تلاجن

تو را من چشم در راهم...

من و شرلوک(۲)

جمعه, ۱۶ آبان ۱۳۹۹، ۰۱:۳۱ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
یکی از مجموعه کتاب‌های موردعلاقه و دوست‌داشتنی برای من در دورهٔ نوجوانی (مثل خیلی از نوجوان‌ها)، داستان‌های کارآگاهی و جنایی و معمایی بود و محبوب‌ترین شخصیت کارآگاه هم بی‌تردید شرلوک هولمز.

البته اگر مواجههٔ من با هولمز، با فیلم‌ها شروع می‌شد یا حتی با خواندن آثار کانن دویل به زبان انگلیسی (که بعدا یکی از آن‌ها را خواندم) مطمئنم علاقه‌ و تصویری که الان از هولمز در ذهنم هست، شکل نمی‌گرفت. مواجههٔ من با هولمز، با ترجمه‌های خوب خانم دقیقی بود و هنوز هم محبوب‌ترین شخصیت ادبیاتی برای من هولمز است. کارآگاه کتاب‌های هولمز، نه فقط یک کارآگاه که در نوع خودش یک نیمچه حکیم است و این چیزی است که او را در جایگاهی فراتر از باقی کارآگاه‌هایی که داستان‌هایشان را خوانده‌ام، قرار می‌دهد.

الغرض، اگر مجموعه داستان‌های هولمز یا حداقل برخی از آن‌ها را خوانده باشید، متوجه یک تفاوت جالب رفتاری او با کارآگاه‌های پلیس که در این مجموعه اغلب با لحن و نگاهی تمسخرآمیز به آن‌ها اشاره می‌شود، خواهید شد و آن این که هولمز برخلاف پلیس‌ها، اولا کاملا بی‌طرفانه و ثانیا خیلی دقیق، همهٔ شواهد را بررسی می‌کند و بعد به دنبال جواب معما می‌گردد؛ در حالی که پلیس‌ها با دیدن بخش ناقصی از شواهد و بر اساس دانشی اندک، اول فرضیه می‌سازند و بعد که با شواهدی مخالف فرضیه‌شان مواجه می‌شوند، یا شواهد مخالف را به‌کلی نادیده می‌گیرند یا این که حتی بعضا آن‌ها را صحنه‌سازی مجرم می‌دانند :)

این مسئله البته مختص دنیای ادبیات نیست، در تاریخ علم هم بوده‌اند عالمانی که وقتی «واقعیت» با فرضیه‌شان هماهنگ نبود، به جای تغییر نظرشان، از دست واقعیات عصبانی می‌شدند یا حتی بخشی از آن را به دلخواه خودشان حذف می‌کردند و نادیده می‌گرفتند. به نظر من اغلب مخالفین نظریات جدید و انقلابی در زمان خودشان، از این دسته هستند.

و وقتی موضوع مختص دنیای ادبیات نیست، یعنی مختص دنیای علم هم نیست. یعنی یک خصوصیت مذموم در نوع انسان و جامعهٔ انسانی است. یعنی مصادیق اعتقادی، اجتماعی و سیاسی هم دارد. یعنی آدمی‌زاد وقتی می‌بیند شواهد موجود با فرضیه‌اش هماهنگ نیست، باید فرضیه‌اش را عوض کند، نه مثل بازرس‌های اسکاتلندیارد در داستان‌های هولمز، هرکدام از شواهد را که خودش دوست دارد، انتخاب کند. یعنی باید بفهمد نگاهش نیاز به تغییر دارد. این موضوع جزء بزرگ‌ترین گرفتاری‌های آدمی‌زاد است و از جمله بزرگ‌ترین مشکلات فرهنگی ما در این کشور. 


+ یک جایی در داستان «نشانهٔ چهار»* هولمز در توصیف شخصیت یکی از بازرس‌های پلیس انگلیس می‌گوید: «هیچ ابلهی به اندازهٔ ابلهی که اندک بهره‌ای از عقل دارد، موجب دردسر نیست!»**؛ این است که عرض می‌کنم در نوع خودش نیمچه حکیم است :)

+ همان‌طور که احتمالا متوجه شدید و شاید هم متوجه نشدید، این بود تحلیل من از انتخابات آمریکا و واکنش‌های داخلی آن :)

+ مرتبط غیرسیاسی: زبان، تابعی از نگرش جمعی ما به جهان است

+ من و شرلوک (۱)

*The Sign of Four
**نقل‌قولی از یک نویسندهٔ فرانسوی.

سلام

کمتر نویسنده ای پیدا میشه که هم قلمش خوب باشه، هم محتوای قابلی رو منتقل کنه.

اما فغان از رمان های خارجی .... یا بهتره بگم ترجمه های بی کیفیت رمان های خارجی.

اخیرا یک کتاب "محاکمه " کافکا و یک کتاب "خشم و هیاهو" فاکنر رو دست گرفتم ... به همان نام و نشون یک ماهه که میشه گفت درست کتاب نخوندم و این دومی هم شدیدا مورچه ای پیش میره. از بس ترجمه ی بیخودی هست و سر و ته داستان و جمله بندی ها معلوم نیست

سلام.
دقیقا، ترجمهٔ بد، اثر رو نابود می‌کنه! منم دقیقا دارم یه «طاعون» می‌خونم با ترجمهٔ نه چندان خوب. نه انقدر بده که کلا بذارمش کنار، نه انقدر خوبه که با سرعت و علاقه پیش برم :/
سوال من اینه مترجم خودش فکر نمی‌کنه این جملهٔ بی‌سر‌وتهی که نوشته اصلا معنی نداره؟!

شعر رو فقط یه شاعر میتونه ترجمه کنه و رمان رو فقط یه رمان نویس.

شاید بهتر باشه بگیم: «شعر رو فقط یک آشنا با عالم شعر و رمان رو فقط یک آشنا با عالم رمان می‌تونه ترجمه کنه»

خیر! با قاطعیّت تمام میگم فقط شاعر و فقط رمان نویس.

باشه :)

سلام مستندی به اسم زنانی با گوشواره های باروتی داره از تلوزیون پخش میشه فکر کنم فردا ساعت 9 هم از شبکه مستند پخش میشه

تلخ و تاثیرگذار بود اگه خواستید ببینید

سلام. خیلی ممنونم عزیزم :)

+ هرچند دقیقا چون تلخه، ندیدمش و فعلا هم نمی‌خوام ببینم، ولی در هر صورت ممنون از اطلاع‌رسانی :)

غیر از اون بخش دردناک که درباره زنان و بچه های مورد ظلم داعش بودند

بخش تفکر برانگیزی داشت

بین خانواده داعشی‌ها می‌رفت و باهاشون حرف میزد. (البته خانواده هایی که مرداشون کشته شده بودند) که این بخش از بقیه مستند ها متفاوتش می کرد

و بخشی ازشون همچنان طرفدارش بودند.

زنانی که از ترکیه و آذربایجان با فکر پیوستن به اسلام راستین (!) و تصوری که از داعشی ها(مجاهدین!) داشتند به عراق اومده بودند و با داعشی ها ازدواج کرده بودند!

این یه دیالوگ هست که خبرنگار با زنی که همسر داعشی داشته توی مستند بود.

-داعش رو دوست داری؟

+آره

- دوست داری داعش برگرده؟

+آره

-پس سر بریدن و خونریزی و شکنجه چی؟

+ من اینا رو ندیدم پس باور نمی‌کنم.

......

یا مثلاً مادری که یه بچه داعشی داشت که حالا مرده بود.

- وقتی حمد (اسم بچش) به داعش پیوست چه تغییری کرد؟

+ماشالا بزرگ شد چهره اش نورانی شد !!!!

 

حرف های عجیبی گفته می‌شد تو این مستند ...

و به فکر مینداختمون که یه بار دیگه به عقایدمون فکر کنیم و این که آدم با بستن چشمش به منطق و دنیای اطرافش و تعصب میتونه به کجا برسه....

آره، اون مکالمهٔ اولی رو جایی خونده بودم. حالا فکر کن برای مردم دنیا چقدر موضوع اسلام، و تشخیص درست و نادرست پیچیده و مبهمه. ما که خودمون از بچگی با این مفاهیم بزرگ شدیم، باز هنگ می‌کنیم :)
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی