تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۱۱۴ مطلب با موضوع «اعتقادی» ثبت شده است

ذکر امروز

پناه بر خدا از انکار حقیقت یا بیان اکراه‌آمیز و طعنه‌وار آن، به خاطر محبوب شدن نزد خلایق/از ترس طرد شدن از طرف خلایق.
۱۲ دی ۱۴۰۰ ، ۱۶:۰۳ ۳ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
مهتاب

به اندازهٔ غم، تو را دوست دارم...

و من فکر می‌کنم در این دنیا، «اندوه»، اصیل‌ترین و عمیق‌ترین احساس انسانی است. از بس که متعلق به دنیای دیگری هستیم. از بس که غریبیم در این عالم...




+ «اندوه» که می‌گویم نباید یاد حال بد آدمی در آستانهٔ جنون و خودکشی بیفتید. این فریب دنیای مادی‌گراهاست که اصالت را به «شادی» می‌دهند و از درک اقسام غم عاجزند. انسان مومن، شیرین‌ترین اقسام اندوه و باید بگویم شیرین‌ترین احساسات انسانی را با تفکر در عالم هستی و آفریدگارش، با فکر کردن به جهانی که واقعا به آن تعلق دارد و با تفکر دربارهٔ مبارزین راه حق تجربه می‌کند.
۱۰ آذر ۱۴۰۰ ، ۱۴:۰۹ ۸ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
مهتاب

سعادت

قبلا یکی‌ دو باری در همین وبلاگ دربارهٔ مجموعهٔ «قصه‌های خوب برای بچه‌های خوب» مرحوم مهدی آذریزدی نوشته‌ام و از تاثیر ماندگاری که از دورهٔ کودکی در ذهن و تربیت و شخصیتم گذاشته‌اند. مواردی از ساختمان جهان‌بینی‌ام هست که مشخصا این کتاب‌ها به آن‌ها شکل داده‌اند و برخی توضیحات هنرمندانه و درلفافهٔ نویسنده در مورد مفاهیم بنیادی ذهن انسان (دوستی و دشمنی، خیر و شر، جبر و اختیار، قناعت و رضایتمندی، ادب و تلاش و...) به‌حدی برایم قانع‌کننده بوده که طی این سال‌ها دیگر نیازی پیدا نکردم به مطالعهٔ جدی در مورد خیلی‌هایشان. اما، جدای متن قصه‌ها و قلم شیوای نویسنده، این مجموعه داستان‌ها یک جذابیت دیگر هم برای من داشتند.

مجموعهٔ قصه‌های خوب، دو توضیح‌نامه دارد؛ یکی در شروع کتاب‌ها با عنوان «چند کلمه با بچه‌ها» و یکی هم در پایانشان به اسم «چند کلمه با بزرگ‌ترها». محتوای این مقدمه‌ و موخره هم در همهٔ جلدها ثابت است؛ ولی یادم هست من هر جلدی که به دستم می‌رسید تلاش می‌کردم هر دو را بخوانم. دومی را که کلا نمی‌فهمیدم، ولی اولی کوتاه و روان و ساده بود و توضیحی در مورد علت نوشته شدن این مجموعه. نویسنده توضیح می‌داد که در دورهٔ کودکی خودش داستان‌های مناسبی برای کودکان وجود نداشته و او وقتی بزرگ می‌شود تصمیم می‌گیرد با اقتباس از آثار ادبی فارسی، داستان‌هایی آموزنده و شیرین برای بچه‌ها بنویسد تا بچه‌های آینده مثل خود او از شنیدن داستان‌های ترسناک و بی‌فایدهٔ جن و پری، به وحشت نیفتند. انتهای این مقدمهٔ کوتاه اول سه واژه بود که سال‌هاست در کنج قلب من جا گرفته و بارها در کودکی با خواندنشان ذوق کرده‌ام. در انتهای مقدمهٔ «چند کلمه با بچه‌ها» مرحوم آذریزدی بعد از توضیح دلایلش برای این زحمت چندساله، نوشته بود: «دوستدار سعادت شما، مهدی آذریزدی» و من در عالم کودکی بارها با فکر کردن به این که آدمی‌زادی که اصلا مرا ندیده و نمی‌شناسد، نگران سعادت و تربیت و خوشبختی‌ام بوده و برای این کار چند جلد کتاب خیلی خوب نوشته، ذوق کرده‌ام.

حالا سال‌های کودکی تمام شده، حالا می‌دانم خیلی‌ها در طول تاریخ بدون این که مرا دیده باشند یا بشناسند به خاطر سعادت من زحمت کشیده‌اند، درس خوانده‌اند، مبارزه کرده‌اند، شکنجه و آواره و شهید شده‌اند تا من امروز بتوانم خیلی چیزها را در صلح و امنیت ‌و آرامش بخوانم، بفهمم و ان‌شاءالله که به این فهم عمل کنم. حالا سال‌های کودکی تمام شده و من می‌دانم در میان این خیل عظیم آن کسی که بیش از همه تلاش کرد، بیش از همه رنج کشید و بیش از همه «دوستدار سعادت» من بود (و هست) حضرت ختمی مرتبت، فخر انسان و انسانیت، رحمت للعالمین، محمد مصطفی (صلی الله علیه و آله و سلم) است. و من، هنوز مثل آن سال‌های کودکی از این که انسان (به‌ظاهر) دور نادیده‌ای نگران و دلسوز سعادتم باشد، به وجد می‌آیم.

حمد و سپاس بی‌پایان پروردگار عالم را که ما را بی‌پناه و بدون راه‌بلد و رهبر رها نکرده. حمد و سپاس وصف‌ناشدنی پروردگار عالم را که ما را جزئی از امت پیامبر آخرین قرار داد و ان‌شاءالله که بر همین آیین بمانیم و معتقد بر همین آیین از این جهان کوچک کوچ کنیم.

عیدتان مبارک :)

بعدنوشت: آهنگ قدیمی محمد(ص) از آقای زمانی رو دوست دارم این‌جا بذارم. البته در اصل مال مبعثه فکر کنم ولی شعر زیبایی داره و برای امروز هم جواب می‌ده :)
بعدنوشت۲: اخیرا یه دورهٔ جدید این مجموعه رو دیدم که «چند کلمه با بزرگ‌ترها» رو نداره و محتوای «چند کلمه با بچه‌ها» هم تو جلدهای مختلف متفاوته. فلذا احتمالا ذهن من به خاطر گذر زمان این دو تا رو با هم ترکیب کرده و اون قسمت علت نوشته شدن این مجموعه، تو مقدمهٔ دوم بوده. شاید هم نسخهٔ قدیمی که من خوندم، همون‌طوری بوده که گفتم. به هرحال خدشه‌ای به اصل مطلبی که گفتم وارد نمی‌شه («دوستدار سعادت شما» سر جاش بود :) ) ولی حالا گفتم به این نکته اشاره کنم.
۱ آبان ۱۴۰۰ ، ۲۳:۱۶ ۷ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰
مهتاب

طبیعی‌ترین کار دنیا، انتظار دیدن شماست...

از تمام ماجرای خدا و انسان و ادیان و پیامبران و منجی و موعود و آخرالزمان و... همین که می‌شود امیدوار باشیم زندگی آدمی‌زاد روی زمین می‌تواند خیلی خیلی خیلی بهتر از این باشد، ما را بس.




+ حتی حتی حتی اگر این اتفاق نیفتد.
۲۴ مهر ۱۴۰۰ ، ۱۶:۲۶ ۳ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۱
مهتاب

طبیعتا ربیعتون هم مبارک :)

- چرا انقدر کمکش می‌کنید؟ نمی‌بینید شما رو نمی‌شناسه و اصلا نمی‌خواد هم بشناسه؟! نمی‌بینید اصلا براش اهمیتی ندارید؟ اون اصلا نمی‌دونه شما خدای اونید!


+ من که می‌دونم اون بندۀ منه...




+  و جایگزین کنید خدا رو با امام و پیامبر، و بنده رو با ماموم و امت.

۱۶ مهر ۱۴۰۰ ، ۱۶:۰۱ ۳ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰
مهتاب

نواندیش دینی شما آماده است

+ به عنوان اولین سوال، نظرتون رو در مورد قیام عاشورا بفرمایید.
- بله، خلاصهٔ نظر بنده اینه که اصولا قیامی در کار نبوده به اون معنا. منتها به هرحال شیعیان چون نیاز داشتن یه داستان حماسی تو تاریخشون داشته باشن، یه مقداری پر و بال دادن بهش که توجیه یه سری اقدامات و تصمیماتشون بشه.
+ متشکرم. لطف می‌کنید نظرتون رو در مورد وقایع بعد از رحلت پیامبر اسلام هم بفرمایید؟
- بله، در واقع اون رو هم اگر شما دقیق نگاه کنید اصلا به این شکلی که می‌گن نیست. یعنی اصولا شیعه نیاز داشته که یه روایت تراژیک خلق کنه تا بتونه خودش رو در موضع مظلومیت قرار بده و اقدامات سیاسی بعدیش رو توجیه کنه.
+ سپاسگزارم. محبت می‌کنید نظرتون رو در مورد نحوهٔ زندگی و از دنیا رفتن بقیهٔ امامان مذهب تشیع هم بفرمایید؟
- بله، به هر حال شما می‌بینید که شیعه در طول تاریخش نیاز داشته به این که کلا همهٔ پیشوایانش رو یه طوری مظلوم و شهید جلوه بده تا برای اقدامات سیاسی بعدی...
+ ممنونم. استاد در مورد تغییرات اقلیمی چه نظری دارید؟
- این هم در واقع از نیاز تاریخی شیعیان برای توجیه اقدامات سیاسی فرهنگی...
+ منشا کرونا؟
- نیاز شیعیان به توجیه کردن اقدامات...
+ علت انقراض دایناسورها؟
- به هرحال می‌دونید شیعیان نیاز داشتن در طول تاریخ...
+ ⚔️⛏️🗡️🔫
۲۸ مرداد ۱۴۰۰ ، ۲۱:۵۸ ۶ نظر موافقین ۱۱ مخالفین ۱
مهتاب

برای هدف

از من اگر بپرسید می‌گویم این تقلیل مقام حضرت ابوالفضل (علیه‌السلام) است که بگوییم بین نوشیدن آب برای رفع تشنگی و ننوشیدن آن به خاطر تشنگی امامشان تردید کردند. تردید بود؛ البته کوتاه و گذرا، اما بین نوشیدن آب برای آن‌ که حضرت احتمال می‌دادند با عطشی که در وجودشان هست، نمی‌توانند امر امامشان را به اتمام برسانند، با ننوشیدن آب به جهت این که این احتمال، یقین نبود.




+ ببینید، اصل دلیل ننوشیدن آب، تشنگی امام و اهل حرم است، اما به اعتقاد من دلیل آن لحظهٔ گذرای تردید برای نوشیدن، شخصی نیست.
+ آن آب اگر نوشیده هم می‌شد، فقط به‌قدری بود که ماموریت با موفقیت به اتمام برسد. که البته، در هر صورت نمی‌رسید...
۲۷ مرداد ۱۴۰۰ ، ۱۷:۳۱ ۱ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱
مهتاب

نمادین

وضع ولی خدا (انسان کامل) در هر زمان، نمادی است از وضع ارزش‌های اصیل انسانی و آنچه موجب فخر انسانیت است. مثلا روز دهم محرم سال ۶۱ هجری، عصارهٔ تمامی وجوه درخشان خلقت آدمی در طول تاریخ، به مسلخ رفت و آنچه از این میراث باقی ماند، تنی رنجور و بیمار بود. و در عصر ما، چنان که می‌بینیم، در ظاهر این ارزش‌ها به دور از بند و بیماری، حضور دارند، اما در حقیقت ناپیدا و مغلوبند و مضطر و منتظر، میان بیم و امید.
۳ مرداد ۱۴۰۰ ، ۲۰:۱۳ ۴ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مهتاب

در ستایش اقلیت

- : به نظرت این ایدئال‌هایی که برای نوع انسان داری، این چیزی که دوست داری بهش تبدیل بشی، برای همه ممکنه؟ یعنی برای همه قابل‌توصیه است؟ فکر نمی‌کنی برمی‌گرده به روحیهٔ خاص خودت؟


+ : برای همه قطعا هم ممکنه و هم قابل‌توصیه. که اگر نبود، تلاش برای تعالی انسان و جامعهٔ بشری، در هر سطحی، اشتباه و بی‌فایده بود، که می‌دونیم نیست‌. ولی اگر منظورت اینه آیا همه اون مختصات رو در نهایت رعایت می‌کنن، باید بگم تجربهٔ تاریخ زندگی آدمی‌زاد نشون می‌ده که نه، اکثریت نمی‌خوان (و نه که نمی‌تونن) رعایتش کنن. منتها همون اکثریتی که رعایت نمی‌کنن هم نیاز دارن آدم‌هایی رو ببینن و بشناسن با سطوح بالای آرمان‌گرایی (بالا که می‌گم به نسبت متوسط جامعه). یه اقلیتی باید باشن که در مقابل هر کار خوبی در هر سطحی، پذیرش و تواضع داشته باشن. یه اقلیتی باید باشن که هرچقدر هم سخت بود و سخت شد، تلاش کنن خطوط قرمز اصلی، تبیین و اجرایی بشه. یه اقلیتی باید باشن که کاری به کم آوردن هیچ‌کسی نداشته باشن و کار درست رو در هر صورت پیگیری و‌ دنبال کنن و انجام بدن. من دوست دارم جزء اون اقلیت باشم.
۱۹ تیر ۱۴۰۰ ، ۱۷:۲۹ ۶ نظر موافقین ۱۴ مخالفین ۰
مهتاب

مشکل اندازهٔ خدا

چیزی که یه مدته می‌بینم و برام جالبه، اینه که خدای بعضیا، از ایلان ماسک، کمپانی برادران وارنر و اسلاف و اخلاف و اشباهشون کوچیک‌تره.


+ این خدا رو نپرستید عزیزان، ساعت نه بذارید دم در.
۱۷ تیر ۱۴۰۰ ، ۲۳:۵۰ ۲ نظر موافقین ۱۲ مخالفین ۰
مهتاب

جواب «چه» را چه بدهیم؟

خانم یا آقای جمهوری اسلامی! در دنیایی که فقر، فساد و بی‌عدالتی در آن عادی دانسته و حتی تئوریزه می‌شود، در جهانی که آدم‌های کوتاه‌همت، این همه گناه و پلیدی و قتل و غارت و تجاوز و ظلم و بی‌بند‌وباری را پایان تاریخ و نهایت و غایت تلاش آدمی‌زاد می‌دانند، در عالمی که جریان غالب هنر و رسانه هم از پرداختن به فقر و ظلم و استضعاف شانه خالی می‌کند و نمایش فقرا، محرومین و مظلومین را به قدر لازم و کافی جذاب و دراماتیک نمی‌داند، در جهانی که برای دشمنان فضایی و تخیلی فیلم و سریال می‌سازند و چشم به این همه دشمن واقعی انسان و انسانیت بسته‌اند، ما، پای تو و آرمان‌هایت دربارهٔ آیندهٔ انسان و شان و جایگاه نوع بشر می‌مانیم. پای تو که تنها صدای واقعی معتقد به حضرت پروردگار، تنها آرمان متعهد به رفع و دفع ظلم از تمامی نوع بشر و رساندن او به اوج تعالی ممکن، در این دنیای پر از خاموشی و تاریکی هستی، می‌مانیم. می‌مانیم چون شرمندهٔ خودمان و فطرتمان خواهیم شد که مبارزین دیگری در آن سوی عالم، بدون اعتقاد به خدا و معاد، بدون پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم)، بدون علی (علیه افضل صلوات المصلین)، حسین (علیه‌السلام) و حضرت بقیه‌الله (روحی لتراب مقدمه الفداء)، پای آرمان مبارزه با ظلم، زندگی و هستی‌شان را خرج کرده‌اند. پای تو می‌مانیم حتی اگر این مبارزه هزار سال دیگر طول بکشد. پای تو می‌مانیم و همیشه آماده‌ایم که آرمان‌هایت را هرجا که لازم شد، به خودت یادآوری و از خودت هم مطالبه کنیم و کمکت کنیم که بایستی و با قدرت ادامه بدهی...



*«چه»: ارنستو چگوارا.

۲۶ خرداد ۱۴۰۰ ، ۰۳:۱۳
مهتاب

درهم

«در این که آیهٔ شریفهٔ «ایاک نعبد و ایاک نستعین» متکلم به نون جمع است و نمازگزار در مقام فروتنی و شکستگی، چند وجه آورده‌اند و نیکوترین آن‌ها آن است که امام رازی در تفسیر کبیر آورده است. و خلاصهٔ آن چنین است که: در شریعت مطهر (اسلام) کسی که چند جنس گوناگون را در یک معامله بفروشد و برخی از آن‌ها معیوب باشد، مشتری می‌تواند یا همهٔ آن‌ها را بخرد و یا همه را پس دهد؛ اما اختیار ندارد معیوب‌ها را پس بدهد و بی‌عیب‌ها را بردارد و در این مورد، چون نمازگزاری بیند که عبادت او معیوب و ناقص است، آن را به‌تنهایی به پیشگاه پروردگار عرضه نمی‌کند، بلکه آن را به انضمام عبادت همهٔ عبادت‌کنندگان، از انبیا و اولیا و نیکان، ضمن یک معامله عرضه می‌دارد. به این امید که عبادت او در این ضمن پذیرفته شود، زیرا که تمامی آن عبادت‌ها رد نمی‌شوند. و نیز هرگاه برخی پذیرفته شوند و برخی پذیرفته نشوند، این تبعیض در معامله است و این موردی است که پروردگار، بندگان خویش را از آن باز داشته است؛ پس چگونه شایستهٔ کرم پروردگاری اوست؟ پس او را راهی جز پذیرش همه در پیش نیست و مراد حاصل است.»

کشکول شیخ بهایی | دفتر اول


+ مبارک باشه ان‌شاءالله به همه‌مون و دعا بفرمایید لطفا :)

۲۵ فروردين ۱۴۰۰ ، ۱۴:۲۲ ۴ نظر موافقین ۹ مخالفین ۰
مهتاب

منتظَر

اگر مسیر تکامل بشریت یک جاده باشد، حضرت در بخش مشخصی از این جاده منتظر ما هستند تا ادامهٔ مسیر را با هم طی کنیم. آن بخش مشخص جاده، جایی است که ما به منتها‌درجه‌ای از تکامل اجتماعی که بدون حضور حضرت ممکن است، دست پیدا کنیم. اتفاق افتادن ظهور قبل از این حد، خلاف حکمت خداست و تا رسیدن به این حد، همچنان مسیر طولانی‌ای وجود دارد.



پ.ن: طولانی را از جهت تنوع و حجم کارهای روی‌زمین‌مانده عرض می‌کنم نه از جهت زمان؛ که فرمود: «تعیین‌کنندگان زمان (ظهور) دروغ‌ می‌گویند.» و فرمود: «هر صبح و شام منتظر فرج باشید.» و فرمود: «خداوند امر فرج را در یک شب سامان می‌بخشد.»
پ.ن۲: عیدتون مبارک🌼
۸ فروردين ۱۴۰۰ ، ۲۰:۵۹ ۵ نظر موافقین ۸ مخالفین ۰
مهتاب

کعبه

اصلا نیازی نیست ما تلاش کنیم که تمدن غرب سقوط کنه؛ این اتفاقیه که خودش به طور طبیعی می‌افته و اونقدر هم بدیهی و طبیعی و تکراریه که نیاز به این همه شور و شوق و ذوق و هیجان هم نداره. هر تمدنی، زمانی شکل می‌گیره، تلاش‌هایی انجام می‌ده و مرتکب اشتباهاتی می‌شه؛ تا زمانی که نتیجهٔ تلاش‌ها از پیامد اشتباهات بزرگ‌تر باشه، تمدن در قدرته و نقطهٔ اوجش هم زمانیه که بیش‌ترین فاصله بین نتایج کارهای درست و پیامد خطاها وجود داره. بقای تمدن هم منوط به اینه که در مقابل هشدارهایی که برای تصحیح خطاها بهش داده می‌شه، لجبازی نکنه. اما معمولا این اتفاق نمی‌افته، چون تمدن‌ها، اعتماد به نفسشون رو از اعتقاد به برتری بی‌قید‌و‌شرط و ذاتی خودشون به دست میارن و اغلب، دستاوردهای تمدن‌های دیگه رو انکار می‌کنن تا به اون ایدهٔ مرکزی، آسیب و خللی وارد نشه. در نتیجه، به خطاها ادامه می‌دن و ناچار زمانی می‌رسه که پیامد اشتباهات به نتایج دستاوردها نزدیک و باهاش مساوی می‌شه. از این‌جا روند سقوط تمدن آغاز می‌شه؛ اگر دست از لجبازی برداره، احتمال برگشتن ورق هست؛ اما معمولا این‌طور نمی‌شه و تمدن‌ها با غرور و سرمستی باقی‌مونده از روزهای اوجشون، شرایط فعلی رو انکار می‌کنن و انقدر به این انکار احمقانه و لجبازی کودکانه ادامه می‌دن که بالاخره سقوط می‌کنن. اتفاقی که بارها و بارها در تاریخ افتاده و باز هم خواهد افتاد. غلبه‌های تمدنی هم صرفا زمانی اتفاق می‌افتن که تمدن مغلوب، قبلا خودش از درون پوسیده باشه؛ و الا هیچ تمدنی واقعا باعث شکست تمدن دیگه‌ای نمی‌شه و دلیل اصلی شکست، همیشه ضعف تمدن مغلوبه نه صرفا قدرت تمدن غالب. با همهٔ این حرفا، پس نقش ما چیه؟ نقش ما، تلاش برای ساخت یه ساختار جدیده که از قِبَل این تلاش‌ها، احتمالا می‌تونیم این ایده رو تو ذهن آدم‌ها بکاریم که «نگران نباشید. با خیال راحت این کشتی در حال غرق شدن رو ترک کنید؛ چون این چیزی که می‌بینید پایان تاریخ نیست و راه‌های نرفتهٔ زیادی پیش روی آدمی‌زاده.» بنابراین، نقش ما در بهترین حالت، صرفا تسریع یه رونده، نه ایجادش. چون او خودش به طور طبیعی ایجاد می‌شه و نیازی به نگرانی نیست. اون چیزی که باید در موردش نگران باشیم اینه که آیا برای فردای فروپاشی، برنامه‌ای عملی و کاربردی، برای بشریت داریم یا نه. این مسئلهٔ ماست.


+ تمدن نهایی، از میراث صحیح و دستاوردهای درست همهٔ تمدن‌های قبل استفاده می‌کنه. این، اون ایدهٔ مرکزی‌ایه که باید شهروندان آینده رو باهاش تربیت کنیم و کشوری می‌تونه مدیران دنیای فردا رو تربیت کنه، که این موضوع رو درک کرده باشه. دورهٔ فخرفروشی‌های قومی و نژادی و تاریخی تموم شده. ساخت بنای تمدن بعدی، مثل ماجرای نصب حجرالاسود در زمان حضرت رسوله (صلی‌‌الله علیه و آله و سلم). همهٔ تمدن‌ها سنگ رو حمل می‌کنن و نهایتا انسان کامل، اون رو در جای صحیحش قرار می‌ده. فلذا مبارزه با امپریالیسم اگر احیانا از حیث نظری به پان ایرانیسم برسه، از همین الان باید فاتحه‌ش رو خوند؛ از حیث عملی هم که اصولا ممکن نیست.


+ ‏سوال مرتبط: چرا متوسط توقع عمومی جامعهٔ بشری از یک انسان فرهیخته و فهمیده، انقدر پایینه؟


+ ‏مطلب مرتبط: برای همهٔ همه

۱۸ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۴:۱۱ ۷ نظر موافقین ۵ مخالفین ۱
مهتاب

از جهت تواصی به صبر

ما ممکن است به دلایل بیرونی، قادر به تحقق عدالت نشویم؛ اما حداقلش این است که می‌توانیم در مورد عدالت حرف بزنیم و وجوه مختلفش را تبیین کنیم؛ حداقلش این است که می‌توانیم در آدم‌ها شوق و انتظار اجرای عدالت را ایجاد کنیم؛ حداقلش این است که خودمان می‌توانیم عادلانه زندگی کنیم. و همهٔ این‌ها باعث می‌شود تا اگر روزی موانع بیرونی برطرف شد و قرار شد عدالت واقعی برقرار شود، آدم‌ها با جزئیات و مختصات آن غریبه و بیگانه نباشند. بماند البته که شرط کنار رفتن موانع بیرونی هم، اصولا همین شوق و آمادگی و انتظار حداکثری است. پس، از فکر کردن به عدالت، از حرف زدن در مورد عدالت و از زندگی کردن بر مبنای عدالت، خسته نشویم. این شاید، آخرین و بزرگ‌ترین آزمون آدمی‌زاد در جهان خاکی باشد.



+ بدیهی است همهٔ آنچه که نوشته‌ام، باید با روش‌های درست پیگیری شود؛ و الا زیاد و بی‌فایده حرف زدن/کار کردن را تقریبا همه بلدند.
۱۳ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۲:۳۴ ۳ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب

بازنشر از روزمره‌ها(۲)

طفلک دینی که سخنرانی متولیان مذهبیش، در عمدهٔ موارد، به اندازهٔ یه سخنرانی تد* هم جذابیت و محتوا نداره.

+ عدالت جنسیتی تو دسترسی به علمای دینی و اخلاقی هم پیش‌کش.


*TED Talk
+ عصبانی نشید اگر موافق نیستید. بیاید حرف بزنیم.
۱۰ اسفند ۱۳۹۹ ، ۱۲:۴۳ ۶ نظر موافقین ۸ مخالفین ۱
مهتاب

دلیل

برای قبول خیلی چیزها، اول باید قبول کرد که خدا دوست‌داشتنیه؛ اول باید خدا رو دوست داشت. و من مدت‌ نسبتا طولانی‌ای وقت صرف کردم برای پیدا کردن جواب این سوال که «چرا باید خدا رو دوست داشت؟» و واضحه که جواب‌هایی مثل «چون این همه نعمت بهمون داده» یا «چون خیلی مهربونه» کافی نبود. چون اون وقت یعنی اگر نعمت‌هاش رو بگیره، دیگه نباید دوستش داشت؟ یا مثلا اون مهربونی رو از کجا می‌فهمیم؟ وقتی به مشکلات زندگی رسیدیم، باز چه‌طوری معتقد بمونیم مهربونه؟ و بقیهٔ جواب‌ها هم همین‌طوری بودن برام. مدت‌ها بهش فکر کردم و دیدم اصلا سوال اشتباهه. نباید دنبال دلیلی بگردم برای دوست داشتن خدا؛ باید دلیلی پیدا کنم که به خاطر اون دلیل، حتی اگر بخوام هم نتونم خدا رو دوست نداشته باشم. و فهمیدم اون دلیل، وجود حضرت امیرالمومنینه. دیدم من واقعا نمی‌تونم خدایی که علی بن ابی‌طالب (علیه‌ افضل صلوات المصلین) رو خلق کرده، دوست نداشته باشم. حقیقتا ازم برنمیاد.




+ اصراری ندارم که این دلیل برای همه کافیه؛ ولی برای من کافی بود.
+ عیدتون مبارک :)
۷ اسفند ۱۳۹۹ ، ۰۷:۰۴ ۳ نظر موافقین ۱۳ مخالفین ۰
مهتاب

همدلی اختصاصی

این مطلب را چند بار نوشتم و پاک کردم چون مطمئن نبودم نوشتنش درست باشد. امروز ولی یک‌دله شدم که منتشر بشود. مطلب خاصی نیست البته؛ ولی راستش حوصلهٔ واکنش‌هایی شبیه: «خب حالا که چی؟ یعنی الان قراره چی بشه؟» را نداشتم. چون من هم مثل خیلی‌های دیگر نمی‌دانم قرار است دقیقا چه اتفاقی بیفتد؛ اما بعضی اتفاقات را آدمی‌زاد دوست دارد به اشتراک بگذارد؛ بعضی لحظات، خوب است ثبت شود. مثل اتفاق سادهٔ روز تشییع سردار که از یکی از فال‌فروش‌های توی مترو فال حافظ خریده بودم و مطلعش همانی بود که باید می‌بود، که «یوسف گمگشته بازآید به کنعان غم مخور». این یکی را هم دوست دارم ثبت کنم که بماند. حال سرگشتگی‌ام بعد از شنیدن خبر شهادت شهید فخری‌زاده را ثبت کنم که بماند. حس یتیمی را داشتم که پدرش را جلوی چشمش کشته‌اند و وقتی از زور درد و خشم توی خودش مچاله شده و افتاده روی زمین و حتی توان فریاد کشیدن هم ندارد، یکی از همان قاتل‌ها زیر مشت و لگد می‌گیردش. و درد این مشت و لگد، حتی برای خودش هم قابل‌حس نیست. حال گنگ مبهوتی که ناشی از یک غم مبهم خفه‌کننده بود. شبیه آتشی که پیدا نیست؛ ولی دودش راه نفست را می‌بندد. کلافه شده بودم.

 من در تمام اتفاقات ناگوار این دو سال و بلکه بگویم همهٔ این سال‌ها برای این سرزمین، یادم نمی‌آید حتی پیش خودم، از خدا شکایت کرده باشم؛ چون می‌دانستم و می‌دانم پرچم آرمانی را بلند کرده‌ایم که عمیق‌ترین رنج‌ها را می‌طلبد؛ که همهٔ ملت‌های دنیا، در تمام طول تاریخ، برای رسیدن به استقلال و سربلندی مبارزه کرده‌اند و رنج‌های بسیار [و بعضا بسیار بیش‌تر از ما] کشیده‌اند؛ که «وَلَا تَهِنُوا فِی ابْتِغَاءِ الْقَوْمِ ۖ إِنْ تَکُونُوا تَأْلَمُونَ فَإِنَّهُمْ یَأْلَمُونَ کَمَا تَأْلَمُونَ ۖ وَتَرْجُونَ مِنَ اللَّهِ مَا لَا یَرْجُونَ ۗ وَکَانَ اللَّهُ عَلِیمًا حَکِیمًا»*، که «إِنْ یَمْسَسْکُمْ قَرْحٌ فَقَدْ مَسَّ الْقَوْمَ قَرْحٌ مِثْلُهُ ۚ وَتِلْکَ الْأَیَّامُ نُدَاوِلُهَا بَیْنَ النَّاسِ وَلِیَعْلَمَ اللَّهُ الَّذِینَ آمَنُوا وَیَتَّخِذَ مِنْکُمْ شُهَدَاءَ ۗ وَاللَّهُ لَا یُحِبُّ الظَّالِمِینَ»**. اما، انگار باز هم کافی نبود. همدلی می‌خواستم از پروردگار عالم در مورد آخر و عاقبتمان و آخر و عاقبت این ماجرا؛ «لِیَطْمَئِنَّ قَلْبی‏». قرآنم را برداشتم و از خدا خواستم آیه‌ای را نشانم بدهد که اختصاصی همین نیتم باشد؛ که انتهای این همه رنج را نشانم بدهد. و جواب؟ آیهٔ ۱۲ سورهٔ ممتحنه، مربوط به بیعت خانم‌ها با پیامبر، بعد از فتح مکه.
همین‌قدر اختصاصی :)




*و نباید در کار دشمن سستی و کاهلی کنید؛ که اگر شما به رنج و زحمت می‌افتید آن‌ها نیز رنج می‌کشند با این فرق که شما به لطف خدا امیدوارید و آن‌ها امیدی ندارند. و خدا دانا و حکیم است. [سورهٔ مبارکهٔ نساء، آیهٔ ۱۰۴]

**اگر به شما آسیبی رسید، به دشمنان شما نیز آسیب رسید (پس مقاومت کنید). این روزگار را با (اختلاف احوال) میان خلایق می‌گردانیم تا خداوند مقام اهل ایمان را معلوم کند و از شما مؤمنان (آن را که ثابت‌قدم است) گواهِ دیگران گیرد. و خدا ستمکاران را دوست ندارد. [سورهٔ مبارکهٔ آل عمران، آیهٔ ۱۴۰]
۱۷ بهمن ۱۳۹۹ ، ۱۴:۵۹ ۹ نظر موافقین ۱۰ مخالفین ۰
مهتاب

من و شرلوک(۲)

یکی از مجموعه کتاب‌های موردعلاقه و دوست‌داشتنی برای من در دورهٔ نوجوانی (مثل خیلی از نوجوان‌ها)، داستان‌های کارآگاهی و جنایی و معمایی بود و محبوب‌ترین شخصیت کارآگاه هم بی‌تردید شرلوک هولمز.

البته اگر مواجههٔ من با هولمز، با فیلم‌ها شروع می‌شد یا حتی با خواندن آثار کانن دویل به زبان انگلیسی (که بعدا یکی از آن‌ها را خواندم) مطمئنم علاقه‌ و تصویری که الان از هولمز در ذهنم هست، شکل نمی‌گرفت. مواجههٔ من با هولمز، با ترجمه‌های خوب خانم دقیقی بود و هنوز هم محبوب‌ترین شخصیت ادبیاتی برای من هولمز است. کارآگاه کتاب‌های هولمز، نه فقط یک کارآگاه که در نوع خودش یک نیمچه حکیم است و این چیزی است که او را در جایگاهی فراتر از باقی کارآگاه‌هایی که داستان‌هایشان را خوانده‌ام، قرار می‌دهد.

الغرض، اگر مجموعه داستان‌های هولمز یا حداقل برخی از آن‌ها را خوانده باشید، متوجه یک تفاوت جالب رفتاری او با کارآگاه‌های پلیس که در این مجموعه اغلب با لحن و نگاهی تمسخرآمیز به آن‌ها اشاره می‌شود، خواهید شد و آن این که هولمز برخلاف پلیس‌ها، اولا کاملا بی‌طرفانه و ثانیا خیلی دقیق، همهٔ شواهد را بررسی می‌کند و بعد به دنبال جواب معما می‌گردد؛ در حالی که پلیس‌ها با دیدن بخش ناقصی از شواهد و بر اساس دانشی اندک، اول فرضیه می‌سازند و بعد که با شواهدی مخالف فرضیه‌شان مواجه می‌شوند، یا شواهد مخالف را به‌کلی نادیده می‌گیرند یا این که حتی بعضا آن‌ها را صحنه‌سازی مجرم می‌دانند :)

این مسئله البته مختص دنیای ادبیات نیست، در تاریخ علم هم بوده‌اند عالمانی که وقتی «واقعیت» با فرضیه‌شان هماهنگ نبود، به جای تغییر نظرشان، از دست واقعیات عصبانی می‌شدند یا حتی بخشی از آن را به دلخواه خودشان حذف می‌کردند و نادیده می‌گرفتند. به نظر من اغلب مخالفین نظریات جدید و انقلابی در زمان خودشان، از این دسته هستند.

و وقتی موضوع مختص دنیای ادبیات نیست، یعنی مختص دنیای علم هم نیست. یعنی یک خصوصیت مذموم در نوع انسان و جامعهٔ انسانی است. یعنی مصادیق اعتقادی، اجتماعی و سیاسی هم دارد. یعنی آدمی‌زاد وقتی می‌بیند شواهد موجود با فرضیه‌اش هماهنگ نیست، باید فرضیه‌اش را عوض کند، نه مثل بازرس‌های اسکاتلندیارد در داستان‌های هولمز، هرکدام از شواهد را که خودش دوست دارد، انتخاب کند. یعنی باید بفهمد نگاهش نیاز به تغییر دارد. این موضوع جزء بزرگ‌ترین گرفتاری‌های آدمی‌زاد است و از جمله بزرگ‌ترین مشکلات فرهنگی ما در این کشور. 


+ یک جایی در داستان «نشانهٔ چهار»* هولمز در توصیف شخصیت یکی از بازرس‌های پلیس انگلیس می‌گوید: «هیچ ابلهی به اندازهٔ ابلهی که اندک بهره‌ای از عقل دارد، موجب دردسر نیست!»**؛ این است که عرض می‌کنم در نوع خودش نیمچه حکیم است :)

+ همان‌طور که احتمالا متوجه شدید و شاید هم متوجه نشدید، این بود تحلیل من از انتخابات آمریکا و واکنش‌های داخلی آن :)



*The Sign of Four
**نقل‌قولی از یک نویسندهٔ فرانسوی.
۱۶ آبان ۱۳۹۹ ، ۱۳:۳۱ ۵ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

عقل سرخ (۲۰)

آنچه گذشت: عقل سرخ (۱۹)

حتى خود ابن‌سعد هم وقتى مى‌آید تا با امـام حسـین (علیه‌السـلام) مـذاکره کنـد، امـام (علیه‌السلام) می‌گویند: «تو به خاطر حکومت ری این جنایت‌ها را می‌کنی؛ اما گندم ری را نخواهی خورد؛ حتی اگر ما را بکشی.» او هم به مسخره مى‌گوید حالا گندم نبود، ما به جو هم راضى هستیم. این هم یک گروه از آدم‌هاى متوسط و خودخواهى است که تاریخ را گند زده‌اند. 


در کربلا وقتى سیدالشّهدا (علیه‌السـلام) در محاصره قرار مى‌گیرنـد، در سـخنرانى خـود خطاب به مردم کوفه که به جنگ ایشان آمده‌اند، مى‌فرمایند: 

 

«آیا شما نشنیده‌اید که پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) فرمود هرکس حاکم ستمگر و مستبدی را ببیند که حرام الهی را حلال کرده و پیمان خدا در مسئلهٔ حکومت زیر پا گذاشته، مخالف سنت پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) است و به گناه و تجاوز حکومت می‌کند «ثم لم یغیر علیه بقول و لا فعل»؛ ولی علیه چنین حاکمیتی فریاد نزند و اعتراض نکند و وارد عمل نشود، در جهنم کنار حاکم ستمگر خواهد بود؟ آیا نشنیده‌اید؟ و حال آیا نمی‌فهمید که من چرا با اینان درگیر شده‌ام؟ این دستگاه، مطیع دین نیست. این حکومت، دینی نیست. اینان علنی فساد می‌کنند و حدود و قوانین خدا را تعطیل کرده‌اند. اموال عمومی را خودشان می‌خورند و بیت‌المال مسلمین را بین خودشان و باندشان تقسیم می‌کنند و کشور را بر اساس قوم و خویش بازی و پارتی‌بازی اداره می‌کنند. اینان حرام خدا را حلال کرده‌اند.»

 

شب عاشورا، تماما به نماز و عبادت گذشته و این یک رکن از حماسهٔ کربلاست. صبح تاسوعا هم سیدالشّهدا (علیه‌السلام) در سخنرانى تاریخى خود دوباره بحث «عـدالت» را مطـرح کردند. اول به اصحاب خود مى‌فرمایند بروید و در اردوگاه حسین فریاد بزنید که هرکس، بدهکار است یا حقى بر ذمّـه دارد و ادا نکرده است، حق ندارد با ما بماند و فردا در کنار ما شهید بشود؛ یعنی حق‌الناس و حقوق مردم تا این حد، محترم است. سپس بگویید هرکسى ظلمى کرده و دینی بر گـردن اوسـت، نمـى‌خـواهم در اردوگاه جهاد ما بماند و فردا با ما شهید بشود و نام او میان نام شهدای کربلا براى همیشه بمانـد.

 

خطاب به مردم کوفه، در همان سخنرانى صبح عاشورا رو به سپاه دشمن مى‌گویند:

 

«مردم، سخنان مرا بشنوید و شتاب مکنید تا موعظه کنم. این حق شما بر من است که موعظه‌تان کنم و استدلال مرا برای آمدن به این‌جا بشنوید؛ اگر درست بود، پس انصاف بدهید و دیگر حق نبرد با من نخواهید داشت و اگر انصاف ندهید، هرچه می‌خواهید بکنید و برای من مهم نیست. ای مردم، من کیستم؟ از بزرگانتان بپرسید، از آنان که بیست سال قبل، ما را در این شهر دیده‌اند و تجربه کرده‌اند. فلانی و فلانی، آیا شما نامه ننوشتید؟»

 

آن‌ها هم ترسیدند و کتمان کردند. گفتنـد مـا؟ نـه، مـا چـه وقـت نامـه نوشـتیم؟! سیدالشّهدا (علیه‌السلام) فرمود: «آری، به خدا سوگند، همین شما به من نامه نوشتید. وای بر شما.» اما آنان براى آن که صداى حقیقت را نشنوند، سروصدا و هلهله کردنـد. حضـرت سیدالشّهدا (علیه‌السلام) فرمودند: «ساکت باشید و بگذارید سخن بگویم.»؛ اما هلهله ادامه یافت. فرمود: 

 

«می‌دانم چرا ساکت نمی‌شوید. شکمتان از مال حرام پر شده است. در این سال‌ها شکم‌هایتان را از ثروت عمومی انباشته‌اید، اموال بیت‌المال و حق مردم و فقرا را بالا کشیده‌اید و بنابراین نمی‌توانید سخن حق را بشنوید. گوش شما برای شنیدن آیات قرآن سنگین شده است و بازوی دشمن شده‌اید؛ بدون این که این‌ها عدالت را اجرا کرده باشند. عدالت را اجرا نکرده‌اند، اما شما بازوی طواغیت امت علیه ما شده‌اید.» 

 

یک نمونهٔ دیگر، «عبیداللّه بن حر» است که یک افسر نظامى و از دلاوران عرب بـود. او ملاقاتی با امام حسین (علیه‌السـلام) دارد که خودش این ملاقات را گزارش مى‌کند. مى‌گوید حسین (علیه‌السلام) را دیدم که به خیمهٔ من آمد. چهره‌اى بسیار زیبا داشت. از او پرسیدم آقـا، ریشـتان را رنگ زده‌اید؟ خیلى قشنگ است. (حالا سوال‌ها را ببینید). حسین (علیه‌السلام) به من گفت از تـو کمـک می‌خواهیم. گفتم: آقا، من زندگى دارم. زن و بچه دارم و شرمنده‌ام؛ ولى اسـبى دارم کـه دومی ندارد و شمشیرى که آن نیز تک است. این اسب و شمشـیر مـا تقـدیم بـه محضـر شـما! سیدالشّهدا (علیه‌السلام) به او مى‌گویند:

 

«ما برای اسب و شمشیر تو نیامده‌ایم؛ ما برای خودت آمده‌ایم.»

 

و بلند مى‌شوند و از چادر او می‌روند؛ اما به او مى‌گویند: 

 

«حال که نمی‌آیی، بگذار نصیحتی به تو بکنم. از این‌جا دور شو؛ آن‌قدر دور که صدای غربت ما را نشنوی. زیرا به خدا سوگند هرکس شاهد این درگیری نابرابر باشد و صدای ما را نشنیده بگیرد، با صورت در آتش افکنده خواهد شد.»

 

یک صحنهٔ دیگر، قبل از ظهر عاشورا، سوار بر شتر شدند تا آخرین سخنان را با کوفیان بگویند. فرمود: «سخنانم را بشنوید و سپس مهلت‌ام ندهید که ولی من خداست. من پسر کیستم؟» شمر به تمسخر گفت ما که نمى‌فهمیم چه مى‌گویى! حبیب بـه او پاسـخ داد راست می‌گویی، تو نباید هم بفهمى! سیدالشّهدا (علیه‌السلام) نیز فرمودند: «شکمی که از بیت‌المال مردم و مال حرام پر شده، دیگر نمی‌تواند آیات قرآن را بشنود.»

 

این وقایع، در مقتل‌ها آمده است. حُر هم خطاب به نیروهاى دشمن گفت ظهر اسـت؛ بگذارید حسین بن على (علیه‌السلام) نماز بگزارد. ابن‌تمیم _از نیروهاى دشمن_ گفت نماز شـما قبول نیست. حبیب بن مظاهر به او مى‌گوید: «یا حمار؛ اى الاغ! نماز آل پیامبر (صـلى‌الله علیـه و آلـه و سـلم) قبول نیست؛ پس نماز تو قبول است؟» آن‌جا درگیرى مى‌شود و حبیب شهید مى‌شـود. البته خود او و دیگران، شهادت او را از قبل مى‌دانستند. پیش‌تر، یعنـى از زمـان حضـرت امیر (علیه‌السلام) به آنان گفته شده بود که هریک کجا شهید مى‌شوند. آن هم قضیهٔ جالبى دارد.

 

در زمان حضرت امیر (علیه‌السلام)، روزى در وسط میدان کوفه، حبیب و میثم که بعـدها یکـى در کربلا شهید شد و قبل از او، دیگرى در کوفه به صلیب کشیده شد، سوار بر اسب به یکدیگر رسیدند. گردن اسب‌هایشان که در کنار یکدیگر قرار گرفت، حبیب به میثم گفت: «سلام بر مرد خرمافروش که بر سر در خانهٔ دارالرّزق به صلیبش مى‌کشند.» میثم خندید و به حبیب پاسخ داد: «و سلام بر مردى که موهاى بلندش به خـون سـرش سرخ خواهد شد و سرش را در کوچه‌هاى کوفه خواهند گرداند.» این یاران على (علیه‌السلام) از پیش، توسط على (علیه‌السلام) از مکان و نحوهٔ شـهادت خـود خبردار و همه آمادهٔ شهادت بودند. این صحنه‌ها خیلى زیباست. زیباتر از این چیست؟

 

یکى دیگر از شهداى بزرگ کربلا، جناب زهیر است که کوفى اسـت و بـه کوفیـان خطاب مى‌کند: «مردم، ما تاکنون یک امت بودیم؛ اما از امروز که بین ما شمشیر ردوبدل شود، دیگر دو امت خواهیم شد. ما امتی و شما نیز امتی هستید.» جالب است که این معلّم و مفسّر قرآن، به دست یکى از شاگردانش شهید مى‌شـود. او سخنان زهیر را قطع مى‌کند و فریاد مى‌زند ساکت شو. صدایت قطع بشود. ما چه‌قدر از شـما شیعیان على (علیه‌السلام) و آل على (علیهم‌السلام) وراجى شنیدیم. چقدر شعار؟ دیگر بس اسـت! زهیـر بـه او جـواب می‌دهد با تو نبودم اى پسر آدم بى‌فرهنگى که ایستاده و بر پاشنهٔ خودش، ادرار مى‌کرد. تـو چهارپایی بیش نیستى. ما با تو حرف نمى‌زنیم. خطاب من با مردم است؛ مردمى کـه شـاید هنوز وجدان داشته باشند. 


نمونهٔ دیگر هم وقتى است که دیگر ایشان خودشان براى نبرد ظهر عاشورا بـه سـوى قتل‌گاه مى‌روند. در دعایشان مى‌گویند: 

 

«سپاس خدای را که گوش‌های ما هنوز می‌شنود و چشمان ما می‌بیند و دل‌های ما آگاه است.»

 

این یعنی شما کور و کرید. سپس سیدالشهدا (علیه‌السلام) رو به آسمان می‌گویند:

 

«خدایا، چشم بر هرچه جز تو بستم؛ که تویی صاحب‌اختیار.»

 

و در پایان، عرایضم را با نکته‌اى از زینب کبرى (علیهاالسلام) ختم مى‌کنم. وقتى در کـاخ یزید به لب سیدالشّهدا (علیه‌السلام) چوب مى‌زدند و یزید مى‌گفت که «این جنگ، در عوض جنگ بدر است و انتقام پدرانم را گرفتم و نه وحى‌اى در کار بوده است و نه چیزى. همه، دروغ‌هایی بوده است که بنى‌هاشم به مردم گفتند تا قدرت را به دست آورند و به دروغ، پاى خدا و دین را پیش کشیدند و این حرف‌ها همه مزخرف است»، در چنین خفقانى، حضرت زینب کبرى (علیهاالسلام) آن سخنرانى تاریخى را ایراد مى‌کنند. یزید به طعن مى‌پرسد : زینب، چطور بود؟ اوضاع را چگونه دیدى؟ گفت: 

 

«سراسر زیبا بود؛ بسیار زیبا و پرشکوه! سپاس خداى را و راسـت گفـت خـدا دربـارهٔ کسانی که اصول و آیات الهى را به مسخره مى‌گیرند و با همه‌چیز، بازى مى‌کنند. تو گمـان می‌کنی که آسمان و زمین را بر ما تنگ گرفته‌اى؟ تو فکر مى‌کنـى ایـن کـه بـه دسـت آورده‌ای، کرامت است؟ حکومت را به خدمت خود گرفتى و از سـلطنت بـادآورده، شـاد هستی؟ اما بدان که از پس مهلت خدا، عذاب خداست؛ گرچه از تو توقعى نیسـت. چگونـه می‌توان به کسى چشم داشت که مادرش جگر مردى بزرگ (جناب حمزه، سیدالشهدا) را به دنـدان دریـد و مکید؟ تو گوشت و پوستت از خون شهداى اسلام روییده است. چوب بـر دنـدان اباعبداللّـه (علیه‌السلام) می‌زنی؟ همان‌جا که پیامبر خدا (صلى‌الله علیه و آله و سـلم) بوسه مى‌زد؟ مى‌خواهى قلـب مـا را بشکافی؟ ستاره‌هاى درخشان آسمان بنى‌عبدالمطلب را در گل‌و‌لای مى‌نشانى؟ عمّال و شیوخ و بزرگانت را این‌جا جمع کرده‌اى تا به تو تبریک بگویند؟ جشن پیروزى گرفته‌اى؟ روزى بیاید که از اعماق دل بگویى اى کاش لال و دست‌شکسته بودم و نمى‌گفتم آن‌چه گفتم و نمی‌کردم آن‌چه کردم. بدان که خداوند نخوابیده است. خدایا، ستمگران را بى‌انتقـام نگـذار؛ خشم خود را بر سر اینان بریز که خون‌ها از ما ریختند و مردان ما را کشتند.»

 

فرمود:

 

«یزید، تو پوست ما را به دندان کشیدی و گوشت ما را پاره‌پاره جویدی؛ اما «لا تحسبن الذین قتلوا فی سبیل الله امواتا بل احیاء»؛ مپندار کسانی که در راه خدا شهید شدند، مردگانند؛ آنان زنده‌اند. همهٔ آن‌هایی که با عمل یا سکوتشان با تو در این جنایت همدستی کردند، در قیامت وضع تو را دارند. مصیبت‌های بزرگ، کار مرا بدین‌جا کشانده که مجبور شوم رودررو با مثل تویی حرف بزنم؛ اما بدان که تو را کوچک می‌بینم و کوچک‌تر از آن می‌دانم که لایق گفت‌وگو با ما باشی. آری، سینه‌های ما می‌سوزد؛ زیرا حزب‌الله به دست حزب شیطان، به دست شکست‌خوردگان و آزادشدگان فتح مکه، اینک کشته شده‌اند و خون آنان به دست شما ریخت و مزهٔ گوشت آنان زیر دندان شماست. بدان که اگر امروز تو ما را غنیمت گرفته‌ای، فردا خود به غنیمت خواهی رفت. تو نخواهی توانست ما را محو کنی؛ زیرا وحی الهی و تکلیف مقدس ما محوشدنی نیست. زود است که شیرازهٔ حکومت تو از هم بپاشد و آهنگ حقیقت، همه‌جا طنین‌ افکند. دهان‌ها همه لعن تو خواهند گفت و بر ستم تو نفرین خواهند کرد. سپاس خدای را که آغاز کار ما را از همان ابتدا درست نهاد و سنگ اول ما، سنگ سعادت بود و پایان کار ما را شهادت قرار داد و سنگ آخر، سنگ جانبازی است. خدا، اجر شهیدان ما را افزون کند و سرنوشت ما نیز به دست اوست؛ نه به دست تو.»

 

 

این بخشى از مضمون سخنرانى زینب (علیهاالسلام) در کاخ یزیدی است که به ظـاهر فـاتح شده؛ ولى مى‌بینید که زینب (علیهاالسلام) است که عزیز و عزتمند است. در پایان این عـرض ادب، درود می‌فرستم بر حسین (علیه‌السلام) و زینب (علیهاالسلام) و همهٔ کسانى که بر خـط آن پاره‌های جگر رسول‌اللَّه (صلى‌الله علیه و آله و سلم) پایبند هستند. و از خداوند مى‌خـواهم بـه مـا توفیق دهد تا صادقانه بگوییم: «یا لیتنا کُنا مَعَکُمْ فَنَفُوزَ فَوزاً عظِیماً».

والسلام.

 

پایان جلسهٔ سوم

پایان جزوهٔ «عقل سرخ»


ادامه: به جای موخره

    

 ...الْحَمْدُ لِلَّهِ الَّذِی هَدَانَا لِهَٰذَا وَمَا کُنَّا لِنَهْتَدِیَ لَوْلَا أَنْ هَدَانَا اللَّهُ...

۱۴ مهر ۱۳۹۹ ، ۱۷:۰۰ ۶ نظر موافقین ۶ مخالفین ۰
مهتاب