«هشام بن حکم که از یاران و شاگردان امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) است، می‌گوید:

«ابن ابی‌العوجا» و «ابوشاکر دیصانی» و «عبدالملک بصری» و «ابن مقفع» (که از سران و بزرگان ادیبان و مادی‌گرایان زمان امام ششم بودند) نزدیک خانهٔ خدا اجتماع کردند و زائرین خانهٔ خدا را استهزا می‌کردند و‌ به قرآن طعنه می‌زدند.

ابن‌ابی‌العوجا به دوستان مادی‌گرای خود پیشنهاد داد: بیایید هر یک از ما یک چهارم قرآن را مورد نقض قرار دهیم و‌ در سال آینده در همین جا گرد آییم و شکست قرآن را که نتیجهٔ مطالعه و دقت همهٔ ما خواهد بود، در بین مردم مطرح کنیم تا با این فعالیت گروهی با تمام قرآن مبارزه کرده و آن را به شکست بکشانیم. وقتی قرآن شکست خورد و نقض گردید، نبوت هم باطل می‌شود و در نتیجه اسلام به شکست می‌انجامد و هدف ما برآورده خواهد شد.

همگی پیشنهاد ابن‌ابی‌العوجا را پذیرفتند و برای مبارزه با قرآن از یک‌دیگر جدا شدند. چون سال آینده فرا رسید، ابن‌ابی‌العوجا که خود داوطلب پیشنهاد معارضه علمی و فکری با قرآن بود، سخن خود را آغاز کرد و گفت: من از وقتی از یک‌دیگر جدا شدیم در این آیه فکر می‌کردم:


«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» |وقتی برادران یوسف از بازگرداندن برادرشان بنیامین مأیوس شدند، با خود خلوت کردند و سر خود را به میان آوردند| آیه ۸۰، سورهٔ مبارکهٔ یوسف


و هرچه اندیشیدم نتوانستم بر فصاحت و معانی این آیه چیزی بیفزایم و این آیه مرا از اندیشه در آیات دیگر بازداشت. عبدالملک گفت: من هم از وقتی از شما جدا شدم در این آیه فکر می‌کردم:


«یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»|ای مردم! مثلی برای شما زده شده است؛ آن را بشنوید: کسانی (بت‌هایی) را که غیر از خدای یگانه، معبود خود می‌خوانید هرگز توان آفرینش مگسی را ندارند، اگرچه همگی بر انجام آن همکاری کنند و اگر مگس (ناتوان) چیزی را از آن‌ها بگیرد قدرت بازگرفتن آن را ندارند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند|آیهٔ ۷۳، سورهٔ مبارکهٔ حج


ابوشاکر گفت: من هم از زمانی که از شما جدا شدم در این آیه می‌اندیشیدم:

«لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ»|اگر در آسمان و زمین خدایانی جز خدای یکتا بودند، آن‌ها را به فساد و تباهی می‌کشیدند|آیهٔ۲۲، سورهٔ مبارکهٔ انبیا


و نتوانستم نظیر آن را بیاورم.

ابن‌مقفع خطاب به همفکرانش گفت: این قرآن از نوع سخن انسان نیست و من زمانی که با شما وداع کردم در این آیه فکر می‌کردم:


«وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»|خطاب شد ای زمین آب خود را فرو بر و ای آسمان باران را قطع کن، آب کم گردید و به زمین فرو رفت و حکم خدا پایان یافت و کشتی نوح بر کوه جودی پهلو گرفت و گفته شد مرگ و لعنت بر ستمگران|آیهٔ۴۴، سورهٔ مبارکهٔ هود


و به شناخت کامل آن نرسیدم و نتوانستم همانند آن را بیاورم.

هشام گوید: در این هنگام که این چهار نفر اعتراف به ضعف خود کرده بودند، امام صادق علیه‌السلام که به حج آمده بودند از کنار آن‌ها عبور کرد و این آیه را برای آنان تلاوت فرمود:


«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا»|ای پیامبر! بگو اگر جنس و انس جمع شوند که همانند این قرآن را بیاورند نمی‌توانند نظیر آن را بیاورند، هرچند بعضی از آن‌ها به پشتیبانی برخی دیگر برخیزند|آیهٔ۸۸، سورهٔ مبارکهٔ اسرا


بعضی از این چهار نفر به یک‌دیگر نگاه کردند و گفتند: اگر برای اسلام حقیقتی وجود داشته باشد، وصایت و خلافت آن جز به جعفر‌ بن‌ محمد منتهی نمی‌شود. ما یک مرتبه او را ندیدیم مگر این که پوست بدنمان از هیبت او جمع شد. سپس با اعتراف به عجز خود از یک‌دیگر جدا شدند. »


خب، این همه رو نوشتم که بگم قرآن کتاب خداست و وحی از نظر من حقیقت داره و کتابی مشابه قرآن نمی‌شه آورد و ...؟ قطعا خیر. اینا مسائلیه که اگه کسی قبول داره، داره و اگرم نداره با این چیزا معتقد نمی‌شه.

کتابی که این متن رو ازش نوشتم از بچگیِ من، تو کتاب‌خونهٔ ما بود (یه هدیه از طرف مامان و مثلا منه به بابا، وقتی من پنج سالم بود و به مناسبت روز معلم، و هنوز ذوق این که منم تو این هدیه با مامان شریک بودم یادمه)، الغرض، کتاب از همون موقع‌هایی که یاد گرفتم بخونم، دم دستم بود و چندین بار خوندمش و فکر می‌کنم از همون دفعهٔ اول، چیزی که برام عجیب بود آیاتی بودن که تو این ماجرا بهشون اشاره شده. آیاتی که به نظر من خیلی ساده‌تر از این بودن که بتونن در این حد روی کسی تاثیر بذارن. این آیات ساده واقعا چی دارن که باعث بشن یه آدم انقدر ناتوان بشه که دیگه احساس کنه نمی‌تونه ادامه بده؟ انگار توقع داشتم مثلا این آدم‌ها در مقابل طولانی‌ترین آیهٔ قرآن کم بیارن یا حداقل در برابر آیاتی که دربارهٔ مفاهیم جهان‌شناسی حرف می‌زنن، که این طور نبود، ولی به هرحال این مطلب تو ذهنم موند.

سال‌ها بعد، یه باری وقتی داشتم قرآن می‌خوندم و رسیدم به آیهٔ اول سورهٔ دهر (انسان) («هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا»|آیا برهه‌ای از روزگار بر انسان سپری شده که چیز قابل یادآوری و نام بردن نبوده باشد؟) یادمه تا مدت‌ها نمی‌تونستم دیگه قرآن بخونم. مدام دوست داشتم فقط به این آیه فکر کنم و احساس می‌کردم از این مبهوت‌کننده‌تر نمی‌شه حرف زد. حالا چند وقت قبل رسیدم به آیهٔ دیگه‌ای که باز نمی‌شد ازش رد شد:


«وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ|قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ | روزی را یاد کن که آنان را ندا می‌دهند؛ بدین صورت که می‌فرماید: «کجایند شریکانی که همواره برای من می‌پنداشتید؟»|معبودان سرکش که آن سخن (خدا دربارهٔ مجازات کافران)، در مورد آنان (نیز) قطعی شده است می‌گویند: «پروردگارا، اینان کسانی هستند که ما گمراهشان کردیم. آنان را گمراه کردیم (، و ایشان با اختیار خود، به وسوسه‌های ما دل سپردند)؛ مانند گمراه شدن خودمان (که با اختیار خودمان بود و نه اجبار دیگران). ما رابطه‌ای (با آنان) نداریم و به تو پناه می‌آوریم. آنان اصلا ما را نمی‌پرستیدند (؛بلکه پیرو هوای نفس‌شان بودند).» |آیات ۶۲و۶۳، سورهٔ مبارکهٔ قصص


و خب، قابل توضیح نیست. قابل توضیح نیست که چطور یک کتاب می‌تونه این همه زنده باشه، که بدونه دقیقا چه کلماتی حال روح تو رو وصف می‌کنن...

اگه از من بپرسید می‌گم بهترین قسمت دین، اختصاصی بودنشه؛ که خدایی داره برای همه ولی در عین حال اختصاصا برای تو، و امامی داره برای همه ولی با این وجود اختصاصا برای تو و کتابی داره برای همه ولی باز هم اختصاصا...


متن از: قصه‌های قرآن، محمدرضا اکبری، انتشارات پیام عترت