اعتقاد نصفه بهتر است یا بیاعتقادی؟
بی اعتقادی یعنی سردرگمی و پوچیِ کامل
اما اون اعتقاد نصفه و نیمه اگر در همون اندازه خودش درست باشه و قاطیِ خرافات و شرک و .... نشه قطعا بهتره.
اگر هم نشه، کفر و شرک دیگه فرقِ زیادی ندارند. هر دو مسیر به جهنم میرسه
اما اون اعتقاد نصفه و نیمه اگر در همون اندازه خودش درست باشه و قاطیِ خرافات و شرک و .... نشه قطعا بهتره.
اگر هم نشه، کفر و شرک دیگه فرقِ زیادی ندارند. هر دو مسیر به جهنم میرسه
اعتقاد نصفه یعنی داشتن درک ناقصی از قوانین عالم و عمل بر مبنای اون درک ناقص و نتیجه نگرفتن و بیاعتقاد شدن به همون مبانی نصفه نیمه. این طور نیست؟
نصفه اعتقاد؛ بهرحال یه جاهایی دست طرف رو میگیره.
بله. ولی سوال اینه که تا کجا؟ آیا مدت زیادی با یه اعتقاد نصفه زندگی کردن، از بیاعتقادی بهتره؟ یا باعث تنفر نسبت به مبانی اعتقادی میشه؟
همیشه اینطور نیست
گاهی اینطوری میشه
گاهی اونطوری.
گاهی اینطوری میشه
گاهی اونطوری.
بله. ولی آیا دلیل خیلی از بیاعتقاد شدنها تو جامعه ما، عمیق نشدن مبانی اعتقادی نیست؟
با چه شوق و ذوقی منتظر منبرهای محرم بودم و کلی ایده داشتم براشون. کلی حرف که تو این شرایط فعلی جامعه به نظرم لازم و مفید بود و خیلی خوب هم میشد ربطشون داد به عاشورا. ولی الان بعد از امتحان سه تا هیئت مختلف تو این چند شب، کاملا ناامید شدم...کاملا.
عیبی نداره خب. بعد از اینکه محرم تموم شد، فایلهای صوتیِ منبر حاج آقا پناهیان رو بگیر... پر از حرفِ نو و تازه است. :)
نه اون که مشکلی نیست...منظورم جامعه بود...من که انقد فایل صوتی و متنی و کتاب نشونکرده دارم نمیدونم به کدوم برسم :دی
نمی دونم ربط داشت یا نه؟