نقطه عطف زندگی آنجاست که واقعا بفهمی نه خدا، نه اولیا و نه وعدههایش هیچ کدام لنگ و معطل تو نیستند.
+ «مهر» و «پاییز» رو دوست دارم. هیچ دلیل شاعرانهای هم نداره. تنها دلیلش اینه که ماه و فصل تولد خودمه.
نقطه عطف زندگی آنجاست که واقعا بفهمی نه خدا، نه اولیا و نه وعدههایش هیچ کدام لنگ و معطل تو نیستند.
+ «مهر» و «پاییز» رو دوست دارم. هیچ دلیل شاعرانهای هم نداره. تنها دلیلش اینه که ماه و فصل تولد خودمه.
امروز خودم برای خودم روضه خوندم. اونم با آیات قرآن. با اون قدری از ترجمه فارسی آیات مربوط به زندگی حضرت موسی _علی نبینا و آله و علیه السلام_ که یادم بود. بخش مربوط به مسابقه با ساحران دربار فرعون.
ربطش به عاشورا چیه؟
توضیحش سخته. خیلی سخت...
همین قدر بگم که ماجرای زندگی حضرت موسی علیهالسلام و مخصوصا همین بخشی که گفتم جذابترین قسمتهای قرآنن برای من.
باید اعتراف کنم از این که خدا با آدم (فرد/جامعه) تعارف نداره خوشم میاد.
بعدنوشت: فکر میکنم دینداری بیش از حد علمی-پژوهشی من نیاز به یه درجاتی از جنون داره...
چشم طوفان ناحیهای است با هوای آرام که در میانهٔ طوفانهای شدید گرمسیری ایجاد میشود. [ویکی پدیا]
یعنی در حالی که در اطراف، باد و گرداب با سرعت بالایی در حال حرکت است، مرکز طوفان ممکن است یک جزیره آرام با آب و هوای آفتابی باشد.
و دل مومن نیز چنین است به گمان من. جزیره آرام با آفتاب ملایم در میانه گرفتاریها. مومن از امید و تلاش حرف میزند و خیلیها به او لقب «خیالپرداز» میدهند. عکسهای هوایی گردباد و گرداب را نشانش میدهند و او را متهم میکنند که «واقعبین» نیست.
مومن شبیه سوارهای است که به افق نگاه میکند؛ به انتهای مسیر. و دیگران چشمشان به سنگریزههای بین راه است و مدام غر میزنند که «اگر یکی از این سنگریزهها لاستیک را سوراخ کند چه کنیم؟!»
مومن با خودش، در مورد عمل به هیچ حق و حقیقتی مطلقا تعارف ندارد و در جایی که مسئول و مدیر باشد، در عین ادب و نرمی و لطافت رفتاری، با دیگران نیز. به خودش فرصت میدهد که ذره ذره بهتر شود؛ ولی هیچ کدام از وظایفش را از دایره برنامهریزی و عمل خارج نمیکند به خیال این که «نمیتوانم»، «نمیشود»، «به من چه اصلا؟»، «حالا مگر چه کسی رعایت میکند که من دومیاش باشم؟»
صرفا طبق قوانین رسمی عمل نمیکند؛ علاوه بر قواعد و قوانین رسمی، انصاف و وجدان دارد و عمیقا به آنها متعهد است.
مدام و مداوم در حال بررسی حال و احوالش است؛ حب و بغضهایش را زیر ذرهبین میگذارد و آنها را با حق و عقل میسنجد. نه بیدلیل منطقی و عاقلانه و منطبق بر حق و حقیقت، به کسی علاقه دارد و نه به خاطر ضعفها و حقارتهای روحی و حسادتها و کینههای نفس اماره، از کسی متنفر است.
هرگز و تحت هیچ شرایطی دروغ نمیگوید. با هیچ توجیهی. مگر جایی که واقعا مصلحتی وجود دارد که بسیار بسیار شرایط خاص و نادری است.
پرتلاش است و در کم و کیف تلاش هیچکس را مانند او نمیبینید.
باهوش است؛ چرا که اصولا دینداری کار انسانهای باهوش است. انفاق، امر به معروف، تقیه و خیلی دیگر از وظایف دینی فقط از انسانهای هوشمند برمیآید. هوشمند کیست؟ در تعریف دین، هر کس بیشتر حواسش باشد به رهنمودهای عقل. کسی که به آنچه میفهمد و میداند عمل میکند؛ بدون توجه به این که چند نفر دیگر در این حق و حقیقت با او همراه هستند؛ بدون توجه به نیش و کنایهها.
به خاطر نفسش عصبانی نمیشود؛ حتی در دفاع از حق. اگر داد بزند به این دلیل است که در آن لحظه خاص، فریاد است که تاثیرگذار است و وجدانهای خوابیده را بیدار میکند و اگر سکوت میکند از ترس قضاوت شدن نیست؛ سکوت میکند چون سکوت برای فهماندن حق، موثر است.
مومن، عاشق است. عمیقا عاشق است و درد عشق را میفهمد. «فراق» را میفهمد. «اشک» را میفهمد.
در میان مردم تنهاست و در خلوت خودش، پروردگار عالم کنار اوست. برای همین است که اگر تمام مردم عالم از بین بروند و او باشد و قرآنش، احساس ترس و وحشت ندارد.
متقی است. اهل خودداری و به اندازه (و بلکه بگویم کم) خوردن، خوابیدن و حرف زدن.
امنیت و آرامش است برای آدمهای معمولی، مایه اطمینان قلبی است برای مومنین دیگر و باعث زحمت و آزار است برای ناکسان.
قلب او همان ظرفی است که خداوند حقایق را، حکمت را و آرامش را به آن نازل میکند؛ پس مومن سزاوارتر از همه آدمیان دیگر است به پیشبینی آینده انسان و جهان؛ چرا که تقوا، کلید درک حقایق عالم است. بنابراین، برای فهمیدن این که قرار است ماجرای تقابل حق و باطل به کجا برسد، حرف هر کسی را دوست دارید بخوانید و بشنوید؛ ولی فقط حرف مومنین را باور کنید. آنها تنها کسانی هستند که واقعا میدانند درباره چه چیزی حرف میزنند...
گاهی وقتها بعضی آدمهایی که تو زندگی بهم بد کردن، میبخشم با این نیت که: «خدایا! من این آدم رو که بهم بدی کرده بود میبخشم و سعی میکنم با خوبی و محبت خودم بهش، پیش نفس و وجدانش تنبیه و شرمندش کنم و این در حالیه که اون آدم واقعا به من ظلم کرده و باعث حال بد و گرفته من شده. حالا چطور ممکنه تو، منی رو که تازه به تو ظلم نکردم _آخه من چه طور میتونم به تو ظلم کنم؟!_ منی رو که فقط از روی جهل خودم و ضعف ارادم، به خودم بدی کردم نبخشی و عقاب و سختی گناهم رو از حال و آینده من برنداری؟!
یعنی من از تو مهربونترم؟!
نمیشه که...پس خدایا! لطفا ببخش و بگذر و کمک کن جبرانش کنم و تکرارش نکنم...»
پ.ن: این رو اینجا برای اولین و آخرین بار مینویسم و امیدوارم کافی باشه. یکی از کارکردهای اصلی و مهم وبلاگ برای من به اشتراک گذاشتن تجربههای زندگی دینیه. از این جهت، من نویسنده وظیفه دارم هدف و نیت درستی باشم و شمای خواننده موظفی حسن ظن داشته باشی به هدف و نیت من و حتی اگر این طور هم نباشه، موظفی به حرف درست حتی اگر مطمئن باشی نیت درستی پشت بیانش نیست، توجه کنی. پس بیاید هر کدوم وظیفه خودمون رو انجام بدیم و من با کمال احترام به نظراتی با محتوای «ریا نداشت این؟!»، «تف به ریا!»، «حالا واقعا لازمه این چیزا رو بنویسی؟!» و... جوابی نمیدم:)
یکبار هم آقای الکساندر آزادگان آمده بود دانشگاهمان و انصافا خلاف خیلی از سخنرانهای داخلی، باتوجه به فضای ذهنی مخاطب، دقیق و حرفهای حرف زد.
و خوب، واقعیت این است که لهجه انگلیسیاش در فارسی حرفزدن و پرسیدنِ گهگاهِ «فارسیش چی میشه؟» از حضار، برای بعضی از حاضرین ندیدپدید، ماجرا را جذابتر هم کرده بود.
الغرض، یکجا بین حرفهایش گفت «ببینید، ما زمینهسازان ظهور هستیم» که باعث شد یکی از بچهها بعدتر بلند شود و بپرسد «ما؟! منظورتون از ما دقیقا کیه؟! والا من هرکیو دوروبرم میبینم داره اعتقادشو از دست میده!» و آقای آزادگان جواب خیلی خوب و دقیقی داد که واقعا به دلم نشست. گفت: «لازم نیست من بگم این ما شامل چه کسانی میشه؛ چون اونایی که این ویژگی رو دارن، خودشون میدونن کیا هستن»
حالا، میدانید، بعضیها مثل من برای اطمینان قلبی، به #به_همه_بگویید محتاجند و بعضیهای دیگر نه، #خودشان_میدانند .
+سرخوش آن دل که از آن آگاه است...
شهید مطهری تو کتاب «آزادی معنوی» ذیل بحث ایمان، میپرسن اگر ما بخوایم تو یک کلمه توضیح بدیم که منظورمون از ایمان چیه باید از چه واژهای استفاده کنیم که جامع و کامل باشه؟ یعنی وقتی میگیم از نگاه قرآن فلان فرد به طور کلی مومنه، یعنی به چی مومنه؟ خدا؟ نبوت؟ معاد؟ و توضیح میدن که اون کلمهای که میتونه همه اینها رو شامل بشه «غیب»ه. یعنی اگر کسی ایمان به «غیب» داشت، تو فرهنگ قرآن یعنی به بقیه مفاهیم لازم هم اعتقاد داره.
واضحه که نظام آموزشی ما از همون اول تا آخر، هیچ برنامه خاصی برای یاد دادن ایمان به غیب به بچهها نداره و در نتیجه کمتر بین فارغالتحصیلان دانشگاهی میبینیم کسی رو که فارغ از دو دو تا چهارتاهای مادی، ایمان مستمر و واقعی داشته باشه به مفهوم غیب. نهایت این که خداوند رو به عنوان خالق و مالک عالم قبول داشته باشه، ولی این که مراتب توحید ربوبی به چه صورته و چهطور میشه از قوانین مربوط به اون استفاده کرد یا چطور میشه به آرامش ناشی از اعتقاد به اون رسید، برای خیلیها کاملا مبهم و تخیلیه.
حالا من واقعا نمیدونم الان شرایط اجتماعی، سیاسی و اوضاع بینالمللی و تحریمها و اینها به نسبت دولت نهم و دهم دقیقا چقدر بهتر یا بدتره؛ ولی میتونم با اطمینان بگم متوسط ایمان به غیب در کابینه این دولت، بسیار بسیار بسیار کمتر از دولت قبله و این حجم ناامیدی تو فضای جامعه نتیجه همینه.
من بعد از چند وقت وبگردیهای طولانی، توئیترچرخیهای بیهدف و باهدف، تعمداً حضور مجازی بین همهجور آدم عجق وجقی و در عین حال تلاش برای شاد و امیدوار موندن، تصمیم گرفتم دست از این همه روشنفکربازی بردارم، اهداف و برنامههام رو برای چهار پنج سال آینده دوباره مرور کنم، از محیطهای غرغروی حقیقی و مجازی حتیالامکان دوری کنم (و در همین راستا دنبال کردن فکر کنم بالای نود درصد حسابهای توئیتری که پیگیرشون بودم رو لغو کردم) و تصمیم گرفتم تقریبا همه وقتم رو به انجام کارهایی که برای رسیدن به اهدافم لازمه، کتاب خوندن و وقت گذروندن با حلقه کوچیکی از دوستام اختصاص بدم و سعی کنم خیلی به این فکر نکنم که تازه فقط یه سال از دولت دوازدهم گذشته؛ جدای از اینها از خونوادم هم خواستم تا حد ممکن حداقل جلوی من راجع به مسائل سیاسی و اقتصادی حرف نزنن.
آرامش، چیزیه که ظاهراً عمده مسئولین رده اول کشور درکی از لزوم انتقال اون به جامعه ندارن؛ تو این شرایط بیاید خودمون حواسمون به خودمون و دوروبریهامون باشه:)
یه بار هم اون اوایل، تو یکی از اردوهای مشهدی که ورودیها رو برده بودیم، تو یکی از دستشوییهای کثیف بین راهی، منی که مثلاً جزء مسئولین برگزاری اردو هم بودم، جلوی یه تعدادی از همین ورودیها بلند گفتم:«یعنی واقعا جمهوری اسلامی که دستشوییهای بین راهی خودشو نمیتونه مدیریت کنه من نمیدونم چه جوری ادعای مدیریت دنیا رو داره؟!»
یعنی میخوام بگم ما هم یه زمانی برانداز بودیم در حد خودمون:) حیف که الان دیگه اسلام دست و پای ما رو بسته:)
بعدم شما ببین چه طور قحطی نیرو بوده که آدم پرت و پلایی مثل من شده بود مسئول:)
بعد هی بگو خدا پشت این مملکت نیست:)
«افتتاح» از آن دعاهایی است که موقع خواندنش، نه تنها ورق نمیزنم ببینم کی تمام میشود، بلکه وقتی به اواخرش میرسم ناراحت میشوم چرا بیش تر ادامه ندارد...
+پیشنهاد: ترجمه فارسیاش را اگر لازم است بگذارید جلویتان و همزمان صوتش را با صدای آقای فرهمند گوش بدهید.
+در راستای شخصی سازی شب قدر:)
شاید بگویم بین همه احادیث، خطبه ها، دعاها و جملاتی که از حضرتشان خواندهام، هیچ چیز به اندازه ترکیب «دنیای شما» که در خیلی از فرمایشات مولا هست، مرا تحت تاثیر قرار نداده...
آدمی زاد ذاتا در جست و جوی عیب و ایرادهای اخلاقی است؛ فقط مسئله این است که نوک پیکان این تجسس را به سمت خودت بگیری یا بقیه...