تلاجن

تو را من چشم در راهم...

وین

سه شنبه, ۶ آبان ۱۳۹۹، ۱۲:۰۰ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
خانم مسنی بود که از لهجه و حرف زدنش معلوم بود در شهر ما مسافر است و وسط مسافرت حالش بد شده و آمده بیمارستان. حالش البته بد نبود. برگهٔ آزمایشاتی که پزشک اورژانس نوشته بود را داد دستم که پذیرشش کنم، اسم و مشخصاتش را وارد کردم و رسیدم به شمارهٔ تماس. گفتم: «خانم یه شماره تلفن می‌دید به من لطفا؟»، کیف دستی‌اش را باز کرد و از تویش یک دفترچهٔ کوچک درآورد. یک شمارهٔ طولانی با پیش‌شمارهٔ ناشناخته را نشانم داد و گفت: «اینه، مال پسرمه، وینه الان. اتریش». خب، اصلش این است که ما این شماره‌ها را می‌گیریم تا اگر احیانا جواب آزمایش بیمار، بحرانی بود یا مشکل خاصی وجود داشت، بتوانیم با او تماس بگیریم و اطلاع بدهیم و بنابراین اولا باید یک شمارهٔ دردسترس باشد و بعد هم ترجیحا موبایل باشد تا به کار بیاید، ولی نمی‌دانم چرا چیزی نگفتم. احتمالا چون فکر کردم موضوع به حدی بدیهی است که نیاز به توضیح ندارد و اگر این شمارهٔ عجیب را به من داده، لابد دلیلی دارد و شاید شمارهٔ دیگری ندارد اصلا و البته توی دلم هم گفتم: «خب الان این کلاس گذاشتن داره؟!»، خلاصه پذیرش کردم و رفت صندوق. برگشت، نمونهٔ خونش را گرفتم و از اتاق نمونه‌گیری که بیرون می‌آمدم گفت: «دخترم می‌شه یه لیوان آب برام بیاری؟» و دوباره دست کرد توی کیف مشکی کوچکش و یک لیوان پلاستیکی سبز درآورد. از این لیوان‌ها که معمولا دست بچه‌هاست. لیوان را به من داد و گفت: «مال بچگیای پسرمه» و لبخند زد. و تازه آن‌جا بود که فهمیدم ماجرا چیست. آن‌جا بود که احساس کردم کل حال بد و آزمایشگاه و حتی همین آب خوردن، احتمالا فقط دلیل و بهانه‌ای است برای یادآوری دلتنگی‌اش و شاید هم از عوارض آن. همین‌طور که شرمندهٔ قضاوت زودهنگامم بودم و همین‌طور که لیوان سبز پلاستیکی پر از آب را برایش می‌بردم، به این فکر کردم که آدمی‌زاد، چقدر موجود ناتوانی است در مقابل دلتنگی‌. که خدا نکند دل آدم پیش کسی باشد، آن‌وقت هرچیز باربط و بی‌ربطی را وصل می‌کند به آن آدم. آن‌وقت ممکن است برود در یک آزمایشگاه ساده و برای یک آزمایش ساده، شمارهٔ پسرش در آن سر دنیا را به مسئول پذیرش بدهد.
با آدم‌های دلتنگ، مهربان باشیم...


پ.ن: ماجرا مال خیلی وقت پیش است.

انگار، دلتنگی کفاره گناه دوست داشتن غیر خداست :)

دوست داشتن غیر خدا، گناهه؟

رسما نه، اما آره...

مثل دوست داشتن حضرت اسماعیل توسط ابراهیم... هرچند این دوست داشتنِ خیلی خوبی بود اما برای خدا همونم گناهه انگار، باید همونم بدی بره :))

برداشتتون اشتباهه به نظرم. اون اتفاق، امتحانی بود برای حضرت در مسیر تکاملشون، نه تاوان گناه. دوست داشتن غیر خدا، اگر در تعارض با بندگی نباشه، نه تنها گناه نیست، که می‌تونه عبادت باشه حتی :)

ای جان :)

فکر می‌کردم غم متن، از حس خوبش بیش‌تره :) 
پس خدا رو شکر که این‌طوری نیست :)

خب، اشکم دراومد آخراش. :)) 

دلتنگی چیز عجیبیه. خیلی عجیب واقعا.

اصن هدفم همین بود :دی

خیلی.

یه جور غم با حس خوب داشت خب :)))

این خیلی خوبه :))
الحمدلله :)

تعبیرم از کفاره گناه ذوقی بود... درسته گناه نیست ، اصلا شما بگو عبادته... ولی خب، خداست دیگه :))

حُب فرزندی مثل اسماعیل رو هم توی دل بنده ای مثل ابراهیم خوش نداره، میگه باید سر ببری :) فقط من

ابراهیم (علی نبینا و آله و علیه‌السلام) در مسیری که خودش می‌خواد، دچار ابتلائات می‌شه. او به دنبال کمالیه که برای رسیدن به اون، این ابتلائات لازمه. فلذا بهتره نگران ایشون نباشیم و خودمون رو جای ایشون نذاریم. ابتلائات ما تو اندازه‌های خودمونه :) ولی طبیعیه که از شاگردزرنگ‌ها، امتحانای خیلی سخت‌تری می‌گیرن و اساسا غیر این باشه، با حکمت و عدالت خدا جور درنمیاد :)

خب مسلمه که امتحان هر کسی متناسب با کمال و ظرفیت خودش هست، مقایسه ای نکردم فقط گفتم شخصیت خدا اینجوریه.

در ضمن بنظرم من هیچوقت امتجانات خدا حتی برای بنده های درجه یک اش هم نباید آسون میبوده باشه، ما جوری درباره این امتحانات حرف میزنیم انگار حضرت ابراهیم تا خدا بهش گفته باید اسماعیل رو ذبح کنی اونم بدون هیچ حسی گفته خب باش بریم!

با عدل خدا جور نیست، باید برای حضرت ابراهیم هم این اتفاق سخت بوده باشه و مطمئنا شامل پارامتر سوپرایز هم بوده باشه! چون خدا باید امتحانی از ما بگیره که مارو به بالاتر از درک و فهم فعلی خودمون ارتقا بده...

شخصیت خدا :))

قبول دارم زندگی، کلا اتفاق سختیه، ولی حرفم فقط اینه که طی کردن مسیری که خدا پیش پای آدم می‌ذاره، به تحمل سختیش می‌ارزه. به نتایج حاصله می‌ارزه. به آرامش بعدش می‌ارزه. این به تعبیر شما شخصیت خدا که تلاش می‌کنه آدم‌ها رو از تعلقات بی‌مورد یا سطحی به تعلقات واقعی و عمیق‌تر برسونه، اتفاق خیلی خوبیه اتفاقا. برای همین، دلتنگی رو (به تعبیر شما) تاوان گناه علاقه به غیر خدا نمی‌دونم. چون اولیای خدا، اصولا اصل دلتنگی‌شون برای خود خدا بوده.

کلمه‌ی آورد در جمله‌ی «آورد داد دستم» اضافیه

آخه واقعا آورد :) وقتی داشتم پذیرش می‌کردم رو صندلی سالن انتظار نشسته بود، شماره تلفن که خواستم، بلند شد اومد جلوم دفترچه رو بهم داد :)

مگه اینجوری باشه که فرمودین

:)

 

اتفاقا قبل از ثبت نظر

متن رو دوباره چک کردم

که نکنه طرف دور نشسته بوده

و واقعا آورده

ولی چیزی دستگیرم نشد

بنابراین نوشتم اضافه است

:)

نه همین‌طوری بود، باید تو متن اشاره می‌کردم ولی گفتم دیگه توضیحات اضافه است. ولی حق با شماست، وقتی نگفتم، «آورد» اضافه است. الان درستش می‌کنم :)

سلام

هر دو مورد قضاوت خودتون بود. شاید اصلا داستان این نباشد و قضاوت عجولانه‌ای کرده باشید.

سلام
محتمله که نباشه و محتمل هم هست که باشه. من فرض رو بودنش گرفتم و دور از ذهن نیست صحتش.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی