یکی از مجموعه کتاب‌های موردعلاقه و دوست‌داشتنی برای من در دورهٔ نوجوانی (مثل خیلی از نوجوان‌ها)، داستان‌های کارآگاهی و جنایی و معمایی بود و محبوب‌ترین شخصیت کارآگاه هم بی‌تردید شرلوک هولمز.

البته اگر مواجههٔ من با هولمز، با فیلم‌ها شروع می‌شد یا حتی با خواندن آثار کانن دویل به زبان انگلیسی (که بعدا یکی از آن‌ها را خواندم) مطمئنم علاقه‌ و تصویری که الان از هولمز در ذهنم هست، شکل نمی‌گرفت. مواجههٔ من با هولمز، با ترجمه‌های خوب خانم دقیقی بود و هنوز هم محبوب‌ترین شخصیت ادبیاتی برای من هولمز است. کارآگاه کتاب‌های هولمز، نه فقط یک کارآگاه که در نوع خودش یک نیمچه حکیم است و این چیزی است که او را در جایگاهی فراتر از باقی کارآگاه‌هایی که داستان‌هایشان را خوانده‌ام، قرار می‌دهد.

الغرض، اگر مجموعه داستان‌های هولمز یا حداقل برخی از آن‌ها را خوانده باشید، متوجه یک تفاوت جالب رفتاری او با کارآگاه‌های پلیس که در این مجموعه اغلب با لحن و نگاهی تمسخرآمیز به آن‌ها اشاره می‌شود، خواهید شد و آن این که هولمز برخلاف پلیس‌ها، اولا کاملا بی‌طرفانه و ثانیا خیلی دقیق، همهٔ شواهد را بررسی می‌کند و بعد به دنبال جواب معما می‌گردد؛ در حالی که پلیس‌ها با دیدن بخش ناقصی از شواهد و بر اساس دانشی اندک، اول فرضیه می‌سازند و بعد که با شواهدی مخالف فرضیه‌شان مواجه می‌شوند، یا شواهد مخالف را به‌کلی نادیده می‌گیرند یا این که حتی بعضا آن‌ها را صحنه‌سازی مجرم می‌دانند :)

این مسئله البته مختص دنیای ادبیات نیست، در تاریخ علم هم بوده‌اند عالمانی که وقتی «واقعیت» با فرضیه‌شان هماهنگ نبود، به جای تغییر نظرشان، از دست واقعیات عصبانی می‌شدند یا حتی بخشی از آن را به دلخواه خودشان حذف می‌کردند و نادیده می‌گرفتند. به نظر من اغلب مخالفین نظریات جدید و انقلابی در زمان خودشان، از این دسته هستند.

و وقتی موضوع مختص دنیای ادبیات نیست، یعنی مختص دنیای علم هم نیست. یعنی یک خصوصیت مذموم در نوع انسان و جامعهٔ انسانی است. یعنی مصادیق اعتقادی، اجتماعی و سیاسی هم دارد. یعنی آدمی‌زاد وقتی می‌بیند شواهد موجود با فرضیه‌اش هماهنگ نیست، باید فرضیه‌اش را عوض کند، نه مثل بازرس‌های اسکاتلندیارد در داستان‌های هولمز، هرکدام از شواهد را که خودش دوست دارد، انتخاب کند. یعنی باید بفهمد نگاهش نیاز به تغییر دارد. این موضوع جزء بزرگ‌ترین گرفتاری‌های آدمی‌زاد است و از جمله بزرگ‌ترین مشکلات فرهنگی ما در این کشور. 


+ یک جایی در داستان «نشانهٔ چهار»* هولمز در توصیف شخصیت یکی از بازرس‌های پلیس انگلیس می‌گوید: «هیچ ابلهی به اندازهٔ ابلهی که اندک بهره‌ای از عقل دارد، موجب دردسر نیست!»**؛ این است که عرض می‌کنم در نوع خودش نیمچه حکیم است :)

+ همان‌طور که احتمالا متوجه شدید و شاید هم متوجه نشدید، این بود تحلیل من از انتخابات آمریکا و واکنش‌های داخلی آن :)



*The Sign of Four
**نقل‌قولی از یک نویسندهٔ فرانسوی.