیوار محکمی باشد که با تکیه به آن، برای وجوه گوناگون زندگی فردی و اجتماعی، الگوی فکری و عملی تعیین کنیم، اما در ایران، برخلاف عمده تمدنهای دور و بر که خیلی از جنبههای مثبت سنتیشان را در برخورد با تمدن غالب، خواه ناخواه رها کردهاند، وجود وجوه محکم و غیرقابل حذف مذهبی در سنت*، عامل حفظ برخی ارزشهای مثبت انسانی ریشهدار در گذشته، در مراودات اجتماعی و رفتارهای فردی است که نادیدهنگرفتنشان، به تضادها با مبانی تمدن غالب، دامن میزند و توقع تلاش برای حل این تعارضات از سوی مردمی که دچار تعلیق در زندگی فعلیشان هستند، توقع بیفایدهای است، چرا که در عمل، این شرایط صرفا سبب ایجاد چرخه معیوبی در جامعه شده: تلقی مبهم از سنت، بیانگیزگی در زندگی حال، بیانگیزگی بیشتر در حوزه سنت و تلاش نکردن برای ایجاد تصویر صحیح از آن و حل تعارضات آن با بخشهای صددرصد غلط، اما غالبِ تمدنِ غالب، باز هم نداشتن تلقی و تصویر درست از سنت و...
مشکل بعدی آنجاست که عمده معتقدان به هر یک از این دو مشرب فکری اصلی، به دلیل ضعف مهارتهای گفتوگو (با اغماض و صرفنظر از تاثیر تلقی ذهنی از سنت در زندگی فعلی) در زندگی حال نیز قادر به حل این تعارضات نیستند و بدتر، به شکلهای مختلف و در خلال تلاش برای تعیین تکلیف جزئیات زندگی معاصر، به آن دامن میزنند.
به این مجموعه، هجمه دهشتناک رسانهای تمدن غالب را هم باید اضافه کرد که برخلاف برخی ظواهر، له هیچ کدام از دو تصویر عمده ما از سنت، علیه دیگری عمل نمیکنند، بلکه دقیقا علیه هر دو تصویر و به طور کلی علیه شکلگیری دیوار محکمی به نام سنت (با هر تفسیری) فعال هستند.
سردرگمی عمده ما در مواجهه با گذشته و مطمئن نبودنمان به این که قرار است در همین موقعیت مکانی و زمانی، در زندگی و از زندگی، لذت ببریم، عامل بخشهای بزرگی از ناهنجاریهای اجتماعی و رفتارهای غیرمعقول و غلط ما در حوزههای مختلف است.
در این مجموعه پیچیده، تنها کسانی که قادر به جمع بین دو تلقی غالب فعلی از سنت (ملی و مذهبی) هستند و مطمئن هستند که قرار است این کشور به همان دلایل ملی و مذهبی، ساخته شود و قرار است در همین کشور، از زندگی دنیایشان هم، در نهایت عقلانیت، لذت ببرند، برندهاند.
این گروه کوچک، همانهایی هستند که قادرند معادلات ملی و جهانی را (اگر اصولا بنا به تغییر معادلات باشد) عوض کنند. بقیه، در درازمدت، یا مغبون خواهند شد، یا مغلوب، یا پیرو و یا هر سه با هم.
* از تلقیها و برداشتهای متفاوت، ذیل همان مفهوم کلی «جنبه مذهبی سنت»، عجالتا صرفنظر کرده و آن را یک کل واحد در نظر میگیرم.
+ نویسه مرتبط: کلمة سواء