چهارشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۹، ۰۲:۴۸ ب.ظ
نویسنده : مهتاب
آنچه گذشت: عقل سرخ (۲۰)خب، به سلامتی و میمنت و خجستگی، جزوهای که قرار بود بخونیم تموم شد. اول از همه لازمه تشکر کنم از همهٔ اونایی که همراهی کردن تو این مدت، مطالب رو خوندن، اون فلش بنفش رو فشار دادن که عدد تیکش بره بالا و یه جورایی اعلام کردن که دارن میخونن و همراه ما هستن، اونایی که محبت کردن و نظر گذاشتن، سوال پرسیدن یا نکات مهم مطالب رو یادآوری و تاکید کردن، اونایی که دوست داشتن مطالب رو بخونن ولی نرسیدن [هنوزم دیر نشده البته. کلا بیست جلسه است و هر جلسه نهایتا پنج دقیقه وقت میخواد] و حتی اونایی که وقتی عنوان این مطالب رو توی وبلاگهای بهروزشده یا صفحهٔ خبرخوانشون میخوندن با خودشون میگفتن: «ای بابا! کی میشه اینا تموم شه راحت شیم!» و خلاصه همه :) ممنون از همراهی همهتون :)
و اما بعد، راستش به عنوان موخره دلم میخواد یه چیزی بگم که یه مقداری گفتنش شاید بزرگتر از قد و قوارهٔ منه (مثلا من تا حالا حرفی بزرگتر از قوارهم تو این وبلاگ نزدم 😉) و اون این که کاش کنار همهٔ برنامههایی که برای ارتقای دانش و مهارتمون تو رشتهٔ تحصیلی یا کاریمون داریم، کنار برنامههایی که برای ورزش و سلامتی داریم، کنار وقتهایی که برای تفریح و استراحت و فیلم و سریال دیدن میذاریم و نهایتا کنار زمانهایی که صرف یاد گرفتن مهارتهای هنری یا خوندن ادبیات داستانی میکنیم، یه وقت کوچولویی هم پیدا کنیم و در مورد مبانی دینی، در مورد تاریخ معاصر ایران و دنیا و در مورد تاریخ صدر اسلام، کتابای خوب بخونیم.
من الان ده ساله (و یه کوچولو بیشتر از این) دارم وبلاگ مینویسم و خب به همین قدمت (الان یعنی من خیلی باستانیام :دی) دارم وبلاگها رو میخونم و طبعا از طیفهای مختلف، جنسیتهای مختلف، سنوسالهای متفاوت هم میخونم و خیلی خیلی کم دیدم همچین دغدغهای رو. خیلی کم دیدم کسی واقعا درک کنه مطالعه در مورد مباحثی که گفتم، جزء واجبات و نیازهای اصلی و اساسی زندگی ماست، چرا؟ چون داریم زندگی میکنیم! چون ما هرکاری هم تو زندگی انجام بدیم یا ندیم، تو اوج هر موفقیت یا ته هر شکستی که باشیم، به هرحال حداقل کاری که داریم انجام میدیم اینه که داریم زندگی میکنیم و زندگی یعنی هر روز، کلی انتخاب که باید انجام بدیم و سوال اینه که ما انتخابهای روزانهمون رو بر چه مبنایی تنظیم میکنیم؟ اهدافمون چیان و چرا؟ به کجا میخوایم برسیم و باز هم چرا؟ اینا سوالات اساسی و مبنایی زندگیه و بقیهٔ مسائل در ارتباط با جواب این سوالهان که معنا پیدا میکنن. ممکنه آشفتگیهای دورهٔ نوجوونی یا سرعت بالای تحولات مخصوصا اوایل دورهٔ جوونی، باعث بشن فکر کنیم نیاز به جواب دادن به این سوالها یه نیاز درجهچندمه و مدتی سرمون گرم باشه، ولی بالاخره دیر یا زود باید با این سوالات مواجه شد و از جمله مهمترین این سوالات هم همینه که آیا بالاخره به وجود خدا باور داریم؟ و اگر بله تا کجا و به چه صورت؟ آیا دین رو قبول داریم؟ و باز هم اگر بله، چرا و تا کجا و اگر نه، چرا و تا کجا؟
آدمها _اغلب آدمها_ بر اساسِ اساسی که وجود نداره، بر مبنایِ مبنایی که نیست، برای زندگیشون تصمیم میگیرن. بهشدت با مسائلی که اصلا نمیدونن چیه _و البته خودشون معتقدن که میدونن_ موافق یا مخالفن. زیاد دیدم آدمهایی که با دین مخالفن، ولی حتی نمیدونن دربارهٔ چی حرف میزنن. ببینید، نقل بهشت و جهنم نیست، حرف این نیست که الان همهٔ قوانین فقهی ما درست و بینقصه، صحبت این نیست که ما تو شرایط کاملا ایدهآلی هستیم و آدما صرفا از رو لجبازی مخالفن، خیر، من به خیلیها بابت این مخالفتها کاملا حق میدم و کاملا هم درکشون میکنم، اما حرف من اینه که برای این حد از مخالفت یا حتی بیاعتنایی و بیتفاوتی، مطالعاتی همهجانبهتر و بیشتر نیازه.
شبانهروز در معرض تولیدات تصویری و صوتیای هستیم با مبانی ملحدانه، در معرض پستها و جملات بلند و کوتاه در تحقیر و تمسخر دین و دینداری و در مقابلش حاضر نیستیم برای درک بیشتر و بهترِ همون مفهومی که داریم نقدش رو مفصل میخونیم و میبینیم، وقت بذاریم. خب این وضعیت با آزادگی و حقیقتطلبیای که از یه روشنفکر ساده و معمولی هم توقع داریم، جور در نمیاد. یعنی اگه مبنای زندگی، قوانین روشنفکرانه هم باشه، بازم این وضع درست نیست.
چند سال پیش، یه بار خیلی اتفاقی و گذری داشتم با یه بنده خدایی صحبت میکردم سر این که آیا قرآن بالاخره وحی هست یا نیست یا... من دورخیز کرده بودم که دلایلی که برای خودم داشتم رو براش فهرست کنم و توضیح بدم که _خدا خیرش بده_ همون اوایل بحث گفت: «شما ببین الان، ما یه قرآن کریم داریم، یه قرآن مجید، یه قرآن حکیم، خب از همینجا معلومه وحی نیست دیگه وقتی چندتا نسخه ازش وجود داره» :))))) و میگم، واقعا خدا خیرش بده، معلوم شد اصلا نیازی به صحبت نیست. بحث رو جمع کردم و خداحافظی چون واقعا توان توضیح دادن تو اون سطح رو نداشتم.
حالا، چیزی که اغلب اوقات میبینم همینه تقریبا. یعنی یادمه اوایل که وارد توییتر شده بودم میگفتم خدایا حالا اگه تو بحثا مثلا یکی بیاد همون سوالاتی که تو ذهن منه و براشون جواب ندارم رو بپرسه چی؟ _و من شخصا سوالاتی تو ذهنمه که مسلمان نشنود کافر نبیند فیالواقع :)_ بعد که یه چندباری بحث پیش اومد، دیدم بابا اغلب اینا تو بدیهیات موندن. بدیهیات دینی، تاریخی و اصلا بعضا با چیزی مخالفن که نیست! آرزوی تحقق چیزی رو دارن که همین الان هم هست و دیدم واقعا سطح مسائل، سطح انتقادات مخصوصا، خستهکننده است (حالا تازه اون فضای نخبگانیشونه مثلا :دی) و دیدم ظاهرا نسل به نسل هم این قضیه داره تشدید میشه. یعنی الان این نسل جدیدتری که تو وبلاگ میبینم _حالا در همون حدی که خودم دیدم عرض میکنم_ انگار یکی دو درجه از نسل قبلی هم بیخیالتر و بیحوصلهتره _تاکید میکنم، من در حد مشاهدات خودم میگم و از اونجا که من وبلاگهای زیادی رو نمیخونم، ممکنه حرفم اشتباه باشه کلا_ و تصمیماتش رو بر اساس تصمیمات شخصیت اصلی آخرین فیلم یا سریالی که دیده میگیره ظاهرا و خب، احساس کردم شاید لازم باشه یک دفعه هم که شده، در موردش حرف بزنم.
من مطمئنم همهٔ ما، هرچقدر هم گرفتار، بالاخره فصلی یه بار یا سالی دوسه بار، وقت داریم یه کتاب از شهید مطهری، یا همین جزوات آقای رحیمپور، یا کتابای آیتالله خامنهای رو بخونیم. حالا البته من مثال زدم، هرکسی خودتون راحتترید، منتها تجربهٔ من میگه اون اسلامی که شما از امثال شهید مطهری یاد میگیرید، زمین تا آسمون فرق میکنه با عمدهٔ منابع دیگه. اصرار هم ندارم فقط همینا رو بخونید، اما اینها رو هم حتما بخونید. خیال نکنید مثلا پیگیری مطالب دکتر سروش بهتون اسلام یاد میده، یا مثلا با خوندنِ فقطْ کتابای دکتر شریعتی _من شخصا ارادت قلبی دارم بهشون ها، اشتباه نشه_ مسلمونی از آب درمیاید که به درد زندگی تو این دوره زمونه میخوره. از سرچشمههای اصلی شروع کنیم، بعد حالا بنا به میل و سلیقهمون، میتونیم پیگیر آدمهای دیگه هم باشیم. قبول دارم مقادیری زحمت داره، ولی امیدوارم شما هم قبول داشته باشید، به زحمتش میارزه و به تحمل چنین زحمتی در زندگی نیاز داریم.
خب، خیلی حرف زدم. باز هم ممنون از همگی. اگر این سلسلهمطالب باعث شده باشن فقط یک نفر از این بعد با درک و معرفت بیشتری عزاداری کنه، یک نفر بهتر و بیشتر از قبل فهمیده باشه وقتی برای امام حسین (علیهالسلام) عزاداری میکنیم، در واقع برای چی داریم اشک میریزیم، اگر فقط یک نفر به وادی عمیقتری از تفکر دربارهٔ نسبتش با اهلبیت پیامبر (علیهمالسلام) و راه و مسیری که اونها دنبالش بودن، ورود کرده باشه، اگر فقط یک نفر درک کرده باشه وقتی از اهلبیت (علیهمالسلام) حرف میزنیم و از مقام و جایگاهشون، به سیاق جامعهٔ خودمون و صرف نسبت و نسب با پیامبر و در واقع در ادامهٔ یک جور سیستم آقازادهپروری نیست، بلکه از خلوص و تلاش و مجاهدت و رنج بیشتر برای هدایت جامعه حرف میزنیم، اگر یک نفر از این به بعد، زیارت عاشورا رو _که در مذهب ما مکررا و تقریبا در هر مناسبتی توصیه شده_ با فهم و درک عمیقتر بخونه و نهایتا، اگر فقط یک نفر با درک بالاتری، فردا زیارت اربعین رو بخونه _و در واقع اگر فقط یکی از این اتفاقات افتاده باشه یا بیفته_ هدف انتشار این مطالب محقق شده.
از خود این ایده هم شخصا خوشم اومده و اگر فرصتی و توانی بود، شاید تو مناسبتهای دیگه هم بتونیم انجامش بدیم. شما هم اگر خوانندهٔ اینجا هستید و وبلاگ دارید، میتونید یه بار امتحانش کنید. به شرط این که البته تعداد قسمتها و حجم مطالب هر قسمت خیلی زیاد نباشه، مطالب هم یه روز در میون یا مثلا هفتهای سه روز منتشر بشن _که نه خیلی کم باشه نه زیاد_ و مهمتر از همه این که مطلبی که منتشر میشه، از جهت قوانین مالکیت معنوی اثر، مشکلی برای انتشار نداشته باشه. اگر انجامش بدید متوجه میشید بیشتر از همه برای خود نویسنده مفیده :)
+ پاییز خوبی داشته باشید انشاءالله و دعا بفرمایید...
سلام علیکم
مجدداً بابت اشتراک سلسلهمظالب «عقل سرخ» سپاسگزارم.