آنچه گذشت: عقل سرخ (۶)
در قلب عالم اسلام یعنى نزدیک کوفه، مقر حکومتى حضرت على بن ابیطالب (علیهالسلام)، فرزند ایشان و پیامبر اسلام (صلىالله علیه و آله و سلم)، یعنى امام حسین (علیهالسلام)، به شهادت میرسد. چه مؤلفههایى این حادثه را رقم مىزند؟ و اساسا در یک جغرافیاى کلیتر از زندگى سیاسى حضرت اباعبدالله (علیهالسلام) بفرمایید که چه زمینهسازیهایی شد که خلافت شخصی مثل یزید بن معاویه که مشهور به فساد و فسق در عالم اسلام بود، بهراحتى طرح مىشود؛ حضرت مىفرمایند: «وَ عَلَى الاسلام أَلسَّلام إِذْ بُلِیَت الاسلام بِراعٍ مِثْل یَزِید» چگونه و چرا خلافت چنین کسى از طرف معاویه قابل طرح میشود و در عالم اسلام هم متأسفانه به نتیجه مىرسد؟
این ساعاتى که مىگذرانیم [این سخنرانی در روز عاشورا ایراد شده]، جزء حساسترین ساعات تاریخ بشر است. صبح عاشـورا، یکی از پیچهاى بسیار تند تاریخ اسلام و تقدیر بزرگى بود که از وقتى سیدالشّهدا (علیهالسلام) به دنیا آمد، بشارت این روز و این ساعات و لحظات داده شده بود. وقتى ایشان به دنیـا آمدنـد و قنداقهاش را به محضر پیامبر اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) بردند، پیـامبر ایشـان را در آغـوش گرفتند و بوسیدند و همان ابتدا گریستند. براى کودکى که تازه به دنیا آمده، روضه خواندند و گریستند و فرمودند:
«حسین را که مىبینم پیش چشمم همهٔ ظلمهایى مجسم مىشود که در همین جامعه و بهدست همین امت، بر سر او خواهد آمد. او را میبینم که به حرم من پناه میآورد، اما راهش نمیدهند و مرا در خواب میبیند و او را به سینهٔ خود میچسبانم و به او میگویم که از شهر من، خانهٔ من و حرم من بیرون برو که وقت هجرت خونین توست. پس او را به شهادت مژده میدهم و آنگاه او به سوی قتلگاه خویش به راه میافتد و بهترین شهدای این امت و بهترین مجاهدین امت من در کنار او در خون میتپند. او را میبینم که چگونه تیر خورده، از اسب به خاک میافتد و مثل گوسفندی، سر او را با نام خدا میبرند. و انا لله و انا الیه راجعون.»
سپس در حق او گریستند. این وقتى است که تـازه قنداقـهٔ حسـین (علیهالسلام) را آوردهانـد کـه پدربزرگش او را ببیند و نامى بر او بگذارد. بعدها همان شد که پیامبر (صلىالله علیه و آلـه و سـلم) گفته بود. موقعی که سیدالشّهدا (علیهالسلام) مىخواستند از مدینه به سوى مکه و سپس کوفه خـارج شوند، براى وداع بر سر قبر پیغمبر (صلىالله علیه و آله و سـلم) آمدنـد. خودشـان فرمودنـد کـه سحرگاهان، مرا بر سر قبر پیامبر، خواب در ربود. در خواب، پیامبر (صلىالله علیه و آله و سـلم) را دیدم که آمد و مرا در آغوش کشید و پیشانى مرا بوسید و به من فرمود:
«عزیز من، حسین! تو را به همین زودی، کشته و درخونتپیده، تشنه و سربریده میبینم؛ به دست گروهی از امت خویش که خود را مسلمان میخوانند. بدان که ما منتظر تو هستیم و تو به مقام خود و آن منزلتی که برای تو در عالم آخرت تدارک دیده شده، جز با شهادت نخواهی رسید.»
کسانى چون محمد حنفیه یا امسلمه و دیگران در همان مدینه و کسانی هم در مکه، مدام ایشان را نصیحت کردند که حال اگر به این تصمیم هم رسیدهاید، لااقل تنهـا برویـد و زن و بچهها را به قتلگاه نبرید؛ اما ایشان فرمود: «خداوند میخواهد مرا کشته ببیند.» گفتند: «زنان و کودکان را با خود نبرید»؛ فرمود: «خدا میخواهد دختران، همسران و کودکان مرا اسیر و در زنجیر و آوارهٔ بیابانها ببیند و کار امت جز با ریختن خون ما به سامان نخواهد رسید. ما باید کشته بشویم تا اسلام بماند.»
در زیارتنامههایى که درباره سیدالشّهدا (علیهالسلام) یا شهداى کربلا رسیده، به فلسفهٔ قیـام عاشورا بهوضوح اشاره شده است. از جمله آمده است که: «اللهم ان کثیرا من الامة عَکَفَت علی القادَة الظَّلَمَةَ و هَجرَت الکتاب و السنة و جارَت عن القصد»؛ خدایا، بیشتر مـردم جامعـهٔ اسـلامى در برابر حاکمیت ظلم و بىعدالتى تسلیم شدند و سازش کردند و کتاب و سـنّت را از زنـدگى خود کنار گذاشتند و حق را کشتند و از خط تو خارج شدند و قـدرت بـه دسـت احـزاب قدرتطلبی افتاد که کتاب خدا را تفسیر به راى و تحریف کردند، «حَرَّفَت الکتاب» و قرائتهاى «مندرآوردى» به آن نسبت دادند. «أَللَّهُمَّ إنَّ سنّتک لَضائعة»؛ خدایا، راه تو و سنت تو ضـایع شده و قانون تو را تعطیل کردهاند؛ پس رزمندگان جبههٔ حق را در طول تاریخ یـارى کـن و نیروهای سپاه باطل را قلع و قمع فرما.
در زیارتنامهٔ دیگرى داریم: خدایا، حسین (علیهالسلام)، خونش را درراه تو داد «لِیستَقِذ عبادک من الجَهالَة و حیرة الضلالة»؛ براى آن که مردم دیگر سرگردان شـده و راه درسـت را گم کرده بودند و از هیچچیز تحلیل نداشتند. حسین (علیهالسـلام) مى بایست شهید مىشـد تـا مردم از اوضاع، تحلیل پیدا کنند. در زیارتنامهٔ دیگرى مىگوییم: «اشهد انک قد بالغت فی النصیحة»؛ به سیدالشهدا (علیهالسلام) عرض مىکنیم: «ما شهادت مىدهیم که تو با همهٔ وجود براى خیرخواهى مردم، تلاش کـردى و امانت بزرگ را که جهاد براى اصلاح حکومت و جامعه بود، ادا کردى؛ نماز را اقامه کـردى (ارتباط با خدا)؛ زکات را پرداختى و فرهنگ «زکات» را احیا کردى (ارتبـاط بـا خلـق و مبارزه با گرسنگى و فقر در جامعه)؛ «و امرت بالمعروف و نهیت عن المنکر» وظیفهٔ امر به معروف و نهی از منکر (نظارت و اصـلاح دائمی و حساسیت همیشگى نسبت به ارزش و ضدارزش در جامعه) را به جا آوردی.»
در زیارتنامهٔ حضرت عباس (علیهالسلام)، خطاب به ایشان عرض مىکنیم: «اشهد انک قد مضیت علی ما مضی علیه البدریون المجاهدون»؛ «شهادت مىدهم که خـط تـو همـان خط مجاهدین جنگ بدر است و تو همان مسیر را مىروى و این نبرد، همان نبرد است.» بعد مىگوییم: «یا لیتنی کنت معکم فافوز فوزا عظیما»؛ «اى کاش من با شما و در کنار شـما بودم و در این راه کشته مىشدم.» یعنى جبههٔ من، جبههٔ شماست و ما در همـان خـط شـما هستیم.
توجه داشته باشید که مؤلفههاى زیادى عمل کردند تا بشود در روز روشن، حسـین بـن علی (علیهالسلام) را در جامعهاى که جدش بنا کرده و پدرش بر آن حکومت کرده بود، کشت و سرش را بر سر نیزه برد. شرایط زیادى دست به دست هم داد تا جامعـه و تـاریخ، کربلاخیز شد. من فقط به یکى دو مورد اشاره مىکنم که باید نسبت به آنها حسـاس بـود.
یکی، آن فئهٔ باغیهاى است که پیامبر (صلىالله علیه و آله و سـلم) گفتـه بودنـد کـه روزى وارد حکومت اسلام مىشوند و قدرت را در دست خواهند گرفت. آنان بهتدریج و از دورههـاى قبل در داخل حکومت اسلامی خزیدند. باندهاى فاسد قدرتطلب، ابتدا در گوشهٔ حاکمیـت دینی خزیدند؛ ولى کمکم فرصت پیدا کردند و توطئههاى پیچیدهاى براى جنـگ قـدرت، طراحی و اجرا کردند و گامبهگام، همین احـزاب و جناحهـا، احـزاب شـرک و نفـاق، در حکومت نفوذ کردند و جاى پا یافتند. آنان اصول نهضت پیغمبر (صلى الله علیه و آلـه و سـلم) را قبول نداشتند ولى تظاهر مىکردند که قبول دارند و شروع به تحریف این اصول کردند و بـه توخالی کردن آن پرداختند و پلهپله بالا آمدند تا حاکمیت بهتـدریج تغییـر کـرد. ظـاهر حکومت دینى، باقى بود ولى باطنش عوض شد.
یکى دیگر از مؤلفههاى مؤثر این که بعضى از سران سابقهدار جهان اسـلام و اصـحاب پیامبر (صلىالله علیه و آله و سلم) کمکم فاسد شدند و در پى دنیا افتادنـد تـا زهـد و گذشـت و فداکاریهای سابق خود را جبران کنند و به اشراف، سرمایهدارهاى بزرگ و رانتخواران حکومتی تبدیل شدند. بعضىهایشان کسانى بودند که سابقهٔ جهاد و تلاش، انفاق، تبعید، شـکنجه شدن و فداکارىهاى بزرگ داشتند و فقط شهید نشده بودند؛ و الا بسى فـداکارىهـا کـرده بوند؛ افراد خوشنامى که کمکم اولویتهایشان عوض شد، اخلاقشـان، طـرز فکرشـان و طرز حرف زدنشان تغییر کرد و از آن آرمانها و ایدهها فاصله گرفتند، همچنین با جناحهاى مخالف اسلام که به ظاهر، مسلمان شده بودند، علیه على و آل على (علیهمالسلام) بـراى حفـظ منافع خود ائتلاف کردند و انحرافات مالى، عقیدتى، اخلاقی و سیاسى بهتدریج در این مـدت اتفاق افتاد.
نکتهٔ دیگر، این که شـهادت سیدالشـّهدا (علیهالسـلام) در دورهٔ نسـل سـوم نهضـت پیغمبر (صلىالله علیه و آله و سلم) اتفاق افتاد که جوانانی وارد جامعه شده بودند که حـلاوت تعـالیم چشمدرچشم پیامبر (صلىالله علیه و آله و سلم) را نچشیده و بدر و احد و خیبر و خنـدق را ندیـده بودند؛ ولى مىدیدند که اصحاب پیغمبر با یکدیگر درگیرند و همگى هم از اسلام و قـرآن و دین دم مىزنند. تشخیص بـراى اینـان بهواقـع مشـکل بـود کـه آیـا علـى (علیهالسـلام) و حسن و حسین (علیهماالسلام) حق مىگویند یا آن آقایانى که با اینان درگیرند؟ ایـن نسل سوم در هر دو جبهه هم حضور داشتهاند...
ادامه: عقل سرخ (۸)
مثل طلحه و زبیر... هنوز هم برام سواله که اینها چرا ناگهان از اون عقاید زهد و... برگشتن. :/