تلاجن

تو را من چشم در راهم...

بازگشت دوره‌ای به این سوال بزرگ همیشگی..

جمعه, ۱۶ شهریور ۱۴۰۳، ۰۹:۴۷ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
کاش می‌شد دوتایی با خدا می‌نشستیم تو یه کافهٔ معمولی. یا مثلا قدم می‌زدیم کنار هم تو همون پیاده‌رویی که دوستش دارم. و من سوال‌هام رو ازش می‌پرسیدم و اون آروم و دونه‌دونه جواباشون رو برام توضیح می‌داد.

کاش می‌شد بفهمم واقعا چه هدفی این همه سال رنج کشیدن نوع انسان روی زمین و بعد هم در اون دنیا رو توجیه می‌کنه. چی می‌شد اگر کل ماجرا از همون اول شروع نشده بود؟

چیزی که متوجه شدم اینه که فقط و فقط دیدن آدم‌های بزرگ می‌تونه کمی این رنج رو التیام بده و قلب آدم رو آروم کنه و این آدم‌ها هم انقدر کم و نادر و کمیابن که...

و عشق

اونهم یه چیزیه که ظاهرا به این همه رنج میارزه

اون خودش اصل رنجه.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی