به قول محمدرضا شهبازی، عاقا دفعهٔ بعد که خواستین انقلاب کنید یه طوری برنامهریزی کنید بیفته فروردینی، اردیبهشتی، مهری چیزی:)
از جملهٔ اصول مهم زندگی میشه به «هر اطلاعاتی باید یه نسخهٔ پشتیبان داشته باشه» اشاره کرد.
بر همین اساس من از عکسا، موسیقیها، یادداشتها و بقیهٔ اطلاعات مهم گوشی، یه کپی تو لپتاپ دارم. شمارهٔ مخاطبینم رو هم علاوه بر گوشی، تو دفترچه یادداشت نوشتم. از همهٔ مطالب این وبلاگ هم (هر مطلب تو صفحهٔ خودش که نظرات رو هم شامل بشه) یه نسخه ذخیره کردم تو لپتاپ و علاوه بر اینها، از همهٔ اطلاعات مهم گوشی و لپتاپ، یه نسخه هم تو هارد دارم.
هیچوقت به وسایل دیجیتالی اعتماد کامل نداشته باشید✋
+ در صورت نداشتن هارد و لپتاپ، میتونید از راههای دیگه استفاده کنید. مثلا اگر توی خونه کامپیوتر دارید، تو حافظهٔ اون بریزید (کاری که خودم قبلا انجام میدادم) یا اگر این گزینه هم نیست، اطلاعات مهمتون رو بسپرید به دوست یا آشنایی که بهش اعتماد دارید و به هارد دسترسی داره. به هرحال باتوجه به شرایط، همیشه میشه یه راهی پیدا کرد.
یه حالی دارم شبیه ارمیا تو بیوتن، اونجا که به سرش زده بود یه کفن برداره ببره چهل تا مومن براش امضا کنن... چهل تا مومن شهادت بدن آدم خوبیه... دارم فکر میکنم میتونم چهل تا مومن پیدا کنم که من رو بشناسن و انقدری بشناسن که بتونن چنین شهادتی بدن؟...
پ.ن: لطفا اگر توجه به مرگ و یادآوری اون رو به عنوان یک «واقعیت محتوم در زندگی»، نشونهٔ «افسردگی» و «حال بد» و «آرزوی مرگ» و «امید پایین به زندگی» و این طور چیزا میدونید این مطلب رو کلا ندید بگیرید و نظرات عجیب غریب واسه من نذارید. با سپاس :)
بعدنوشت: پ.ن۲: حرف بیوتن شد؛ یه چیزی قدیما راجع به بیوتن نوشته بودم. دوست داشتید بخونید: شعاری شد؟!
بهش گفتم: «ببین بعد به یه جایی میرسی که این آتشفشان تو قلبت رو میتونی کنترل کنی، میتونی تصمیم بگیری کی و کجا گدازهها بریزن بیرون. میتونی گدازهها رو آروم بریزی تو قالب کیک که شکل بگیرن و آتیش دلت رو شستهرفته و تروتمیز بذاری جلوی بقیه.
میتونی موقع نوشتن عمیقترین دردای روحت، حواست به رعایت همهٔ علایم نگارشی و نیمفاصله و... باشه.
اینجا جای خاصیه.»
استفاده از اینترنت را به حدود یک ساعت در هفته کاهش دادهام و بسیاااااااار راضیام از این وضع.
میماند بیاطلاعی از اوضاع سیاسی-اجتماعی مملکت که عجالتا چارهای نیست.
تلاشم این است پناه ببرم به کتاب و مثل قبل، آن همه تنها و بیپناه خودم و ذهنم را در معرض اخبار و وقایع رها نکنم.
ممکن است مثل قبل نتوانم یا نخواهم در وبلاگهایی که میخوانم نظر بگذارم که پیشاپیش عذرخواهم.
بنای ننوشتن ندارم، ولی اگر کمرنگتر شدیم، فراموشمان نکنید لطفا؛ مثلا در احوال خوشتان برای «همهٔ وبلاگنویسها» هم دعا کنید که به ما هم چیزی برسد:)
مراقب خودتان باشید :)
بعدنوشت به تاریخ ۱۱ اسفند ۹۸: یک ساعت کم بود و تو درازمدت عملی نشد. فکر میکنم حدود دو، دو و نیم ساعت در هفته، معقولتر باشه. [روزی ۱۵ تا ۲۰ دقیقه]