چهارشنبه, ۱۵ دی ۱۴۰۰، ۰۸:۱۷ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
خب، ما اخیرا قم بودیم. یعنی از مشهد برگشتیم، نوبت سوم واکسن رو زدیم و رفتیم قم. حرم و مسجد جمکران و مرقد امام و بهشت زهرا. و اما بعد:
اول از همه با تشکر ویژه از سازندگان برنامهٔ مسیریاب ایرانی «نشان» بابت برنامهٔ فوقالعادهشون. به جز یه نشونی که اشتباه تو دادههاشون بود و ما رو تو کوچههای تنگ قم سرگردون کردن، همهچیش عالی بود و خدا خیرشون بده حقیقتا.
من حرم امام رضا (علیهالسلام) و خیابونای اطرافش رو کمابیش میشناسم ولی در مورد قم اولین بار بود وقت میذاشتم برای دیدن صحنا و خیابونای اطراف حرم که یکم یاد بگیرم. مثلا نمیدونستم مزار شیخ فضلالله نوری یا پروین اعتصامی تو صحن حرم حضرت معصومه (سلامالله علیها) است. یا مثلا اولین نماز صبح (و کلا اولین نمازم) رو تو مسجد اعظم به ثبت رسوندم. خدا قبول کنه :)
اون پروژهٔ مونوریل ناتمام رو مخ قمیهای بزرگوار نیست؟ رو مخ من که بود انصافا. کاش حداقل تبدیلش کنن به یه چیز دیگه.
عاقا قمتون منحیثالمجموع شهر غمانگیزی اومد به نظرم. کلا با معماری آجری و کویری و خشک و اینا ارتباط برقرار نمیکنم. احتمالا از پیامدای زندگی طولانیمدت تو شماله و نزدیکی به دریا و جنگل؛ و مخصوصا زندگی تو نواحی گردشگرپذیرترش که ما باشیم، از جهت لعاب و رنگ و فضاسازی و الخ. [بله، بله، میدونم من همهجای قم رو ندیدم؛ و صرفا هم در مورد اون بخشهایی که دیدم دارم میگم.]
یه چیزی تو حرم به خانم گفتم که الان خندهم میگیره از نوشتنش، ولی واقعیت داره. بهشون گفتم ازشون ممنونم که انقدر خوب بودن تو زندگیشون. واقعا هرچقدر زندگی جلوتر میره بیشتر میفهمم چقدر خوب بودن و حتی تلاش برای خوب بودن سخته. مخصوصا تو حوزهٔ استحفاظی من، چقدر دخترِ خوب بودن سخته. و چقدر آدم نیاز داره به وجود و حضور آدمهای خوب برای این که زندگیش از تعلیق نجات پیدا کنه. که هرجا مسیر گم شد، اون کوه بلند، اون فانوس دریایی، اون ستارهٔ قطبی، باشه برای دوباره و هزارباره پیدا کردن راه. از صمیم قلب ممنونم ازشون. از ایشون و همهٔ آدمهایی که خدا دوستشون داره. زندهها، درگذشتهها و زندهترها.
مسجد جمکران واقعا فضای عجیبی داره. یعنی اون گنبدا، پردهها و فرشای فیروزهای، تسبیحهای سادهٔ سبز و شفاف (که من به دلایلی، به طرز عجیبی دوستشون دارم) و اون نور ملایم و گنجشکهایی که تو فضای داخلی مسجد پرواز میکنن قابلیت دارن تا مدتها بشینی نگاهشون کنی. فقط به نظرم حوض آب، فضای سبز و جا برای نشستن کم داره و توجه به یه سری جزئیات.
این سری متوجه شدم مرقد امام علاوه بر بیش از حد تجملاتی و الکی بزرگ بودن، یه جور بلاهت معماری هم درش هست و اون این که شما اگر بخوای از جلوی بنا بری پشتش (یا برعکس)، تقریبا باید کل محوطهٔ جلو (یا پشت) بنا رو طی کنی. یعنی برداشتن یک سری ساختمون بیربط رو وصل کردن به هم و چهار تا دونه راهرو بینشون نذاشتن برای رد شدن ملت. متاسفم اینو میگم، ولی اون حد از تجملات در کنار خوراکفروشیها و بقیهٔ مغازههای کوچیک اون دور و بر، اون خانومی که با اصرار یکی از ساندویچهامون رو ازمون گرفت (و مشخص بود بهش نیاز داره)، متصدیهای خستهٔ ورودی و خروجی پارکینگ، آبنماهای بدون آب اطراف مرقد، سنگنوشتهٔ (!) جملات سادهٔ رهبری در مورد امام اطراف محوطه، ساختمان قدس ایران (!) و اون حد از بیروح بودن بنا و محوطه و بیارتباط بودنش با امام، خوراکِ نوشتن مقالههای انتقادی با عناوینی شبیه «پایانی بر یک انقلاب»، «آرامگاهی باشکوه برای یک ایدئولوژی مرده»، «قصری برای سکونت در دوران گذار»، «سرنوشت نمادین انقلاب فوریهٔ ۱۹۷۹» یا چنین چیزهاییه. خدا رو شکر که ما از اون خونوادههاش نیستیم و من چنین نظراتی ندارم و الا جدا بعید نبود متنای بلندی با همین عناوین بنویسم یا از ماجرای آیفونی اخیر هم یه سری عنوان اینطوری براتون دربیارم :) خلاصه که، آدمِ خوب بودن سخته عزیزان. و روزبهروز هم انگار سختتر میشه. [و بدیهیه که منظورم از آدم خوب، آدم همیشهمهربون نیست. اونی که همیشه و همهجا و نسبت به همه مهربونه، اصولا آدم هم نیست چه برسه به خوب و بدش]
و رفتم قطعهٔ ۲۴. آخرین بار ۱۶دی۹۸ اونطرفا بودم. طرفای غروب. از اون نماهای سینماییپسندی که یادت نمیره. و هلیکوپترهایی که داشتن تو سرخی آسمون میرفتن سمت قم. برای تشییع آدمای خوب.
زیارت قبول ^-^
آیا یاد ما هم افتادی تو حرم؟ دعا کردی برامون؟