یکی از این لطیفههای اینترنتی معروف هست (حتما دیدید) میگه: دختره پست گذاشته «امروز دو بار عطسه کردم، فکر کنم دارم سرما میخورم»، بعد هشتصد نفر لایک کردن، دویست نفر نظر گذاشتن، یه چند نفری هم که راه افتادن سمت خونهٔ دختره ببرنش دکتر، دو نفر هم غش کردن از غصه. اون وقت پسره نوشته «سرطان دارم برام دعا کنید»، سه نفر لایک کردن، یکی هم نوشته «چایی نبات بخور خوب میشی.»
حالا حکایت اینجاست. من تو فضای وبلاگا میچرخم، میبینم طرف پست گذاشته (مثلا) «امروز پردهٔ اتاقم رو عوض کردم»، بعد سی چهل نفر پای پسته نظر گذاشتن، دو برابر هم لایک کردن. بعد من اینجا گاهی تمام اصول لازم برای جذابیت یه پست رو از تعداد کلمات کم و بندهای کوتاه و ساده و روون و بهروز بودن و هرچیز دیگهای که به نظرم حتی از نظر بدبینترین خوانندهها هم ممکنه مهم باشه، به خیال خودم رعایت میکنم، بعد میبینی اصلا دریغ از سرسوزنی نقد، نظر تکمیلی، سوال... هیچی اصلا. و از اونجا که وبلاگهایی میشناسم که مطالب خیلی جدیتر میذارن و نظرات گسترده میگیرن، و از اونجا که چند بار قبلا هم راجع به این مسئله نوشتم و واقعا سعی کردم تغییر بدم یه سری چیزا رو (از جمله برخوردم با نظرات رو خیلی مفصل تغییر دادم) باید تو همین نقطه اعتراف کنم کم آوردم.
از صمیم قلب دلم میخواد حذف کنم اینجا رو و خیال خودم رو راحت کنم، ولی میدونم محتاجم به نوشتن. بعد میگم خب نظرات رو ببندم کلا، ولی میدونم روحیهٔ این کار رو هم ندارم. بعد هی برای خودم توضیح میدم «تو هرچی فکر میکنی لازمه بنویس، چیکار داری به کمیت و کیفیت نظرات؟» و خوبه ها. یه چند وقتی خوبم، ولی باز میرسه به نقطهای که جوش میارم. حس میکنم سر یه کلاسی، دو ساعت تمام مشغول توضیح یه موضوعی بودم، بعد هیچ واکنشی از سمت مستمعین ندارم. یعنی واقعا حاضرم یکی دستش رو بلند کنه بگه «لطفا کل این دو ساعت رو از اول توضیح بدید، ما گوش نمیکردیم» ولی همینم بگه. یه چیزی بگه! هر چیزی که این سکوت رو از بین ببره فقط.
+ عنوان.
بعدنوشت: ممنونم از این همه محبت و دلگرمیتون ^_^. بعضی نظرات رو جا داره قاب کنم هر وقت حالم خیلی بد بود، بخونم و به زندگی امیدوار شم :))