من خودمو میشناسم. اگه بابت آرزوهایی که داشتم و دارم، خدا سختیهای ریز و درشت نمیذاشت تو زندگیم که رشد کنم و فرداروزی تو قیامت میگفت: «ببین عزیزم! دلم نمیخواست اذیت شی آخه. بعدم فکر کردم شاید ظرفیشو نداشته باشی»، قطعا باهاش دعوا میکردم و میگفتم (شایدم داد میزدم) که: «اذیت شم؟! شاید ظرفیت نداشتم؟! شایدم داشتم! بهتر نبود امتحان میکردی؟! من رو محروم کردی از فرصت بهتر و قویتر شدن، صرفا چون اذیت نشم؟! الان اسم این کارت رو میذاری محبت کردن؟! و ازش دفاع هم میکنی؟!» و بله! خداوند چون همین رو میدونستن، این کار رو نکردن:) خیلی هم ممنون:)
اینجا، به اندازهای که توقع دارم، بحث و نظرهای مختلف نیست. به اندازهای که دوست دارم چالش نیست. خیلی از نوشتههایی که فکر میکردم با انتقادات جدی روبهرو شود، بدون نظر رها شدهاند و خیلی وقتها وقتی جوابی به یک انتقاد میدهم، دیگر طرف مقابل بحث را ادامه نمیدهد.
برداشت من این است که ما ایرانیها، علیرغم تمام تفاوتها و تنوعهای قومی و نژادی و مذهبی، در نهایت دو دسته کلی هستیم.
مذهبیهایی که اصل زندگی را در عالم دیگر میدانند و خیلی مطمئن نیستند که قرار باشد در این دنیا، تمام و کمال از زندگیشان لذت ببرند.
و غیرمذهبیهایی که شیفته تمدن حاضر و آماده غرب هستند و وجود یک حکومت با شعارهای دینی در این مملکت، بهانه خوبی برای این شیفتگی کورکورانه است تا آنها هم مطمئن نباشند که میخواهند در همین مملکت، تمام و کمال از زندگیشان لذت ببرند و اوج آمال و آرزویشان رفتن باشد.
گروههای دیگری هم هستند که ترکیب این دو گروه، بهعلاوه یا منهای خصوصیات جزئی دیگر هستند؛ برای مثال، مذهبیهای غربزده یا وطنپرستهای (واقعی) غیرمذهبی.
اما با وجود جمیع تنوعها، در نهایت، عمده مردم ما یک ویژگی مشترک دارند: مطمئن نیستند قرار باشد در همین دنیا و در همین کشور، به شکل کاملی، به آنها خوش بگذرد و از زندگیشان کیف کنند.
ریشه این اتفاق، نداشتن تصویر واحد و مشخصی از سنت است. سنت، قرار است دیوار محکمی باشد که با تکیه به آن، برای وجوه گوناگون زندگی فردی و اجتماعی، الگوی فکری و عملی تعیین کنیم، اما در ایران، برخلاف عمده تمدنهای دور و بر که خیلی از جنبههای مثبت سنتیشان را در برخورد با تمدن غالب، خواه ناخواه رها کردهاند، وجود وجوه محکم و غیرقابل حذف مذهبی در سنت*، عامل حفظ برخی ارزشهای مثبت انسانی ریشهدار در گذشته، در مراودات اجتماعی و رفتارهای فردی است که نادیدهنگرفتنشان، به تضادها با مبانی تمدن غالب، دامن میزند و توقع تلاش برای حل این تعارضات از سوی مردمی که دچار تعلیق در زندگی فعلیشان هستند، توقع بیفایدهای است، چرا که در عمل، این شرایط صرفا سبب ایجاد چرخه معیوبی در جامعه شده: تلقی مبهم از سنت، بیانگیزگی در زندگی حال، بیانگیزگی بیشتر در حوزه سنت و تلاش نکردن برای ایجاد تصویر صحیح از آن و حل تعارضات آن با بخشهای صددرصد غلط، اما غالبِ تمدنِ غالب، باز هم نداشتن تلقی و تصویر درست از سنت و...
مشکل بعدی آنجاست که عمده معتقدان به هر یک از این دو مشرب فکری اصلی، به دلیل ضعف مهارتهای گفتوگو (با اغماض و صرفنظر از تاثیر تلقی ذهنی از سنت در زندگی فعلی) در زندگی حال نیز قادر به حل این تعارضات نیستند و بدتر، به شکلهای مختلف و در خلال تلاش برای تعیین تکلیف جزئیات زندگی معاصر، به آن دامن میزنند.
به این مجموعه، هجمه دهشتناک رسانهای تمدن غالب را هم باید اضافه کرد که برخلاف برخی ظواهر، له هیچ کدام از دو تصویر عمده ما از سنت، علیه دیگری عمل نمیکنند، بلکه دقیقا علیه هر دو تصویر و به طور کلی علیه شکلگیری دیوار محکمی به نام سنت (با هر تفسیری) فعال هستند.
سردرگمی عمده ما در مواجهه با گذشته و مطمئن نبودنمان به این که قرار است در همین موقعیت مکانی و زمانی، در زندگی و از زندگی، لذت ببریم، عامل بخشهای بزرگی از ناهنجاریهای اجتماعی و رفتارهای غیرمعقول و غلط ما در حوزههای مختلف است.
در این مجموعه پیچیده، تنها کسانی که قادر به جمع بین دو تلقی غالب فعلی از سنت (ملی و مذهبی) هستند و مطمئن هستند که قرار است این کشور به همان دلایل ملی و مذهبی، ساخته شود و قرار است در همین کشور، از زندگی دنیایشان هم، در نهایت عقلانیت، لذت ببرند، برندهاند.
این گروه کوچک، همانهایی هستند که قادرند معادلات ملی و جهانی را (اگر اصولا بنا به تغییر معادلات باشد) عوض کنند. بقیه، در درازمدت، یا مغبون خواهند شد، یا مغلوب، یا پیرو و یا هر سه با هم.
* از تلقیها و برداشتهای متفاوت، ذیل همان مفهوم کلی «جنبه مذهبی سنت»، عجالتا صرفنظر کرده و آن را یک کل واحد در نظر میگیرم.
+ نویسه مرتبط: کلمة سواء
چند وقتی هست که یه گروه برای وبلاگخونی زدم تو یکی از این پیامرسانها و یه سری از دوستام رو که وبلاگنویس نیستن ولی میدونم حوصله خوندن این جور مطالب رو دارن، عضو کردم توش.
و از موقعی که این گروه رو زدم، روزی نیست که حداقل یک نویسه خوب وبلاگی، توش به اشتراک نذارم. نویسه خوب هم که میگم منظورم این نیست راجع به مسائل خاص سیاسی-اجتماعی باشه حتما، ولی نوشته خوبی باشه و ارزش اشتراکگذاری داشته باشه و حتی با این قید که هر چیزی توش نذارم، بازم هر روز، حداقل یه لینک وبلاگ، گذاشته شده تو گروه.
حالا سوال اینه که چرا انقدر خیلیا اصرار دارن بگن حال وبلاگنویسی خوب نیست و وبلاگنویسا منقرض شدن و...؟
مثل وقتی که بابا روز اربعین، از بینالحرمین زنگ میزند و میگوید «گوشی رو میگیرم سمت حرم سلام بده»
و تو انقدر هول میکنی که حتی اسم حضرت ارباب تا چند ثانیه یادت نمیآید و نمیدانی دقیقا باید چه بگویی و اصلا چه طوری سلام میدهند...
مثل وقتی به لکنت میافتی برای گفتن یک جمله ساده...
السلام علیک یا اباعبدالله و علی الارواح التی حلت بفنائک
علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار
و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم
السلام علی الحسین
و علی علی بن الحسین
و علی اولاد الحسین
و علی اصحاب الحسین
یک بار چند سال پیش، مقام رهبری در یکی از جلساتشان با نمایندگان مجلس (به مضمون) گفتند: درست است که مجلس در رأس امور است؛ ولی این به آن معنا نیست که هر نمایندهای خودش را در رأس امور بداند!
حالا، گرچه درست است که غلبه احساسات بر عقل، در خانمها به طور کلی بیشتر است؛ ولی این دلیل نمیشود شما صرفا چون آقا هستی، به هر خانمی رسیدی، خیال کنی الزاما از او بیشتر و بهتر میفهمی! خب؟
ولی اگر باز هم اصرار داری این طور فکر کنی، حداقل بدان که «ادب، در رأس امور است».
+برای اولین بار بعد این همه مشهد اومدن، در اصلی و نزدیکتر به مسیر هتل، بابالجواده...به فال نیک میگیرم اینو...
اصلا تعجب نمیکنم اگر فرداروزی بفهمم خداوند، موسی علیهالسلام را به خاطر دل صفورا، آن همه راه از ممفیس تا مدین کشاند.
«یک سال اول زندگی، «هر چی» شوهرتون میگه گوش بدید تا دوام زندگیتون تضمین شه و همسرتون عاشقتون بشه»
این توصیه بعضی مشاوران اصطلاحا مذهبی است در موضوع ازدواج و زندگی خانوادگی به خانمها!
و سوال من این است که دقیقا چه موجودی است که اگر یک سال تمام، «هر چیزی» گفت، شما گوش دادید، عاشقتان نمیشود؟!
واقعا لازم است مبنای زندگی خانوادگی، انقدر سخیف تنظیم شود؟!
شاید شهادت
مجوزی باشد
برای دریافتِ
یک سری آموزشهای عمیقتر و فشردهتر
که در این دنیا
یا ممکن نیست
یا زمانبر است
شاید
مسیر میانبری است
برای تکمیل آن گروه سیصدوسیزده نفره
شاید برای همین است که
«او با سپاهی از شهیدان خواهد آمد»
تا بحث دعا در وبلاگ شباهنگ و زلال، داغ است، اجازه بدهید یک سوال مهم بپرسم.
چه اتفاقی میافتد که یک انسان، مستجابالدعوه میشود؟
اغلب وقتی چنین بحثی پیش میآید، خودمان را جای خدا میگذاریم؛ یعنی حساب و کتاب میکنیم که اگر انسانی خیلی اهل تقوا و عبادت و نماز و روزه و مستحبات باشد، خداوند به او مقامی تفویض میکند که هر دعایی بکند، مستجاب خواهد شد.
این بار میخواهم از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنم و خودم را جای آن فرد بگذارم. به اعتقاد من، مستجابالدعوه بودن، یک مقام تفویضی صرف نیست، یک مرتبه از انسانیت است که در آن، از جهت درک و شناخت نسبت به احوالات انسان و قوانین عالم هستی، و نیز از جهت مقام رضایت قلبی نسبت به تدبیرهای پروردگار عالم، به جایگاهی میرسی که میدانی در چه زمانی، باید چه چیز بخواهی و چقدر.
بگذارید نزدیکتر بشویم، آیا برای این انسان مستجابالدعوه هم بیم و امید در استجابت دعا وجود دارد یا لذت این امید، بدون نگرانی بیم مستجاب نشدن، به او اعطا شده؟
و باز هم نزدیکتر شویم، چه حد و حجمی از آرامش، پشت چنین ماجرایی پنهان است؟
چقدر قرار گرفتن در این جایگاه، از ما دور، یا به ما نزدیک است؟
رسیدن به آن میزان آگاهی از حقایق، رضایت قلبی و آرامش را، دستنیافتنی و غیرممکن میدانیم یا ممکن و محتمل و لذتبخش؟
آیا اصلا باورش میکنیم؟
مرتبط: تلهفیلم سکوت خدا
مهمترین کاری که چند شب پیش، شب تولدم، انجام دادم، این بود که فهرست بدهیهای فرهنگیام را (شامل چند آلبوم موسیقی، چند قسمت از یک سریال و یک فیلم سینمایی) که قبلا تا جایی که یادم بود، یادداشتشان کرده بودم، پرداخت کردم. یک مبلغی را هم برای مواردی که احیانا یادم نبوده، انداختم صندوق صدقات که فرمود :«موتوا قبل ان تموتوا».
و انشالله از این به بعد هم دقت میکنم که دیگر تلنبار نشوند.
اینستاگرام هم؛ خروج از حساب کاربری و حذف برنامهاش از گوشی و خلاص! دیگر واقعا مضراتش از فوایدش بیشتر شده بود.
بعدنوشت: بازنشر به مناسبت یادآوری ۲۳ مهر ۶۱: جوالدوز
فاتحه فضای فرهنگی کشور را کی خواندم؟
وقتی زیرنویس فارسی Murder of the Inugami Clan هیچ جا نیست و به جایش گیشهترین سریالها و سینماییهای تینیجری آمریکایی و کرهای و ترکی، همه جا ریخته.
+ الان بزرگترین فانتزیام این است که یک کافه بزنم برای دوستداران سینمای ژاپن و بعد از دیدن یک سری انیمه، مجموعه آثار کوروساوا و چند فیلم دیگر مثل همین که نوشتم، همه با هم با هاراگیری به زندگیمان خاتمه بدهیم:/
لازم نیست حتما به بچهتان یاد بدهید در مواجهه با مشکلات، خودش را نبازد و دنبال راهحل بگردد و با دیدن موانع به هم نریزد و یا «راهی پیدا کند» یا «راهی بسازد»؛ اینها همه پیشکش! بیایید فقط یاد بدهیم به بچههایمان اگر نمیتوانند کاری را انجام بدهند، مفهومش این نیست که الزاما آن کار نشدنی است.
یاد بدهیم آن ته ته بیعرضگی خودش بگوید «من نمیتوانم» نه این که بالکل «نمیشود»!
پ.ن: من فرزند یک تروریستم و باقی قضایا.
پ.ن ۲: یک شعار معروفی هست که «ما اهل کوفه نیستیم [که] علی تنها بماند»، بچه که بودم به نظرم خیلی عجیب میآمد این شعار. یعنی این طوری میخواندمش: «ما اهل کوفه نیستیم. علی تنها بماند.»؛ هر دو جمله را به شکل خبری و در حیرت بودم از این حجم تناقض. و حالا باید بگویم معتقدم همان فهم بچگی درستتر بوده و عجب شعار پرمعنایی است انصافا.
ما اهل کوفه نیستیم و بهمان برمیخورد کسی ما را منسوب کند به آنها؛ علی تنها بماند ولی لطفا! حال جهاد و تلاش و نظم و دغدغهمندی و تقوا و امر به معروف نداریم. همین یک مدرک خوبی داشته باشیم از دانشگاه خوبی و شغلی و سر و همسری و... فک و فامیل که نگاه میکنند «بهبه و چهچه» کنند بس است.
دین هم خوب، عقیق داریم. ریش و چادر هم. زیارت عاشورا و ندبه هم میخوانیم. دین تا همان جایی خوب است که چالش خاصی ایجاد نکند در برنامههای عادی زندگی و عادات و رفتارهای شخصی. بقیهاش شعر است...شعار است و ما خوب بلدیم شعار بدهیم.
«ما [محض حفظ ظواهر] اهل کوفه نیستیم.
[ولی در عین حال دلمان میخواهد]
علی تنها بماند...»
بماند....
«اشیا از آنچه در آینه میبینید به شما نزدیکترند»
و آدمها دورتر...
+ ظاهرا تو دوست داشتن پاییز باید تجدید نظر کنم...
«به مناسبت تولد حضرت معصومه سلام الله علیها، بانوی باعظمتی که ازدواج نکردن و در مقطعی از زندگی، رهبری مردان رو هم به عهده داشتند عارضم خدمتتون که:
دختران مجرد جان! شما یک انسان هستید و به صورت مستقل خلق شدید. تنها به دنیا اومدید و تنها از دنیا خواهید رفت. ازدواج فعل مهمیه که به تغییر شرایط و رشد شما کمک میکنه. اما این به این معنیه که شما رشدتون رو در گرو ازدواج ببینید؟ برای این که خوشبخت بشید حتما نیاز به شخص دوم دارید؟ من که فکر میکنم اگر قراره کسی رو خوشبخت کنی یا از وجود کسی لذت ببری قبلش باید بلد باشی خودت رو خوشبخت کنی، با خودت هم حالت خوب باشه. وگرنه نه تنها نمیتونی کسی رو خوشبخت کنی بلکه یک زندگی مشترک پر از کسالت و تشویش رو به وجود خواهی آورد. تصور کنید برای شما ازدواج مقدور نشد و تا آخر عمر ازدواج نکردید؛ آیا بابت استعدادها و پتانسیلهایی که استفاده نکردید جوابی دارید به خودتون و خدا بدید؟ به عنوان یک انسان که فرصت زندگی به شما داده شده رشد کردید؟
البته که انگارهها، برساختها و در نتیجه فشارهای اجتماعی وجود داره که تکامل شما رو صرفا در گرو ازدواج میدونه و دست از سر شما برنمیداره؛ اما کوتاه نیاید. تصور خودتون و بقیه رو، موقعیت رو تغییر بدید. به ما برای یک بار فرصت زندگی داده شده؛ اون رو از دست ندیم.
1. آیا میگم ازدواج اهمیت نداره؟ نخیر! ازدواج از مهمترین و بنیادیترین مسائل برای تکامل فرد و جامعه است؛ اما تنها راه نیست. آمادهش باشید اما معطل نه!
2. اگر عدهای از خانمها مجرد میمونن به خاطر اینه که سختگیر شدند؟ نخیر! خیلی از این تجردها ناخواسته و به خاطر نداشتن خواستگار با حداقل معیارهای اونهاست. خود من، تمایل داشتم با مرد مقید به مذهب ازدواج کنم. اما فقط دو تا خواستگار داشتم که نماز میخوندند. مورد اول آقایی بود که می گفت اگر وقت کنم نماز میخونم؛ مورد دوم هم آقا ارسلان بودن. خداروشکر :)
3. انتخاب قسمتی ابتدایی برای ازدواجه. قسمت بعدی و مهم، داشتن مهارتهای زندگی، شعور و سازش و سازش و سازشه. البته اگر سازش راهش بود و همچنین سازش پویا، نه اون زن قصه که از شوهر معتادش هر روز کتک میخوره، یک چشمش اشکه یک چشمش خون و سالی دوبار هم بچه میاره و خیلی صبوره. بیخیال اون تصور بشید.
4. هرچند که فیلم رگ خواب فیلم هندی بود، مرد پلید به سزای عملش رسید، تهیه کننده هم عقل به خرج داده بود لیلا حاتمی رو بیاره تا فیلم جمع بشه، لیلا حاتمی هم هیچ خلاقیتی نداشت و همون شخصیت سر به مهر بود، و نفهمیدیم این ازدواج سفید بود چی بود، اما میشه نیمه پر لیوان رو دید. با دیدن این فیلم یاد بگیرید دربهدر مردان نباشید :)
ببخشید که متن فاخری نیست. صمیمی بخونیدش. ممنون میشم این مساله رو حداقل با دوستان مجردتون طرح کنید. به امید آینده ای بهتر!
کوچیک شما، سهیلا ملکی»
از: قاب زندگی | + وبلاگ نویسنده
+ نویسههای مرتبط:
پ.ن خودم: با نظر نویسنده در مورد فیلم «رگ خواب» خیلی موافق نیستم ولی با نتیجهگیریش چرا.
پ.ن۲ خودم: به مورد دوم میشه موارد دیگهای هم اضافه کرد. مشت نمونه خروار صرفا.
حوزه محترم علمیه همین یک قلم آموزش علوم اسلامی را که به عهده دارد، آن هم تازه به خانمهای دغدغهمند محجبه، نمیتواند با رعایت تساوی حقوق زن و مرد به انجام برساند؛ بعد توقع دارد وجهه و جایگاه هم داشته باشد در جامعه!
من شخصا فرصت تحصیل و فعالیت اجتماعیام را همان قدر به انقلاب اسلامی مدیون میدانم که به تمدن غرب. اگر نبود تاثیر ناگزیر جنبههای مثبت این تمدن روی جامعه ما، حوزه و حوزویان محترم (با صرف نظر از یک گروه قلیل) هنوز و همچنان درگیر حساب و کتاب این بودند که تحصیل دختران به صلاح هست یا خیر!
بعدنوشت: بدون شرح!