آنچه گذشت: عقل سرخ (۱۸)
ظهر عاشورا شد و سیدالشّهدا (علیهالسلام) شهید شدند و دشمن به حرم پیغمبر (صلىالله علیه و آله و سـلم) حمله کرد و زنان و بچهها را زدند و غارت کردند. این آدم دلش براى حرم پیغمبر مىسـوزد و با شمر، درگیرى لفظى پیدا مىکند و مىگوید به زن و بچهها چهکار دارى؟ در عین حال هم چون در کوفه، نذر کرده بوده که اگر فتنهٔ حسین (علیهالسلام) بخوابد، چند مسجد به پـاس خوابیـدن فتنهٔ حسین (علیهالسلام) و حفظ حکومت یزید مىسازد، بعد از عاشورا در کوفه، چند مسجد مىسازد. ایـن ماجرا هم مىگذرد. مدتها بعد که مختار علیه یزید قیام مىکند و عدهاى از جلادهای کـربلا را مىکشد، باز این آقا به قیام مختار مىپیوندد و توبه مىکند که چرا با امام حسین (علیهالسـلام) چنان کردیم و جزء منتقمین خون حسین (علیهالسلام) و از فرماندهان قیام مختار علیـه دسـتگاه میشود. مدتى بعد، مصعب بن زبیر _برادر عبداللّه_ کوفه را فتح مىکند و مختار را مىکشد و این آدم، افسر پلیس مصعب بن زبیر در کوفه مىشود!
این نوع آدمها در همهٔ انقلابها بودهاند و هستند. حضرت زینب (علیهاالسلام) اینهـا را خوب توصیف کردهاند. ایشان وقتى اسیر و به کوفه آورده مىشوند، در سخنرانى مهم خـود، تعابیر بسیار زیبایى خطاب به همین نوع آدمها دارند و از جمله در جایى مـىگوینـد: «شـما مردم به پیرزنى مىمانید که عمرى چیزى را رشته است و بعد همهٔ آنها را دوباره بـه دسـت خود پنبه مىکند. زحمات را کشیدید و لطمات را خوردید و بعد همه را به باد دادید و رشتهها را باز کردید.» یا به کوفیان مىگویند: «شما گلى هستید که در میان لجن و بر فـراز سـرگین روییدهاید. شما گندیدهاید.» یعنى ایدئولوژى شما پوسیده است که نه اصولى دارید و نه اصلا میدانید که به چهچیز معتقدید و نه مىدانید که با چهکسى و بر چهکسى هستید!
نمونهٔ دیگر که معرفى مىکنم، «عبدالله بن مطیع» است که در نصایح احمقانـهاش بـه سیدالشّهدا (علیهالسـلام) مىگوید آقا، حرمت قریش، حرمت عرب و حرمت اسـلام را حفظ بفرمایید. یعنى بحث ملیّت و قومیّت و نژاد و مذهب، همه را پیش مىکشـد. مـىدانیـد کـه فضای سیاسى کوفه با ورود مسلم بن عقیل، خیلى حسینى شده بود و بعد در یک برنامهٔ نظـامى و تبلیغاتى و شبهکودتا ناگهان فضا یزیدى شد و سپس ستاد بحران به وجود آمد و حکومت نظامی اعلام شد و هوا پس شد و ناگهان اطراف مسلم بن عقیل خالى شد. نقل شده که خیلى از زنان کوفه، دست مردهایشـان را مـىکشـیدند کـه بیـا بـرویم، بقیـه هسـتند. بیعـت بـا حسین (علیهالسـلام)، به جاى خود؛ ولى بقیه هستند، تو بیا برویم. همینطور، همه گفتنـد «بقیـه هستند، بقیه هستند»، تا دیگر کسى نماند.
البته زنان بسیار فداکار و بزرگى هم در کوفه بودنـد که محکمتر از شوهران و برادرانشان در صف حسین (علیهالسلام) بودند؛ ولى تیپ غالب کوفه، همین بود که عرض کردم؛ همان تیپى که وقتـى فاطمـه _دختـر نوجـوان حسـین بـن علی (علیهالسلام)_ در عصر عاشورا اسیر مىشود و دشمنان به خیمههـا یـورش مـىآوردنـد، میگوید: «من دیدم همهٔ مردان شهید شدند و این جلادها بـه طـرف مـا حملـه آوردنـد و میخواهند غارت کنند و گردنبند و خلخال را از ما بکنند و ما را اسیر بگیرند. چند نفـر بـه سوی من آمدند. من ترسیدم. نمىدانستم به چه قصدى به طرف من مىآیند. فـرار کـردم. بـه دنبالم دویدند و من زمین خوردم. یکى از آنان بالای سر من آمد و شروع کرد به باز کـردن خلخال از پاى من و در حالى که خلخال را از پاى من مىکشید، گریه هم مىکرد. به او گفتم که چرا گریه مىکنى؟ گفت آخر شما دختران پیغمبرید. گفتم اگر مىدانى که ما دختـران پیغمبر هستیم، پس چرا با ما اینگونه برخورد مىکنى؟ گفت: آخر اگر مـن خلخـال را از پایت درنیاورم، یکى دیگر مىآید و چنین مىکند. کارى است که باید بشود. پس چـرا مـن نکنم؟»!!!
از این نوع آدمها در کوفه زیاد بودند. البته توجه داشته باشیم که کوفیان از ابتدا آدمهاى اساسا فاسدی نبودند. فرزدق شاعر در راه مکه مىبیند که سیدالشّهدا (علیهالسلام) به طرف کوفـه میآیند. امام (علیهالسلام) از او مىپرسند وضع کوفه چطور است؟ فـرزدق جـواب مـىدهـد: «مـردم دلهایشان با توست و شمشیرهایشان با آنهاست. بهتر است از همینجا برگردید.» بعد هـم احکام فقهى طواف را از امام حسین (علیهالسـلام) مىپرسد و نمىپرسد که این وسط، وظیفهٔ من چیست. آیا من هم باید با تو بیایم یا نه؟ مىگوید آقا، التماس دعـا داریـم. خـداحافظ شـما.
سیدالشّهدا (علیهالسلام) به فرزدق مىگویند:
«فرزدق، آیا تو میدانی که ما چرا با اینها درگیر شدیم؟ زیرا اینان نه تنها فساد میکنند، بلکه سرشان را بالا میگیرند و فساد میکنند. یعنی فساد را در خانهها و خیابانها علنی و موجه میکنند. کثافتکاریهای خود را تئوریزه میکنند و قبح آن را میشکنند. سرشان را بالا میگیرند و ظلم میکنند و بیتالمال را بالا میکشند. «و أبطلوا الحدود و شربوا الخمور»؛ قانون خدا و قانون دین را در زندگی و حکومت تعطیل کردهاند و شراب میخورند. «و استئثروا فی اموال الفقرا و المساکین»؛ اموال فقرا و حقوق مستضعفین و گرسنهها را بالا میکشند.»
به جملات سیدالشّهدا (علیهالسلام) در راه کربلا توجه کنید. مىگویند:
«ما با اینها میجنگیم؛ زیرا سهم فقرا و محرومین را بالا میکشند [و فرمود] «انا اولی من قام بنصره الدین»؛ من سزاوارترینم برای قیام در یاری دین خدا تا شریعت، عزیز بماند و جهاد در راه خدا فراموش نشود.»
معلوم مىشود که مبارزه با استئثار و مبارزه با سوءاستفاده از امکانـات حکـومتى، تلاش برای عزت شریعت و نصرت دین خداست. فرمود هدف مبارزات ما این است کـه کلمـهٔ الهی، برتر باشد و این نشاندهندهٔ ارتباط «علوّ دین» با «عدالت» است. «کَلِمةُ اللَّه هِىَ الْعُلیا».
بنابراین اگر بخواهیم جامعهشناسى سیاسى کوفه و کوفیان را بررسى کنیم، بایـد بگـوییم گمان نکنید که آنان همه، آدمهاى پلید و جانى بالفطره بودهاند. در دعوتهایى که کوفیان از سیدالشّهدا (علیهالسـلام) کرده بودند، شما ملاحظه کنید کـه انگیـزههـاى قیـام مـردم کوفـه، انگیزههای کاملا الهى و انسانى بود؛ ولى ادامه ندادند و به پاى آن نایستادند. این شخصیتشناسی کسانی بود که عرض کردم چند نفرشان را باید لو بدهیم؛ و الا نامههایى که انقلابیون کوفه به امام حسین (علیهالسـلام) نوشتند، نامههایى بسیار عمیق و مهم و از اسناد تـاریخى جهـان اسلام است. براى نمونه، در یکى از نامهها که سلیمان بن صُرد و حبیب بن مظـاهر و رفاعه بن شـدّاد و دیگران به امام (علیهالسلام) نوشتهاند، نکات بسـیار ارزشـمندى آمـده اسـت ، آنـان کـه از دوسـتداران علی (علیهالسلام) و آل على (علیهمالسلام) بودند نوشتند:
«بهسرعت خودتان را به کوفه برسانید. «الناس ینتظرونک فحی هلا العجل العجل»؛ مردم منتظر شما هستند. سریعتر بیایید که هماکنون وقت ضربه زدن است. ما میخواهیم حاکمیتی را براندازیم که به امت خیانت میکند. [این ترجمهٔ متن نامهٔ کوفیان است که میگویند وقت قیام علیه کسانی است که اموال عمومی و بیتالمال را غصب کردهاند و حقوق مردم را بالا میکشند.] «و تَأَمَرَّ علیها بغیر رضی منها و جعل مال الله دولة بین جبابرتها و اغنیائها»؛ اینان بهزور و بدون رضایت بر مردم حکومت میکنند و اخیار و نیکان را کشتهاند، اشرار را نگه داشته و بر سر کار آوردهاند و اموال عمومی را که متعلق به همهٔ مردم است، بین سرمایهدارها و حکومتیها دستبهدست میکنند.»
این عین ترجمهٔ نامهٔ کوفیان به امام حسین (علیهالسلام) است: «ما قیام مىکنیم؛ چون اینان مال خدا و مال مردم را بـین خودشـان دسـتبـهدسـت میکنند.»؛ «جبابرتها و اغنیائها»؛ سرمایهدارها و حکومتىها اموال عمومى را مىخورنـد. [در ذیل نامه هم مىنویسند که] اینان قوم ثمودند و ما امام و رهبر نداریم؛ شـما رهبری مـا را بپذیرید و خواهش مىکنیم خود را سریعتر به ما و به کوفه برسانید که میوهها رسیدهاند.»
سیدالشّهدا (علیهالسلام) هم پاسخ مىدهند: «اگر به راستى، بر راى و نظر خود مىمانید و پاى حرفهایتان ایستادهاید، من بیایم؛ کـه به خدا سوگند، حاکم و رهبر، نیست مگر کسى که عامل به کتاب خـدا و مجـرى عـدالت اجتماعی باشد.» این برنامهٔ قیام کربلاست. کسى حق حکومت ندارد مگر آن که بـه قـانون خدا و به قرآن عمل کند و قسط و عدالت اجتماعى را اجـرا بکنـد: «ما الامام الا العامل بالکتاب و الآخذ بالقسط»؛ این یعنى ما عاشورا را براى قیام به قسط و عدالت برپا کردهایم.
همچنین وقتى مسلم بن عقیل در کوفه بازداشت مىشود و ورق برمىگردد و ایشـان را نزد ابنزیاد مىآورند، ابنزیاد مىگوید تو آمدى و میان مردمى که قبلا متحد بودند و آرامش داشتند، تفرقه انداختى و آنها را با هم درگیر کردى و خلاصه، خودى و غیرخودى درست کردى. جناب مسلم، این مجاهد بزرگ، پاسخ رسواگرى مىدهد:
«نه، ما برای تفرقه نیامدهایم. مردم این شهر گفتهاند که پدر تو و باند شما، اخیار و نیکان مردم را میکشند و خون آنها را میریزند و شما مثل کسری و قیصر حکومت میکنید؛ نه چون پیغمبر (صلیالله علیه و آله و سلم). چون شاهان، شاهنشاهی میکنید و این روش حکومت اسلامی و خلافت اسلامی نیست. «فاتیناهم لنأمر بالعدل و ندعوا الی حکم الکتاب»؛ ما آمدهایم تا امر به عدالت اجتماعی کنیم و به حکم دین دعوت کنیم. شماها در اسلام، بدعتگذاری کردید. شما آدمکش هستید. شما انسانها و مومنین را مثله و شکنجه میکنید. شما شراب میخورید. با حکومت بازی میکنید. خون مردم را میریزید و بر اساس غضب و سوءظن خون میریزید.»
ابنزیاد با تمسخر مىپرسد که آیا واقعا فکر مىکنى که حق با توست؟ مسلم مىگوید: «فکر نمىکنم؛ یقین دارم»؛ «والله ما هو الظن و لکنه الیقین»؛ ما با شما مىجنگیم؛ زیـرا شما منکرات و ضدارزشها را علنى کردید. قبح آن را شکستید. ارزشها را دفـن کردیـد. «اظهرتم الفساد و دفنتم المعروف و تأمَّرتم علی الناس بغیر رضا منهم»؛ و بر مـردم بـدون رضایت آنان و بر اساس زور و استبداد حکومت مىکنید و مردم را مجبـور مـىکنیـد کـه برخلاف شریعت عمل بکنند و چون قیصر و کسرى حکومت مىکنید.
یک نمونه هم «حرثمه» است که قبلا جزء افسران امیرالمؤمنین (علیهالسلام) در صـفین و از دوستان سابق امام حسین (علیهالسلام) بوده و در راه کربلا با امام حسـین (علیهالسـلام) روبـهرو میشود. این ملاقات بسیار جالب است. به امام حسین (علیهالسلام) مىگوید: «بگذارید خاطرهاى عرض کنم. ما در جنگ صفین وقتى برگشتیم، همینجا که رسـیدیم، علـى (علیهالسـلام) از اسب پایین آمد و مشتى از این خاک را برداشت و بو کرد و پس از مکثى گفـت حسـین من اینجا کشته خواهد شد. بنده خدمت رسیدم که این خبر و خاطره را عرض کنم.»
امام حسین (علیهالسلام) به او مىگویند بسیار خب، حال چه؟ «اَمَعنا أَنْتَ أَمْ عَلَیْنا؟»؛ بـا ما هستی یا بر ما؟ در این نبرد چه مىکنى؟ گفت: «لا معک و لا علیک»؛ من نه با شما هستم و نه علیه شما. زن و بچه دارم. زندگى دارم. عفو بفرمایید. امام (علیهالسلام) هم به او مىگویند: «پس برو. حال که بىطرف مىمانى، از اینجا دور شو؛ آنقـدر دور که صداى غربت ما را نشنوى؛ زیرا هرکس صداى ما را بشنود و کمک نکند، جهنمى است.»...
ادامه: عقل سرخ (۲۰)
داشتم به جملهٔ یا لیتنا کنّا معک فکر میکردم. بعضیا خیلی راحت میگن کاش ما هم بودیم اون موقع. ولی من میترسم از بیانش. مطمئن نیستم اگه اون موقع بودم کجا بودم و چی کار میکردم.