تلاجن

تو را من چشم در راهم...

تمرین می‌کنید انقدر سطحی باشید؟!

شنبه, ۷ مهر ۱۳۹۷، ۰۹:۰۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

بعضیا خیلی باحالن! خیال می‌کنن خودشون تو مرکز دهکده جهانی‌ان بعد ما لابد یه جایی پشت کوه گیر افتادیم! خیال می‌کنن این رسانه‌هایی که در معرضشن، فیلمایی که می‌بینن، جهان‌بینی‌‌ای که اغلب از روی ظواهر جذبش می‌شن رو ماها ندیدیم و نمی‌بینیم! 

چپ می‌رن راست میان می‌گن «تو چون تو یه خانواده مسلمان به دنیا اومدی دینت اینه»، «تو چون تو ایرانی مغزتو شست‌و‌شو دادن!»

عزیزم! خیالت راحت! خدا، وقتی بهش اعلام کنی قبول یا دوسش داری، انقدر ازت امتحانای کتبی و شفاهی و تشریحی و تستی می‌گیره که دیگه جایی واسه این حرفا نمی‌مونه!

که منم مثل تو همه این مظاهر اصطلاحا تمدن رو دیدم و دارم می‌بینم!

که اگه قرار بود بنا به دین‌داری فک و فامیل و دور و بری‌ها راجع به دین خدا تصمیم بگیرم و‌ نظرات بدم کارم خیلی خیلی راحت‌تر بود!

خیالت راحت عزیز من! اینا که می‌بینی «انتخاب» ماست. انتخابی که یا از روی ندونستن یا ظاهربینی باهاش دشمنی و گرفتاریت اینه که اعتقاد عمیق راسخ بعضی آدم‌ها آینه دق راحت‌طلبی و بی‌خیالیت می‌شه.

به توجیه بافتن ادامه بده؛ ما هم مثل خود خدا هیچ عجله‌ای نداریم...

معنای واژه‌ها

جمعه, ۶ مهر ۱۳۹۷، ۰۲:۲۹ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

«وقتی که موسی بن عمران و‌ برادرش هارون _علی نبینا و آله و علیهماالسلام_ بر فرعون وارد شدند، در حالی که جامه‌های پشمین به تن و چوبی در دست داشتند، و با فرعون شرط کردند که اگر تسلیم پروردگار شود، حکومت و ملکش جاودانه و عزتش برقرار می‌ماند، فرعون گفت: «آیا از این دو نفر تعجب نمی‌کنید که دوام عزت و جاودانگی حکومتم را به خواسته‌های خود ربط می‌دهند؛ در حالی که در فقر و‌ بیچارگی به سر می‌برند؟! اگر چنین است، چرا دست‌بندهای طلا با خود ندارند؟!»

این سخن را فرعون برای بزرگ شمردن طلا و‌ تحقیر پوشش پشمین لباس آن‌ها گفت؛ در حالی که اگر خدای سبحان اراده می‌فرمود، هنگام بعثت پیامبران، درهای گنج‌ها و معدن‌های جواهر و باغ‌های سرسبز را به روی پیامبران می‌گشود و پرندگان آسمان و حیوانات وحشی زمین را همراه آنان به حرکت درمی‌آورد. اما اگر این کار را می‌کرد، آزمایش از میان می‌رفت و پاداش و عذاب، بی‌اثر می‌شد و بشارت‌ها و‌ هشدارهای الهی بی‌فایده بود و بر مومنان، اجر و پاداش امتحان‌شدگان واجب نمی‌شد و ایمان‌آورندگان، ثواب نیکوکاران را درنمی‌یافتند و واژه‌ها، معانی خود را از دست می‌دادند؛ در صورتی که خداوند، پیامبران را با عزم و اراده قوی، گرچه با ظاهری ساده و فقیر مبعوث کرد؛ با قناعتی که دل‌ها و چشم‌ها را پر کند، هرچند فقر و‌ نداری ظاهری آن‌ها، چشم‌ها و گوش‌ها را خیره کند.»


نهج‌البلاغه | خطبه ۱۹۲

کلمة سواء

چهارشنبه, ۴ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۰۲ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

«فراموش نمی‌کنم زمانی را که در صف اتوبوس بین شهری برای سفر از اتاوا به تورنتو همراه برادرم ایستاده بودم. جلوتر از ما پیرزنی شاداب، مرتب و آرام اول صف ایستاده بود و منتظر که اتوبوس جدیدی بیاید و به سمت مقصد حرکت کنیم. گپ و گفتی کردیم و معلوم شد که معلم زبان انگلیسی است و برای دید و بازدید فامیلی به تورنتو می‌‌رود. سخت مودب بود و‌ هر سوالی را با ادب و کوتاه پاسخ می‌داد.

در همین اثنا مرد قوی‌هیکلی که چشمان بادامی کشیده‌ای داشت و قیافه زخم‌خورده‌ای، بی‌توجه به آدم‌های داخل صف، مستقیم رفت و جلوی پیرزن ایستاد. تو گویی اهالی صف آدم نیستند. اگر ایران بود، خوب اولین واکنش افراد داخل صف، چند فحش آب‌نکشیده و به دقیقه نرسیده مشت و‌ لگدی بود که بین طرفین رد و بدل می‌شد و ماجرا تا کلانتری هم می‌کشید و‌ خون و خون‌ریزی‌ برقرار بود ولی این‌جا پیرزن با خونسردی و آداب‌دانی و‌ با صدایی پایین برای مردک قوی‌هیکل توضیح داد که این کارش خلاف قانون است و موجب تضییع حقوق سایرین. مردک آسیای شرقی، برگشت و نگاه تندی به پیرزن کرد و‌ بلند، طوری که دیگران هم‌ شنیدند غرولند کرد که: «شات آپ» و این طور به پیرزن فهماند که باید از فحش‌های او بترسد؛ پیرزن اما دست‌بردار نبود و‌ ادامه داد: «شما با این کار به حقوق‌ خودتان هم ضربه می‌زنید» و‌ مردک دوباره فریاد زد که: «خفه شو». 

از این حرکت مرد کم‌کم خون ما به‌ جوش‌ آمد و می‌خواستیم قیصروار وارد معرکه شویم و‌ یقه‌اش را پاره کنیم. اما پیرزنِ معلمِ زبان همچنان خونسرد و به آرامی توضیح می‌داد که نقض حقوق دیگران نقض دموکراسی است و به ضرر همه است و مردک باید برای حفظ حقوق خودش هم که‌ شده حقوق دیگران را رعایت کند. مرد قانون‌شکن هر چه فحاشی کرد فایده نداشت و پیرزن به استدلالات خودش  در اهمیت حفظ حقوق دیگران مثل یک‌ نوار کاست ضبط‌شده ادامه می‌داد تا جایی که با کمال تعجب مرد قوی‌هیکل صحنه را رها کرد و رفت و در برابر سرسختی و آرامش پیرزن کم آورد. چیزی نمانده بود که برای پیرزن شجاع‌دل کف بزنیم و مانده بودیم که چه‌طور مرد قوی‌هیکل با آن زور بازو و قیافه زخم‌خورده مقابل این پیرزن نحیف کوتاه آمد و رفت. 

مرد که رفت پیرزن منبر رفت که: «ما برای دموکراسی زحمت زیاد کشیده‌ایم برای این که کسی حقوق بچه‌هایمان را پایمال نکند و‌ حاضر نیستیم کوتاه بیاییم در مقابل ظلم و‌ هرچقدر هم هزینه داشته باشد می‌پردازیم تا حقوق‌مان حفظ شود.»


دهه پنجم، دهه گفت‌وگو باشد ان‌شالله. یاد بگیریم که با هم حرف بزنیم.


از: هاروارد مک‌دونالد | سید مجید حسینی | ۱۷۶_۱۷۴

آیا؟

يكشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۷، ۰۱:۰۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

«آیا ممکن است گاهی شکست به معنای پیروزی باشد؟»

این سوال ثابت امتحانای نگارش یکی از سال‌های راهنمایی بود. بعد درس پوریای ولی آورده بودنش و یادمه معلممون گفته بود «این سوال تو همه امتحانا میاد. جوابشو بلد باشید»

و راست می‌گفت. تو همه امتحانا اومد. تو همه امتحانای اون سال و سال بعد و سال بعدتر و تا الان.

«آیا ممکن است گاهی شکست به معنای پیروزی باشد؟»

پیش اومده تا ته ته مسیر شکست خوردن برید و حس پیروزی داشته باشید؟ یا حداقل حس شکست نداشته باشید؟

پاییز عزیز

يكشنبه, ۱ مهر ۱۳۹۷، ۱۲:۳۱ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

نقطه عطف زندگی آن‌جاست که واقعا بفهمی نه خدا، نه اولیا و نه وعده‌هایش هیچ کدام لنگ و معطل تو نیستند.


+ «مهر» و «پاییز» رو دوست دارم. هیچ دلیل شاعرانه‌ای هم نداره. تنها دلیلش اینه که ماه و فصل تولد خودمه.

کاش یه ربطی داشتم بهش

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۵:۵۵ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

«زندگی در نظرم مسخره می‌آید، چه پیروزی‌هایش و چه شکست‌هایش، چه حیاتش و چه مماتش! چه ناراحتی‌هایش و چه دلخوشی‌هایش! چه امید بستن به آرزوها و چه ترس از قضا و قدر...همه و همه در نظرم مسخره می‌آید. 

به هیچ چیز و هیچ کس دلخوشی ندارم، از هیچ چیز و هیچ کس امید و انتظاری ندارم، از هیچ چیز و هیچ کس وحشتی ندارم.

فقط به خاطر وظیفه برمی‌خیزم، به خاطر وظیفه غذا می‌خورم، به خاطر وظیفه می‌خوابم، به خاطر وظیفه می‌جنگم، به خاطر وظیفه مبارزه می‌کنم، به خاطر وظیفه حرف می‌زنم، به خاطر وظیفه زندگی می‌کنم... و الا حیات بر من سخت سنگین و غیر قابل‌ تحمل بوده است.

شاید من مرده‌ام، روح کشته‌ام، سنگ و جامدم، از حیات و ممات دست شسته‌ام و فقط به خاطر وظیفه متحرکم.»

 

مصطفی چمران | خدا بود و دیگر هیچ نبود | ژانویه۱۹۷۸ | لبنان

 

 + نویسه مرتبط: عنوان ندارد

فقط تموم شه

شنبه, ۳۱ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۵۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

قطعه خیلی کوچیکی از یه جورچین چند هزار تیکه که هیچ درکی از روند تکمیل جورچین نداره. چشماش انقدر کوچولوئه که اصلا نمی‌دونه آیا بقیه قطعات هم دارن سر جاشون قرار می‌گیرن یا نه.

از جایی که قرار گرفته (رو صفحه مقوایی پس‌زمینه جورچین) فقط قطعات به هم ریخته روی زمین رو می‌بینه و اصلا نمی‌دونه چند تا از این قطعات مال همین جورچینن و قراره استفاده بشن تا از تعداد قطعات نتیجه بگیره، حتی در مورد چند تیکه بودن جورچین هم هیچ اطلاعی نداره و فقط از این که زمان خیلی زیادی از شروع تکمیل جورچین گذشته، حدس می‌زنه باید چند هزار قطعه‌ای باشه.

قطعه‌ای که تقریبا همه امیدش به آینده‌ای که دوست داشته ببینه رو از دست داده و وقتی نوشته‌های قبلی خودش رو می‌خونه باورش نمی‌شه اون همون آدمیه که اون‌ها رو نوشته.

قطعه‌ای که فقط از یه چیز مطمئنه و اون این که باید تو همون نقطه‌ای که بهش گفتن بمونه ولی انگار دیگه هر لحظه منتظره کل جورچین خراب شه، بسوزه، پاره شه، چه می‌دونم.

قطعه‌ای که امیدواره همین باور به موندن سر جاش رو هم از دست نده.


+ اون وقتایی که امیدوار بودم به خیلی چیزا براتون از امیدواری‌هام می‌نوشتم؛ فکر می‌کنم الان هم که انقدر خسته و ناامیدم باید بنویسم که الکی ادا درنیاورده باشم.

+این اولین و آخرین باریه که از ناامیدی می‌نویسم. یه بار به هرحال باید می‌نوشتم تا نه خودم و نه شما فکر نکنید انقدر قوی‌ام که بتونم همیشه امیدوار باشم...

روضه

جمعه, ۳۰ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۱۴ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

امروز خودم برای خودم روضه خوندم. اونم با آیات قرآن. با اون قدری از ترجمه فارسی آیات مربوط به زندگی حضرت موسی _علی نبینا و آله و علیه السلام_ که یادم بود. بخش مربوط به مسابقه با ساحران دربار فرعون.

ربطش به عاشورا چیه؟

توضیحش سخته. خیلی سخت...

همین قدر بگم که ماجرای زندگی حضرت موسی علیه‌السلام و مخصوصا همین بخشی که گفتم جذاب‌ترین قسمت‌های قرآنن برای من.

رمز به وبلاگ‌نویس‌ها داده می‌شود

پنجشنبه, ۲۹ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۴۱ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید

اعتقاد

سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۱۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

اعتقاد نصفه بهتر است یا بی‌اعتقادی؟

آریایی‌ای که ما باشیم!

سه شنبه, ۲۷ شهریور ۱۳۹۷، ۱۲:۵۳ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

توقع داشتم این گوشی آریا۱ که خریدم یه چیز داغونی باشه که باهاش منت بذارم سر خدا بابت فداکاری و ایثار و جهاد اقتصادی و الخ. منتها نه تنها این طوری نیست؛ فکر کنم یه چی هم بدهکار شدم که با این قیمت مناسب همچین گوشی‌ای خریدم.

+تا این‌جا فقط دوربینش در حدی نبود که انتظار داشتم؛ بقیه ویژگی‌های ظاهری، سخت‌افزاری و نرم‌افزاری انصافا خیلی خوبه.

+بیاید امیدوار باشیم در ادامه یه مشکل خاصی پیدا کنه که فانتزی بنده محقق بشه :دی

+اولین پست با گوشی جدید:)

چطور می‌شود واقعا!

دوشنبه, ۲۶ شهریور ۱۳۹۷، ۰۴:۵۲ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

در تعجبم که گروهی برای دفاع از باطل، ظلم، وحشی‌گری‌ و فساد (که خلاف عقل و فطرت آدمی‌زاد است) و تئوریزه کردن مبانی‌ای خلاف نص صریح تاریخ و تجربه زندگی اجتماعی بشر، این همه انرژی و انگیزه تلاش و مبارزه و کار رسانه‌ای دارند و عده دیگری در دفاع از حق و حقیقت و خروار خروار شواهد تاریخی و اجتماعی این همه سست و بی‌نظمند!

+با ادای احترام به اشخاص و نهادهایی که از این قاعده مستثنا هستند که علی‌رغم بعضا گمنامی و قلت عددشان، هرچه داریم از اخلاص و پشتکار و نظم آن‌هاست.(ولو گهگاه اشتباهاتی هم کرده باشند)

اوهام

يكشنبه, ۲۵ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۱۴ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

اگر روزی کارگردان شوم

برای نقش آدم درست‌کار فیلم

فردی را پیدا می‌کنم

با چهره‌ای ساده

و چشم‌هایی خیلی معمولی

برای نقش آدم جنایتکار داستان هم

کسی را پیدا می‌کنم

با ظاهر آراسته

و لبخندی مهربان


زمان وقوع یک اتفاق خیلی بد در فیلم من

نه شب است

نه رعد و برق می‌زند

و نه باران می‌بارد


عشق

در یک روز معمولی نیمه آفتابی

که هیچ ویژگی خاصی ندارد

بین دو آدم

که هیچ ویژگی خاصی ندارند

_به جز همان دل مهربانی که می‌‌تواند عمیقا عاشق باشد_

اتفاق می‌افتد


دلتنگی می‌تواند 

در یک صبح زیبای بهاری 

در کنار شکوفه‌های تازه تازه سفید و صورتی

به اوجش برسد


و آدم‌ها 

برای رسیدن به چیزی که می‌خواهند

ممکن است پنج‌بار

_یک عدد ساده بدون هیچ خاصیت عجیبی_

یا بیش‌تر

زمین بخورند


در داستان فیلم من

در اوج گرفتاری

هیچ معجزه خاصی

اتفاق نمی‌افتد

کسی در نمی‌زند

کسی ناگهان زنگ نمی‌زند

که مشکلات را حل کند


تو هستی

و تنهاییت

و انقدر شکست می‌خوری

و اشتباه می‌کنی

تا بالاخره 

راه را

پیدا کنی


خدای آدم‌های قصه من

درگیر ظواهر نیست

در بند جزئیات بی‌اهمیت نیست

نگران زمان نیست

با اعداد رند حساب و کتاب نمی‌کند

دلسوزی بیجا ندارد

از اصولش کوتاه نمی‌آید


و فیلم آن‌قدر طول می‌کشد

تا بالاخره

آدم‌های قصه هم

این را یاد بگیرند


یاد بگیرند که

زندگی واقعی

شبیه فیلم‌ها نیست

هیچ‌وقت هم نبوده


یاد بگیرند که

ما همگی

و دسته‌جمعی

با هم

«فیلم‌زده» شده‌ایم

و تصمیم بگیرند

سرنوشتشان را

عوض کنند


مطابقِ

قوانینِ

زندگیِ

واقعی.

خودتان را بدهکار آن‌ها ندانید

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۶:۵۸ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

ما به پرودگار عالم

به مبارزان راه حق در تمامی تاریخ

 و در پهنه جغرافیا

به خودمان

به تک تک مردمان این سرزمین 

و به همه آیندگان

تا جایی که از مرزهای حق و عدل بیرون نرود

و تا نقطه‌ای که توان داشته باشیم

بدهکاریم

اما به گزافه‌های نفسانی شبه‌روشنفکران

هرگز! و مطلقا!

واقعنا!

شنبه, ۲۴ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۵۶ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

چقدر غر زدن راحته و کیف می‌ده! تا حالا دقت نکرده بودم😊

مثال

جمعه, ۲۳ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۲۵ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

شده تو یه مجموعه مسئول باشی، قرار به انجام کار مشترک باشه، از هرکسی بپرسی کدوم کار براش راحت‌تره و خودت حاضر باشی هر کاری موند رو انجام بدی، هرکس خودش کارش رو انتخاب کنه، بعضی از پرمدعاترین اعضا، راحت‌ترین قسمت رو بردارن، تو همون قسمت هم توقع داشته باشن کمکشون کنی، همین کارم انجام بدی، تو بخش خودت کسی کمکت نکنه ولی تو کمک کنی به بقیه، با این حال بازم کم بذارن و وقت اضافه بخوان، وقت اضافه بدی و بازم کار نکنن، بپرسی «ببین اگه نمی‌رسی بگو یه کاریش بکنیم» بگه «نه، می‌تونم»، بازم انجام نده، دیگه وقتی نباشه، مجبور بشی از کارای شخصیت و خواب و خوراک و استراحتت بزنی و کار رو تموم کنی که لنگ نمونه پروژه، بعد چون بیش‌تر کارها رو تو انجام دادی ناچار ارائه هم با تو باشه. با هر سختی‌ای هست تمومش کنی، ارائه بدی و ماجرا تموم شه. به روی اون طرفم نیاری و بگی «بیخیال! ارزشش رو نداره.» بعد همون آدم و دقیقا همون آدم بیاد بگه «می‌تونستی بهترم توضیح بدیا!» و بگه «چرا همیشه باید تو ارائه بدی و تو چشم باشی؟» بعد هم باهات قهر کنه و بگه «من دیگه هم‌گروه نمی‌شم با تو». بعد هم برای دفعه بعد، بره به کسایی که می‌خوان تو گروه تو باشن بگه «فلانی خیلی خودخواه و پرروئه. خیلی هم خودشیرینه»

از شدت فشار روحی‌ای که بهت وارد شده، بری با هم‌گروهی‌های قبلیت (که وظیفه خودشون رو در حدی که باید انجام دادن ولی کاری به کار چیز دیگه‌ای هم نداشتن) حرف بزنی و درددل کنی و بهت بگن «توام آخه کار سختی رو سپرده بودی بهش» یا «آخه توام می‌تونستی بهتر ارائه بدی دیگه. راست می‌گه»


شده اینا؟ برید تو یه مجموعه مذهبی ترجیحا مختلط (که پیچیده‌تر بشه موضوع)، اینا رو تجربه کنید؛ بعد بیاید این‌جا می‌شینیم با هم درباره این که چرا فلانی کاری نمی‌کنه صحبت می‌کنیم.

حکیم تولستوی

پنجشنبه, ۲۲ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۴۲ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

«موفقیت در جنگ هرگز نه به چگونگی موضع وابسته بوده، نه به کیفیت تسلیحات و نه حتی به تعداد نفرات واحدها؛ هیچ‌وقت هم به این‌ها وابسته نخواهد بود... موفقیت در جنگ به یک چیز مربوط است و آن احساسی است که در دل من و در دل یک‌یک این سربازان وجود دارد...»


پ.ن طبق معمول بی‌ربط: از آدمی که صرفا با داشتن پول و پارتی‌بازی به جایی رسیده که من با زحمت نتونستم یا تونستم برسم، بدم می‌آد؟ اصلا! اصلا چنین موجودی در حدی نیست که من ازش بدم بیاد؛ چون مطمئنم اگه تو جایگاه مشابه قرار بگیرم هرگز حاضر نیستم از این روش‌های حقارت‌آمیز استفاده کنم.

اما ساختاری که این اجازه رو بهش می‌ده، قطعا باعث ناراحتیه و باعث می‌شه ذهنم مدام درگیر این باشه که در یک زمان‌بندی کوتاه، میان و بلندمدت، چه کارهایی از دستم برمیاد برای تغییر این ساختار.

+هیچ اتفاقی یه شبه نمی‌افته. مقایسه مداوم جامعه در حال پیشرفت ما با تمدنی که نتیجه چند قرن عرق ریختن و البته غارت‌گریه، فقط انرژی‌های مفیدتون رو می‌گیره.

یا به هر قیمتی شده فرار کنید و برید و اجازه بدید آدم‌های باانگیزه، بدون عذابِ شنیدنِ غرغرهای مداوم شما، تلاش کنن و زحمت بکشن یا خودتون رو تبدیل کنید به یکی از همین آدم‌های قوی و باانگیزه. از نظر من راه سومی وجود نداره.

+هزارتا ساختار سیاسی هم که عوض بشه، گرفتاری‌های ما فقط به دست خودمون حل خواهد شد. با کار واقعی و بی‌وقفه. با انگیزه، امید و اعتماد به نفس. اگه تو ساختاری که تا این حد متکی به سنت و ارزش‌های بومی این مردمه، نمی‌تونی کار کنی، مطمئن باش تو هیچ ساختار دیگه‌ای هم نمی‌تونی. جمهوری اسلامی نعمته برای همه ما (حتی تویی که دغدغت اصلا و مطلقا دین نیست) و نعمت رو شکرش رو به جا می‌آرن نه که بابتش غر بزنن!

اعتراف یک‌‌ خطی

چهارشنبه, ۲۱ شهریور ۱۳۹۷، ۰۳:۳۰ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

باید اعتراف کنم از این که خدا با آدم‌ (فرد/جامعه) تعارف نداره خوشم‌ میاد.


بعدنوشت: فکر می‌کنم دین‌داری بیش از حد علمی-پژوهشی من نیاز به یه درجاتی از جنون داره...

مرکز طوفان

يكشنبه, ۱۸ شهریور ۱۳۹۷، ۰۲:۵۲ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

چشم طوفان ناحیه‌ای است با هوای آرام که در میانهٔ طوفان‌های شدید گرمسیری ایجاد می‌شود. [ویکی پدیا]

یعنی در حالی که در اطراف، باد و گرداب با سرعت بالایی در حال حرکت است، مرکز طوفان ممکن است یک جزیره آرام با آب و هوای آفتابی باشد.

و دل مومن نیز چنین است به گمان من. جزیره آرام با آفتاب ملایم در میانه گرفتاری‌ها. مومن از امید و تلاش حرف می‌زند و خیلی‌ها به او لقب «خیال‌پرداز» می‌دهند. عکس‌های هوایی گردباد و گرداب را نشانش می‌دهند و او را متهم می‌کنند که «واقع‌بین» نیست. 

مومن شبیه سواره‌ای است که به افق نگاه می‌کند؛ به انتهای مسیر. و دیگران چشمشان به سنگریزه‌های بین راه است و مدام غر می‌زنند که «اگر یکی از این سنگ‌ریزه‌ها لاستیک را سوراخ کند چه کنیم؟!»

مومن با خودش، در مورد عمل به هیچ حق و حقیقتی مطلقا تعارف ندارد و در جایی که مسئول و مدیر باشد، در عین ادب و نرمی و لطافت رفتاری، با دیگران نیز. به خودش فرصت می‌دهد که ذره ذره بهتر شود؛ ولی هیچ کدام از وظایفش را از دایره برنامه‌ریزی و عمل خارج نمی‌کند به خیال این که «نمی‌توانم»، «نمی‌شود»، «به من چه اصلا؟»، «حالا مگر چه کسی رعایت می‌کند که من دومی‌اش باشم؟»

صرفا طبق قوانین رسمی عمل نمی‌کند؛ علاوه بر قواعد و قوانین رسمی، انصاف و وجدان دارد و عمیقا به آن‌ها متعهد است.

مدام و مداوم در حال بررسی حال و احوالش است؛ حب و بغض‌هایش را زیر ذره‌بین می‌گذارد و آن‌ها را با حق و عقل می‌سنجد. نه بی‌دلیل منطقی و عاقلانه و منطبق بر حق و حقیقت، به کسی علاقه دارد و نه به خاطر ضعف‌ها و حقارت‌های روحی و حسادت‌ها و کینه‌های نفس اماره، از کسی متنفر است.

هرگز و تحت هیچ شرایطی دروغ نمی‌گوید. با هیچ توجیهی. مگر جایی که واقعا مصلحتی وجود دارد که بسیار بسیار شرایط خاص و نادری است.

پرتلاش است و در کم و کیف تلاش هیچ‌کس را مانند او نمی‌بینید.

باهوش است؛ چرا که اصولا دین‌داری کار انسان‌های باهوش است. انفاق، امر به معروف، تقیه و خیلی دیگر از وظایف دینی فقط از انسان‌های هوشمند برمی‌آید. هوشمند کیست؟ در تعریف دین، هر کس بیش‌تر حواسش باشد به رهنمودهای عقل. کسی که به آن‌چه می‌فهمد و می‌داند عمل می‌کند؛ بدون توجه به این که چند نفر دیگر در این حق و حقیقت با او همراه هستند؛ بدون توجه به نیش و کنایه‌ها.

به خاطر نفسش عصبانی نمی‌شود؛ حتی در دفاع از حق. اگر داد بزند به این دلیل است که در آن لحظه خاص، فریاد است که تاثیرگذار است و وجدان‌های خوابیده را بیدار می‌کند و اگر سکوت می‌کند از ترس قضاوت شدن نیست؛ سکوت می‌کند چون سکوت برای فهماندن حق، موثر است.

مومن، عاشق است. عمیقا عاشق است و درد عشق را می‌فهمد. «فراق» را می‌فهمد. «اشک» را می‌فهمد.

در میان مردم تنهاست و در خلوت خودش، پروردگار عالم کنار اوست. برای همین است که اگر تمام مردم عالم از بین بروند و او باشد و قرآنش، احساس ترس و وحشت ندارد.

متقی است. اهل خودداری و به اندازه (و بلکه بگویم کم) خوردن، خوابیدن و حرف زدن.

امنیت و آرامش است برای آدم‌های معمولی، مایه اطمینان قلبی است برای مومنین دیگر و باعث زحمت و آزار است برای ناکسان.

قلب او همان ظرفی است که خداوند حقایق را، حکمت را و آرامش را به آن نازل می‌کند؛ پس مومن سزاوارتر از همه آدمیان دیگر است به پیش‌بینی آینده انسان و جهان؛ چرا که تقوا، کلید درک حقایق عالم است. بنابراین، برای فهمیدن این که قرار است ماجرای تقابل حق و باطل به کجا برسد، حرف هر کسی را دوست دارید بخوانید و بشنوید؛ ولی فقط حرف مومنین را باور کنید. آن‌ها تنها کسانی هستند که واقعا می‌دانند درباره چه چیزی حرف می‌زنند...

صرفا جهت غر زدن

جمعه, ۱۶ شهریور ۱۳۹۷، ۰۷:۵۳ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

یک) ببین خانم محترم چادری‌ای که مدام درگیر چادرت هستی و طوری سرش می‌کنی که من اصلا نمی‌توانم درست ببینمت و به شکلی حجاب می‌کنی که موقع حرف زدن با تو یا دیدنت، فقط حواسم می‌رود به ور رفتن تو با چادرت،

تو، دقیقا به اندازه همان دختری که با حجاب نصفه و صد جور رنگ و لعاب از خانه بیرون می‌آید، داری «زن» بودنت را فریاد می‌زنی.

حجاب را که متمدنانه‌ترین روش ممکن برای حضور فارغ از قیدهای جنسیتی در اجتماع است، با این کارت تبدیل می‌کنی به ابزاری علیه خودش!

محجبه باش! کاملا پوشیده باش! ولی لطفا عادی باش!


دو) چیزی که خیلی مرا اذیت می‌کند این است که یک گروهی از زنان و دختران محجبه ما از زیبا و آراسته بودن احساس گناه می‌کنند!

دیده‌اید حتما. بعضی‌ها مهم نیست حجابشان کامل باشد، سرتاپا پوشیده باشند و هیچ آرایشی هم نداشته باشند، به هرحال چهره، صدا یا مدل صحبت کردنشان به صورت طبیعی انقدر جذاب و گیراست که جذابیتش از همه این لایه‌ها رد می‌شود و من دیده‌ام که برخی دختران مومن مذهبی واقعا دوست‌داشتنی، عملا احساس‌ عذاب وجدان دارند از این نعمت و موهبت خدادادی و ساده‌ترین حق و حقوق دخترانه‌شان (تو فکر کن در حد خرید یک قاب جیغ بنفش برای گوشی) را خلاف مبانی عفاف و حیا می‌دانند!

متاسفم برای تک‌تک آدم‌های صاحب منبری که طوری حرف می‌زنند که تمام بار رعایت تقوا و عفاف را در جامعه روی دوش دختران می‌گذارند و جدا نگرانم برای این دخترخانم‌ها که این طور بی‌رحمانه ذره‌ ذره لطافت‌ها و ظرافت‌های فطرت پاک دخترانه‌شان را قتل‌عام می‌کنند.


سه) به قول یک بنده خدایی که می‌گفت اگر فرداروز حضرت صاحب ظهور کند، برخی تنها رزومه‌ای که برای ارائه دارند این است که «آقا! شما که نبودید ما کلا خیلی حواسمان به نحوه ارتباط‌مان با نامحرم بوده. خیلی خیلی اصلا آقا!»

انگار نه انگار که این حد و حدود را گذاشته‌اند برای این که مثل یک ابزار ساده و دم‌دستی، سریع یاد بگیری‌اش و‌ بروی سراغ کارهای مهم‌تر!

ان‌شالله که اگر به درک زمان ظهور رسیدیم و احیانا کسی آدم حسابمان کرد، تنها حرفی که برای گفتن داریم گزارش موفقیت در انجام تکالیف حداقلی‌مان نباشد!