تلاجن

تو را من چشم در راهم...

ای پرچمت ما را کفن...

چهارشنبه, ۲ خرداد ۱۴۰۳، ۰۵:۱۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب

+ مراسم خیلی خوب و به‌قاعده و آبرومندانه بود.

+ من دیگه کم‌کم‌ داره به آخر ‌و عاقبت یه سری آدما حسودیم می‌شه...

+ پروردگارا، خودت عاقبت زندگی‌‌هامون رو ختم به خیر کن🤲

من همش می ترسیدم جمعیت کم باشه و همونجور که مظلوم بودن و مظلومانه شهید شدن مظلومانه هم راهی شن . خداروشکر میکنم که مردم زیادی اومده بودن و مراسم واقعا جای سوزن اندداختن هم نبود . خدا رحمتشون کنه . 

تا این‌جا وظیفهٔ ما همدلی بود. از این‌جا به بعد باید معلوم بشه چرا همچین اتفاق فاجعه‌باری افتاده.

سلام🌷

عکس رو خودتون گرفتین؟

اگه بله؛ من چند ردیف جلوترم. کاش برگشته بودم عقب  رو بیشتر نگاه کرده بودم:)

و اینکه :

با این دغدغه که ابعاد دقیق این ماجرا روشن بشه کاملا همراهم اما با این که تا روشن شدن نتیجه بررسیها، احساس حقارت نکنیم هم همراهم:)

حداقل من می‌دونم فهم و گفتمان ایشون این بود که روحیه شهادت طلبی سرمایه و اصله و نه صرف شهید دادن(به ویژه به دلیل سوء تدبیر)

و این که حتی اگه نتیجه‌ی بررسی ها نشون بده بی‌تدبیری باعث این فاجعه شده، با این که ته احساس یا احساس غالب حس حقارت باشه مسأله دارم...یحتمل اونجا ترکیبی از حس‌ها باید در جریان باشه...به جای حقارت هم، خشم و تأسف و مطالبه و....

سلام. بلی :) خوشحال می‌شدم اگر می‌دیدمتون :)

دست خودم نیست. نه‌تنها حس حقارت که به‌شدت هم حس عصبانیت دارم و خب، عصبانیت خیلی بیش‌تره.

+ حقارت به این معنی که حس می‌کنم کوچیک شدیم که این‌طور همزمان چندتا شخصیت مهم رو از دست دادیم. نه جلوی بقیه که حتی جلوی خودمون.

حسودی نه؛ غبطه دخترم.

عاقبت‌به‌خیر شیم همه‌مون.

از غبطه بیشتره :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی