تلاجن

تو را من چشم در راهم...

پنجمین و ششمین چالش/بازی/پویش وبلاگی

سه شنبه, ۲۹ مهر ۱۳۹۹، ۰۸:۴۴ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
خب، من اخیرا به دو تا چالش/بازی/پویش وبلاگی دعوت شدم که چون دوتاشون کوتاهن، گفتم هر دو رو تو یه مطلب بنویسم.

۱. دلخوشی‌های صدکلمه‌ای [صد کلمه کمه خب:/ دفعهٔ بعد لطفا وقتش رو بیش‌تر کنید. با تشکر از برنامهٔ خوبتون :)]
شروع از رادیوبلاگی‌ها و به دعوت رها

گاهی من معلم می‌شوم، می‌آید توی اتاق و می‌گوید: «یه سوال بپرسم؟» و بعد دستش را توی گنجهٔ سوالات دورهٔ نوجوانی می‌برد و هر دفعه یکی را درمی‌آورد: «چرا نماز بخونیم خب؟ که چی بشه؟»، «ایرانیا به زور مسلمون شدن یا خودشون خواستن؟»، «فمنیسم یعنی چی؟» و.... . گاهی هم او معلم می‌شود، مثل آن دفعه که داشتم توی بیپ‌تونز دنبال چند تا آلبوم که قبلا رایگان دانلود کرده بودم می‌گشتم تا پولشان را بدهم و حرف رسید به حق انتشار آثار و مالکیت معنوی و الخ، و چند روز بعد دیدم نشسته فهرست تک‌تک آهنگ‌های توی گوشی‌اش را روی کاغذ نوشته و دنبالشان می‌گردد تا پولشان را بدهد و اعتراف می‌کنم اصلا به فکر خودم نرسیده بود که این همه تک‌آهنگ هم که از این طرف و آن طرف به آدم می‌رسد، پولی است! که باعث شد من هم بنشینم به انجام همین کار. [کلا یکی دو ساعت وقت گرفت و ۱۲-۱۰ تومان هزینه‌اش شد]. گاهی در واکنش به بعضی حرف‌ها یا کارهای مامان و بابا که با آن‌ها موافق نیستیم، مثل این سریال‌های طنز، یکهو برمی‌گردیم به همدیگر نگاه می‌کنیم و می‌زنیم زیر خنده، گاهی هم البته یادم نمی‌رود که جملاتی با ساختار «شما دهه هشتادیا البته...» را بگویم و به حرص خوردنش بخندم (شکلک خواهر بدجنس :دی) و البته با همهٔ این‌ها به خاطر علاقهٔ زیادش به شیرینی‌پزی، جدای این که گهگاه همین‌طوری می‌آید و از همه‌مان می‌پرسد: «چه کیکی دوست دارین امروز درست کنم؟» الان دو سال است که کیک تولدم را هم درست می‌کند و باعث می‌شود از خودم بپرسم، زندگی بدون خواهر کوچک‌تر مهربانی مثل او، اصلا می‌توانست زندگی باشد؟

*بدیهیات: با توجه به عنوان چالش، من صرفا قسمت‌های گل‌وبلبلش رو نوشتم و برآیند و جمع‌بندی احساسم رو، ولی مسلمه که همه‌ش همین‌ها نیست :)

۲. این من هستم
شروع از هاتف.بلاگفا.کام و به دعوت خانم معینیان [البته قوانین اصلی این یکی مثل یاسای چنگیزه و من نصف بیش‌ترشو رعایت نکردم :)]

۱. فکر کردن رو دوست دارم، مخصوصا تفکر سیستمی.
۲. از گفت‌و‌گو، تبادل‌نظر و بحث، کیف می‌کنم.
۳. برای رسیدن به هر هدفی، دنبال بهترین و بهینه‌ترین راه رسیدن می‌گردم و صرف موفق شدن، اصلا برام کافی نیست.
۴. به پیاده‌روی‌های طولانی تو مسیرهای متفاوت، علاقه دارم.



+ من یه بار برای یه پویش وبلاگی از چهار نفر دعوت کردم و محض ثبت در تاریخ هم که شده، یه نفرشون هم ننوشت، فلذا تصمیم گرفتم آدما رو تو معذوریت و رودرواسی نذارم دیگه. هرکی دوست داشت بنویسه :)

تفکر سیستمی تا یه حدی خوبه، چون کل‌نگری بعد از یه مدت بصیرت انسان رو کور می‌کنه؛ اینه که باید به صورت متعادل به تفکر مکانیکی (جزء‌نگری) هم پرداخت...

بله خب، (تقریبا) هر چیزی تا یه حدی خوبه :) من فقط نوشتم بین انواع تفکر، سیستمی رو از بقیه بیش‌تر دوست دارم :)

سلام مهتاب جان 

 

۱-عجب دلخوشی! هیچی دیگه دوباره حیرت خواهر نداشتن آمد به سراغم...

۲- ممنون از قبول دعوت :) قوانین یاسای چنگیز :))

۳- خیلی هم عالی و خوب هستی :)

سلام هانیه خانم عزیز ^_^ (دارم به اون پیشنهادتون که با فامیلی صداتون نکنم عمل می‌کنم الان :دی)

۱. نه بابا، نوشتم که، هر وضعیتی خوبی‌ها و بدی‌های خودشو داره، لازم نیست حسرت بخورید. الان مثلا من برادر ندارم ولی اصلا حسرت نمی‌خورم :دی
۲. ممنون از دعوت شما :) واقعنا! خیلی عجیب بود اون همه قانون برای نوشتن چهار تا جمله!
۳. محبت دارید، شما خوب می‌بینید :)

سلام....

منم یه خواهر دهه هشتادی دارم که خیلی دلم میخواد ارتباط خوبی باهاش داشته باشم

چه خوب بود متنتون.‌‌...

سلام
ان‌شاءالله که موفق باشید تو این تلاش :)
سلامت باشید، ممنون :)

سلام

ممنون از اینکه نوشتی.

امیدوارم همیشه خوب باشین در کنار هم. :)

سلام
ممنون از دعوت شما :)
سلامت باشی، و همچنین :)

سلام :))

موفق باشی در این راه سخت اسم‌ صدا کردن :))

سلام :)
به امید خدا، با دعای شما 😁
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی