تلاجن

تو را من چشم در راهم...

عصبانیت متن تعمدی است. سوال نفرمایید.

پنجشنبه, ۳ خرداد ۱۴۰۳، ۰۹:۰۲ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
از همون اول که خوندن و نوشتن یاد می‌گیره انسش با محصولات فرهنگی تمدن روبه‌رویی بیش‌تره؛ نه چون اونا الزاما بهترن، چون خودش رو عادت داده. ظاهرا این‌جا زندگی می‌کنه ولی دنیای ذهنیش یه جای دیگه است. قوانینش هم. حتی عباراتی که استفاده می‌کنه هم در اصل مال زبون خودش نیست. از تاریخ و دین و فرهنگ و تمدنش یا چیزی نمی‌دونه، یا همونایی رو می‌دونه که بت‌های ذهنیش گفتن. هدفش شهروند ایدئال جامعهٔ آنگلوساکسون بودنه. آموزش‌هایی که می‌بینه، موسیقی و ورزش و زبان دوم و سوم و... همه تو همین راستاست. دبیرستان درس می‌خونه که جای خوب قبول شه که بتونه راحت‌تر «بره». دانشگاه موضوع مقاله‌ها رو طوری انتخاب می‌کنه که به درد «رفتن» بخوره. این وسط اگه منت بذاره سرمون و انتخاباتی چیزی شرکت کنه، ملاکش اینه کسی بیاد بالا که کمک کنه این راحت‌تر ویزا بگیره. بعد دانشگاه دنبال صف سفارتخونه‌هاست که ببینه کدوم خلوت‌تره و راحت‌تر جلو می‌ره. تو همهٔ این سال‌ها، «وطن» و «مردم وطن» مفهوم خاصی ندارن و فقط تو حالتی ارزش دارن که به «رفتن»ش کمک بیش‌تری بکنن. چون همه بهش بدهکارن. بعد هم که بره، کل سهمش از وطن‌دوستی ارزیه که سالانه یا چند سال یه بار برای خدمات پزشکی و زیبایی با خودش میاره ایران. اگه اونم بیاره البته. مهم‌ترین موضوع دنیا خودشه. اگه بهش بگی برای ساختن وطن ممکنه پیش بیاد تو کاشان بکشنت، تو جنگلای گیلان یخ بزنی، تو ارتفاعات آذربایجان سقوط کنی، تو فرودگاه کشور همسایه تیکه‌تیکه‌ت کنن، تو بیابونای جنوب تیر بخوری یا پای دماوند به رگبار ببندنت، هیچ‌کدوم براش مفهوم نداره و نشونهٔ بی‌عقلی و کم‌کاری و دشمن‌تراشی و باقی بهانه‌هاست. اگرم از اونا که موندن و زحمت کشیدن بگی، معتقده «منم تلاشمو کردم ولی نمی‌شه». انگار بقیه‌ که تلاش کردن و می‌کنن با جامعهٔ دیگه‌ای مواجهن و مسیر براشون بزرگراهه. نه که با تلاش و زحمت کشیدن مشکلی داشته باشه، به هرحال همون رفتن و بعد هم موندن، کلی دنگ و فنگ و بدبختی داره؛ منتها می‌ارزه. چون مبنای ارزش و ارزیدن یه چیز دیگه است کلا.

حالا ممکنه بگید به تو چه ربطی داره سبک زندگی و علاقه و نظام ارزش‌گذاری یکی دیگه؟ اصلا مگه قراره همه مثل تو و امثال تو فکر کنن؟ نه والا. خدا شاهده اگر من چنین نظری داشته باشم. هرکسی مختاره هرطور می‌خواد فکر و زندگی کنه به شرط این که پیامدهای تصمیمش رو بشناسه و بپذیره. تو خودت رو از مسیر سختی‌های زندگی این خانواده کنار کشیدی، حتی رفتنت برای اینه که دیگه ریخت این مردم و مشکلاتشون رو نبینی (چون می‌شه طوری رفت که فقط جسمت رفته باشه ولی قلب و روحت هنوز همین‌جا باشه) پس دیگه تو قسمت‌های بدش خفه شو، تو قسمت‌های خوبش دهنت رو ببند و تو حالت عادی هم به روی خودت نیار ربطی به ما بدبخت‌بیچاره‌های عقب‌مونده داری. وقتی تصمیم گرفتی نباشی، به تصمیم خودت عمل کن و نباش. چون وقتی دهنت رو باز می‌کنی راجع به خانواده‌ای حرف بزنی که چیزی ازشون نمی‌دونی و از نسبت باهاشون خجالت می‌کشی، بوی تعفن می‌دی. بوی تعفنت ما که هیچی، اربابای سفیدت رو هم داره کلافه می‌کنه. به خاطر اونا هم که شده خفه شو.


+ این مدل دانشگاه و فلان، نخبه‌ترین حالت رفتنه. با اون فاضلابای ته لوله که با وطن‌فروشی و ننه‌من‌غریبم‌بازی گورشون رو گم کردن کلا کار ندارم. حیف کلماته که خرجشون بشه. حتی برای فحش دادن.

با همه تندی‌ها و تلخی‌های متن موافقم.

به نظرم شما خیلی محترمانه نوشتی. من اگه بودم شاید تندتر می‌نوشتم

👌

این گروه تعفن‌برانگیزترینند....

فی قلوبهم مرض فزادهم الله مرضا....

وَأَمَّا الَّذینَ فی قُلوبِهِم مَرَضٌ فَزادَتهُم رِجسًا إِلىٰ رِجسِهِم وَماتوا وَ هُم کافِرونَ...

اون گروه آخر که نوشتم حتی رغبت ندارم بهشون فحش بدم از همه بدترن.

فقط نفهمیدم انگیزه نوشتن این متن رو کدوم کم خردی بهت داده بود.

کسی درباره خانواده ما چیزی گفته همشهری؟

زیاد می‌گن. مخصوصا اگه مثل من عادت بد توییترگردی داشته باشید.

یه دلیل داشته باشم که هنوز بیام وبلاگ گردی:

این خوبه✌️
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی