تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۱۱۴ مطلب با موضوع «اعتقادی» ثبت شده است

نمی‌دانم چقدر این جملات قابل درک هستند

یک زمانی، خیلی دقیق مشغول مرتب کردن تئوری‌های اصلی‌ام در مورد زندگی، دنیا و آدم‌ها بودم و از مهم‌ترین ویژگی‌های آن دوره این بود که با ترس به محصولات فرهنگی (از فیلم و سریال و کتاب تا موسیقی و...) نگاه می‌کردم. ترس که می‌گویم منظورم واقعا ترس است. خمیر نرم شکل‌پذیری دستم بود که داده‌های غیردقیق و نادرست نویسنده و کارگردان می‌توانست شکل‌پذیری‌ و شکل نهایی‌اش را دچار اشکال کند. پس خیلی با دقت داده‌ها و ورودی‌ها را انتخاب می‌کردم، نظرات گوناگون را می‌خواندم ولی تلاشم این بود این کار از منابع دست اول باشد، دقیق و بااحتیاط قدم برمی‌داشتم و حس انتقاد و پرسش‌گری و انرژی‌هایم برای تغییر دادن هر چیزی که به نظرم نیاز به تغییر داشت، در بالاترین سطح ممکن بود. تا یک جایی که دیگر حس کردم مجسمه‌ای که از باورهایم ساخته‌ام به قدر کافی محکم است؛ بعد شروع کردم به آرام آرام وارد کردن داده‌های مختلف و بعضا به وضوح اشتباه به شکل ضرباتی کمابیش محکم تا ببینم چه اتفاقی برای استحکام مجموعه می‌افتد و گرچه باز هم ترس شکستن مجسمه با من بود، ولی نمی‌توانستم بپذیرم از ترس شکستن، در معرض آرای مخالف، داده‌های غلط و تحلیل‌های مبتنی بر نفسانیات که با رنگ و لعاب‌های فریبنده در دسترس بودند، قرار نگیرد. قدم به قدم جلو رفتم و گرچه ترک‌های کوچکی برداشت، ولی هنوز سالم است.

حالا، چند اتفاق مهم افتاده، یک این که خوشحالم از سالم ماندن مجسمهٔ خمیری_سفالی کوچکم در اثر ضربات کوچک و بزرگ، دو این که دارم تلاش می‌کنم ترک‌ها را رفع‌و‌رجوع و مرتب کنم، سه این که دورهٔ امتحان و آزمایش تقریبا تمام شد و حالا می‌توانم با خیال راحت فیلم‌هایی که دوست ندارم را نبینم (بی آن که خودم را متهم کنم به یک‌جانبه دیدن مسائل و ترس از دیدن و شنیدن نظرات مختلف) و چهارم که از همه مهم‌تر است این که می‌توانم این مجسمهٔ گلی را بگیرم دستم و در تمام زندگی همراهم باشد تا بلکه روزی، زمانی، جایی، عنایتی شود و روح‌القدس به آن جان بدهد... تا وقتی زنده شود... و تا وقتی پرواز کند...

۱۵ ارديبهشت ۱۳۹۸ ، ۱۲:۰۳ ۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱
مهتاب

هسته

بعد از تجربهٔ خرید «روسری خوشحال»، یه باری‌ام رفتم یه «گوشوارهٔ عجق‌ وجق» خریدم، بعد یادم اومد تو خرید اشیا، معمولا خیلی ساده با مسئله برخورد می‌کنم، مثلا نکتهٔ اساسی خرید کیف اینه که باید بند بلند (هم) داشته باشه تا حس رهاتری بده به آدم، موقع خرید یه تعدادی از وسایلم، نکتهٔ کلیدی این بود که صورتی باشن، از یه جایی به بعد نکتهٔ اساسی این شد که جنس، حتی‌الامکان ایرانی باشه و مسائل دیگه رفتن تو اولویت‌های بعدی. نگاه که می‌کنم می‌بینم همیشه یه نکتهٔ اساسی، هستهٔ مرکزی تصمیمم برای خرید بوده و بقیهٔ مسائل در ارتباط با اون دلیل اصلی گزینش، یا کم‌اهمیت بودن یا به کلی بی‌اهمیت.
حالا، دارم به دلیل مرکزی و اصلی پروردگار عالم برای انتخاب‌هاش فکر می‌کنم. دلیل اصلی خدا برای انتخاب چیه که بقیهٔ مسائل در مقابل اون بی‌اهمیت می‌شن؟
آیا سال‌ها تو زندگیم درگیر جزئیات بی‌فایده‌ای تو انتخاب‌ها و اعمالم بودم و از توجه و صرف وقت براشون احساس جهاد و مبارزه داشتم، درحالی که مغز مسئله، موضوع دیگه‌ای بوده؟
حس می‌کنم حال الانم، هیچ جوره به اون حال پایدار آرومی که باید داشته باشم نزدیک نیست. حس می‌کنم مومن چه تو سختی‌ها، چه شک و اضطراب و تردید‌ها، چه نگرانی‌ها و ترس‌ها، از یه حدودی خارج نمی‌شه و احساسم اینه من مدت‌هاست خارج اون حدودم.
یه جور فاصلهٔ تعادلی وجود داره‌ که با جملاتی شبیه «خب خسته‌ام»، «خب طبیعیه اشتباه کنم»، «طبیعیه شک کنم»، «طبیعیه ناامید بشم»، دارم خودم رو توجیه می‌کنم که خارج از اون فاصله باشم و این درست نیست.

دو تا پست قبل نوشتم به نظرم اتفاقی که تو زمان خودش نیفته اصلا دیگه ارزش اتفاق افتادن نداره، حالا دارم فکر می‌کنم با این حد از کمال‌گرایی، چرا به این فکر نمی‌کنم که تو بیست‌و‌پنج سال زندگی، و با این همه ادعا، دیگه باید می‌تونستم به این تعادله برسم. که قراره چند سال دیگه بگذره و هنوز تو انجام واجب‌ترین واجب‌های زندگیم، لنگ بزنم؟ بحث بهشت و جهنم و عذاب و این‌ها نیست، بحث فرصتیه که از دست می‌ره. آدمی که ناراحتیش از فرصت‌های از دست رفته انقدر زیاده که فرصت‌های پیش‌رو رو هم بی‌فایده می‌دونه، احتمالا بازم داره دنبال توجیه می‌گرده برای ادامه دادن مسیری که می‌فهمه اشتباهه. می‌دونید، این روزا مدام این بیت میاد تو ذهنم:
اوقات خوش آن بود که با دوست به‌سر شد
باقی همه بی‌حاصلی و بی‌خبری بود

به قول این توئیتری‌ها، «از نظر روحی نیاز دارم که» ماه مبارک نزدیک باشه و خدا رو شکر که هست :)
مهمونی خوش بگذره به همتون. مجازی‌ها رو هم سر سفرهٔ افطار و سحر و تو شبای قدر، دعا کنید لطفا :)
۱۴ ارديبهشت ۱۳۹۸ ، ۲۰:۲۰ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۱
مهتاب

ما را به جبر هم که شده...

یک وقت‌هایی عمیقا دوست دارم جزئیات قضاوت‌های پروردگار را در مورد خودمان بدانم. این که چطور حساب و کتاب می‌کند، کجاهایی که ما به راحتی می‌بخشیم و فراموش می‌کنیم، رد نمی‌شود، کدام قسمت‌هایی که ما خیال می‌کنیم باید خیلی مهم باشد، عبور می‌کند، این که دقیقا چطور حساب‌رسی است که هم شرایط و موقعیت و وضعیت را لحاظ می‌کند، هم وظیفه و تکلیف را از قلم نمی‌اندازد. که چطور همهٔ پرونده‌ها تمام و کمال بسته می‌شوند بی‌آن‌که حتی به قدر دانهٔ خردلی(۱) چیزی را فراموش کند و باز بی‌آن‌که به قدر رشتهٔ نازک شکاف هستهٔ خرما(۲) به کسی ستم شود و در نهایت هم البته با وجود این که همه چیز در فرمانروایی اوست، هم‌چنان شعور مخاطب در اولویت باشد و چنان که شایستهٔ کبریایی‌اش است، بزرگوارانه بگوید: «کتابت را بخوان. همین که امروز، خودت حسابگر خودت باشی، کافی است.»(۳)...


۱:«یَا بُنَیَّ إِنَّهَا إِنْ تَکُ مِثْقَالَ حَبَّةٍ مِنْ خَرْدَلٍ فَتَکُنْ فِی صَخْرَةٍ أَوْ فِی السَّمَاوَاتِ أَوْ فِی الْأَرْضِ یَأْتِ بِهَا اللَّهُ ۚ إِنَّ اللَّهَ لَطِیفٌ خَبِیرٌ» _سورهٔ لقمان، آیهٔ۱۶

۲: «یَوْمَ نَدْعُوا کُلَّ أُناسٍ بِإِمامِهِمْ فَمَنْ أُوتِیَ کِتابَهُ بِیَمینِهِ فَأُولئِکَ یَقْرَؤُنَ کِتابَهُمْ وَ لا یُظْلَمُونَ فَتیلاً» _ سورهٔ اسرا، آیهٔ ۷۱

۳:«اقْرَأْ کِتَابَکَ کَفَىٰ بِنَفْسِکَ الْیَوْمَ عَلَیْکَ حَسِیبًا»_سورهٔ اسرا، آیهٔ۱۴

۴ ارديبهشت ۱۳۹۸ ، ۱۸:۳۷ موافقین ۱۵ مخالفین ۱
مهتاب

ترجیح می‌دهم عالمی باشم که سخت می‌بخشی‌اش تا جاهلی که توقعی از او نداری...

فرمود:

«هفتاد گناه جاهل بخشوده می‌شود پیش از آن که یک گناه عالم بخشوده شود.»

امام صادق علیه‌السلام| ج۱ اصول کافی، ص۳۷|


پ.ن: می‌بخشید که نظرات بسته است. حوصلهٔ نظرات عمومی ندارم فعلا.

۳ ارديبهشت ۱۳۹۸ ، ۲۰:۵۸ موافقین ۱۶ مخالفین ۱
مهتاب

گفت آنچه یافت می‌‌نشود...

آدمی که می‌خواهد دنیا را تغییر بدهد، اگر عاقل باشد می‌فهمد که برای این کار زیادی کوچک است؛ آن وقت تصمیم می‌گیرد خودش را عوض کند (او دچار سندرمی است که بر اساس آن، بالاخره یک چیزی باید بهتر شود). آدمی که آن که طور که باید، نمی‌تواند خودش را عوض کند، راه می‌رود و از تغییر نکردن دنیا حرص می‌خورد و خودش را به اندازهٔ خودش مقصر می‌داند. آدمی که تغییر نکرده، از بقیه می‌پرسد:«شما چطور می‌توانید انقدر خوب با اضطرابِ تغییر ندادن دنیا، با هولِ عوض نشدنِ خودتان کنار بیایید؟» و آدم‌ها می‌خندند:«حالا مگر قرار است کسی دنیا را عوض کند؟! مگر دنیا عوض‌شدنی است؟!» آدم اولی به این همه خوشی، به این توان راحت دیدن مسئله، حسودی‌اش می‌شود...


پ.ن: نمی‌دونم دفعهٔ چندمه که قرار می‌ذارم با خودم یه مدت طولانی یا نیمه‌طولانی ننویسم و نهایتا یکی دو هفته دووم میارم.

۲ ارديبهشت ۱۳۹۸ ، ۱۰:۵۱ موافقین ۱۲ مخالفین ۰
مهتاب

اختصاصی

«هشام بن حکم که از یاران و شاگردان امام صادق و امام کاظم (علیهماالسلام) است، می‌گوید:

«ابن ابی‌العوجا» و «ابوشاکر دیصانی» و «عبدالملک بصری» و «ابن مقفع» (که از سران و بزرگان ادیبان و مادی‌گرایان زمان امام ششم بودند) نزدیک خانهٔ خدا اجتماع کردند و زائرین خانهٔ خدا را استهزا می‌کردند و‌ به قرآن طعنه می‌زدند.

ابن‌ابی‌العوجا به دوستان مادی‌گرای خود پیشنهاد داد: بیایید هر یک از ما یک چهارم قرآن را مورد نقض قرار دهیم و‌ در سال آینده در همین جا گرد آییم و شکست قرآن را که نتیجهٔ مطالعه و دقت همهٔ ما خواهد بود، در بین مردم مطرح کنیم تا با این فعالیت گروهی با تمام قرآن مبارزه کرده و آن را به شکست بکشانیم. وقتی قرآن شکست خورد و نقض گردید، نبوت هم باطل می‌شود و در نتیجه اسلام به شکست می‌انجامد و هدف ما برآورده خواهد شد.

همگی پیشنهاد ابن‌ابی‌العوجا را پذیرفتند و برای مبارزه با قرآن از یک‌دیگر جدا شدند. چون سال آینده فرا رسید، ابن‌ابی‌العوجا که خود داوطلب پیشنهاد معارضه علمی و فکری با قرآن بود، سخن خود را آغاز کرد و گفت: من از وقتی از یک‌دیگر جدا شدیم در این آیه فکر می‌کردم:


«فَلَمَّا اسْتَیْأَسُوا مِنْهُ خَلَصُوا نَجِیًّا» |وقتی برادران یوسف از بازگرداندن برادرشان بنیامین مأیوس شدند، با خود خلوت کردند و سر خود را به میان آوردند| آیه ۸۰، سورهٔ مبارکهٔ یوسف


و هرچه اندیشیدم نتوانستم بر فصاحت و معانی این آیه چیزی بیفزایم و این آیه مرا از اندیشه در آیات دیگر بازداشت. عبدالملک گفت: من هم از وقتی از شما جدا شدم در این آیه فکر می‌کردم:


«یَا أَیُّهَا النَّاسُ ضُرِبَ مَثَلٌ فَاسْتَمِعُوا لَهُ إِنَّ الَّذِینَ تَدْعُونَ مِنْ دُونِ اللَّهِ لَنْ یَخْلُقُوا ذُبَابًا وَلَوِ اجْتَمَعُوا لَهُ وَإِنْ یَسْلُبْهُمُ الذُّبَابُ شَیْئًا لَا یَسْتَنْقِذُوهُ مِنْهُ ضَعُفَ الطَّالِبُ وَالْمَطْلُوبُ»|ای مردم! مثلی برای شما زده شده است؛ آن را بشنوید: کسانی (بت‌هایی) را که غیر از خدای یگانه، معبود خود می‌خوانید هرگز توان آفرینش مگسی را ندارند، اگرچه همگی بر انجام آن همکاری کنند و اگر مگس (ناتوان) چیزی را از آن‌ها بگیرد قدرت بازگرفتن آن را ندارند. طالب و مطلوب هر دو ناتوانند|آیهٔ ۷۳، سورهٔ مبارکهٔ حج


ابوشاکر گفت: من هم از زمانی که از شما جدا شدم در این آیه می‌اندیشیدم:

«لَوْ کَانَ فِیهِمَا آلِهَةٌ إِلَّا اللَّهُ لَفَسَدَتَا فَسُبْحَانَ اللَّهِ رَبِّ الْعَرْشِ عَمَّا یَصِفُونَ»|اگر در آسمان و زمین خدایانی جز خدای یکتا بودند، آن‌ها را به فساد و تباهی می‌کشیدند|آیهٔ۲۲، سورهٔ مبارکهٔ انبیا


و نتوانستم نظیر آن را بیاورم.

ابن‌مقفع خطاب به همفکرانش گفت: این قرآن از نوع سخن انسان نیست و من زمانی که با شما وداع کردم در این آیه فکر می‌کردم:


«وَقِیلَ یَا أَرْضُ ابْلَعِی مَاءَکِ وَیَا سَمَاءُ أَقْلِعِی وَغِیضَ الْمَاءُ وَقُضِیَ الْأَمْرُ وَاسْتَوَتْ عَلَى الْجُودِیِّ وَقِیلَ بُعْدًا لِلْقَوْمِ الظَّالِمِینَ»|خطاب شد ای زمین آب خود را فرو بر و ای آسمان باران را قطع کن، آب کم گردید و به زمین فرو رفت و حکم خدا پایان یافت و کشتی نوح بر کوه جودی پهلو گرفت و گفته شد مرگ و لعنت بر ستمگران|آیهٔ۴۴، سورهٔ مبارکهٔ هود


و به شناخت کامل آن نرسیدم و نتوانستم همانند آن را بیاورم.

هشام گوید: در این هنگام که این چهار نفر اعتراف به ضعف خود کرده بودند، امام صادق علیه‌السلام که به حج آمده بودند از کنار آن‌ها عبور کرد و این آیه را برای آنان تلاوت فرمود:


«قُلْ لَئِنِ اجْتَمَعَتِ الْإِنْسُ وَالْجِنُّ عَلَى أَنْ یَأْتُوا بِمِثْلِ هَذَا الْقُرْآنِ لَا یَأْتُونَ بِمِثْلِهِ وَلَوْ کَانَ بَعْضُهُمْ لِبَعْضٍ ظَهِیرًا»|ای پیامبر! بگو اگر جنس و انس جمع شوند که همانند این قرآن را بیاورند نمی‌توانند نظیر آن را بیاورند، هرچند بعضی از آن‌ها به پشتیبانی برخی دیگر برخیزند|آیهٔ۸۸، سورهٔ مبارکهٔ اسرا


بعضی از این چهار نفر به یک‌دیگر نگاه کردند و گفتند: اگر برای اسلام حقیقتی وجود داشته باشد، وصایت و خلافت آن جز به جعفر‌ بن‌ محمد منتهی نمی‌شود. ما یک مرتبه او را ندیدیم مگر این که پوست بدنمان از هیبت او جمع شد. سپس با اعتراف به عجز خود از یک‌دیگر جدا شدند. »


خب، این همه رو نوشتم که بگم قرآن کتاب خداست و وحی از نظر من حقیقت داره و کتابی مشابه قرآن نمی‌شه آورد و ...؟ قطعا خیر. اینا مسائلیه که اگه کسی قبول داره، داره و اگرم نداره با این چیزا معتقد نمی‌شه.

کتابی که این متن رو ازش نوشتم از بچگیِ من، تو کتاب‌خونهٔ ما بود (یه هدیه از طرف مامان و مثلا منه به بابا، وقتی من پنج سالم بود و به مناسبت روز معلم، و هنوز ذوق این که منم تو این هدیه با مامان شریک بودم یادمه)، الغرض، کتاب از همون موقع‌هایی که یاد گرفتم بخونم، دم دستم بود و چندین بار خوندمش و فکر می‌کنم از همون دفعهٔ اول، چیزی که برام عجیب بود آیاتی بودن که تو این ماجرا بهشون اشاره شده. آیاتی که به نظر من خیلی ساده‌تر از این بودن که بتونن در این حد روی کسی تاثیر بذارن. این آیات ساده واقعا چی دارن که باعث بشن یه آدم انقدر ناتوان بشه که دیگه احساس کنه نمی‌تونه ادامه بده؟ انگار توقع داشتم مثلا این آدم‌ها در مقابل طولانی‌ترین آیهٔ قرآن کم بیارن یا حداقل در برابر آیاتی که دربارهٔ مفاهیم جهان‌شناسی حرف می‌زنن، که این طور نبود، ولی به هرحال این مطلب تو ذهنم موند.

سال‌ها بعد، یه باری وقتی داشتم قرآن می‌خوندم و رسیدم به آیهٔ اول سورهٔ دهر (انسان) («هَلْ أَتَى عَلَى الْإِنْسَانِ حِینٌ مِنَ الدَّهْرِ لَمْ یَکُنْ شَیْئًا مَذْکُورًا»|آیا برهه‌ای از روزگار بر انسان سپری شده که چیز قابل یادآوری و نام بردن نبوده باشد؟) یادمه تا مدت‌ها نمی‌تونستم دیگه قرآن بخونم. مدام دوست داشتم فقط به این آیه فکر کنم و احساس می‌کردم از این مبهوت‌کننده‌تر نمی‌شه حرف زد. حالا چند وقت قبل رسیدم به آیهٔ دیگه‌ای که باز نمی‌شد ازش رد شد:


«وَیَوْمَ یُنَادِیهِمْ فَیَقُولُ أَیْنَ شُرَکَائِیَ الَّذِینَ کُنْتُمْ تَزْعُمُونَ|قَالَ الَّذِینَ حَقَّ عَلَیْهِمُ الْقَوْلُ رَبَّنَا هَؤُلَاءِ الَّذِینَ أَغْوَیْنَا أَغْوَیْنَاهُمْ کَمَا غَوَیْنَا تَبَرَّأْنَا إِلَیْکَ مَا کَانُوا إِیَّانَا یَعْبُدُونَ | روزی را یاد کن که آنان را ندا می‌دهند؛ بدین صورت که می‌فرماید: «کجایند شریکانی که همواره برای من می‌پنداشتید؟»|معبودان سرکش که آن سخن (خدا دربارهٔ مجازات کافران)، در مورد آنان (نیز) قطعی شده است می‌گویند: «پروردگارا، اینان کسانی هستند که ما گمراهشان کردیم. آنان را گمراه کردیم (، و ایشان با اختیار خود، به وسوسه‌های ما دل سپردند)؛ مانند گمراه شدن خودمان (که با اختیار خودمان بود و نه اجبار دیگران). ما رابطه‌ای (با آنان) نداریم و به تو پناه می‌آوریم. آنان اصلا ما را نمی‌پرستیدند (؛بلکه پیرو هوای نفس‌شان بودند).» |آیات ۶۲و۶۳، سورهٔ مبارکهٔ قصص


و خب، قابل توضیح نیست. قابل توضیح نیست که چطور یک کتاب می‌تونه این همه زنده باشه، که بدونه دقیقا چه کلماتی حال روح تو رو وصف می‌کنن...

اگه از من بپرسید می‌گم بهترین قسمت دین، اختصاصی بودنشه؛ که خدایی داره برای همه ولی در عین حال اختصاصا برای تو، و امامی داره برای همه ولی با این وجود اختصاصا برای تو و کتابی داره برای همه ولی باز هم اختصاصا...


متن از: قصه‌های قرآن، محمدرضا اکبری، انتشارات پیام عترت

۱۲ فروردين ۱۳۹۸ ، ۲۰:۳۳ ۹ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

شایدم یه ویژگی شخصی باشه صرفا:)

می‌دونید، یه قسمت خیلی جالب زندگی‌ای که توش به پروردگار واحدی اعتقاد داری، اینه که بن‌بست معنا نداره. یعنی من تو سخت‌ترین شرایط حتی وقتی می‌خوام تو دل خودم غر بزنم و بگم «دیگه هیچ کاری از دستت برنمیاد»، نمی‌تونم!

به محض این که می‌خوام اینو بگم، راه‌های نرفته میان جلوی چشمم. اونم نه راه‌های نرفته‌ای که خیلی سخت و عجیب و طاقت‌فرسا باشن، نه، همین یه سری راه‌حل‌های معمولی.


+ البته گاهی انقدر خسته‌ام که حوصلهٔ همین راه‌های معمولی رو هم ندارم و می‌گم «ولش کن. بذا هر چی می‌خواد بشه. می‌خوام تنبلی کنم اصلا»، ولی به هرحال تو این حالت هم جملهٔ «دیگه هیچ کاری از دستت برنمیاد» واقعیت نداره :)

۱۰ فروردين ۱۳۹۸ ، ۱۵:۴۰ ۱۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مهتاب

همیشه بودی... همیشه هستی...

خب، می‌خوام یکی از شعاری‌ترین پستای نود‌و‌هفت رو هم بذارم و تموم شه امسال. سال عجیبی بود نود‌و‌هفت. قرار بود اتفاقای خاصی توش بیفته ولی یا نیفتاد یا اون موقع که من می‌خواستم نیفتاد تا معلوم بشه دنیا دست کیه. 

سال سختی بود. پراسترس‌ترین شب زندگیم طی نه ده سال گذشته یکی از شبای نود‌و‌هفت بود. کارم کشید به پروپرانولول خوردن، اونم دوتایی.

سال پر از انتظاری بود.‌ انتظار در سخت‌ترین حالتی که بتونم تصور و تحمل کنم و سالی بود پر از چالش مواجه شدن با ترس‌های درونیم. دو سه تا قورباغهٔ بزرگ رو مجبور شدم قورت بدم امسال و یکیشون رو هنوزم نتونستم کامل ببلعم و مونده رو گلوم.

در هر صورت، هرچی بود گذشت و امیدوارم روند یکی دو تا تغییر مثبتی که آرزوی طولانی چندسالم بودن و از نود‌و‌هفت شروع شدن، همچنان ادامه داشته باشن.

و اما قسمت شعاری این پست که گفته بودم: می‌دونید، خداباور بودن (تو همین معنای توحیدیش) گرچه تو دنیایی که این همه ایدئولوژی رنگارنگ با اسامی قشنگ و جالب هست، خیلی باکلاس محسوب نمی‌شه، ولی حسابی جواب می‌ده. جواب می‌ده وقتی تو قعر گرفتاری‌های شخصی، درسی، خانوادگی، تو ته ته شکست‌های سنگین زندگی، یه کسی دم گوشت می‌گه «دیدی دوستت نداره؟ دیدی حواسش بهت نیست؟ دیدی فراموشت کرده؟ اگه نکرده پس کو کمکش؟ چرا دستت رو نمی‌گیره؟ چرا حواسش به این همه آدم هست ولی به تو نیست؟ مگه تو چی ازش خواسته بودی؟»، این‌جور موقع‌ها خوشحال می‌شی وقتی قلبت رو طوری تربیت کردی که محکم وایمیسته و می‌گه «حواسش نیست؟! انقدر بهم محبت کرده و انقدر هوامو داشته که اگه تا آخر زندگیم هیچ نعمت جدیدی هم بهم نده، بازم کافیه. خسته‌ام و دوست دارم بیش‌تر بهم نزدیک شه، بیش‌تر بهش نزدیک شم و از این خمودگی دربیام، ولی فراموشم کرده باشه؟! حاشا و کلا که چنین خزعبلی رو بهش نسبت بدم.»

و این‌جا همون نقطه‌ایه که حس می‌کنی با ذوق به فرشته‌هاش می‌گه «دلخورم از دستش، خیلی‌‌ام دلخورم. ولی ازم ناامید نیست. می‌دونه دوستش دارم. تو ته گرفتاری‌هاشم می‌دونه حواسم بهش هست. برید ببینید چی می‌خواد.»

این‌جا همون‌جاست که به اندازهٔ یقین من، آرامش سرازیر می‌شه. کمه. یقینم خیلی کمه. ولی آرامش، کمشم زیاده:)

زندگی توحیدی جواب می‌ده. تا این‌جا که جواب داده...

 

سالتون پر از برکت ان‌شالله:)

۲۸ اسفند ۱۳۹۷ ، ۲۲:۲۳ موافقین ۱۰ مخالفین ۰
مهتاب

بیان معنوی‌طور:)

بسیاری از عبادت‌های اسلام (نماز یا ذکر گفتن برای مثال)، در واقع تمرین نظم، تزکیهٔ نیت، تمرکز و حتی مسائلی مثل عادت به نظافت و آراستگی هستند؛ در حالی که نهایت استفادهٔ ما از آن‌ها، ظاهر عمل است که دقیقا کم‌اهمیت‌ترین قسمت ماجراست.

 

+ یه تعبیری اخیرا خوندم به اسم «ولگرد فرهنگی»؛ بسیار جذاب و رساست به نظرم ^_^ [ان‌شالله که شاملش نباشیم و نشیم]

(+تا تکفیر نشدم بگم که با همهٔ متن آقای موگویی به طور کامل موافق نیستم، چیزی که باهاش موافقم، محتوای کلی مطلبه.)

۱۹ اسفند ۱۳۹۷ ، ۲۱:۵۰ ۱۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۲
مهتاب

صلاح کار کجا و...

از شدت غصهٔ اتفاق الف در زندگی‌ات، دوست داری هر چه دلت می‌خواهد به خدا بگویی، ولی چاره‌ای نیست جز تحمل و صبر.

زمان می‌گذرد و دقیقا همان اتفاق الف تبدیل می‌شود به یکی از نقاط قوت خیلی مهم زندگی تو. طوری که یواشکی و‌ با شرمندگی با خودت فکر می‌کنی اگر موضوع الف وجود نداشت، چه طور قرار بود زندگی کنی؟!

 

چنین انسانی، عارف و سالک نیست اگر همه چیز (و دقیقا همه چیز) را به خدا می‌سپارد. او صرفا در زندگی، بارها و بارها، نه فقط به نادانی‌اش، که به عمق وحشتناک این نادانی، پی برده...

 

+ نیاز است بگویم این «سپردن»، موخره و گام نهایی تلاش‌های خالصانه، آگاهانه، مجدانه و طیب و طاهر است و نه جایگزین آن‌ها؟

۱۸ اسفند ۱۳۹۷ ، ۱۹:۰۶ ۷ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

حکمت شمارهٔ nم (۲)

خداوند باید برای یاری رساندن به ما، دلیل محکمه‌پسند داشته باشد. روز قیامت، وقتی کفار و مشرکین بپرسند «خدایا، چرا به این گروه کمک کردی و به ما کمک نکردی؟» جوابش این نیست که «چون این‌ها زیارت عاشورا می‌خواندند.» جوابش این است که «این‌ها هم مثل شما، با نظم و تلاش و برنامه‌ریزی و سحرخیزی‌ و کم‌خوابی و پرهیز از سرگرمی‌های بیهوده، برای ساختن دنیایشان تلاش کردند، اما در کنار این‌ها، نیتشان، اجرای اوامر من بود و برای رسیدن به هدف، مثل شما دست به هرکاری نزدند. در کنار این‌ها، نماز را اقامه کردند و کنار مظلومین ایستادند و به خاطر تلاش مضاعفشان، کمک مضاعفی نصیبشان شد.»

این جوابی است که خدا به معترضان می‌دهد و ما را واجد تلاش بیش‌تر (و تلویحا متحمل رنج و سختی بیش‌تر) معرفی می‌کند، ولی...

ولی خوب است من و تو این را بدانیم که با نیت درست و با اعتقاد به خواسته‌های پروردگار عالم، زندگی کردن، اتفاقا همین زندگی دنیایی را هم لذت‌بخش‌تر و آرامش‌بخش‌تر می‌کند، چه، موفقیت، یعنی «وفق» با قوانین در جهت رسیدن به اهداف صحیح و آیا قوانین عالم، چیزی است جز آن‌چه پروردگار ما فرموده؟

و این است معنای سعادت دنیا و آخرت. معنای فوز عظیم...

۲۹ بهمن ۱۳۹۷ ، ۰۲:۰۲ ۲ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

دست این دل‌ها را بگیر...

آن‌چه که امر هدایت بدان متعلق می‌شود، دل‌ها و اعمالی است که به فرمان دل‌ها از اعضا سر می‌زند، و امام کسی است که باطن دل‌ها و اعمال و حقیقت آن‌ها، پیش‌ رویش حاضر است و از او غایب نیست؛ و معلوم است که دل‌ها و اعمال نیز مانند سایر موجودات، دارای دو ناحیهٔ ظاهر و باطن هستند؛ و چون باطن دل‌ها و اعمال نزد امام حاضر است، لاجرم امام از تمام اعمال بندگان خدا، خیر یا شر، آگاه است؛ گویی هرکس هرچه می‌کند، در پیش روی امام انجام می‌دهد. پس امام، هدایت‌کننده‌ای است که با امری ملکوتی که در اختیار دارد، هدایت می‌کند. بنابراین، امامت از نظر باطن، نحوه‌ای ولایت است که امام در اعمال مردم دارد، و هدایت امام، چون هدایت انبیا و رسولان و مومنان، صرف راه‌نمایی از طریق نصیحت و موعظهٔ حسنه و نشانی دادن نیست؛ بلکه هدایت امام، گرفتن دست خلق و رساندن آنان به راه حق است. [ترجمهٔ المیزان، ج۱، صص ۴۱۳-۴۱۱]

 

نویسه مرتبط: لبخند

۲۳ بهمن ۱۳۹۷ ، ۲۲:۵۶ ۲ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

تاریخ تکراری

ادعای خدایی کردن و تدبیر عالم و نفی ربوبیت خداوند که [حضرت] موسی _علی نبینا و آله و علیه السلام_ آن را برای مردم اثبات کرده بود، ادعای بزرگی بود که همراه کردن افکار عمومی با آن، نیازمند یک حیلهٔ اثربخش بود، و فرعون، این حیله را به کار بست.

یکی از سنت‌های سیاست‌بازان کهنه‌کار این است که هرگاه حادثهٔ مهمی برخلاف میل آنان واقع شود، برای منحرف کردن افکار عمومی از آن، فوری دست به کار آفریدن صحنهٔ تازه‌ای می‌شوند تا افکار توده‌ها را به خود جلب و از آن حادثهٔ نامطلوب منحرف و منصرف کنند.

پس گفت: خدای زمینی بی‌گمان منم؛ اما دلیلی بر وجود خدای آسمان در دست نیست. البته من احتیاط را از دست نمی‌دهم و تحقیق می‌کنم! سپس رو به وزیرش هامان کرد و گفت: «هامان، آتشی بر خشت‌ها برافروز (و آجرهای محکمی بساز). سپس قصر و برجی بسیار مرتفع برای من بنا کن تا بر بالای آن روم و خبری از خدای موسی بگیرم؛ هرچند من باور نمی‌کنم که او‌ راست‌گو باشد و فکر می‌کنم که از دروغگویان است.» (سوره مبارکهٔ قصص، آیهٔ ۳۸) [تفسیر نمونه، ج۱۶، صص ۸۸-۸۷]

 

روزی فرعون با تشریفاتی به محل ساخت برج آمد و‌ خود از آن برج عظیم بالا رفت. هنگامی که بر فراز برج رسید، تیری به کمان گذاشت و به آسمان پرتاب کرد. تیر در پی اصابت به پرنده‌ای، یا طبق توطئهٔ طراحی‌شده، خون‌آلود بازگشت. فرعون از برج پایین آمد و به مردم گفت: بروید و خیالتان راحت باشد که خدای موسی را کشتم. [روض‌الجنان و روح‌الجنان، ج۱۵، ص۱۳۶]

۶ بهمن ۱۳۹۷ ، ۱۳:۵۳ ۰ نظر موافقین ۲ مخالفین ۱
مهتاب

اسمش چیه؟

توضیحش سخته یکم. اولش می‌خواستم بپرسم «آیا امکان بالقوهٔ وقوع اتفاقات به اندازهٔ اتفاق افتادن واقعی‌شان، برای شما راضی‌کننده است؟»

بعد دیدم این جمله کافی نیست و همه چیز رو توضیح نمی‌ده.

ببینید، موضوع اینه که تو یه سری از شرایط و موقعیت‌ها (هنوز نمی‌تونم دقیقا دسته‌بندی کنم و بگم کدوم شرایط) صرف این که می‌دونم فلان اتفاق «می‌تونه» بیفته کاملا برام کافیه و لازم نیست واقعا و حتما اتفاق هم بیفته.

مثال می‌زنم، مثلا حجاب برای من کار سختی نبود، یکی از دلایلش اینه که من می‌دونم به شکل بالقوه اگر فلان طور به خودم برسم یا لباس بپوشم، احتمالا توجه بیش‌تری بهم می‌شه و جذاب‌تر می‌شم و... و همین که این رو می‌دونم برام کافیه. نیازی ندارم حتما انجامش هم بدم. همین که می‌دونم ممکنه، لذت احتمالی انجامش رو برام تامین می‌کنه.

یا مثلا اگه من به کسی علاقه داشته باشم، همین که بدونم اون آدم هم به من علاقه داره و از من خوشش میاد، برام کافیه. کافیه نه به این معنا که مثلا دوست ندارم با اون آدم زندگی کنم، ولی اون قسمت اصلی ماجرا که من رو عمیقا راضی و خوشحال می‌کنه همین دونستن نظر اون آدمه.

یا فرض کنید من آدم مناسبی باشم برای قرار گرفتن تو یه جایگاه اجتماعی ولی به هر دلیلی خارج از ارادهٔ من، این اتفاق نیفته، همین که می‌دونم من تمام تلاشم رو انجام دادم و دیگه کاری از دستم برنمی‌اومد (البته من با معیارهای خیلی سختگیرانه‌ای به این نتیجه می‌رسم)  و استحقاق و شایستگی قرار گرفتن تو اون جایگاه رو دارم، برام کافیه و راضیم می‌کنه، انگار که واقعا هم اتفاق افتاده و مثال‌های دیگه‌ای به همین شکل.

حالا اگه حوصلش رو دارید بیاید به من بگید این خوبه یا بده و آیا شماها هم همین شکلی هستید یا نه؟:)

 

+ فاطمیه ماجرای عجیبیه. یه سری کلیدواژه نوشتم از مدت‌ها قبل در مورد حضرت و بعضا نگاه‌هایی شاید کمی تازه به بعضی ماجراهایی که از زندگیشون خوندیم که شاید جالب باشه براتون. دعا کنید توفیق بشه بنویسمشون.

۲ بهمن ۱۳۹۷ ، ۲۰:۲۰ ۱۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

صرفا نظر منه البته

نهایت عشق «در» نهایت فراق و نهایت لذت «پس» از نهایت فراق، اتفاق می‌افتد.

 

و مثل همین مثال، باقی قوانین عالم ماده را هم طوری «باید یک چیزی از دست بدی تا یک‌ چیزی به دست بیاری»طور چیده‌اند که به آن دل نبندی.

فلذا، باید یاد بگیریم سخت و جدی نگیریمش.

 

پ.ن: زیاد و تندتند نوشتن، خلاف اصول وبلاگ‌نویسیه به نظرم. هنوز مطلب قبلی رو خیلیا ندیدن یا هضم نشده، درست نیست یه چیز جدید تو فاصلهٔ کم بنویسی. اینا رو می‌دونم، ولی در حال حاضر، این‌جا تنها جاییه که نوشتن توش آرومم می‌کنه و علی‌رغم این که خیلی از ایده‌ها رو فقط در حد کلیدواژه یادداشت می‌کنم و از خیر نوشتن و انتشار می‌گذرم، باز هم کلی مطلب دیگه می‌مونه برای گفتن که باید بنویسم. تا اطلاع ثانوی هیچ چاره‌ای نیست.

 

پ.ن۲: «غوغای عشقبازان» محمدرضا شجریان مال مرداد هشتادوشیشه. اون موقع، کاست خریده بودم، اخیرا سی‌دی‌شو پیدا کردم و هنوز تروتازه است به نظرم. تو بیپ‌تونز هم هست. اگه سنتی گوش می‌دید و از اساس باهاش مشکل ندارید، ارزش خریدن داره. اینم البته صرفا نظر منه.

۲۱ دی ۱۳۹۷ ، ۰۵:۴۶ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۱
مهتاب

این صرفا یک گزارهٔ تجربی است

فاصلهٔ بین «زنده» بودن و نبودن، اهمال در «اقامه» نماز است.

 

+ نویسهٔ مرتبط: توفیق

+ سوءتفاهم نشود. خود نویسنده هنوز حسابی گرفتار است در این وادی و زنده بودنش، عمیقا محل اشکال.

۱۴ دی ۱۳۹۷ ، ۱۹:۰۹ ۷ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهتاب

یا مقلب القلوب

امام صادق علیه‌السلام _که جانم فدایش باد_ فرمود:

«قلب، چهار گونه است:

۱.قلبی که در آن نفاق و ایمان است؛

۲.قلبی که وارونه است؛

۳.قلبی که مهر بر آن خورده و‌ هیچ حقی به آن وارد نمی‌شود؛

۴.قلبی که نورانی و خالی از غیر خداست.

قلب نورانی، قلب مومن است. هرگاه خدا نعمتی به او ببخشد، شکر می‌کند و هرگاه مصیبتی به او رسد، صبر و شکیبایی می‌ورزد.

قلب وارونه، قلب مشرکان است؛ همان‌گونه که خداوند فرموده است: «آیا کسی که به رو افتاده حرکت می‌کند، به هدایت نزدیک‌تر است یا کسی که راست قامت در صراط مستقیم قدم برمی‌دارد؟» (ملک/۲۲).

قلبی که در آن ایمان و نفاق است، قلب کسانی است که در برابر حق و باطل بی‌تفاوت‌اند؛ اگر در محیط حق قرار گیرند، تابع حق می‌شوند و اگر در محیط باطل باشند، به باطل می‌گرایند.

قلب مهر‌خورده، قلب منافقان است.»

 

اصول کافی | جلد ۲ | ص ۳۰۹

۱۸ آذر ۱۳۹۷ ، ۱۹:۳۳ ۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مهتاب

به شرطها و شروطها البته!

اصلا تعجب نمی‌کنم اگر فرداروزی بفهمم خداوند، موسی علیه‌السلام را به خاطر دل صفورا، آن همه راه از ممفیس تا مدین کشاند.

برخلاف بعضی نظراتی که گهگاه می‌شنوم، مطلقا قبول ندارم که حیا، محدودیتی برای ما در زندگی دخترانه‌مان ایجاد کند و ما را از مزیت‌هایی محروم کند که در الگوی فکری مقابل‌مان، ظاهرا خیلی آسان‌تر در دسترس است.
چیزی که من می‌فهمم این است که پروردگار، برای ما دخترها، عزت و آسانی خواسته، نه حقارت و سختی.
 
۱ آبان ۱۳۹۷ ، ۰۹:۲۴ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

باوری هست؟

تا بحث دعا در وبلاگ شباهنگ و زلال، داغ است، اجازه بدهید یک سوال مهم بپرسم.

چه اتفاقی می‌افتد که یک انسان، مستجاب‌الدعوه می‌شود؟

اغلب وقتی چنین بحثی پیش می‌آید، خودمان را جای خدا می‌گذاریم؛ یعنی حساب و کتاب می‌کنیم که اگر انسانی خیلی اهل تقوا و عبادت و نماز و روزه و مستحبات باشد، خداوند به او مقامی تفویض می‌کند که هر دعایی بکند، مستجاب خواهد شد.

این بار می‌خواهم از زاویه دیگری به موضوع نگاه کنم و خودم را جای آن فرد بگذارم. به اعتقاد من، مستجاب‌الدعوه بودن، یک مقام تفویضی صرف نیست، یک مرتبه از انسانیت است که در آن، از جهت درک و شناخت نسبت به احوالات انسان و قوانین عالم هستی، و نیز از جهت مقام رضایت قلبی نسبت به تدبیرهای پروردگار عالم، به جایگاهی می‌رسی که می‌دانی در چه زمانی، باید چه چیز بخواهی و چقدر.

بگذارید نزدیک‌تر بشویم، آیا برای این انسان مستجاب‌الدعوه هم بیم‌ و‌ امید در استجابت دعا وجود دارد یا لذت این امید، بدون نگرانی بیم مستجاب نشدن، به او اعطا شده؟

و باز هم نزدیک‌تر شویم، چه حد و حجمی از آرامش، پشت چنین ماجرایی پنهان است؟

چقدر قرار گرفتن در این جایگاه، از ما دور، یا به ما نزدیک است؟

رسیدن به آن میزان آگاهی از حقایق، رضایت قلبی و آرامش را، دست‌نیافتنی و غیرممکن می‌دانیم یا ممکن و محتمل و لذت‌بخش؟

آیا اصلا باورش می‌کنیم؟

 

مرتبط: تله‌فیلم سکوت خدا

۲۵ مهر ۱۳۹۷ ، ۱۹:۴۶ ۲ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

معنای واژه‌ها

«وقتی که موسی بن عمران و‌ برادرش هارون _علی نبینا و آله و علیهماالسلام_ بر فرعون وارد شدند، در حالی که جامه‌های پشمین به تن و چوبی در دست داشتند، و با فرعون شرط کردند که اگر تسلیم پروردگار شود، حکومت و ملکش جاودانه و عزتش برقرار می‌ماند، فرعون گفت: «آیا از این دو نفر تعجب نمی‌کنید که دوام عزت و جاودانگی حکومتم را به خواسته‌های خود ربط می‌دهند؛ در حالی که در فقر و‌ بیچارگی به سر می‌برند؟! اگر چنین است، چرا دست‌بندهای طلا با خود ندارند؟!»

این سخن را فرعون برای بزرگ شمردن طلا و‌ تحقیر پوشش پشمین لباس آن‌ها گفت؛ در حالی که اگر خدای سبحان اراده می‌فرمود، هنگام بعثت پیامبران، درهای گنج‌ها و معدن‌های جواهر و باغ‌های سرسبز را به روی پیامبران می‌گشود و پرندگان آسمان و حیوانات وحشی زمین را همراه آنان به حرکت درمی‌آورد. اما اگر این کار را می‌کرد، آزمایش از میان می‌رفت و پاداش و عذاب، بی‌اثر می‌شد و بشارت‌ها و‌ هشدارهای الهی بی‌فایده بود و بر مومنان، اجر و پاداش امتحان‌شدگان واجب نمی‌شد و ایمان‌آورندگان، ثواب نیکوکاران را درنمی‌یافتند و واژه‌ها، معانی خود را از دست می‌دادند؛ در صورتی که خداوند، پیامبران را با عزم و اراده قوی، گرچه با ظاهری ساده و فقیر مبعوث کرد؛ با قناعتی که دل‌ها و چشم‌ها را پر کند، هرچند فقر و‌ نداری ظاهری آن‌ها، چشم‌ها و گوش‌ها را خیره کند.»


نهج‌البلاغه | خطبه ۱۹۲

۶ مهر ۱۳۹۷ ، ۱۴:۲۹ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب