چرخهای وجود داره که از کودکی من تا الان در حال تکراره. من به جهت ملاحظهٔ خانواده یه سری نیازها رو بیان نمیکنم. خانواده هم خودش متوجه اون نیازها نیست. از طرفی بیان نکردن و برطرف نشدنشون فقط محدود به خودشون نیست؛ بلکه روی شئون دیگهٔ زندگی، اعتمادبهنفس و حتی موفقیتهای تحصیلی و شغلی و جنبههای شخصیتی هم تاثیر بنیادی و حیاتی داره. از طرفی انقدر این جو بیانشون سنگینه که حتی وقتی بیان و برطرف میشن باز هم مشکل حل نمیشه، چون عذاب وجدان «به زحمت انداختن خانواده» همون تاثیرات قبلی رو به شکل دیگهای روی روانت میذاره. حالا خیال کنید تو بخشی از این مسائل، با گرههای مالی هم روبهرو باشیم که دیگه رسما همهچیز چندبرابر سختتر میشه. بعد اونوقت تاثیرات این نیازهای انباشتهٔ برطرفنشده روی زندگی آدم و موفقیتهایی که باید کسب میشده و نشده، باز خودش حس ناکافی بودن و عذاب وجدان بهت میده. حتی در قبال همون خانوادهای که خودشون جزء مقصرین اصلی وضع موجودن.
من از این چرخه متنفرم و دیگه دارم از شدت تکرارش طی همهٔ این سالها به مرحلهٔ جنون میرسم...