تلاجن

...فردا از آن ماست...

نظر خیلی نامحبوب ۱۱

جمعه, ۱۰ آبان ۱۴۰۴، ۰۹:۳۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
به نظرم میاد برای ازدواج باید دنبال هم‌خونه بود در اصل. این فاز «همسفر تا بهشت» که دوستان برداشتن خیلی کار رو سخت و توقعات رو بیخودی بالا می‌بره. یعنی اگر برگردی و خیلی بنیادی بهش نگاه کنی می‌بینی آدمی‌زاد به طور کلی برای تنها زندگی کردن خلق نشده. از طرفی برای همراه و همخونه داشتن، انتخاب فردی از جنس مخالف موضوع رو جالب‌تر و کامل‌تر می‌کنه. حالا فرض کنیم قراره یه همخونهٔ دائمی داشته باشی، طبیعتا بررسی و مشاوره و اینا لازم داره ولی نهایتا یه همراه موقته که البته از همهٔ آدمای دیگه قراره بهت نزدیک‌تر باشه. این ایده احتمالا کمک کنه آدما با خیلی چیزا تو زندگی مشترک کنار بیان که توی اون مدل «همسفر بهشتی» و فلان و اینا سخته کنار اومدنش.
و نهایتا این‌که، لازمه بدونیم و یادآوری کنیم که انسان در ذات خودش تنهاست و مطلقا هیچ انسان دیگه‌ای نمی‌تونه همهٔ همهٔ تنهایی ما رو پر کنه. هرچقدر هم خوب و فهمیده و همراه باشه.

+ این رو هم طبیعتا باید پذیرفت که همهٔ آدما همخونهٔ مناسب پیدا نمی‌کنن. ولی حتی پذیرش همینم تو فرضیهٔ همخونه بودن راحت‌تره. فلذا.

نظر خیلی نامحبوب ۱۰

جمعه, ۳ آبان ۱۴۰۴، ۰۲:۱۵ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
در حوزهٔ مسائل اخلاقی، وضعیت فعلی که در آن قوانین وجود دارند و ندارند، بهترین راهبرد است. یک‌طور قانون‌مندی همراه با تغافل که جای کار دارد، ولی کلیت مسئله پدیدهٔ جالب و قابل‌بحث و پژوهشی است. مقایسهٔ مداوم وضع فعلی با قانون‌مندی خیلی سفت و سخت فلان ممکلت، نادیده گرفتن شرایط ویژه و قوانین ویژهٔ ماست. این وضعیت قابلیت دارد به عنوان یک مدل، تفسیر و عرضه شود.

نظر خیلی نامحبوب ۹

سه شنبه, ۳۰ مهر ۱۴۰۴، ۰۸:۰۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
مردم ما کیف می‌کنن که آدم‌های دیگه، به‌خصوص آدم‌های معروف و موفق شکست بخورن و سقوط کنن. خیلی به‌سختی اعتراف به اشتباه و عذرخواهی رو از آدم‌ها می‌پذیرن و چیزی که می‌شه با احتمال زیادی مطرحش کرد اینه که با روح و روان خودشون و عزیزانشون هم دارن همین‌طوری برخورد می‌کنن.

ببخشید خلاصه

دوشنبه, ۱۵ مهر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۹ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
جسارتا اگر به کسی برنمی‌خوره، ما کشورمون رو دوست داریم. تلاش می‌کنیم حتی‌الامکان کالای باکیفیت داخلی و اگر نبود حتی‌الامکان کالای باکیفیت از کشورهای غیر بلوک غرب بخریم. تلاش می‌کنیم حتی‌الامکان از واژه‌های انگلیسی استفاده نکنیم و فارسی حرف بزنیم. حتی‌الامکان مسافرت‌های غیرضروری به خارج از کشور نمی‌ریم که از کشور تحت‌تحریممون ارز خارج نشه. اگر کسی ناراحت نمی‌شه، سعی می‌کنیم تو موقعیت‌های کاری که درش هستیم با سواد و کیفیت و همراه با خوش‌اخلاقی و وقت‌شناسی کار کنیم. اگه از نظر کسی توهین‌آمیز نیست، مسیر پیشرفت کشور و آزمون‌ و خطاهای ناگزیر این مسیر رو مسخره نمی‌کنیم. بله، ما هم ممکنه بعضا سبک زندگی‌مون با اونچه حاکمیت تبلیغ می‌کنه هماهنگ نباشه، ولی برای رسیدن به ایدئالمون سعی نمی‌کنیم جنگ داخلی راه بندازیم. هرچی هم بشه و هرچی هم باشیم، می‌دونیم که ته‌تهش مسائل باید همین‌جا و بین خودمون حل بشه. اگه انگ و تهمت بهمون نمی‌زنید، ایرانمون رو دوست داریم و بهش نمی‌گیم «خراب‌شده». عیب و ایرادهاش رو هم می‌دونیم؛ ولی دلیل نمی‌شه ازش عبور یا بهش خیانت کنیم. اگه دلخور نمی‌شید، ایران برامون مهمه. سعی می‌کنیم منابعش رو به‌اندازه مصرف کنیم، آدم‌های اسراف‌کاری نباشیم و طبیعتش رو تخریب نکنیم. اگه بهمون نمی‌گید عقب‌مونده، به نظرمون هرچی از غرب میاد درست نیست و باید با دید انتقادی به چیزایی که تو فیلما و سریالا می‌بینیم نگاه کنیم و مراقب رسانه باشیم. اگه برچسب بهمون نمی‌زنید، پیشینیهٔ تاریخی و تمدنی‌مون رو با ضعف‌ها و قوت‌هاش می‌شناسیم، به نقاط قوتش افتخار می‌کنیم و معتقدیم می‌شه ضعف‌ها رو برطرف کرد. اگه الکی‌خوش صدامون نمی‌کنید، نظرمون اینه که می‌شه ایران و ایرانی رو به خیلی جاهای بهتری رسوند و این به نیت و تلاش ماها بستگی داره. و نهایتا، اگر باعث عذاب وجدانتون نمی‌شه، ما با تک‌تک سلول‌هامون عاشق این سرزمینیم و آرزومونه جونمونو براش بدیم.
نظر شما هم قابل‌بحثه.

عقبه که به ما برمی‌گرده :)

شنبه, ۶ مهر ۱۴۰۴، ۱۱:۳۷ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
گاهی فکر می‌کنم شاید تو خوابی، توهمی چیزی هستیم. اون‌ سالی که اینا برجام رو قبول کردن، تو جلسات دانشجویی، اساتیدی میومدن که متن انگلیسی‌ش رو برامون می‌خوندن، ترجمه و از نظر حقوقی بازش می‌کردن. حتی توضیح می‌دادن مثلا چطور می‌شد امتیازهای کمتری داد و توافق بهتری نوشت و... . همهٔ اتفاقات و تبعات حقوقی مرتبط با این متن ابلهانه همون زمان کاااااملا مشخص بود. یادمه شب بعد از جلسهٔ بررسی متن این توافق‌نامه، بعضی بچه‌ها از شدت ناراحتی نتونسته بودن راحت بخوابن. همون زمان، منتقدین، جلسات متعددی برای توضیح مفاد این توافق و جزییاتش برگزار کردن و سعی کردن مردم رو آگاه کنن که چه پیامدهایی ممکنه پیش بیاد؛ ولی فقط انگ خوردن و توهین و تهمت شنیدن. گذشت و تو فاصلهٔ اجرایی شدن برجام تا پایان دولت اول آقای روحانی گشایش خاصی پیش نیومد و بدقولی طرف مقابل همون‌ موقع هم معلوم بود. منتها تو انتخابات ۹۶ باز هم مردم به همین تفکر رای دادن و حتی همین‌الان هم وقتی می‌خوان موضوع رو برای همدیگه توضیح بدن، بازم همه‌چی تقصیر نظامه :)

چه می‌شه کرد؟ مردمی که به پول نفت و رانت و پارتی و سهمیه و پیچوندن کار عادت دادی، چه تصمیم دیگه‌ای ممکنه بگیرن؟ بعد از اینم همینه. محافظه‌کاری از بالا، خیانت و اهمال‌کاری در بدنه و خرابکاری از بیرون. یه تلاشی کرد ایرانی‌جماعت که از زیر یوغ استعمار بیاد بیرون ولی به مصرف‌گرایی و ادابازی و تنبلی و حماقت تاریخی خودش باخت. فرصت و امکان تغییر؟ حتما هست. ولی خواست و اراده‌ش؟ فعععععک نکنم :)

خلاصه که، به نظرم تعجب که اصلا نداره، انرژی‌هاتون رو برای غصه خوردن هم حروم نکنید. اگه دوست دارید برید که خودتون می‌دونید، ولی اگه می‌خواید بمونید، کمربندها رو سفت ببندید، برای خیلی چیزها آماده باشید و از مسیر لذت ببرید :)

ما واقعا خلیم که هنوز تعجب می‌کنیم

چهارشنبه, ۳ مهر ۱۴۰۴، ۰۸:۲۷ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
بین این همه آدم کوچیک و بزرگ و کوتاه و بلند تو نظام سوریه برای ریاست‌جمهوری، آمریکا صاف دست گذاشت روی جولانی که قبلاً برای سرش جایزه گذاشته بود و اصرار هم داره این ماجرا رو ادامه بده. این واقعا خیلی حیرت‌آوره. یعنی دیگه حتی لازم نمی‌بینن ذره‌ای حفظ ظاهر کنن :)


+ این ژنرال پترائوس که الان می‌شینه با جولانی دل و قلوه می‌گیره، همونی نیست که امیرخانی تو «جانستان کابلستان» قربون‌صدقه‌ش رفته بود و الگوی اعتدال و سیاست‌مداری بود؟ :)

نظر خیلی نامحبوب ۸

جمعه, ۲۹ شهریور ۱۴۰۴، ۰۹:۰۴ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
بچه‌ها ما باختیم.

عدالت رو
سبک زندگی رو
محور مقاومت رو
اقتصاد رو
دیپلماسی رو
و هسته‌ای رو



و اگر قراره ورق برگرده، باید در قدم اول این باخت‌ها رو بپذیریم.


+ همهٔ اینا صرفا یه سری مسئله‌ان و هر مسئله‌ای (به‌جز مرگ) نهایتا راه‌حل داره.

تستوسترون

پنجشنبه, ۷ شهریور ۱۴۰۴، ۱۰:۱۶ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

تستوسترون واقعی اون‌جاست که یاد بگیری چطور باید همدلانه و دلسوزانه حمایت و مراقبت و محبت کنی. نه این که قرار باشه خودت رو فراموش کنی، نه این که سنگینی بار همه‌چیز روی دوش تو باشه، ولی مردانگی در حالت محض و خالصش، شبیه یه صخرهٔ بی‌شکله. اگر همون‌طور بمونه صرفا هوازده و خراب و فرسوده می‌شه. کمال این صخره وقتیه که چکش می‌خوره و شکل می‌گیره. و اون‌جاست که مرد، معنی پیدا می‌کنه. و الا داد کشیدن و دستور دادن و خشونت رو که همه بلدن.


تمسخر مردانگی به‌تکامل‌رسیده، از سمت آقایونی که خودشون به این کمال نرسیدن خیلی شایعه. ولی دلم می‌خواد مخصوصا آقایون مذهبی یه بار این سوال رو از خودشون بپرسن. فرض کنید نمی‌دونید این جمله از حضرت رسوله؛ اگر مرد محترمی که از سلامت اخلاقیش مطمئنید، الان بیاد و بگه محبوب‌ترین چیزها در این دنیا براش زن، عطر و نمازه، چه فکری در موردش می‌کنید و چه برخوردی باهاش دارید؟

بهش فکر کنید.



+ بدیهیات: طبیعتا این ماجرا نسخهٔ زنانه هم داره.

حدیث نفس ۲

يكشنبه, ۳ شهریور ۱۴۰۴، ۱۰:۰۲ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
یک تعداد جملات قصار (اغلب‌شون حدیث هستند) تو دفترچهٔ یادداشتم نوشته بودم که گفتم باهاتون به اشتراک بذارم:

هرگاه بنده‌ای بگوید «بسم‌الله الرحمن الرحیم» خداوند می‌گوید بنده‌ام با نام من آغاز کرد و حق او بر من این است که کارهایش را به سرانجام رسانم و او را برکت دهم.

به آنچه می‌خواهید نمی‌رسید مگر به ترک آنچه دلتان می‌خواهد و به آرزوهایتان دست نمی‌یابید مگر با صبر بر آنچه بر شما گران می‌آید.

آنقدر کار هست که می‌توان انجام داد بی‌آنکه هیچ پست، سمت، حکم و ابلاغی در کار باشد.

کسی که در عمل کوتاهی کند، به اندوه گرفتار می‌شود.

هیچ‌چیز برای زندانی شدن طولانی، شایسته‌تر از زبان نیست.

بپرهیزید از تنبلی و بی‌حوصلگی که یقینا این دو کلید هر بدی‌اند. آنکه تنبل است هیچ حقی را ادا نکند و آنکه بی‌حوصله است پای هیچ حقی نایستد.

از تنبلی و بی‌حوصلگی بپرهیز؛ چه این دو لذت دنیا و آخرت را از تو دریغ می‌کنند.

حقیقت ایمان هیچ بنده‌ای کامل نیست مگر آن‌که این سه خصلت در او باشد: تفقه در دین، برنامه‌ریزی نیکو در زندگی و شکیبایی در برابر ناگواری‌ها.

عقل شخص مسلمان کامل نیست مگر آنکه ده خصلت را دارا باشد:
۱. از او امید خیر باشد.
۲. از بدی او در امان باشند.
۳. خیر اندک دیگران را بسیار شمرد.
۴. خیر بسیار خود را اندک شمرد.
۵. هرچه حاجت از او خواهند دلتنگ نشود.
۶. در عمر خویش از دانش‌طلبی خسته نشود.
۷. فقر در راه خدایش از توانگری (توام با فساد) برایش محبوب‌تر باشد.
۸. خواری در راه خدایش، از عزت با دشمن خدا برایش محبوب‌تر باشد.
۹. گمنامی را از پرنامی بیش‌تر بخواهد.
۱۰. احدی را ننگرد جز این که بگوید او از من بهتر است.

در دنیا چنان باش که گویی غریب یا رهگذری هستی.

ثروت (بسیار) اندوخته نمی‌شود مگر به پنج ویژگی: بخلی بسیار، آرزویی دراز، آزی چیزه، گسستن از خویشان و ترجیح دنیا بر آخرت.

از بزرگواری انسان است؛ گریستن او بر زمان ازدست‌رفته‌اش و اشتیاق او به زادگاهش و نگهداری دوستان دیرینه‌اش.

اگر نادان سکوت کند اختلاف از بین می‌رود.

ثروتی بزرگ‌تر از عقل، فقری مثل نادانی، وحشتی سخت‌تر از خودبینی و حیاتی لذت‌بخش‌تر از خوش‌خلقی نیست.

عجله در کار قبل از به دست آمدن توانایی و تنبلی بعد از به دست آمدن فرصت، از نادانی است.

بهترین شما کسی است که وقتی نگاهش می‌کنید به یاد خدا می‌افتید و بدترین شما کسانی هستند که سخن‌چینی می‌کنند، بین دوستان جدایی می‌اندازند و برای دیگران عیب می‌تراشند.

کسی که به روزگار تکیه کند، زمین می‌خورد.

پیشرفت و گشایش در عدالت است.

هرکه سه خصلت نداشته باشد کارش تمام است: تقوایی که او را از نافرمانی خدا دور کند، خلق‌‌وخویی که با مردم مدارا کند و صبری که جهل نادان را دفع کند.

دلیر نمی‌خوابد و هرکس به خواب رود دشمنش بیدار است.


مرتبط از همین وبلاگ: متاسفانه نمی‌تونم لینک بدم ولی تو بایگانی شهریور ۹۸ یه مطلب با همین عنوان «حدیث نفس» هست که مرتبطه با مطلب فعلی. دوست داشتید اونم بخونید.

مسئلهٔ سوسک

چهارشنبه, ۳۰ مرداد ۱۴۰۴، ۰۸:۰۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
نوجوون که بودم، دختر قوی و شجاع مد بود. از اینا که یه شمشیر برمی‌دارن به نبرد پلیدی‌‌های دنیا می‌رن؛ تو فنون نظامی و مبارزه دست مردا رو از پشت می‌بندن و درحالی که حتی حالت موهاشون تو نبرد تن‌به‌تن به هم نمی‌خوره، با همهٔ ظرافت دخترونه و سبکی و بی‌وزنی، از پس یه غول چندتنی برمیان. طبیعتا تو چنین فضایی ترسیدن از جک و جونورایی مثل سوسک حتی ارزش مطرح شدن هم نداشت. نباید می‌ترسیدی و اگر وحشت داشتی، به قدر کافی قوی و شجاع نبودی. و خب، من نمی‌ترسیدم. یادمه یه بار یه سوسک مرده تو کلاس افتاده بود و درحالی که بیش‌تر بچه‌ها از ترس یا چندش تو خودشون جمع شده بودن، با دستمال کاغذی برداشتم انداختمش سطل آشغال.

دانشگاه که رفتم، مد داشت کم‌کم عوض می‌شد. ظرافت و دخترونگی و لوس و حتی نیازمند بودن تو دستور کار زیباسازی بود. مستقل باشی ولی ادای بلد نبودن و نتونستن و ترسیدن دربیاری که ظریف‌تر و دخترونه‌تر به نظر برسی. این‌جا دیگه کم‌کم اجازه داشتی از سوسک بترسی و حتی ترسیدن ازش کمابیش ارزشمند بود. و خب، من می‌ترسیدم. واقعا می‌ترسیدم. یه بار با دیدن یه سوسک تو اتاق خوابگاه انقدر جیغ کشیدم که تا چند روز گلوم گرفته بود.

دانشگاه، یه سری باورهای من رو تغییر داد. بعضیا رو تثبیت کرد؛ بعضیا رو کنار گذاشت؛ بعضیا رو تکمیل کرد و از جمله موضوع سوسک رو دوباره به عنوان یک مسئلهٔ اساسی گذاشت جلوی من. من واقعا از سوسک می‌ترسیدم یا نه؟ چیزی که ازش مطمئن بودم این بود که اون روزی که برداشتم انداختمش دور، واقعا ترسی تو وجودم نبود. و اون روزی هم که رفته بودم رو تخت بالایی و جیغ‌های بنفش می‌کشیدم و تقریبا از ترس به گریه افتاده بودم حسم واقعی بود. ولی پس چه اتفاقی افتاده بود؟ نظر واقعی من در مورد سوسک چیه؟ آیا صرفا گذر زمان باعث این تغییر شده بود؟ یا تغییر تدریجی الگوی دختر جذاب، احساساتم رو تغییر داد؟

این بار نشستم خیلی دقیق این احساسات رو بررسی کردم. قدرت تصورم رو به کار گرفتم و دنیایی رو فرض کردم که در اون محبوب‌ترین دخترها از جهت شخصیتی اونایی هستن که تا سرحد مرگ از سوسک می‌ترسن. و بعد دنیایی که در اون دختران محبوب و پرطرفدار اونایی‌ان که اجازه می‌دن سوسکا از دست و پاشون بالا برن. تلاش کردم با تصور دقیق و چندبارهٔ هرکدوم از این موقعیت‌ها هر دو نظر برام کاملا بی‌اهمیت بشه. تلاش کردم به نظر و احساس واقعی خودم مستقل از نظر جامعه فکر کنم. و یوری‌کا! من واقعا و عمیقا از سوسک وحشت داشتم. این‌طوری که مثلا اگه جای شخصیت اصلی رمان ۱۹۸۴ بودم، می‌تونستن برای گرفتن هر نوع اعترافی ازم، جای موش از سوسک استفاده کنن. ولی نقطه‌ضعف بودن این قضیه به اندازه‌ای که الان از نقطه‌ضعف بودنش مطمئنم اهمیت نداره. من تونسته بودم احساسات واقعی‌م در مورد سوسک رو مستقل از نظر جامعه کشف و حتی کمی تحلیل کنم و این موضوع کمک بزرگی بود برای تحلیل احساسات مشابه در مورد باقی موضوعات جونده و خزنده و پرنده.


+ تعمیم بدید لطفا. به قول فجازیا، متن رو دوباره بخونید. من در مورد سوسک حرف نمی‌زنم.
+ ابزار و ترفند بسیار کاربردی‌ایه مخصوصا در تحلیل و ریشه‌یابی مسائل مربوط به حوزهٔ زنان. و مخصوصا برای خود خانم‌ها.

به طور خلاصه:

جمعه, ۲۵ مرداد ۱۴۰۴، ۱۲:۱۴ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
انسانی که با رانت و پارتی و سهمیه رشد و سال‌ها از این طریق ارتزاق کرده، تصویر غلطی از سنت‌های خداوند و مناسبات عادی و طبیعی دنیا داره. به همین دلیله که مواضع برخی مسئولین و سیاسیون ما از شدت این اشتباهی بودن، بوی حماقت گرفته. و البته چون سال‌ها از این طریق نون خوردن و می‌خورن، این حماقت با پوست و گوشتشون آمیخته شده و امید به اصلاح برخی از اون‌ها، امید کاملا واهی و اشتباهیه.

جمهوری اسلامی و حتی ایران بدون جمهوری اسلامی، بیش از هر چیز به تلاش برای گسترش عدالت در همهٔ زمینه‌ها نیاز داره. و البته که برای تامین این عدالت، امید ما به جمهوری اسلامی از همهٔ ساختارهای احتمالی دیگه بیش‌تره و بنابراین همهٔ تلاشمون باید معطوف به 
۱. حفظ جمهوری اسلامی
و ۲. تامین و گسترش و حفظ پیشرفت و عدالت
در اون بشه.

فلذا

چهارشنبه, ۲۳ مرداد ۱۴۰۴، ۰۴:۱۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
نکته‌ای که در مورد انتخاب پزشکیان وجود داره اینه که یه عده‌ای دور دوم اومدن رای دادن صرفا برای‌این‌که جلیلی رییس‌جمهور نشه. در‌صورتی‌که در حالت معمول، دور دوم انتخابات‌ها کم‌فروغ‌تر از دور اولشونه.
و طبیعتا در این نشانه‌هایی است برای گروهی که می‌اندیشند.


+ راه‌حل: جبههٔ انقلاب به یه شخصیت مخلص، متواضع، جامع، باهوش و کاریزماتیک نیاز داره. شاید بگید الان روحانی جامع بوده یا پزشکیان باهوش؟! که باید عرض کنم کار در جبههٔ مقابل خیلی راحت‌تره. نباید خودمون رو با اونا مقایسه کنیم. ما اهداف بزرگ‌تری داریم و طبیعتا رنج و زحمت بیش‌تری هم باید متحمل بشیم.

چرا خب؟:/

پنجشنبه, ۱۷ مرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۳۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
من تقریبا تو همهٔ زندگی آدم‌بزرگیم این‌شکلی بودم که اگر با کسی (مخصوصا تو محیط کار) مشکل داری برو منطقی و آدمی‌زادی باهاش حرف بزن و مسئله رو بالغانه با هم حل کنید. منتها انگار این قضیه برای اغلب هموطنان گرامی تعریف نشده. ترجیح می‌دن پیچونده بشن و بازی دربیارن براشون، ولی نظر شفاف و صادقانه رو نشنون. تازه اسم آدم‌های این‌شکلی رو «باسیاست» (به معنای مثبتش) هم می‌ذارن🤦‍♀️
واقعا متاسفم اینو می‌گم ولی اخیرا به جمع آدم‌های آب‌زیرکاه و بپیچون اضافه شدم و جالبه که همه راضی‌ترن انگار:| اعصاب خودم هم آروم‌تره:|


+ طبیعتا تو یه محدوده‌ای این کار رو انجام می‌دم و خط قرمز اینه حرام و مفسده‌ای نباشه توش.

برداشت دیگه‌ای می‌شه داشت؟

چهارشنبه, ۱۶ مرداد ۱۴۰۴، ۰۶:۵۰ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
من جدی‌جدی دارم به این نتیجه می‌رسم تلاش‌های سازمان‌یافته‌ و قدرتمندی از داخل وجود داره که سعی می‌کنه ما مردم رو به این نتیجه برسونه که بریزیم تو خیابون و رژیم رو عوض کنیم. منتها اغلب ماها به دلایل مختلفی این کار رو انجام نمی‌دیم و بعد از شکست هر پروژه یه دور تنبیه می‌شیم تا پروژهٔ بعدی. که اون پروژهٔ بعدی هم باز خودش یه جور تنبیهه برای این که بریزیم تو خیابون و الخ.


خدا می‌دونه روزی که پرده‌ها بیفته چه ماجراهایی قراره روشن بشه...

دیدم که می‌گم...

شنبه, ۱۲ مرداد ۱۴۰۴، ۰۷:۱۸ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

[طی سال‌های اخیر برای بیان نقش زن تو خانواده و جامعه، بعضا اغراق شده به نظرم. یه جورایی بعضیا دیگه خیلی ادایی شدن. گاهی‌وقتا یه طوری صحبت می‌شه که انگار مرد هیچی نیست و هیچی ازش برنمیاد و همه‌چیز به خانوما ربط داره و همه‌ش داره به خانم‌ها ظلم می‌شه و... که جالب و درست نیست واقعا. و متاسفانه یکی از نتایج طبیعی این اشتباه اینه که در چنین شرایطی یه سری آقایون به هم می‌ریزن و به سنتی‌ترین اشکال مردسالاری برمی‌گردن که خودش باعث می‌شه گره حل مسائل این حوزه، کور و کورتر بشه. اینا رو گفتم که بگم جمله‌ای که می‌خوام در ادامه بنویسم از این جنس نیست. فقط می‌خوام به یکی از وجوهی که خانم‌ها در اون نقش جدی‌تر و مهم‌تری دارن اشاره کنم ولی امیدوارم این‌طور برداشت نشه از نظر من خانم‌ها به‌طور کلی جنس برتر و مهم‌ترن و همهٔ تاثیرات از جانب اون‌هاست و... .]


و اون جمله اینه:

نهایتا سرنوشت هر خانواده رو جهان‌بینی خانم اون خونه تعیین می‌کنه...

از رنجی که می‌بریم ۳

پنجشنبه, ۳ مرداد ۱۴۰۴، ۰۳:۱۸ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
یه همکار خوشگل و بانمک دارم که یکی‌دو سال از من کوچیک‌تره. یکی‌دوسال پیش ازدواج کرده و چند ماه دیگه هم قراره به‌سلامتی نی‌نی‌ش به دنیا بیاد. یه دختر شاد و مهربون و پرانرژیه که واقعا حضورش پر از انرژی مثبته. کاملا مشخصه تو خانواده‌ای بزرگ شده که مامانش مدام قربون‌صدقه‌ش می‌رفته و سنگ صبورش بوده و باباش حامی و مراقبش. عاشق زندگی و شوهرش و الان هم بچه‌شه و از لحظه‌لحظهٔ به وجود اومدن این بچه _با این که از جهت پزشکی و فیزیولوژی خودش خیلی اذیت شد طفلکی_ لذت می‌بره. چرا؟ چون تو کل این پروسه، حتی قسمت‌های سخت و دردناکش دور‌و‌برش پر از حامی و مراقب بوده. ظاهراً دغدغهٔ مالی خاصی هم نداره. البته که همهٔ اینا در کنار هم باعث می‌شه از جهت کاری کمی تا قسمتی لوس و نازک‌نارنجی و کم‌طاقت باشه، ولی خب پر از اون چیزیه که الان امروزیا بهش می‌گن انرژی زنانه. هر مرحله‌ای از شادی‌ها یا مشکلات زندگیش باعث توجه بیش‌تر خانواد‌ه‌ش بهش می‌شه و کیه که تو همچین شرایطی دلش نخواد چند تا بچهٔ قدونیم‌قد داشته باشه؟

در مقابل دخترایی مثل من هستن _نگران نباشید دخترا، ما بی‌شماریم_ که اگر نه همیشه ولی در ۹۹ درصد موارد خودشون باید مراقب خودشون باشن، نگران خودشون باشن، از خودشون محافظت کنن، به خودشون دلداری بدن و خودشون رو آروم کنن، با خودشون درددل کنن و ناچار، به‌مراتب جدی‌تر و قوی‌تر از اون گروه اولی می‌شن که گفتم. ولی نه قوی‌تر شدن آروم و ذره‌ذره و در بستر همسری و مادری. قوی‌تر شدن اجباری یهویی آزاردهنده. مثلا برای من حتی قابل‌تصور نیست که یه روزی قرار باشه مادر بشم و مثلا تو روزای اول تولد بچه از مادر خودم کمک بگیرم برای انجام کارها. واقعا ترجیح می‌دم یه نفر رو استخدام کنم یا حتی خودم تک‌‌و‌تنها کارهام رو انجام بدم ولی از مامانم کمک نگیرم. یا مثلاً ترجیح می‌دم دو شیفت و حتی اگر لازم شد سه شیفت کار کنم ولی از بابام کمک مالی نگیرم. و همون‌قدری هم که الان بعضا ازشون کمک می‌گیرم روحم رو خراش می‌ده حقیقتا. 

خلاصه این که آدم‌ها ممکنه تو زندگی خیلی خیلی بیش‌تر از اونی که شما فکر می‌کنید آزار دیده باشن. شاید گفتنش بی‌رحمانه باشه ولی مثلا من وقتی به فرازهایی از دعاها می‌رسیدم که توش می‌گفتن «پدر و مادرم فدای شما» تا مدت‌ها واقعا نمی‌فهمیدم الان نکتهٔ فداکارانه‌ش کجاست. پدر و مادر من، باشن یا نباشن، چقدر فرق می‌کنه واسم؟ خدا شاهده حرفام از روی ناشکری نیست. معلومه که بودنشون مهمه. معلومه که دوست ندارم یه خار تو دستشون بره. ولی از روی محبت نیست. از روی عادته. معلومه که تلاش می‌کنم احترامشون رو حفظ کنم و احسان کنم بهشون ولی از روی وظیفه است نه علاقه. معلومه که تلاش می‌کنم تو مناسبت‌ها براشون کادو بخرم، ولی به خاطر اینه که خیال نکنن عمرشون هدر رفته و بچه‌شون قدرشناسی بلد نیست. معلومه که یه کارهایی رو اختصاصا برای اونا انجام می‌دم، ولی ذوق و شوقی وجود نداره. صرفا چون احساس می‌کنم من که فایدهٔ دیگه‌ای ندارم، حداقل برای خونواده‌م مفید باشم. معلومه‌ که مهم‌ترین دلیل رنج‌های من طی همهٔ سال‌های زندگیم مامان و بابا هستن، ولی مگه تا کجا می‌شه جنگید و سعی کرد شرایط رو تغییر داد و آدم‌ها رو توجیه کرد؟ آخرش با خودت می‌گی اصلا زندگی ارزش این همه تلاش و زجر کشیدن رو داره؟ و رهاش می‌کنی.

خلاصهٔ خلاصهٔ خلاصه‌ش این که آدم‌ها رنج‌ها و دردهایی خیلی عمیق‌تر از تصورات شما دارن. تو تحلیل‌هاتون در مورد زندگی، آدم‌ها، خانم‌ها، ازدواج، بچه‌دار شدن و همهٔ مقولات این شکلی، این رو حتما بارها به خودتون یادآوری کنید.

یادآوری به خودم

پنجشنبه, ۲۷ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۰۳ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
یک) چیزی که تو زندگی مهمه اینه که چی تحویل می‌گیری و چی تحویل می‌دی. ارزش افزوده‌ای که در موقعیت ایجاد می‌کنی مهمه (مهم‌ترینه). تو رو نهایتا با چیزی که بقیه بهش رسیدن مقایسه نمی‌کنن. با چیزی می‌سنجن که خودت می‌تونستی برسی و نرسیدی. پس تو هم فقط همین مقایسه رو برای خودت داشته باش.

دو) نیت خوب، قلب پاک، هدف‌گذاری عاقلانه، تلاش مستمر تموم‌نشدنی و توکل به خدا، کلیدهای رسیدن به آدم کامل‌تریه که می‌تونی بهش تبدیل بشی. «باید» بهش تبدیل بشی.

سه) صبور باش و توقع نداشته باش سریع از تلاش‌هات نتیجه بگیری. زمان همه‌چیز رو سرجای مناسبش قرار می‌ده🙌

این اعداد رنج‌آور...

شنبه, ۲۲ تیر ۱۴۰۴، ۱۱:۰۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
با فرض شهادت هزار نفر از هموطنانمون، فرض جمعیت نود میلیونی ما، فرض کشته شدن سی نفر در اراضی اشغالی و جمعیت نه میلیونی اونا، ما باید حداکثر سیصد تا شهید می‌داشتیم تا نسبت‌ها تقریبا مساوی باشه. این فاصلهٔ سیصد تا هزار، بیش از هر چیز من رو آزار می‌ده...

شهادت فرماندهان رو هم که تقریبا مابه‌ازا نداشته، می‌ذاریم به حساب محدودیت‌های واقعی‌مون و قدرت بیش‌تر طرف مقابل. ولی اون فاصله‌ای که گفتم انگار دقیقا بخش ناکارآمد ماست. فاصله‌ای که باید پر بشه...

چند بار از یه سوراخ گزیده شیم کافیه؟

دوشنبه, ۱۰ تیر ۱۴۰۴، ۰۸:۵۸ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
احتمال داره کل بقای انقلاب اسلامی رو مدیون اون مسئول حفاظتی باشیم که اصرار کرد کیف کشمیری رو برای ملاقات با امام بگرده و آشنابازی درنیاورد.

حالا بعد پنج دهه ترور و خرابکاری و انواع ناکارآمدی‌هایی که به خاطر سهمیه و فامیل‌بازی گرفتارشیم، همچنان به زیرسبیلی رد کردن و «ایشون با منه» و «حاج آقا سفارش کردن» ادامه بدید تا به امید خدا همگی منقرض شیم‌ تموم شه✋

نظر خیلی نامحبوب ۷

جمعه, ۷ تیر ۱۴۰۴، ۰۷:۲۴ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
انقدری که من می‌فهمم داشتن بمب اتم کمک خاصی به ما نمی‌کنه. این نظریه که باید تا جایی که ممکنه از طبیعت استفاده کرد و بهش تسلط پیدا کرد و قدرت پیدا کرد و... مادیه نه دینی. تو منظومهٔ فکری ما همهٔ این اقدامات یه حد معمول متعارفی دارن و قدرت اصلی دست خداست. فلذا تلاش‌های اغراق‌آمیز برای قدرتمند شدن لازم نیست. قدرت اصلی ما در مسیرهای دیگه و چیزهای دیگه است و برای اون‌ها باید تلاش کرد. 
در واقع چرا باید چیزی بسازیم که طبق مبانی فکریمون _منابع اصلی قدرتمون_ هرگز نمی‌تونیم ازش استفاده کنیم؟ مثل اینه از بالاترین منبع قدرت و وجه تمایزمون با حیواناتی که رو‌به‌رومون هستن صرف‌نظر کنیم و خودمون رو تا سطح اونا پایین بیاریم. کسانی که اون‌‌ها رو حق نمی‌دونیم و معتقدیم در انتهای این مبارزه که نور به ظلمت غلبه می‌کنه قراره دقیقا به خاطر همین افکار و عملکردشون مورد غضب قرار بگیرن.

این کار نهایتا بیهوده و مایهٔ تلف کردن وقت و انرژی و منابع مالی ماست.



+ بعدنوشت: اونچه که باید به هر قیمتی ازش مراقبت کرد، حق غنی‌سازی در خاک ایرانه. بخش قدرت‌آفرین و بازدارندهٔ کل این ماجرا برای ما اینه. (بدیهیات: شرط لازم؛ و نه کافی)