جانم حسین(علیهالسلام)، ایمانم حسین(علیهالسلام)، عزتم حسین(علیهالسلام)، هویتم حسین(علیهالسلام)
دلی که با حسین(علیهالسلام) نیامیخته چه دلی است؟
خوشا دلی که هیچوقت حسین(علیهالسلام) را از یاد نبرده است
به باد بگویید که آرام و بیصدا از اینجا بگذرد
که حسین(علیهالسلام) از کعبه تا کربلا نخوابیده است
لباسش پاره شده، غبار تمام وجودش را فرا گرفته، تمام جسم نازنینش زخمی و خونی شده است
این کدامین شخص باوقاری است که شهسوار بلا شده و در برابر هزاران قاتل ایستاده است؟
او یقینا حسین(علیهالسلام) است و نور چشم پیامبر
که به یک ضربت شمشیر و جنگاوریاش چه بسیار اشقیا بر زمین افتاده و بر خود میلرزند
او کدامین حقپرستی است که از بادۀ الهی مست شده است؟
که پیشرویش هیچکسی بلند نشد؛ مگر آن که پست گشت
آنسو هزاران دست است؛ ولی مگر عجیب است که یک تن پیشروی هزاران نفر، شکستناپذیر باشد؟
در دلاوری یکتاست و عجب شیرمردی است که از دبدبهاش رنگ رخسار دشمنان زرد شده است
او حبیب مصطفی(صلیالله علیه و آله و سلم) است و مجاهد راه خدا
و از اینرو لشکر پیشرویش متلاشی شده است
آنسو لشکر شام است با هزاران سازوبرگ
آنسو دشمنان دین هستند و اینسو فقط امام
اما عجب شانی دارد
که به هر سو که تیغ کشید فقط نام خدا را برد
از من مخواه که دربارۀ حسین(علیهالسلام) صبر پیشه کنم
هرقدر که مصیبت کشید حسین(علیهالسلام) نَگِریست
دلی که با حسین(علیهالسلام) نیامیخته چه دلی است؟
ای حاکم آن ننگی را بر ردای دین نشانم بده
که حسین(علیهالسلام) با خون خویش آن را نشسته باشد
دلی که با حسین(علیهالسلام) نیامیخته چه دلی است؟
جانم حسین(علیهالسلام)، جانم حسین(علیهالسلام)
حسین(علیهالسلام)، هویت من است...
+ ترجمه و فیلم مداحی از حساب آقای روحالله رضوی در اینستا
+ و این رو هم اگر تا حالا گوش ندادید، بشنوید [آواز خون، محسن چاوشی]
ولی من اگه یه روز ازدواج کنم، اسم همسرم رو تو گوشی «حبیب» ذخیره میکنم. اینجا هم اسمش رو میذارم حبیب. اصلا ممکنه صرفا به خاطر این که بتونم یه نفر رو حبیب صدا کنم برم ازدواج کنم :) حبیب و مهتاب، به همم میایم :)
این مفهوم «شکست خوردن» که هرکس از راه میرسه به «افتادن» تشبیهش میکنه، به این سادگیا نیست. «افتادن» که میگن انگار طرف داشته تو کوچهخیابون راه میرفته خورده زمین و حالا باید دستش رو بگیره به زانوهاش و بلند شه و الخ. منتها شکست خوردن جدی تو زندگی این شکلی نیست. شبیه اینه که تو یه خونهٔ نیمهخرابه که هر لحظه ممکنه با یه ضربه فرو بریزه، محکم بخوری زمین و همزمان با تحمل رنج این زمین خوردن، یه تیکههایی از سقف و دیوارها هم خراب شن رو سرت. حالا خیال کن آدمی که میخواد بعد از شکست، تلاش کنه که بلند شه و باز میخوره زمین و باز یه تیکهٔ دیگه آوار میریزه رو سرش چه شکلی میشه. حالا فکر کن این آدم چند بار خورده باشه زمین. شکستهای جدی زندگی جدی اینطوریان. اون قشنگایی که خیال میکنن شکست خوردن یعنی بیفتی رو زمین لباست خاکی شه رو جدی نگیرید. زندگی واقعی با کسی شوخی نداره.
چون به نوشتن نیاز دارم و شاید چون نوشتن هم به من نیاز داره
برای برگشتن برنامههای مختلفی داشتم. کمترینش این بود که دیگه تو بیان ننویسم؛ حداقل نه تا وقتی هنوز تکلیفم باهاش روشن نشده. برنامهٔ زمانی هم داشتم؛ که کی برگردم و شروع کنم به نوشتن. تصمیم داشتم اگر هم بنا به همینجا ادامه دادنه، وقتی برگردم که حداقل ظاهر این وبلاگ رو تغییر داده باشم. ولی خب، نیازم به نوشتن به همهٔ این تغییرات که الان وقت و حوصلهش رو ندارم غلبه کرد. گرچه که تعادل شکنندهایه. هنوز دلایل زیادی برای هیچی ننوشتن دارم. ولی، فعلا میخوام بنویسم. احتمالا خیلی سادهتر و روزمرهتر و کمتر و مبهمتر از قبل. احتمالا هم تا مدتها با نظرات بسته. ولی، میخوام بنویسم. امشب میخوام از ایدئالگرایی بنویسم. از نیاز عمیقم به دیدن و آشنا شدن با آدمهایی که خودشون رو در مورد حقایق توجیه نمیکنن و گول نمیزنن. که به هر قیمتی پای آرمانهاشون میمونن. که میزان اخلاص، تواضع، حرفهای و فهمیده بودنشون آدمیزاد رو قانع میکنه که خدا حق داشته تو جواب فرشتهها بگه «من چیزی میدونم که شماها نمیدونید». فقط اومدم بنویسم چقدرررررررر دلم برای اینجور آدما تنگه. شده تو یه سریال تلویزیونی پیداشون کردم و براشون گریه کردم. از بس که نیستن. از بس که کمن. از بس که خوبن. از بس که به وجودشون تو زندگی نیاز دارم. تو هر جایگاهی که میخواد باشه. فقط اومدم بنویسم بیاید سعی کنیم شبیه این آدما باشیم. اگه ارزشی تو این زندگی باشه، فقط تو تلاش برای شبیه آدمحسابیها بودنه...
ثبت است بر جریدهٔ عالم حکایت همچنان اگر بار گران بودیم، حلال کنید خلاصه
سفرنامهٔ مختصر و بیربط، با پرداخت محدود و پایان باز
اگر فیلم و سریالهایی که از کشورهای مختلف دنیا میبینم مبنا قرار دهم، باید بگویم انقلاب اسلامی، عمیقترین آدمها (و بهخصوص عمیقترین نوجوانها و جوانها) را تربیت کرده و میکند. حقیقتا کیف میکنم وقتی نوجوانهای پانزدهشانزدهساله را میبینم که به رسالتشان در بهبود آینده و اوضاع جهان، مبتنی بر معارف دینی فکر میکنند و این موضوع جزء دغدغههای جدیشان است. بله، ممکن است اشتباه کنند، کما این که همهٔ ما با هر طرز فکر و اهدافی ممکن است اشتباه کنیم، اما حوادث زندگی و ابتلائات مسیر دینداری، کمکم اشتباهاتشان را تصحیح میکند و بعد از مثلا ده سال، جوانی ۲۶-۲۵ ساله را میبینی با ده سال سابقهٔ حرکت و تلاش و تفکر در مسیر تحقق بزرگترین آرزوهای تاریخ بشر! این رزومه (خاصه در قیاس با متوسط سطح دغدغهٔ نوجوانها و جوانها در دنیا) فوقالعاده است :)