تلاجن

تو را من چشم در راهم...

نظر خیلی نامحبوب ۵

شنبه, ۱۰ فروردين ۱۴۰۴، ۰۹:۴۷ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
به‌زودی زمانی می‌رسه که آدم‌ها با ذره‌بین و چراغ‌قوه تو سابقهٔ زندگی خودشون و فک‌و‌فامیل و اجدادشون می‌گردن دنبال نشانه‌هایی از دین و دین‌داری و اعتقاد به خدا و پیامبراش تا نشون بدن و ثابت کنن که چقدر فرهیخته و فهمیده بودن.
من مرده، شما زنده‌.

تا عقل کسی را نسنجیده‌اید به اسلامش خوش‌بین نباشید

دوشنبه, ۲۷ اسفند ۱۴۰۳، ۰۵:۰۷ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
آدم‌هایی در فجازی هستند که رگ و ریشهٔ خانوادگی و اعتقادی‌شون بسیار فاصله داره با اونچه مدنظر یه دین و حکومت دینیه. بعضا کاملا سکولارن. اما از منظر واقع‌بینانه که به مسائل نگاه می‌کنن، به خاطر اقتدار و امنیت کشور، ولو موقت، طرف نیروهای مذهبی رو می‌گیرن و حتی در انتخابات ممکنه به نامزدی رای بدن که کیلومترها با دغدغه‌های اجتماعی اون‌ها فاصله داره. در مقابل آدم‌هایی رو داریم با صبغهٔ دینی و مذهبی که فقط برای این که در دولت‌های فلان، قانون حجاب اجرا نمی‌شه یا کمتر اجرا می‌شه، حاضرن به ضعیف‌ترین گزینه‌ها رای بدن و براشون تبلیغ کنن. 
حد احترامم نسبت به گروه اول و میزان چندشم از گروه دوم قابل‌توضیح نیست.

+ عنوان، حدیثی از حضرت رسول(صلی‌الله علیه و آله و سلم)

اعترافات ذهنی

سه شنبه, ۲۱ اسفند ۱۴۰۳، ۰۷:۴۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
اواخر دورهٔ نوجوونی‌م علاقهٔ عجیب و غریبی به کارای قمیشی پیدا کرده بودم. از همینا که الان بهشون می‌گن فن. ما می‌گفتیم طرفدار دوآتیشه یا همچین چیزایی. عدد قبل آتیش هم می‌تونست بسته به میزان علاقه تا سه هم بالا بره. خلاصه یکی از دغدغه‌هام شده بود این که این آدم با این همه کمالات موسیقایی چرا تو یکی از مصاحبه‌هاش گفته به دنیای بعد از مرگ اعتقاد نداره. یه بار حتی می‌خواستم براش یه نامه بنویسم (یا شایدم نوشتم، درست یادم نیست) بهش بگم حیف تو نیست آخه؟ چرا خب؟ نامه‌ای که الان یادآوریش برام بی‌اندازه خنده‌دار ‌و مسخره است. ولی جزء اولین تلاش‌های من برای ایجاد پیوند و وحدت و علاقه بین جنبه‌های مختلف وجودم بود. جنبه‌های مختلفی که در مورد انسان ایرانی پیچیده است و بعد از انقلاب پیچیده‌تر هم شده. شما همین انتهای اخبار رسمی رو نگاه کنی که توش تاریخ روز بعد به قمری و شمسی و میلادی اعلام می‌شه، میزان پیچیدگی انسان ایرانی دستت میاد. دور نشیم از بحث. خلاصه‌ش این بود که جرقه‌هایی در وجودم بود که دلم برای دورترین آدم‌ها به دین و مذهب و خدا و پیغمبر می‌سوخت و دلم می‌خواست یه‌طوری براشون توضیح بدم مسیرهای دیگه‌‌ای هم برای زندگی هست و شاید خوب و درست بهشون اطلاع ندادن این قضیه رو. یا مثلا می‌نشستم برای یه سری بازیگر خارجی که دوستشون داشتم فاتحه می‌خوندم که برسه به روحشون و چون جزییات منشوری مختلفی تو زندگی‌هاشون معمولا هست، می‌گفتم خدایا اینا مستضعف فکری بودن، لطفا ببخششون. مثلا جرمی برت گناه داره بخواد عذاب شه. حیف اون بازی عجیب و عالی‌ش تو سری شرلوک هولمز نیست؟
حالا چرا اینا رو نوشتم؟ چون هنوز هم که هنوزه این ماجرا ادامه داره و طبیعتا پیچیده‌تر هم شده. یعنی الان ایمان و اعتقاد خود من طی این سال‌ها دستخوش تغییراتی شده و یه سری سوالات جدید پیش اومده و تردیدهای تازه و همون‌طور که دودستی و با چنگ و دندون باید باورهام رو توی این طوفان حوادث آخرالزمان بچسبم، هنوز و همچنان دوست دارم برای یه سری آدم‌های خیلی دور از مفاهیم دینی دعا کنم و هدیه بخرم و (عجالتا محرم و نامحرم رو فراموش کنید) بغلشون کنم و بگم: آخه حیف تو نیست عزیزم؟ حیف تو نیست؟...
و کاش می‌شد... کاش می‌شد دست همه رو گرفت و مستقیم برد بهشت... حیف این همه آدم مهربون و خوش‌قلب و دوست‌داشتنی با این همه فاصله از خدا و مهربونی خدا...

آتئیست صورتی

سه شنبه, ۱۴ اسفند ۱۴۰۳، ۱۰:۲۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
امروز به یه نفر گفتم من اگه آتئیست هم بشم یکی روزه یکی هم زیارت امام رضا (علیه‌السلام) رو ادامه می‌دم. البته الان که بیش‌تر فکر می‌کنم دوست دارم نماز رو هم ادامه بدم.

شما اگه آتئیست بشید کدوم عمل دینی رو همچنان دوست دارید انجام بدید عایا؟

نظر خیلی نامحبوب ۴

جمعه, ۱۰ اسفند ۱۴۰۳، ۰۳:۲۹ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
تنهاش گذاشتیم و شهید شد. حالا هم نشستیم اشک تمساح می‌ریزیم. جمهوری اسلامی مدت‌هاست داره هم چوب رو می‌خوره و هم پیاز رو. ما که ان‌شاءالله خدا کمک کنه تا آخر آخرش پشت آرمان‌های این نظام هستیم؛ ولی این‌طور تیشه به ریشهٔ امید مستضعفین عالم زدن اصلا قشنگ نیست. حجم محافظه‌کاری سازمان‌یافته‌ای که از بالا تا پایین در جریانه، سال‌به‌سال داره فاجعه‌بارتر می‌شه...

اون‌طرف بوم

جمعه, ۱۹ بهمن ۱۴۰۳، ۰۸:۴۲ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
یه سکانسی تو «داستان ازدواج» هست که زن و شوهر و وکیل‌هاشون تو دادگاهن و دارن بحث می‌کنن. همین‌طور که صحبت‌ها پیش می‌ره وکیل خانومه (که خودش هم زنه) کتش رو درمیاره و صرفا با تاپی که تنشه جلسه رو ادامه می‌ده. به طور مشخص هم این کار رو برای تحت‌تاثیر قرار دادن قاضی که یک آقاست انجام می‌ده. یا مثلا تو «لالالند» شخصیت زن قصه وسط یه قرار شام با پارتنرش، یهو با شنیدن صدای یه موسیقی آشنا یاد فرد دیگه‌ای می‌افته و پا می‌شه می‌ره دنبال اون آدم دوم. یا کلا توی فیلم‌ها و سریال‌ها اغلب این‌طوریه که اگر شخصیت زن قصه خیانت کنه، همه باید درک کنن که به هرحال اونم دلایل خودش رو داشته حتما ولی خیانت شخصیت مرد معمولا به‌‌سرعت اونو به فرد منفی قصه تبدیل می‌کنه. سکانس‌های متعددی در فیلم‌ها و سریال‌ها هست که بسته به جنسیت فرد، قضاوت اخلاقی نویسنده و کارگردان و به‌تبع اون‌ها بیننده‌ها از خطای انجام‌شده تغییر می‌کنه. ممکنه تو نگاه اول این ماجرا یه جور تبعیض مثبت و به نفع خانم‌ها به نظر برسه ولی در واقع با گستردگی و استمراری که داره، زن‌ها رو ضعیف و پرتوقع می‌کنه. این تصویر رو می‌سازه که تو به عنوان زن، چون زن هستی (و مخصوصا اگر شیک و زیبا باشی)، پس وظیفه‌ای در قبال همسر و زندگی و جامعه نداری و هرکس از وظایف و مسئولیت‌ها و بایدهای حضور خانوادگی و اجتماعی‌‌ت حرف بزنه داره محدودت می‌کنه یا بهت ظلم می‌کنه. این فضا ترسناک و خطرناکه. باید مراقبش بود.

اف لک من خلیل...

جمعه, ۱۲ بهمن ۱۴۰۳، ۱۲:۰۸ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
تو مطلبی که بعد از شهادت شهید سنوار عزیز نوشته بودم یه جمله بود که قبل انتشار حذفش کردم. نه چون از واکنش و قضاوت کسی نگران بودم؛ چون با این که قلبم درد گرفته بود و دنبال مقصر می‌گشت ولی عقلم هنوز یه چیزایی می‌فهمید. یه جمله به این مضمون که «خدایا، اگه جدی‌جدی طرف صهیونیستا هستی بگو که ما هم تکلیفمون رو بدونیم و انقدر الکی حرص نخوریم.» الان که خبر شهادت محمد ضیف تایید شده (که قبل‌تر به شکل غیررسمی هم زمزمه‌هاش بود) باز برگشتم سر اون خونهٔ اول. این‌بار دلم قرص‌تره و عقل و قلبم هیچ‌کدوم اون جمله رو تایید نمی‌کنن؛ ولی باز انگار دنبال مقصر می‌گردم برای این همه رنج و ظلم...
پروردگار عزیزم، صبر تو خیلی زیاده و دل ما خیلی کوچیک... خودت این قلب‌های کم‌طاقت رو به دریای بی‌پایان صبرت متصل کن... ما خیلی خسته‌ایم...

اینم یه جور بدبختیه دیگه

چهارشنبه, ۱۰ بهمن ۱۴۰۳، ۰۳:۴۷ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
یه نوع فاز روشنفکری هم هست که تو مواجهه با ظلم‌های بزرگی مثل ماجرای فلسطین سکوت نمی‌کنه و خودش رو به اون راه نمی‌زنه (اون‌طور که روال شبه‌روشنفکراست) منتها فازش اینه که نه، این کارا ‌و این راه‌ها جواب نمی‌ده. این مدلی که فلسطینیا دارن مبارزه و مقاومت می‌کنن و این شکلی که ایران کمک می‌کنه غلط و بی‌کلاسه. باید طرحی نو درانداخت و راه جدیدی رفت و کار متفاوتی کرد و...
حالا با اون قسمتش که خیال می‌کنن از فرماندهان تو میدون و کسایی که سال‌ها به شکل تخصصی دارن تو این حوزه کار می‌کنن و هزینه می‌دن، بیش‌تر و بهتر می‌فهمن کار ندارم؛ مشکل اینه تا تهش هم عملا کاری نمی‌کنن. البته با تعداد لایک‌ها و نظرات حس خودمتفاوت‌پنداری و روشنفکربازی‌شون ارضا می‌شه و ظاهرا همین کافیه.

نظر خیلی نامحبوب ۳

جمعه, ۲۸ دی ۱۴۰۳، ۰۸:۰۰ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

چپ و راست می‌بینم پسرا این‌طرف و اون‌طرف نوشتن: «آره حالا الان فلان باشید ولی وقتی چهل سالتون شد و هنوز ازدواج نکردید اون‌وقت معلوم می‌شه بهمان». قشنگ معلومه ترسای خودشون رو دارن به بقیه منتقل می‌کنن. خب حالا گیرم چهل سالم شد و ازدواج نکردم. چی می‌شه مثلا؟ چرا نمی‌فهمید همه مثل هم فکر نمی‌کنن و خواسته‌های یکسان از زندگی ندارن؟ بعد با این وضع تربیتی الان پسرا واقعا رو چند درصدشون می‌شه به عنوان حامی و تکیه‌گاه حساب کرد که حالا اگر نباشه چیزی از دست داده باشی؟ اغلبتون تو مهارت‌های ارتباطی با خانوما لنگ می‌زنید و بدیهیات رو هم بلد نیستید. هرچی کمتر آدم ببینتتون برای سلامت روانش بهتره.

آره خلاصه

سه شنبه, ۱۱ دی ۱۴۰۳، ۰۷:۴۴ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
آبجی/داداش، اون توجه به روح و معنای عبادت و در پوستهٔ ظاهری‌ش نموندن که علما و عرفا و شعرا مکرر و متعدد اشاره کردن، برای اونیه که عبادته رو داره در درجهٔ اول انجام می‌ده! این که از دل این تذکر نفی نماز و روزه و حج و زهد درمیاری، باعث می‌شه رودل کنی. تهش این که راه برای پیچوندن عبادات زیاده. دست از سر این یکی برداریم.

مسئلتن

شنبه, ۸ دی ۱۴۰۳، ۰۳:۲۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
حدیثی بود تو یکی از کتاب‌های درسی‌مون منسوب به امام صادق علیه‌السلام اگر اشتباه نکنم. مضمون حدیث این بود که حضرت فرمودن من نمی‌پسندم که ملکی رو بخرم و بدون این که تغییر و اصلاحی در اون به وجود بیارم به فرد دیگه‌ای بفروشم. باز اگر اشتباه نکنم این حدیث و امثالش مبنای کراهت معاملات دلالیه. حالا سوال اینه این میزان پول بادآورده که از بورس و رمزارز و خرید و فروش ارز و طلا سرازیر زندگی‌های مردم می‌شه، چه تاثیراتی قراره داشته باشه؟ و چه باید کرد؟

هربار ازنو متعجب می‌شم :)

دوشنبه, ۳ دی ۱۴۰۳، ۰۶:۴۷ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
هیچ‌چیز در منظومهٔ فکری امام و رهبری به اندازهٔ اعتماد و اعتقادی که به مردم دارن من رو شگفت‌زده نمی‌کنه.

خودتی هموطن :)

دوشنبه, ۲۶ آذر ۱۴۰۳، ۰۲:۰۹ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
با پهلوی و رجوی و جولانی و ترامپ و حتی نتانیاهو کنار میان. به جمهوری اسلامی که می‌رسه یهو طرفدار آزادی و حقوق بشر می‌شن :)

آجرک الله یا بقیه‌الله

پنجشنبه, ۱۵ آذر ۱۴۰۳، ۰۱:۳۴ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
چاره‌ای نبود جز این که فاطمه(سلام‌الله علیها) قبل از علی(علیه‌السلام) برود. چه، بعد از پیامبر(صلی‌الله علیه و آله و سلم)، تا قیام قیامت کسی جز علی(علیه‌السلام) نمی‌توانست امام فاطمه(سلام‌الله علیها) باشد.
چاره‌ای نبود؛ ولی نه به آن زودی... نه آن‌طور که اتفاق افتاد...

حسی که این روزا دارم

جمعه, ۹ آذر ۱۴۰۳، ۰۴:۴۰ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
انگار خدا داره برای دادگاه نهایی شواهد جمع می‌کنه و عمدا فضا رو به شکلی عمیق و گسترده و بیش از هروقت دیگه‌ای مهیا کرده تا همه نیات و ظرفیت‌های واقعی درونی‌شون رو در منتها درجهٔ ممکن بروز بدن.
و انگار داره صحنه رو طوری می‌چینه که روز دادگاه به یه عده بگه: در قدرتمندترین حالاتتون حتی از ضعیف‌ترین وضع یاران من هم شکست خوردید. درحالی که با علم، ثروت و حتی ظاهر زیبا و آب‌و‌هوا و سرزمین‌های پهناور و حاصل‌خیز، نعمت رو بهتون تمام کرده بودم. پس دیگه حرف نباشه.

برای «انسان» گرد آمده‌ایم...

جمعه, ۱۸ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۰۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
انسان، شاهکار بزرگ خلقته و توانایی‌های شگفت‌آوری برای تغییر خودش، محیط اطراف و کل تاریخ داره. تو مبارزه‌ای که در جریانه، گرچه تا بن دندان معتقدم به مقاومت، اما دلم برای تک‌تک کشته‌شده‌های لشکر دشمن هم می‌سوزه. از این جهت که به عنوان انسان چه کهکشان عظیمی از توانایی‌ها برای رسیدن به کمال در وجودشون بوده، اما نهایتا به کجا رسیدن. حیف...

رهاش کن بره رییس✌️

جمعه, ۱۱ آبان ۱۴۰۳، ۱۰:۳۵ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
تو درس ایمنی‌شناسی یه جمله‌ای داشتیم که می‌گفت «ما در اقیانوسی از عوامل بیماری‌زا زندگی می‌کنیم» و واقعا هم همینه. آب، هوا، خاک، حیوانات، بدن و وسایلمون پر از عوامل باکتریایی، آغازی، قارچی و ویروسیه که خیلیاشون هم بیماری‌زا هستن. اما می‌بینید که اغلب ما با رعایت دستورالعمل‌های نسبتا ساده‌ای در اغلب موارد سالمیم، خیلی از بیماری‌ها درمان دارن و نهایتا هم اغلب آدم‌ها بر اثر پیری و کهولت سن از دنیا می‌رن و همه هم اینو می‌دونیم.

منتها به عوامل بیماری‌زای روحی-روانی که می‌رسه یهو خیلیا این‌‌شکلی می‌شن که «وای من به خاطر فلان اتفاق یا برخورد یا حادثه تو زندگیم دیگه نمی‌تونم رفتار عادی داشته باشم/موفق بشم/اعتماد کنم/خوش‌اخلاق باشم و...». بابا به خدا این‌شکلی نیست. قدرت روح اگر بیش‌تر از قدرت جسم نباشه (که هست) کم‌تر نیست. از خیلی از پیشامدهای تلخ می‌شه عبور کرد. خیلی از زخمای روحی خوب می‌شن و حتی خیلی از اونایی که خوب نمی‌شن هم باز جلوی زندگی سالم و عادی ما رو نمی‌گیرن. رها کنیم و انقدر سخت و جدی نگیریم همه‌چی رو. زندگی همینه، و همیشه هم همین بوده🙌

پ.ن: قبل و بیش از همه یادآوری به خودم.

به امید دیدار :)

چهارشنبه, ۲ آبان ۱۴۰۳، ۰۷:۲۷ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
کاش تواناییش رو داشتم که توضیح بدم باور ما به نابودی رژیم (اونم به‌زودی)، توهم‌ و خیال و خرافه و آرزو نیست. نتیجهٔ منطقی بررسی تاریخ و سنت‌های خداونده. ولی توضیحش از من برنمی‌آد. انگار که چند روز مونده به شروع طوفان نوح، بخوام در مورد علت ساخت اون کشتی روی خشکی حرف بزنم. یا چند دقیقه مونده به شکافته شدن دریا و درحالی که لشکر فرعون نزدیک و نزدیک‌تر می‌شه، از تخلف نکردن خدا از وعده‌هاش بگم. نه که اصلا نتونم، ولی اون‌طوری که به دلم بشینه و بتونه قلب کسی رو آروم کنه، نه. بلد نیستم متأسفانه.

عجالتا فقط اومدم بگم یکی از چیزهایی که این روزها با همهٔ وجود می‌فهمم چرا انقدر ایمان بهش مهمه، «رجعت»ه. مفهومی که شاید تا همین چند سال قبل برام گنگ و باورناپذیر بود. حداقل اون تاکیدی که روی اعتقاد بهش می‌شد برام قابل‌درک نبود. ولی الان...

الان حس می‌کنم شهدای عزیزمون فقط قراره یه مدت کوتاه بینمون نباشن و به‌زودی برمی‌گردن. و این، نگرانی و ناراحتی از نبودنشون رو به یه انتظار شیرین تبدیل می‌کنه. شیرین‌ترین انتظار دنیا :)

مقداری بدیهیات

دوشنبه, ۳۰ مهر ۱۴۰۳، ۰۸:۴۷ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
یه فضای احمقانه‌ای رو این صهیونیست‌ها ساختن خیلی از ماها هم افتادیم توش. سنوار توی تونل بوده؟ سپر انسانی از گروگان‌ها داشته؟ خودش رو توی محیط امن‌تری قرار داده؟ آفرین بهش! احسنت به درایتش اگر همهٔ این کارها رو انجام داده. مگه خاله‌بازیه؟ طرف مقابلت هیچ حدود انسانی‌ای تو جنایت نداره اون‌وقت تو اگر ساده‌ترین تدابیر جنگی رو برای حفظ فرماندهی و مغز متفکر عملیات به خرج بدی آدم بدی هستی؟! خلاصهٔ حرفشون اینه چرا همه‌تون بدون ذره‌ای تدبیر و زیرکی کف خیابون دراز نمی‌کشید تا ما بتونیم راحت قتل‌عامتون کنیم؟! چرا انقدر اذیت می‌کنید؟! چرا بعضیاتون انقدر باهوش و کاربلدید آخه؟!

دقیقا همون که خود سنوار عزیز، دقیق و کامل گفته بود: «آیا دنیا از ما انتظار دارد که کشته شویم و قربانیان خوبی باشیم؟ تا بی‌سر‌و‌صدا ما را سلاخی کنند؟»


پ.ن: من شخصا ترجیح می‌دادم همهٔ اون حرفایی که صهیونیستا می‌زدن درست باشه و سنوار عزیز تا آخرین روز مبارزه تو اعماق تونل‌ها تو امنیت بمونه. 
پ.ن۲: ر.ک به توصیهٔ امیرالمومنین به یکی از خلفا در مورد حضور در میدان نبرد: «زمامدار مانند رشته است که مهره‌ها را جمع مى‌کند و اگر رشته از هم بگسلد، مهره‌ها پراکنده شده، به گونه‌اى که دیگر نمی‌توان همه را جمع کرد». ممکنه بگید این مال شرایط خاصی بوده و خود حضرت هم در زمان حکومت در جنگ‌ها حضور داشتن. بله، ممکنه نیاز به حضور باشه. سنوار عزیز هم تو هتل و ویلای ترکیه و دبی و قطر نبود. تو همون غزه بوده و لازم بوده تا حد ممکن از جونش محافظت کنه. نه برای نفع شخصی که برای پیشبرد هدف.
پ.ن۳: بحث رعایت اخلاق جنگی جداست. ما شبیه اون حیوونا نیستیم و قرار هم نیست باشیم. ولی این چیزایی که اینا گرفتن دستشون، ربطی به اخلاق جنگی نداره. از تدبیر فرمانده حرصشون گرفته.
پ.ن۴: به عنوان یه شاهد حداقلی، ر.ک سریال مختارنامه. اون‌جا که خانوادهٔ فرماندهان رو بردن توی قصر که ازشون محافظت بشه.

صالح بعد صالح

جمعه, ۲۷ مهر ۱۴۰۳، ۱۲:۳۳ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
خب من واقعا الان تو این مرحله‌ام که «...مَتَى نَصْرُ اللَّهِ...»
چقدر دلم شکست از خبر شهادتت سنوار عزیز... هرچند همین که تو اون جغرافیای کوچیک تا همین الان هم زنده بودی خودش معجزه بود...
کاش می‌شد همهٔ دار‌و‌ندار من و امثال من رو می‌گرفتن ولی فرماندهان و سرداران مقاومت زنده و سالم می‌موندن...
چی می‌تونه جبران خون پاک عزیزان ما باشه؟ چه عذابی؟ چه عقوبتی؟ ما هنوز انتقام خون گرم حسین‌بن‌علی (علیه‌السلام) رو نگرفتیم. هنوز داغ شمشیر زهرآلود ابن‌ملجم روی قلب ماست. ما هنوز لباس عزای شهادت فاطمه (سلام‌الله علیها) رو از تنمون درنیاوردیم. ما هنوز حتی فرصت نکردیم از مجلس غربت امام حسن (علیه‌السلام) بیرون بیایم و برای تنهایی امام سجاد (علیه‌السلام) و فرزندانش اشک بریزیم. ما خیلی که جلو اومده باشیم نهایتا ۱۳دی۹۸ همراه زمان یخ زدیم. جلوتر از این دیگه چیزی وجود نداره. نه زمان، نه مکان، نه خود من. رفتن سید که حتی تو فهرست «تلاش برای باور کردن» هم نیست. هیچ فیلمی ازش رو نمی‌تونم باز کنم و الا یه اختاپوس چنگ می‌زنه به قلبم و ولش نمی‌کنه. اون‌وقت حتی یحیای عزیز رو هم از بین ما بردی؟... یا الله... دلخوشیم به این که می‌بینی و می‌دونی. و اگر تو این‌طور می‌پسندی، پس همین درسته...

کاش این همه فراق، فدیهٔ حضور عظیم شما باشه آقا...