تلاجن

تو را من چشم در راهم...

۱۱۴ مطلب با موضوع «اعتقادی» ثبت شده است

پاییز عزیز

نقطه عطف زندگی آن‌جاست که واقعا بفهمی نه خدا، نه اولیا و نه وعده‌هایش هیچ کدام لنگ و معطل تو نیستند.


+ «مهر» و «پاییز» رو دوست دارم. هیچ دلیل شاعرانه‌ای هم نداره. تنها دلیلش اینه که ماه و فصل تولد خودمه.

۱ مهر ۱۳۹۷ ، ۰۰:۳۱ ۲ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

روضه

امروز خودم برای خودم روضه خوندم. اونم با آیات قرآن. با اون قدری از ترجمه فارسی آیات مربوط به زندگی حضرت موسی _علی نبینا و آله و علیه السلام_ که یادم بود. بخش مربوط به مسابقه با ساحران دربار فرعون.

ربطش به عاشورا چیه؟

توضیحش سخته. خیلی سخت...

همین قدر بگم که ماجرای زندگی حضرت موسی علیه‌السلام و مخصوصا همین بخشی که گفتم جذاب‌ترین قسمت‌های قرآنن برای من.

۳۰ شهریور ۱۳۹۷ ، ۰۰:۱۴ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

اعتقاد

اعتقاد نصفه بهتر است یا بی‌اعتقادی؟

۲۷ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۶:۱۳ ۶ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

اعتراف یک‌‌ خطی

باید اعتراف کنم از این که خدا با آدم‌ (فرد/جامعه) تعارف نداره خوشم‌ میاد.


بعدنوشت: فکر می‌کنم دین‌داری بیش از حد علمی-پژوهشی من نیاز به یه درجاتی از جنون داره...

۲۱ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۵:۳۰ ۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰
مهتاب

مرکز طوفان

چشم طوفان ناحیه‌ای است با هوای آرام که در میانهٔ طوفان‌های شدید گرمسیری ایجاد می‌شود. [ویکی پدیا]

یعنی در حالی که در اطراف، باد و گرداب با سرعت بالایی در حال حرکت است، مرکز طوفان ممکن است یک جزیره آرام با آب و هوای آفتابی باشد.

و دل مومن نیز چنین است به گمان من. جزیره آرام با آفتاب ملایم در میانه گرفتاری‌ها. مومن از امید و تلاش حرف می‌زند و خیلی‌ها به او لقب «خیال‌پرداز» می‌دهند. عکس‌های هوایی گردباد و گرداب را نشانش می‌دهند و او را متهم می‌کنند که «واقع‌بین» نیست. 

مومن شبیه سواره‌ای است که به افق نگاه می‌کند؛ به انتهای مسیر. و دیگران چشمشان به سنگریزه‌های بین راه است و مدام غر می‌زنند که «اگر یکی از این سنگ‌ریزه‌ها لاستیک را سوراخ کند چه کنیم؟!»

مومن با خودش، در مورد عمل به هیچ حق و حقیقتی مطلقا تعارف ندارد و در جایی که مسئول و مدیر باشد، در عین ادب و نرمی و لطافت رفتاری، با دیگران نیز. به خودش فرصت می‌دهد که ذره ذره بهتر شود؛ ولی هیچ کدام از وظایفش را از دایره برنامه‌ریزی و عمل خارج نمی‌کند به خیال این که «نمی‌توانم»، «نمی‌شود»، «به من چه اصلا؟»، «حالا مگر چه کسی رعایت می‌کند که من دومی‌اش باشم؟»

صرفا طبق قوانین رسمی عمل نمی‌کند؛ علاوه بر قواعد و قوانین رسمی، انصاف و وجدان دارد و عمیقا به آن‌ها متعهد است.

مدام و مداوم در حال بررسی حال و احوالش است؛ حب و بغض‌هایش را زیر ذره‌بین می‌گذارد و آن‌ها را با حق و عقل می‌سنجد. نه بی‌دلیل منطقی و عاقلانه و منطبق بر حق و حقیقت، به کسی علاقه دارد و نه به خاطر ضعف‌ها و حقارت‌های روحی و حسادت‌ها و کینه‌های نفس اماره، از کسی متنفر است.

هرگز و تحت هیچ شرایطی دروغ نمی‌گوید. با هیچ توجیهی. مگر جایی که واقعا مصلحتی وجود دارد که بسیار بسیار شرایط خاص و نادری است.

پرتلاش است و در کم و کیف تلاش هیچ‌کس را مانند او نمی‌بینید.

باهوش است؛ چرا که اصولا دین‌داری کار انسان‌های باهوش است. انفاق، امر به معروف، تقیه و خیلی دیگر از وظایف دینی فقط از انسان‌های هوشمند برمی‌آید. هوشمند کیست؟ در تعریف دین، هر کس بیش‌تر حواسش باشد به رهنمودهای عقل. کسی که به آن‌چه می‌فهمد و می‌داند عمل می‌کند؛ بدون توجه به این که چند نفر دیگر در این حق و حقیقت با او همراه هستند؛ بدون توجه به نیش و کنایه‌ها.

به خاطر نفسش عصبانی نمی‌شود؛ حتی در دفاع از حق. اگر داد بزند به این دلیل است که در آن لحظه خاص، فریاد است که تاثیرگذار است و وجدان‌های خوابیده را بیدار می‌کند و اگر سکوت می‌کند از ترس قضاوت شدن نیست؛ سکوت می‌کند چون سکوت برای فهماندن حق، موثر است.

مومن، عاشق است. عمیقا عاشق است و درد عشق را می‌فهمد. «فراق» را می‌فهمد. «اشک» را می‌فهمد.

در میان مردم تنهاست و در خلوت خودش، پروردگار عالم کنار اوست. برای همین است که اگر تمام مردم عالم از بین بروند و او باشد و قرآنش، احساس ترس و وحشت ندارد.

متقی است. اهل خودداری و به اندازه (و بلکه بگویم کم) خوردن، خوابیدن و حرف زدن.

امنیت و آرامش است برای آدم‌های معمولی، مایه اطمینان قلبی است برای مومنین دیگر و باعث زحمت و آزار است برای ناکسان.

قلب او همان ظرفی است که خداوند حقایق را، حکمت را و آرامش را به آن نازل می‌کند؛ پس مومن سزاوارتر از همه آدمیان دیگر است به پیش‌بینی آینده انسان و جهان؛ چرا که تقوا، کلید درک حقایق عالم است. بنابراین، برای فهمیدن این که قرار است ماجرای تقابل حق و باطل به کجا برسد، حرف هر کسی را دوست دارید بخوانید و بشنوید؛ ولی فقط حرف مومنین را باور کنید. آن‌ها تنها کسانی هستند که واقعا می‌دانند درباره چه چیزی حرف می‌زنند...

۱۸ شهریور ۱۳۹۷ ، ۱۴:۵۲ ۵ نظر موافقین ۰ مخالفین ۱
مهتاب

و تو که مهربان‌ترینی

گاهی وقت‌ها بعضی آدم‌هایی که تو زندگی بهم بد کردن، می‌بخشم با این نیت که: «خدایا! من این آدم رو که بهم بدی کرده بود می‌بخشم و سعی می‌کنم با خوبی و محبت خودم بهش، پیش نفس و وجدانش تنبیه و شرمندش کنم و این در حالیه که اون آدم واقعا به من ظلم کرده و‌ باعث حال بد و گرفته من شده. حالا چطور ممکنه تو، منی رو که تازه به تو ظلم نکردم _آخه من چه طور می‌تونم به تو ظلم کنم؟!_ منی رو که فقط از روی جهل خودم و ضعف ارادم، به خودم بدی کردم نبخشی و عقاب و سختی گناهم رو از حال و آینده من برنداری؟!

یعنی من از تو مهربون‌ترم؟!

نمی‌شه که...پس خدایا! لطفا ببخش‌ و بگذر و کمک کن جبرانش کنم و تکرارش نکنم...»


پ.ن: این رو اینجا برای اولین و آخرین بار می‌نویسم و امیدوارم کافی باشه. یکی از کارکردهای اصلی و مهم وبلاگ برای من به اشتراک گذاشتن تجربه‌های زندگی دینیه. از این جهت، من نویسنده وظیفه دارم هدف و نیت درستی باشم و شمای خواننده موظفی حسن ظن داشته باشی به هدف و نیت من و حتی اگر این طور هم نباشه، موظفی به حرف درست حتی اگر مطمئن باشی نیت درستی پشت بیانش نیست، توجه کنی. پس بیاید هر کدوم وظیفه خودمون رو انجام بدیم و من با کمال احترام به نظراتی با محتوای «ریا نداشت این؟!»، «تف به ریا!»، «حالا واقعا لازمه این چیزا رو بنویسی؟!» و... جوابی نمی‌دم:)

۱۰ شهریور ۱۳۹۷ ، ۰۸:۴۶ ۸ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

#خودشان_می‌دانند

یک‌بار هم آقای الکساندر آزادگان آمده بود دانشگاهمان و انصافا خلاف خیلی از سخنران‌های داخلی، باتوجه به فضای ذهنی مخاطب، دقیق و حرفه‌ای حرف زد. 

و خوب، واقعیت این است که لهجه انگلیسی‌اش در فارسی حرف‌زدن و پرسیدنِ گهگاهِ «فارسیش چی می‌شه؟» از حضار، برای بعضی از حاضرین ندید‌پدید، ماجرا را جذاب‌تر هم کرده بود.

الغرض، یک‌جا بین حرف‌هایش گفت «ببینید، ما زمینه‌سازان ظهور هستیم» که باعث شد یکی از بچه‌ها بعدتر بلند شود و بپرسد «ما؟! منظورتون از ما دقیقا کیه؟! والا من هرکیو دوروبرم می‌بینم داره اعتقادشو از دست می‌ده!» و آقای آزادگان جواب خیلی خوب و دقیقی داد که واقعا به دلم نشست. گفت: «لازم نیست من بگم این ما شامل چه کسانی می‌شه؛ چون اونایی که این ویژگی رو دارن، خودشون می‌دونن کیا هستن»

حالا، می‌دانید، بعضی‌ها مثل من برای اطمینان قلبی، به #به_همه_بگویید محتاجند و بعضی‌های دیگر نه، #خودشان_می‌دانند .

+سرخوش آن دل که از آن آگاه است...

۲۳ مرداد ۱۳۹۷ ، ۰۶:۴۹ ۴ نظر موافقین ۳ مخالفین ۰
مهتاب

ایمان، تقوا، عمل صالح:)

شهید مطهری تو کتاب «آزادی معنوی» ذیل بحث ایمان، می‌پرسن اگر ما بخوایم تو یک کلمه توضیح بدیم که منظورمون از ایمان چیه باید از چه واژه‌ای استفاده کنیم که جامع و کامل باشه؟ یعنی وقتی می‌گیم از نگاه قرآن فلان فرد به طور کلی مومنه، یعنی به چی مومنه؟ خدا؟ نبوت؟ معاد؟ و توضیح می‌دن که اون کلمه‌ای که می‌تونه همه این‌ها رو شامل بشه «غیب»ه. یعنی اگر کسی ایمان به «غیب» داشت، تو فرهنگ قرآن یعنی به بقیه مفاهیم لازم هم اعتقاد داره. 

واضحه که نظام آموزشی ما از همون اول تا آخر، هیچ برنامه خاصی برای یاد دادن ایمان به غیب به بچه‌ها نداره و در نتیجه کم‌تر بین فارغ‌التحصیلان دانشگاهی می‌بینیم کسی رو که فارغ از دو دو تا چهارتا‌های مادی، ایمان مستمر و واقعی داشته باشه به مفهوم غیب. نهایت این که خداوند رو به عنوان خالق و مالک عالم قبول داشته باشه، ولی این که مراتب توحید ربوبی به چه صورته و‌ چه‌طور می‌شه از قوانین مربوط به اون استفاده کرد یا چطور می‌شه به آرامش ناشی از اعتقاد به اون رسید، برای خیلی‌ها کاملا مبهم و تخیلیه.

حالا من واقعا نمی‌دونم الان شرایط اجتماعی، سیاسی و اوضاع بین‌المللی و تحریم‌ها و این‌ها به نسبت دولت نهم و دهم دقیقا چقدر بهتر یا بدتره؛ ولی می‌تونم با اطمینان بگم متوسط ایمان به غیب در کابینه این دولت، بسیار بسیار بسیار کم‌تر از دولت قبله و این حجم ناامیدی تو فضای جامعه نتیجه همینه.

من بعد از چند وقت وب‌گردی‌های طولانی، توئیترچرخی‌های بی‌هدف و باهدف، تعمداً حضور مجازی بین همه‌جور آدم عجق وجقی و در عین حال تلاش برای شاد و امیدوار موندن، تصمیم گرفتم دست از این همه روشنفکربازی بردارم، اهداف و برنامه‌هام رو برای چهار پنج سال آینده دوباره مرور کنم، از محیط‌های غرغروی حقیقی و مجازی حتی‌الامکان دوری کنم (و در همین راستا دنبال کردن فکر کنم بالای نود درصد حساب‌های توئیتری که پیگیرشون بودم رو لغو کردم) و تصمیم گرفتم تقریبا همه وقتم رو به انجام کارهایی که برای رسیدن به اهدافم لازمه، کتاب خوندن و وقت گذروندن با حلقه کوچیکی از دوستام اختصاص بدم و سعی کنم خیلی به این فکر نکنم که تازه فقط یه سال از دولت دوازدهم گذشته؛ جدای از این‌ها از خونوادم هم خواستم تا حد ممکن حداقل جلوی من راجع به مسائل سیاسی و اقتصادی حرف نزنن.


آرامش، چیزیه که ظاهراً عمده مسئولین رده اول کشور درکی از لزوم انتقال اون به جامعه ندارن؛ تو این شرایط بیاید خودمون حواسمون به خودمون و دور‌‌و‌بری‌هامون باشه:)

۲۵ تیر ۱۳۹۷ ، ۲۲:۴۰ ۸ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

دستی بر آتش

یه بار هم اون اوایل، تو یکی از اردوهای مشهدی که ورودی‌ها رو برده بودیم، تو یکی از دست‌شویی‌های کثیف بین راهی، منی که مثلاً جزء مسئولین برگزاری اردو هم بودم، جلوی یه تعدادی از همین ورودی‌ها بلند گفتم:«یعنی واقعا جمهوری اسلامی که دستشویی‌های بین راهی خودشو نمی‌تونه مدیریت کنه من نمی‌دونم چه جوری ادعای مدیریت دنیا رو داره؟!»

یعنی می‌خوام بگم ما هم یه زمانی برانداز بودیم در حد خودمون:) حیف که الان دیگه اسلام دست و پای ما رو بسته:)

بعدم شما ببین چه طور قحطی نیرو بوده که آدم پرت و پلایی مثل من شده بود مسئول:)

بعد هی بگو خدا پشت این مملکت نیست:)

۱۹ تیر ۱۳۹۷ ، ۱۱:۱۴ ۵ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب

و حال خوبی که به آن محتاجیم

ترم هفت که بودم، واسه یکی از درسای عمومی، با دوستم ارائه داشتیم و انقدر استاد از کارمون خوشش اومد که همون سرکلاس جلوی همه بچه‌ها گفت:«شما دوتا نمی‌خواد واسه امتحان پایان ترم چیزی بخونید؛ فقط سر جلسه حاضر بشید و تو‌ برگه بنویسید که موضوع ارائتون چی بوده که یادم بیاد بهتون نمره کامل رو بدم»
خوب، طبعا حس خوبی داشت. البته خوندن درس‌های عمومی بین واحدهای تخصصی و کارآموزی‌ها تو محیط اعصاب‌خردکن بیمارستان، هیچ کاری نداشت؛ ولی حس این که هرجوری که برگتو تحویل بدی، بازم‌ نمرت کامله، حس خاصی بود.
گرچه از حرف استاد مطمئن بودیم ولی روز قبل امتحان گفتیم حداقل کتاب رو یه دور بخونیم و‌ تا جایی که می‌تونیم به سوالا جواب بدیم و‌ حالا برگه رو سفیدِ سفید هم‌ تحویل ندیم دیگه.
یادم هست که بعد از ظهر، حوالی مثلا ساعت دو شروع کردم به درس خوندن و‌ خیلی خوش خوشان و آروم آروم و بی‌استرس یه دور کتاب رو خوندم و‌ فرداش هم رفتم سر جلسه و‌ فکر کنم به جز یه سوال که جواب کاملش یادم نیومد بقیه رو جواب دادم.
بعد امتحان هم به شوخی به دوستم می‌گفتم «به نظرت استاد جواب اون یه سوالو بهم ارفاق می‌کنه؟!» و غش‌غش می‌خندیدیم.
گذشت و چند روز بعد که برای دیدن نمره یه درس دیگه رفته بودم سایت دانشگاه رو چک کنم، نمره همون درس عمومی رو دیدم که خوب همون‌طور که استاد قول داده بود کامل بود؛ ولی یه چیز دیگه هم توجهمو جلب کرد؛ کنار نمره، روز و تاریخ وارد شدن نمره هم نوشته شده بود و نکتش این بود که استاد، نمره ما دو نفر رو روز قبل از امتحان، حول و حوش ساعت یک و نیم وارد کرده بود؛ یعنی اصولاً قبل از این که من حتی شروع کنم به خوندن اون درس...

حالا، فکر می‌کنم توکل به خدا باید همچین حالی باشه؛ آرامش خاصی از شدت یقینی که به پروردگار عالم داری. نه که هیچ نگرانی‌ای در کار نباشه، ولی نگرانیش در همین حده که آدم مطمئن باشه اعصاب سمپاتیکش هنوز کار می‌کنن و نابود نشدن:)
فکر می‌کنم که مزیت‌های زیادی هست در زندگی واقعا مبتنی به ایمان که از بس تجربه و حس نکردیم، یکم باورش نمی‌کنیم.
فکر می‌کنم شاید نگرانی این روزهای من واسه برنامه‌های آینده زندگیم، همین قدر الکی باشه و شاید خدا داره از اون بالا با یه لبخند خیلی گنده نگام می‌کنه و‌ می‌گه:«من نمرتو قبل این که حتی لای کتابو باز کنی، وارد کردم دختر جان! چرا انقدر حرص می‌خوری؟!»

پ.ن: هفته دیگه اگه خدا بخواد داریم می‌ریم مشهد و ان شالله واسه همه اونایی که تو این فضا می‌شناسم، به اسم خودشون یا وبلاگشون دعا می‌کنم...اینم نه محض ریا، واسه این که خودم خوشحال می‌شم وقتی می‌فهمم کسی به یادم بوده گفتم:)
تو این روزای سخت، امیدوارم حالتون خوب باشه:)
۷ تیر ۱۳۹۷ ، ۰۴:۲۵ ۴ نظر موافقین ۲ مخالفین ۰
مهتاب

شب قدر، نسخه تلاجن

«افتتاح» از آن دعاهایی است که موقع خواندنش، نه تنها ورق نمی‌زنم ببینم کی تمام می‌شود، بلکه وقتی به اواخرش می‌رسم ناراحت می‌شوم چرا بیش تر ادامه ندارد...

+پیشنهاد: ترجمه فارسی‌اش را اگر لازم است بگذارید جلویتان و همزمان صوتش را با صدای آقای فرهمند گوش بدهید.

+در راستای شخصی سازی شب قدر:)

۱۸ خرداد ۱۳۹۷ ، ۰۲:۱۲ ۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهتاب

دنیای ما

شاید بگویم بین همه احادیث، خطبه ها، دعاها و جملاتی که از حضرتشان خوانده‌ام، هیچ چیز به اندازه ترکیب «دنیای شما» که در خیلی از فرمایشات مولا هست، مرا تحت تاثیر قرار نداده...

۱۳ خرداد ۱۳۹۷ ، ۲۳:۱۵ ۴ نظر موافقین ۵ مخالفین ۰
مهتاب

هرزنامه

خیلی از نماز‌هایی که می خوانم، مثل همین هرزنامه‌هایی است که همه‌جا هستند :«متن خیلی زیبایی بود»، « واقعا تاثیرگذار بود؛ با افتخار لینک شدید»، « پست‌های عمیقی دارید، دنبال شدید، لطفا وبلاگ من را هم دنبال کنید.»، «واقعا فوق العاده بود، به ما هم سربزنید»، بعضی ها پیشرفته‌ترند، اسم کاربری‌ات را هم اول پیام اضافه می‌کنند: «مهتاب، درود! وبلاگ زیبایتان را مطالعه‌کردم، خوشحال می‌شوم به وبلاگ من هم سر بزنید»، در همین بیان، همه می‌دانند هرزنامه‌ها معمولا فیلتر می‌شوند و اصلا نویسندهٔ وبلاگ ممکن است هیچ‌وقت آن‌ها را نگاه هم نکند، ولی باز هم ادامه می‌دهند. شبیه همان حسی که خیلی وقت‌ها ماها داریم؛ خیال می‌کنیم مسئله فقط اصرار کردن است. بس که شنیده‌ایم «درٍ این خونه باید بیای بشینی انقد در بزنی تا برات بازش کنن. اگه یه بار، دو بار، جواب ندادن مبادا ناامید بشی»، به ما گفته‌اند «خدا دوست داره صدای بنده خوبشو بشنوه واسه همین دعاشو زود مستجاب نمی کنه» و خیال کردیم لابد پس حتما ما همان بنده خوبه‌ایم. 

بارها خوانده‌ایم «ادعونی استجب لکم» و خوانده‌ایمش ولی اجابتمان نکرده و با اکراه گفته‌ایم «هرچی خدا بخواد» و منظورمان این بوده که «من که بالاخره کاری از دستم برنمیاد، خدا هم که جواب آدمو نمی‌ده»، بارها دیده و شنیده‌ایم هرکس فلان دعا را بخواند، فلان کار مستحب را انجام بدهد، حاجتش برآورده می‌شود؛ بعد، یا از ترس این که انجام بدهیم و برآورده نشود، سراغش نرفته‌ایم و یا رفته‌ایم و برآورده نشده و باز برگشته‌ایم به همان چرخه معیوب قبلی. 

یادمان ندادند و خودمان هم یاد نگرفتیم خیلی چیزها را. درباره خیلی چیزها هنوز تکلیفمان با خودمان روشن نیست؛ نه رویمان می‌شود بگوییم اعتقاد نداریم و نه واقعا این طور است که معتقد باشیم، ظاهر مذهبی داریم و به هر کس می‌رسیم جدی یا شوخی می‌گوییم «التماس دعا»، ولی وقتی در اوج گرفتاری، بهمان پیشنهاد می‌شود دعا کنیم، طلبکارانه و دردآلود و گله‌مندانه می‌گوییم «بابا اگه به دعا بود که...» یا «من فکر می‌کنم خدا قهره با من، کلا هرچی دعا می‌کنم برعکس می‌شه!»

یک موجود عجیبی را به عنوان پروردگارمان ساخته ایم که عادل نیست؛منطقی نیست؛ گاهی حتی با ما پدرکشتگی دارد؛ مشکلات‌مان را نمی بیند؛ به فکرمان نیست؛ به سوالاتمان جواب نمی دهد؛ نمی شود با او حرف زد؛ یا گوش نمی‌دهد یا جواب؛ البته نعمت زیاد داده و بالاخره خواسته‌هایی هم بوده که برآورده؛ ولی حالا بالاخره آن قدرها هم که توقع و انتظار داریم، هوایمان را ندارد؛ یک سری خواسته‌ها و دستوراتش هم کلا منطقی نیست ولی حالا ما بزرگواری می‌کنیم و بالاخره گوش می‌دهیم دیگر. به آن صورت مهربان نیست؛ یعنی هست ولی وقتی یادش می‌افتیم، قند توی دلمان آب نمی شود؛ هست و باید باشد و نبودنش رنج آور است ولی قلبمان تند تند نمی‌زند موقع حرف زدن با او.

برای همین است که نمازهایم شبیه هرزنامه می‌شود. الفاظ زیبا و جملات و ترکیبات عمیق، با رعایت آداب و ترتیب و تشریفات و مستحبات و دعاهای مختلف در قنوت و تسبیحات و اصرار و هر روز و هر روز و هر روز و بارها خواستن این که «اهدنا الصراط المستقیم» بدون هیچ درک واضحی از صراط مستقیم، بدون لذت، بدون حال خوب ادامه دار، بدون شوق و اشتیاق و تپش قلب.

یک جایی نوشته بودم اردیبهشت ماه، همه چیز طوری است که آدم دلش می‌خواهد عاشق شود و حالا باید بگویم ماه مبارک هم همین است؛ با همه گرفتاری‌ها، آدم دلش می‌خواهد کمی عاشق شود...عشق باید عوالمی داشته باشد برای خودش...

+نویسه‌های مرتبط: انکار ، بودن یا نبودن
۹ خرداد ۱۳۹۷ ، ۱۰:۲۸ ۱۱ نظر موافقین ۴ مخالفین ۰
مهتاب

حکمت شمارهٔ nم

آدمی زاد ذاتا در جست و جوی عیب و ایرادهای اخلاقی است؛ فقط مسئله این است که نوک پیکان این تجسس را به سمت خودت بگیری یا بقیه...

۱ خرداد ۱۳۹۷ ، ۱۷:۴۶ ۳ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰
مهتاب