تلاجن

تو را من چشم در راهم...

در این حد؟!

 

واقعا من همون آدمی‌ام که خوندن مقاله‌های سیاسی روزنامه‌ها و مجله‌ها براش مثل خوندن قصه و رمان، جذاب بود؟
همونی که بیانیه و نامه سرگشاده به وزیر و وکیل و متن سخنرانی می‌نوشت و کیف می‌کرد از این کارا؟
کسی که دو سه تا خبرگزاری رو روزانه چک می‌کرد؟
کسی که مطالب سیاسی و سیاست، جزء سه تا موضوع اول مورد‌علاقش تو زندگی بود؟
جدا و اصلا باورم نمی‌شه!
این روزا رسما فرار می‌کنم از سیاست، از سیاسی خوندن و نوشتن و حرف زدن و...
از سیاست همین قدر می‌فهمم که باید رای بدم و باید به کی رای بدم، می‌فهمم که خیلی از الفاظ و اسامی و برچسب‌ها، نه تنها واقعی نیستن، بلکه رسما دروغ و نقض منظورن. که روز قدس و ۲۲بهمن باید برم تو خیابون. حتی اگه هیچ شعاری ندم.
که سیاست، در اصل، جای آدمای بزرگه، ولی هم‌زمان این خاصیت رو داره که بزرگ‌ترین آدما رو هم کوچیک و ناکارآمد نشون بده.
که حضرت روح‌الله چه مرد عجیب فهم‌ناشدنی‌ایه هنوز هم که هنوزه.

 

انقدر دور و بر سیاست چرخیدم که بفهمم پلیدترین رفتارهای آدمی‌زاد تو سیاسته، که نهایت تعفن نفس آدمی‌زاد خودشو این‌جا نشون می‌ده.
یاد گرفتم چه طوری آدم‌ها رو بازی می‌دن و یاد گرفتم ان‌شالله که بازی نخورم.
که تو، هر لجن اخلاقی و رفتاری‌ای رو که بتونی تصور کنی و حتی نتونی تصور کنی، تو عالم سیاست پیدا می‌کنی.
که دیگه از هیچ چیز تعجب نکنم...
از سیاست، همینا کافی بود یاد بگیرم که یاد هم گرفتم.
و بقیش...بقیش دیگه همه تکرار مکرراته. بقیش دیگه از شدت سطحی بودن تهوع‌آوره.

 

 شهید مطهری تو کتاب «زن و مسائل قضایی و سیاسی»  می‌نویسن:
«ویل دورانت در کتاب لذات فلسفه ... وقتی که احساسات طبیعی زن را بیان می‌کند، از جمله می‌گوید زن اگر در جوانی و در ابتدا یک شور و هیجانی برای مسائل سیاسی داشته باشد ولی در اواخر، خود زن طبعا برمی‌گردد و باز توجه خودش را به مسائل خانوادگی معطوف می‌کند، حتی کوشش می‌کند که شوهرش را هم از آن مسائل منصرف کند.»

اعتراف می‌کنم اولین بار که این جملات رو خوندم (حدود دو سال پیش) قبولش نداشتم، ولی الان می‌بینم که اونقدرا هم بی‌راه نیست.
البته هنوز هم مطمئن نیستم این سرخوردگی من نسبت به عالم سیاست، چقدر مربوط به جنسیتم می‌شه، کما این که باعث نشده در مقابل، اون طور که ویل دورانت می‌گه، به مباحث خانوادگی خیلی علاقه‌مند بشم به اون صورت یا مثلا مطمئنم (حداقل شخصیتی که الان دارم) کسی‌ام که اگر ازدواج کرده بود، تلاش نمی‌کرد همسرش رو از ورود و دخالت در سیاست منع کنه. (هنوز و همچنان شخصیت آقایونی که علایق سیاسی جدی دارن برام جذاب‌تره) ولی به هرحال خودم، حسابی خسته‌ام از خوندن یا نوشتن متن‌هایی با رنگ و بوی سیاست و این حد از تغییر، برای آدمی مثل من، با اون همه علاقه‌مندی و پیگیری، واقعا جالبه.

 

به نظرتون اینا نشونه پختگیه یا صرفا خستگی؟

۹ آذر ۱۳۹۷ ، ۱۱:۲۷ ۱۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

بهش فکر کردی؟

اگر خدا، تمام انبیا و اولیا و صلحا در طول تاریخ و همه مظلومان عالم در زمان حال، منتظر تو یه نفر باشن چی؟

۸ آذر ۱۳۹۷ ، ۰۰:۵۹ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

اعلام وضعیت

من خودمو می‌شناسم. اگه بابت آرزوهایی که داشتم و دارم، خدا سختی‌های ریز و درشت نمی‌ذاشت تو زندگیم که رشد کنم و فرداروزی تو قیامت می‌گفت: «ببین عزیزم! دلم نمی‌خواست اذیت شی آخه. بعدم فکر کردم شاید ظرفیشو نداشته باشی»، قطعا باهاش دعوا می‌کردم و می‌گفتم (شایدم داد می‌زدم) که: «اذیت شم؟! شاید ظرفیت نداشتم؟! شایدم داشتم! بهتر نبود امتحان می‌کردی؟! من رو محروم کردی از فرصت بهتر و قوی‌تر شدن، صرفا چون اذیت نشم؟! الان اسم این کارت رو می‌ذاری محبت کردن؟! و ازش دفاع هم می‌کنی؟!» و بله! خداوند چون همین رو می‌دونستن، این کار رو نکردن:) خیلی هم ممنون:)  

 
پ.ن ۱: این رو گذاشتم یکم بعد پستای جدی این مدت، حال و هوای این‌جا عوض شه:)
در مورد مطلب قبلی و رفتن و نرفتن هم، واقعیت اینه که من فعلا این طوریه اوضام که نمی‌تونم ننویسم و معمولا هم برای نوشتن تایپ می‌کنم، یعنی این‌جا هم که نباشه، تو ورد یا یادداشت گوشی می‌نویسم معمولا، نه دفتر و روی کاغذ. واسه همین فک کنم زدن یه دکمه «ذخیره و انتشار» ناقابل، زحمتی نداشته باشه. حداقل شاید به درد کسی بخوره یکم و منم خوش‌اقبال باشم و گهگاهی اون جنس بحثایی که دوست دارم و نگاه‌های تکمیل‌کننده موضوع، نصیبم بشه. به هرحال آدمی‌زاد به امید زنده است دیگه:)
 
پ.ن۲: ولی انصافا خدا رحمت کنه جناب قیصر عزیز رو بابت این شعر: 
من هیچ چیز و هیچ کس را دیگر/ در این زمانه دوست ندارم/ انگار/ این روزگار چشم ندارد/ من و تو را یک روز/ خوشحال و بی‌ملال ببیند/ زیرا/ هر چیز و هر کسی را که دوست‌تر بداری/ حتی اگر یک نخ سیگار/ یا زهرمار (یا حتی یک بحث وبلاگی!) باشد/ از تو دریغ می‌کند/ پس/ من با همه وجودم/ خودم را زدم به مردن/ تا روزگار/ دیگر/ کاری به کار من نداشته باشد
 
پ.ن۳: دوم راهنمایی که بودم سر جلسه امتحان انشاء، می‌خواستم یه شعری از فردوسی بیارم تو انشام، بعد می‌خواستم بگم یعنی فردوسی خیلی بهتر از من فلان حرف رو زده، بعد اون بیت معروف
«چه زنم چو نای هر دم ز نوای شوق او دم     که لسان‌غیب خوش‌تر بنوازد این نوا را» رو از شهریار کش رفتم، جای «لسان‌غیب» نوشتم «حکیم توس»(!) و این البته اولین و آخرین بار بود که طبع‌آزمایی(!) کردم تو شعر و به خصوص شعر کلاسیک.
حالا بعد این مورد و اون مورد تغییر شعر آقای نظری، الان این سومین بار می‌شه که شعر شاعرا رو بنا به نظر و حس شخصیم تغییر دادم :دی
فک کنم روز قیامت یه جایگاه اختصاصی درست کنن سر پل صراط واسه من که جواب این شاعر شعرا رو فقط بدم. بقیه موارد پیش‌کش :دی
 
پ.ن۴: من یه مدتی می‌رم تو اتاقم به کارای بدم فکر کنم:) باز میام ان‌شالله:)
ممنون از همه محبت‌ها و نظراتتون ذیل پست قبلی و تلاشتون برای کمک به حل مشکل:)
مراقب خودتون باشید تا برمی‌گردم:)
۱۴ آبان ۱۳۹۷ ، ۲۲:۲۵ ۱۶ نظر موافقین ۷ مخالفین ۰
مهتاب

مثل نوشته‌هایی در یک بطری که در اقیانوس رها شده باشند

این‌جا، به اندازه‌ای که توقع دارم، بحث و نظرهای مختلف نیست. به اندازه‌ای که دوست دارم چالش نیست. خیلی از نوشته‌هایی که فکر می‌کردم با انتقادات جدی روبه‌رو شود، بدون نظر رها شده‌اند و خیلی وقت‌ها وقتی جوابی به یک انتقاد می‌دهم، دیگر طرف مقابل بحث را ادامه نمی‌دهد.

یا من بلد نیستم بنویسم و حرف بزنم، یا خواننده‌ها حال و حوصله بحث کردن ندارند. هر چه هست، این وضعیت واقعا رنج‌آور و خسته‌کننده شده.
من فضای فیسبوک، اینستا و توییتر را قبلا امتحان کرده‌ام، ولی هیچ کدام قابلیت بحث‌های جدی و واقعی ندارند. و الان برایم سوال شده که باید چه کنم؟ این‌جا را ببندم؟ بروم جی‌پلاس حرف‌هایم را بنویسم؟ کلا حرف نزنم یا به این سخنرانی‌های یک‌طرفه بدون مخاطب ادامه بدهم؟
نه می‌توانم بنویسم، نه می‌توانم نوشتن را رها کنم.
نه بستن این‌جا کمکی می‌کند، نه نبستنش.
همه‌چیز بی‌فایده است.
۱۲ آبان ۱۳۹۷ ، ۱۸:۰۰ ۲۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

تعلیق

برداشت من این است که ما ایرانی‌ها، علی‌رغم تمام تفاوت‌ها و تنوع‌های قومی و نژادی و مذهبی، در نهایت دو دسته کلی هستیم.

مذهبی‌هایی که اصل زندگی را در عالم دیگر می‌دانند و خیلی مطمئن نیستند که قرار باشد در این دنیا، تمام و کمال از زندگی‌شان لذت ببرند.

و غیرمذهبی‌هایی که شیفته تمدن حاضر و آماده غرب هستند و وجود یک حکومت با شعارهای دینی در این مملکت، بهانه خوبی برای این شیفتگی کورکورانه است تا آن‌ها هم مطمئن نباشند که می‌خواهند در همین مملکت، تمام و کمال از زندگی‌شان لذت ببرند و اوج آمال و آرزویشان رفتن باشد.

گروه‌‌های دیگری هم هستند که ترکیب این دو گروه، به‌علاوه یا منهای خصوصیات جزئی دیگر هستند؛ برای مثال، مذهبی‌های غرب‌زده یا وطن‌پرست‌های (واقعی) غیرمذهبی.

اما با وجود جمیع تنوع‌ها، در نهایت، عمده مردم ما یک ویژگی مشترک دارند: مطمئن نیستند قرار باشد در همین دنیا و در همین کشور، به شکل کاملی، به آن‌ها خوش بگذرد و از زندگی‌شان کیف کنند.

 

ریشه این اتفاق، نداشتن تصویر واحد و مشخصی از سنت است. سنت، قرار است دیوار محکمی باشد که با تکیه به آن، برای وجوه گوناگون زندگی فردی و اجتماعی، الگوی فکری و عملی تعیین کنیم، اما در ایران، برخلاف عمده تمدن‌های دور و بر که خیلی از جنبه‌های مثبت سنتی‌شان را در برخورد با تمدن غالب، خواه ناخواه رها کرده‌اند، وجود وجوه محکم و غیرقابل حذف مذهبی در سنت*، عامل حفظ برخی ارزش‌های مثبت انسانی ریشه‌دار در گذشته، در مراودات اجتماعی و رفتارهای فردی است که نادیده‌نگرفتنشان، به تضادها با مبانی تمدن غالب، دامن می‌زند و توقع تلاش برای حل این تعارضات از سوی مردمی که دچار تعلیق در زندگی فعلی‌شان هستند، توقع بی‌فایده‌ای است، چرا که در عمل، این شرایط صرفا سبب ایجاد چرخه معیوبی در جامعه شده: تلقی مبهم از سنت، بی‌انگیزگی در زندگی حال، بی‌انگیزگی بیش‌تر در حوزه سنت و تلاش نکردن برای ایجاد تصویر صحیح از آن و حل تعارضات آن با بخش‌های صد‌در‌صد غلط، اما غالبِ تمدنِ غالب، باز هم نداشتن تلقی و تصویر درست از سنت و...

 

مشکل بعدی آن‌جاست که عمده معتقدان به هر یک از این دو مشرب فکری اصلی، به دلیل ضعف مهارت‌های گفت‌و‌گو (با اغماض و صرف‌نظر از تاثیر تلقی ذهنی از سنت در زندگی فعلی) در زندگی حال نیز قادر به حل این تعارضات نیستند و بدتر، به شکل‌های مختلف و در خلال تلاش برای تعیین تکلیف جزئیات زندگی معاصر، به آن دامن می‌زنند.

 

به این مجموعه، هجمه دهشتناک رسانه‌ای تمدن غالب را هم باید اضافه کرد که برخلاف برخی ظواهر، له هیچ کدام از دو تصویر عمده ما از سنت، علیه دیگری عمل نمی‌کنند، بلکه دقیقا علیه هر دو تصویر و به طور کلی علیه شکل‌گیری دیوار محکمی به نام سنت (با هر تفسیری) فعال هستند.

 

سردرگمی عمده ما در مواجهه با گذشته و مطمئن نبودنمان به این که قرار است در همین موقعیت مکانی و زمانی، در زندگی و از زندگی، لذت ببریم، عامل بخش‌های بزرگی از ناهنجاری‌های اجتماعی و رفتارهای غیرمعقول و غلط ما در حوزه‌های مختلف است.

 

در این مجموعه پیچیده، تنها کسانی که قادر به جمع بین دو تلقی غالب فعلی از سنت (ملی و مذهبی) هستند و مطمئن هستند که قرار است این کشور به همان دلایل ملی و مذهبی، ساخته شود و قرار است در همین کشور، از زندگی دنیایشان هم، در نهایت عقلانیت، لذت ببرند، برنده‌اند.

این گروه کوچک، همان‌هایی هستند که قادرند معادلات ملی و جهانی را (اگر اصولا بنا به تغییر معادلات باشد) عوض کنند. بقیه، در درازمدت، یا مغبون خواهند شد، یا مغلوب، یا پیرو و یا هر سه با هم.

 

* از تلقی‌ها و برداشت‌های متفاوت، ذیل همان مفهوم کلی «جنبه مذهبی سنت»، عجالتا صرف‌نظر کرده و آن را یک کل واحد در نظر می‌گیرم.

 

+ نویسه مرتبط: کلمة سواء

۱۱ آبان ۱۳۹۷ ، ۱۰:۳۴ ۴ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب

عصر یخبندان؟

چند وقتی هست که یه گروه برای وبلاگ‌خونی زدم تو یکی از این پیام‌رسان‌ها و یه سری از دوستام رو که وبلاگ‌نویس نیستن ولی می‌دونم حوصله خوندن این جور مطالب رو دارن، عضو کردم توش.
و از موقعی که این گروه رو زدم، روزی نیست که حداقل یک نویسه خوب وبلاگی، توش به اشتراک نذارم. نویسه خوب هم که می‌گم منظورم این نیست راجع به مسائل خاص سیاسی-اجتماعی باشه حتما، ولی نوشته خوبی باشه و ارزش اشتراک‌گذاری داشته باشه و حتی با این قید که هر چیزی توش نذارم، بازم هر روز، حداقل یه لینک وبلاگ، گذاشته شده تو گروه.
حالا سوال اینه که چرا انقدر خیلیا اصرار دارن بگن حال وبلاگ‌نویسی خوب نیست و وبلاگ‌نویسا منقرض شدن و...؟

یکم جو نمی‌دیم به نظرتون؟
 
بعدنوشت: اگر قرار باشد نحوه مرگم را خودم انتخاب کنم، دوست دارم شبیه سقراط بمیرم. در همین راستا اگر برگردیم عقب و قرار باشد از اول اسم انتخاب کنم برای این‌جا، قطعا و حتما اسمش را می‌گذارم «شوکران».
۱۰ آبان ۱۳۹۷ ، ۰۷:۵۷ ۸ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

کاش که آخرین بار نباشد...

مثل وقتی که بابا روز اربعین، از بین‌الحرمین زنگ می‌زند و می‌گوید «گوشی رو می‌گیرم سمت حرم سلام بده»

و تو انقدر هول می‌کنی که حتی اسم حضرت ارباب تا چند ثانیه یادت نمی‌آید و نمی‌دانی دقیقا باید چه بگویی و اصلا چه طوری سلام می‌دهند...

مثل وقتی به لکنت می‌افتی برای گفتن یک جمله ساده...

 

السلام علیک یا اباعبدالله و علی‌ الارواح التی حلت بفنائک

علیک منی سلام الله ابدا ما بقیت و بقی اللیل و النهار

و لا جعله الله آخر العهد منی لزیارتکم

السلام علی الحسین

و علی علی بن الحسین

و علی اولاد الحسین

و علی اصحاب الحسین

۸ آبان ۱۳۹۷ ، ۱۰:۴۷ ۳ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهتاب

رأس امور

یک بار چند سال پیش، مقام رهبری در یکی از جلساتشان با نمایندگان مجلس (به مضمون) گفتند: درست است که مجلس در رأس امور است؛ ولی این به آن معنا نیست که هر نماینده‌ای خودش را در رأس امور بداند!

حالا، گرچه درست است که غلبه احساسات بر عقل، در خانم‌ها به طور کلی بیش‌تر است؛ ولی این دلیل نمی‌شود شما صرفا چون آقا هستی، به هر خانمی رسیدی، خیال کنی الزاما از او بیش‌تر و بهتر می‌فهمی! خب؟

ولی اگر باز هم اصرار داری این طور فکر کنی، حداقل بدان که «ادب، در رأس امور است».

۶ آبان ۱۳۹۷ ، ۱۸:۲۶ ۶ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

این پست به‌تدریج تکمیل می‌شه

+برای اولین بار بعد این همه مشهد اومدن، در اصلی و نزدیک‌تر به مسیر هتل، باب‌الجواده...به فال نیک می‌گیرم اینو...

 
+حرم برای مریضی‌های روحیه. ما روحمون زده به جسممون. ما رو اول باید ببرن دارالشفاء یه دور...
 
+فَإن لَم اَکُن اَهلا لذلک فانت اهلٌ لذلک...
 
+ آقا! شما می‌دونید چند بار دیگه قراره تو زندگیم با این حال بیام و خیال کنم «دیگه از این بدتر نمی‌شه»، نه؟
 
+دستورالعمل جدید: «کفش‌هاتونو بدید کفش‌داری حتما. رو قالی امام رضا(!) کفش نباشه لطفا!»
انصافا یه امام‌ رضا رو بذارید برای مردم بمونه! شور هر چی رو که می‌تونید و نمی‌تونید، شور سلیقه‌ای عمل کردن، شور دستور دادن، شور بی‌شعور بودن و درک نکردن شرایط متفاوت آدم‌های مختلف، شور «امام رضا کلا واسه ماست» رو درنیارین! ما با همینشم به زور کنار اومدیم! (تا این‌جا البته فعلا فقط از یکی از خادم‌ها شنیدم و نوشتش رو هم دیدم رو دیوار. باید دید وسعت ماجرا تا کجاست و حضرات تا کجا بسط دادن پروسه خراب کردن حال آدمو)
 
+«طبع داروهای شیمیایی سرده و بیماری‌های سرد مغزی مثل افسردگی در فصل‌های سرد مثل الان بیش‌تر می‌شه و با مصرف دارو هم بیش‌تر می‌شه. (و خوب نمی‌شه در واقع)
طب کلاسیک(؟!) کاری به سردی و گرمی نداره ولی طب سنتی-اسلامی(؟!) بر این مبنا درمان می‌کنه»
از بلندگوی یکی از رواق‌های ویژه خانم‌ها، ساعت هشت صبح، یکی داره این‌ها رو و خیلی چیزهای دیگه می‌گه.
انصافا اگر کسی هست این‌جا که مبنای علمی این حرف‌ها رو می‌دونه بیاد من رو از حرص خوردن نجات بده:/
سوال از کارشناس(؟) محترم: «پسرم دوست داره گردن‌بند بندازه، چه توصیه غذایی‌ای دارید؟»(!)
جواب: «شربت سکنجبین، حذف غذاهای تند‌‌‌ و تیز و حجامت»(؟)
 
+دیدن دسته‌های عزاداری تو حرم و اطرافش، حال خوب عجیبی داره. هم الان و هم یکی دو دفعه قبلی که پیش‌ اومده و دیدمشون.
 
+داروخونه دارالشفاء جز مکان‌های خیلی دوست‌داشتنی این دنیاست برای من. به دلایلی که حوصله و امکان توضیحش نیست.
 
+ هواخواه توام مولا و می‌دانم که می‌دانی...
 
+ بیا و حق بده حال من چنین باشد...
 
+ این تعبیر را که اجازه زیارت حضرت ارباب را امام غریب ما در خراسان باید بدهند، خیلی دوست دارم.
 
+ مثلا یک وقتی بشود که من امین‌الله و جامعه کبیره را حفظ شده باشم از کثرت خواندن.
 
+وقتی خودت حواست به وقتت باشد، خدا هم حواسش هست. پربرکتش می‌کند.
 
+مثلا بروی با آدم الف که خیلی دوستش داری درباره آدم ب که خیلی خیلی دوستش داری حرف بزنی و عذاب وجدان داشته باشی چرا درباره آدم جیم حرف نزدی.
چرا آدم جیم را که انقدر دوست‌داشتنی است، دوست ندارم؟
 
+ بدون امید می‌میرم. و با امید (حتی اگر امید به تحقق اون اتفاق تو روز قیامت باشه) زندگی دوباره رنگی‌رنگی می‌شه برام.
ممنون بابت این سفر. بابت جرئت پرسیدن اون سوال سخت و بابت آرامش بعد از شنیدن جوابش...ممنون...
 
+ راضیم به رضای تو. تمام و کمال. 
 
+ نشونه‌هات رو دیدم خداجون... نمی‌گم همشو ولی خیلیاشو دیدم. ممنون بابتشون. ممنون که هستی...
 
+ بشوی اوراق اگر همدرس مایی
که علم عشق در دفتر نباشد
 
+ می‌رویم سر مزار پیر پالان دوز. راهنما برایمان خاطره‌ای از زندگی ایشان و در ارتباط با شیخ بهایی تعریف می‌کند و بعد هم می‌گوید «عمده حاجاتی که ایشان خیلی خوب به آن جواب می‌دهند، حاجات مادی است. نیت کنید و هر مبلغی می‌توانید این‌جا در مزارشان هدیه بدهید تا ثمره مادی‌اش را ببینید.» و از رفع بخشی از حوائج مادی خودش با همین عمل مثال می‌زند.
باور می‌کنم؟ نه! به صداقت گوینده ذره‌ای شک ندارم، ولی باور نمی‌کنم. آن قصه مربوط به زندگی ایشان را باور نمی‌کنم و رفع آن حوائج مالی هم، خب، واقعا نمی‌شود گفت حتما به خاطر دعا و نذر به نیت ایشان بوده. باور نمی‌کنم و می‌رویم سر مزار. فاتحه می‌خوانیم و دو رکعت نماز هدیه می‌کنیم به روح پیر پالان دوز.
می‌خواهیم برویم که یک آن با خودم می‌گویم «اگر این خاطره، این روز، این لحظه، روزی تو بوده باشد چه؟ چون باور نداری خودت را از روزی‌ای که برایت مشخص کرده‌اند محروم می‌کنی؟ دلایلت برای باور نداشتن، محکم‌تر از دلایل باور داشتن است؟» و جواب این است که «نه!». باور نمی‌کنم، نه چون دلیلی دارم، چون دوست دارم باور نکنم که مسائل می‌توانند به این شکل حل شوند.
یک آن تصمیمم را عوض می‌کنم و تصمیم می‌گیرم باور کنم. کیفم را باز می‌کنم، دو سه اسکناس پنج هزارتومانی دارم و یک اسکناس هزارتومانی. اولش تصمیم می‌گیرم همان اسکناس هزارتومانی را بیندازم تا اگر هم اتفاقی نیفتاد، خیلی ضرر نکرده باشم. ولی بعد فکر می‌کنم، اگر قرار است باور نداشته باشم که اتفاقی می‌افتد، حتی همین مقدار هم زیاد است. چند لحظه مکث و خودم را قانع می‌کنم. قبول و باور می‌کنم که انداختن این پول قرار است دو مشکل مهم مالی مرا در زندگی حل کند. به ازای هر کدام یک اسکناس پنج هزار تومانی می‌اندازم و باور می‌کنم «اگر حل این مشکلات، برخلاف مصالح من در زندگی نباشد، حتما با این نیت و باورمندی حل خواهد شد و اگر باشد هم، به هر حال این پول صرف خیرات می‌شود و من چیزی از دست نمی‌دهم و قطعا خداوند در جایی که لازم است، آن را برایم جبران می‌کند.»
پول را می‌اندازم و می‌رویم. در راه برگشت یاد مشکلی که راهنمایمان در مورد زندگی خودش گفته بود می‌افتم (که معتقد بود بخشی از آن با همین نیت و انداختن مبلغی در این مزار حل شده بود). مسئله او، از مال من سخت‌تر و پیچیده‌تر است؛ نیتم را عوض می‌کنم و مبلغی که انداخته‌ام را اختصاص می‌دهم به حل مشکل مالی راهنمایمان. و تازه این جاست که حس می‌کنم کار درست را انجام داده‌ام و دلم آرام می‌شود. تمام این ماجرا و این نیت را برایشان تعریف می‌کنم. 
 
بعضی آدم‌ها برای همه وقت می‌گذارند، تا جایی که خودشان یادشان می‌رود. این آدم‌ها را باید دوست داشت. برای این آدم‌ها باید دعا کرد. به خاطر این آدم‌ها باید فداکاری کرد و این را بهشان گفت. چون توقعی ندارند و چون این گفتن، باعث می‌شود کمی از بار سنگین تنهایی‌شان کم شود. که امیدوارم بشود...
 
پ.ن: من با تور، مشهد نرفته بودم و منظورم از راهنما، یکی از همسفرهاست که راه‌بلد ما بود.
 
+ دنیا برای ما دخترها، با این همه احساسات عمیق و پیچیده و عجیب و درهم‌تنیده، جای راحتی نیست...
 
ان‌شالله قسمت همه‌تان بشود به زودی زود...
 
تمت. (یک‌شنبه، ۶ آبان، ۱۴:۲۸)
 
پ.ن بی‌ربط: «رستم»
۲ آبان ۱۳۹۷ ، ۰۸:۲۹ ۶ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهتاب

بدون تو لعنت به این جاده‌ها

چشاتو بگیرم یه روز از خودم

 
پ.ن: تو راه مشهدم. دعا می‌کنم همتونو ان‌شالله.
۲ آبان ۱۳۹۷ ، ۰۳:۵۹ ۱ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

به شرطها و شروطها البته!

اصلا تعجب نمی‌کنم اگر فرداروزی بفهمم خداوند، موسی علیه‌السلام را به خاطر دل صفورا، آن همه راه از ممفیس تا مدین کشاند.

برخلاف بعضی نظراتی که گهگاه می‌شنوم، مطلقا قبول ندارم که حیا، محدودیتی برای ما در زندگی دخترانه‌مان ایجاد کند و ما را از مزیت‌هایی محروم کند که در الگوی فکری مقابل‌مان، ظاهرا خیلی آسان‌تر در دسترس است.
چیزی که من می‌فهمم این است که پروردگار، برای ما دخترها، عزت و آسانی خواسته، نه حقارت و سختی.
 
۱ آبان ۱۳۹۷ ، ۰۹:۲۴ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

خدا‌قوت واقعا!

«یک سال اول زندگی، «هر چی» شوهرتون می‌گه گوش بدید تا دوام زندگیتون تضمین شه و همسرتون عاشقتون بشه»

 

 

این توصیه بعضی مشاوران اصطلاحا مذهبی است در موضوع ازدواج و زندگی خانوادگی به خانم‌ها!

و سوال من این است که دقیقا چه موجودی است که اگر یک سال تمام، «هر چیزی» گفت، شما گوش دادید، عاشقتان نمی‌شود؟!

واقعا لازم است مبنای زندگی خانوادگی، انقدر سخیف تنظیم شود؟!

۳۰ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۷:۴۸ ۱۰ نظر موافقین ۷ مخالفین ۱
مهتاب

رجعت

شاید شهادت

مجوزی باشد

برای دریافتِ

یک سری آموزش‌های عمیق‌تر و‌ فشرده‌تر

که در این دنیا

یا ممکن نیست

یا زمان‌بر است

 

شاید

مسیر میان‌بری است 

برای تکمیل آن گروه سیصد‌و‌سیزده نفره

 

شاید برای همین است که

«او‌ با سپاهی از شهیدان خواهد آمد»

۲۹ مهر ۱۳۹۷ ، ۱۸:۲۲ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

خلیفهٔ وبلاگ‌نویس

نوشتن، کمک می‌کند شرایط خداوند را هنگام نزول وحی، کمی درک کنی. کمک می‌کند بفهمی چرا خیلی حرف‌ها را در لفافه و بعضی را دوپهلو گفته، یک‌جاهایی مثال‌های به‌ظاهر، خیلی پیش‌پاافتاده زده، قصه تعریف کرده، گاهی کوتاه و گاهی بسیار طولانی حرف زده، گاهی عمدا حرف‌هایی را نزده تا فرصت داشته باشی فکر کنی و لذت کشف را از تو نگرفته باشد، گاهی با تحکم سخن گفته، گاه با مهربانی، گاه خشک و جدی و گاه با مطایبه و ملاطفت و در خلال همه این‌ها، قدم به قدم، تاکید کرده، برای فهمیدن، باید اهل فکر باشی و به دنبال حقیقت.
پروردگار ما، اهالی نوشتن را خوب می‌شناسد و آن‌قدر ذوق داشته برای ذکر این نعمت، که هنگام نزول آیات کتاب محکمش، همان اول اول، پای «قلم» را وسط کشیده...

و آدم
خلیفه تنهای خدا روی زمین است
امپراتوری که گاهی باید برگردد به آخرین سلاحش
و آخرین سلاح او «قلم» است...
۲۷ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۳:۳۳ ۱۰ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مهتاب

باوری هست؟

تا بحث دعا در وبلاگ شباهنگ و زلال، داغ است، اجازه بدهید یک سوال مهم بپرسم.

چه اتفاقی می‌افتد که یک انسان، مستجاب‌الدعوه می‌شود؟

اغلب وقتی چنین بحثی پیش می‌آید، خودمان را جای خدا می‌گذاریم؛ یعنی حساب و کتاب می‌کنیم که اگر انسانی خیلی اهل تقوا و عبادت و نماز و روزه و مستحبات باشد، خداوند به او مقامی تفویض می‌کند که هر دعایی بکند، مستجاب خواهد شد.

این بار می‌خواهم از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنم و خودم را جای آن فرد بگذارم. به اعتقاد من، مستجاب‌الدعوه بودن، یک مقام تفویضی صرف نیست، یک مرتبه از انسانیت است که در آن، از جهت درک و شناخت نسبت به احوالات انسان و قوانین عالم هستی، و نیز از جهت مقام رضایت قلبی نسبت به تدبیرهای پروردگار عالم، به جایگاهی می‌رسی که می‌دانی در چه زمانی، باید چه چیز بخواهی و چقدر.

بگذارید نزدیک‌تر بشویم، آیا برای این انسان مستجاب‌الدعوه هم بیم‌ و‌ امید در استجابت دعا وجود دارد یا لذت این امید، بدون نگرانی بیم مستجاب نشدن، به او اعطا شده؟

و باز هم نزدیک‌تر شویم، چه حد و حجمی از آرامش، پشت چنین ماجرایی پنهان است؟

چقدر قرار گرفتن در این جایگاه، از ما دور، یا به ما نزدیک است؟

رسیدن به آن میزان آگاهی از حقایق، رضایت قلبی و آرامش را، دست‌نیافتنی و غیرممکن می‌دانیم یا ممکن و محتمل و لذت‌بخش؟

آیا اصلا باورش می‌کنیم؟

 

مرتبط: تله‌فیلم سکوت خدا

۲۵ مهر ۱۳۹۷ ، ۱۹:۴۶ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

پست قبلی هم شیرینی تولدم بود به شما:)

مهم‌ترین کاری که چند شب پیش، شب تولدم، انجام دادم، این بود که فهرست بدهی‌های فرهنگی‌ام را (شامل چند آلبوم موسیقی، چند قسمت از یک سریال و یک فیلم سینمایی) که قبلا تا جایی که یادم بود، یادداشتشان کرده بودم، پرداخت کردم. یک مبلغی را هم برای مواردی که احیانا یادم نبوده، انداختم صندوق صدقات که فرمود :«موتوا قبل ان تموتوا».

و ان‌شالله از این به بعد هم دقت می‌کنم که دیگر تلنبار نشوند.

اینستاگرام هم؛ خروج از حساب کاربری و حذف برنامه‌اش از گوشی و خلاص! دیگر واقعا مضراتش از فوایدش بیش‌تر شده بود.

 

بعدنوشت: بازنشر به مناسبت یادآوری ۲۳ مهر ۶۱: جوالدوز

۲۲ مهر ۱۳۹۷ ، ۲۲:۱۶ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

«استاد» تویی! بقیه اداتو درمیارن!

 

۲۰ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۲:۱۴ ۷ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

شرقم آرزوست

فاتحه فضای فرهنگی کشور را کی خواندم؟

وقتی زیرنویس فارسی Murder of the Inugami Clan هیچ جا نیست و به جایش گیشه‌ترین سریال‌ها و سینمایی‌های تینیجری آمریکایی و کره‌ای و ترکی، همه جا ریخته.

 

 

+ الان بزرگ‌ترین فانتزی‌ام این است که یک کافه بزنم برای دوست‌داران سینمای ژاپن و بعد از دیدن یک سری انیمه، مجموعه آثار کوروساوا و چند فیلم دیگر مثل همین که نوشتم، همه با هم با هاراگیری به زندگی‌مان خاتمه بدهیم:/

۱۸ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۲:۵۰ ۳ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

یک پله عقب‌تر

لازم نیست حتما به بچه‌تان یاد بدهید در مواجهه با مشکلات، خودش را نبازد و دنبال راه‌حل بگردد و با دیدن موانع به هم نریزد و یا «راهی پیدا کند» یا «راهی بسازد»؛ این‌ها همه پیشکش! بیایید فقط یاد بدهیم به بچه‌هایمان اگر نمی‌توانند کاری را انجام بدهند، مفهومش این نیست که الزاما آن کار نشدنی است.

یاد بدهیم آن ته ته بی‌عرضگی خودش بگوید «من نمی‌توانم» نه این که بالکل «نمی‌شود»!

 

پ.ن: من فرزند یک تروریستم و باقی قضایا.

پ.ن ۲: یک شعار معروفی هست که «ما اهل کوفه نیستیم [که] علی تنها بماند»، بچه که بودم به نظرم خیلی عجیب می‌آمد این شعار. یعنی این طوری می‌خواندمش: «ما اهل کوفه نیستیم. علی تنها بماند.»؛ هر دو جمله را به شکل خبری و در حیرت بودم از این حجم تناقض. و حالا باید بگویم معتقدم همان فهم بچگی درست‌تر بوده و عجب شعار پرمعنایی است انصافا.

ما اهل کوفه نیستیم و‌ بهمان برمی‌خورد کسی ما را منسوب کند به آن‌ها؛ علی تنها بماند ولی لطفا! حال جهاد و تلاش و نظم و دغدغه‌مندی و تقوا و امر به معروف نداریم. همین یک مدرک خوبی داشته باشیم از دانشگاه خوبی و شغلی و سر و همسری و... فک و فامیل که نگاه می‌کنند «به‌به و چه‌چه» کنند بس است. 

دین هم خوب، عقیق داریم. ریش و چادر هم. زیارت عاشورا و ندبه هم می‌خوانیم. دین تا همان جایی خوب است که چالش خاصی ایجاد نکند در برنامه‌های عادی زندگی و عادات و رفتارهای شخصی. بقیه‌اش شعر است...شعار است و ما خوب بلدیم شعار بدهیم.

«ما [محض حفظ ظواهر] اهل کوفه نیستیم.

[ولی در عین حال دلمان می‌خواهد]

علی تنها بماند...»

بماند....

۱۵ مهر ۱۳۹۷ ، ۱۹:۳۸ ۳ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

خیلی دور، خیلی دورتر

«اشیا از آن‌چه در آینه می‌بینید به شما نزدیک‌ترند»

و آدم‌ها دورتر...


+ ظاهرا تو دوست داشتن پاییز باید تجدید نظر کنم...

۱۳ مهر ۱۳۹۷ ، ۲۰:۴۷ ۱ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب