«فراموش نمیکنم زمانی را که در صف اتوبوس بین شهری برای سفر از اتاوا به تورنتو همراه برادرم ایستاده بودم. جلوتر از ما پیرزنی شاداب، مرتب و آرام اول صف ایستاده بود و منتظر که اتوبوس جدیدی بیاید و به سمت مقصد حرکت کنیم. گپ و گفتی کردیم و معلوم شد که معلم زبان انگلیسی است و برای دید و بازدید فامیلی به تورنتو میرود. سخت مودب بود و هر سوالی را با ادب و کوتاه پاسخ میداد.
در همین اثنا مرد قویهیکلی که چشمان بادامی کشیدهای داشت و قیافه زخمخوردهای، بیتوجه به آدمهای داخل صف، مستقیم رفت و جلوی پیرزن ایستاد. تو گویی اهالی صف آدم نیستند. اگر ایران بود، خوب اولین واکنش افراد داخل صف، چند فحش آبنکشیده و به دقیقه نرسیده مشت و لگدی بود که بین طرفین رد و بدل میشد و ماجرا تا کلانتری هم میکشید و خون و خونریزی برقرار بود ولی اینجا پیرزن با خونسردی و آدابدانی و با صدایی پایین برای مردک قویهیکل توضیح داد که این کارش خلاف قانون است و موجب تضییع حقوق سایرین. مردک آسیای شرقی، برگشت و نگاه تندی به پیرزن کرد و بلند، طوری که دیگران هم شنیدند غرولند کرد که: «شات آپ» و این طور به پیرزن فهماند که باید از فحشهای او بترسد؛ پیرزن اما دستبردار نبود و ادامه داد: «شما با این کار به حقوق خودتان هم ضربه میزنید» و مردک دوباره فریاد زد که: «خفه شو».
از این حرکت مرد کمکم خون ما به جوش آمد و میخواستیم قیصروار وارد معرکه شویم و یقهاش را پاره کنیم. اما پیرزنِ معلمِ زبان همچنان خونسرد و به آرامی توضیح میداد که نقض حقوق دیگران نقض دموکراسی است و به ضرر همه است و مردک باید برای حفظ حقوق خودش هم که شده حقوق دیگران را رعایت کند. مرد قانونشکن هر چه فحاشی کرد فایده نداشت و پیرزن به استدلالات خودش در اهمیت حفظ حقوق دیگران مثل یک نوار کاست ضبطشده ادامه میداد تا جایی که با کمال تعجب مرد قویهیکل صحنه را رها کرد و رفت و در برابر سرسختی و آرامش پیرزن کم آورد. چیزی نمانده بود که برای پیرزن شجاعدل کف بزنیم و مانده بودیم که چهطور مرد قویهیکل با آن زور بازو و قیافه زخمخورده مقابل این پیرزن نحیف کوتاه آمد و رفت.
مرد که رفت پیرزن منبر رفت که: «ما برای دموکراسی زحمت زیاد کشیدهایم برای این که کسی حقوق بچههایمان را پایمال نکند و حاضر نیستیم کوتاه بیاییم در مقابل ظلم و هرچقدر هم هزینه داشته باشد میپردازیم تا حقوقمان حفظ شود.»
دهه پنجم، دهه گفتوگو باشد انشالله. یاد بگیریم که با هم حرف بزنیم.
از: هاروارد مکدونالد | سید مجید حسینی | ۱۷۶_۱۷۴