ما ممکن است به دلایل بیرونی، قادر به تحقق عدالت نشویم؛ اما حداقلش این است که میتوانیم در مورد عدالت حرف بزنیم و وجوه مختلفش را تبیین کنیم؛ حداقلش این است که میتوانیم در آدمها شوق و انتظار اجرای عدالت را ایجاد کنیم؛ حداقلش این است که خودمان میتوانیم عادلانه زندگی کنیم. و همهٔ اینها باعث میشود تا اگر روزی موانع بیرونی برطرف شد و قرار شد عدالت واقعی برقرار شود، آدمها با جزئیات و مختصات آن غریبه و بیگانه نباشند. بماند البته که شرط کنار رفتن موانع بیرونی هم، اصولا همین شوق و آمادگی و انتظار حداکثری است. پس، از فکر کردن به عدالت، از حرف زدن در مورد عدالت و از زندگی کردن بر مبنای عدالت، خسته نشویم. این شاید، آخرین و بزرگترین آزمون آدمیزاد در جهان خاکی باشد.
+ بدیهی است همهٔ آنچه که نوشتهام، باید با روشهای درست پیگیری شود؛ و الا زیاد و بیفایده حرف زدن/کار کردن را تقریبا همه بلدند.
جنبه شخصی مد نظرتونه یا اجتماعیش؟
البته در کل اینا رابطه تنگاتنگی دارن با هم.
ولی سخته واقعا رعایت کردنش وگاها به ظاهر به ضرر آدم هم میشه مثلا در محیط کار و ... واقعا باید طلب صبر و شناخت از پروردگار داشت.
درجنبه اجتماعی و سیاسیش جالبه که الگو هم داریم ولی عمل؟؟ چه عرض کنم والا. :|