تلاجن

تو را من چشم در راهم...

عقل سرخ (۴)

شنبه, ۸ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۰۰ ق.ظ
نویسنده : مهتاب

آنچه گذشت: عقل سرخ (۳)

خادم بودن حاکمان، عین تعبیر پیامبر (صلى ‌الله علیه و آله و سلم) است وقتى که پس از فـتح مکه، جوانى را به حاکمیت مکه، نصب فرمودند و تعبیر کردند که او را مى‌فرستم تا خـدمت کند: «فهو خادم»؛ او براى خدمت مى‌آید. او خادم است و البته شما باید از او اطاعت کنید تا بتواند خدمت کند. نباید او را تضعیف و نافرمانى کنید. در فرهنگ حکومـت اسـلامی کـه سیدالشّهدا (علیه‌السلام) براى استقرار آن قیام کرد و شهید شـد، حاکمـان، صـادقانه مسـئولیت شرعى به گردن مى‌گیرند و مردم هم صمیمانه حمایت و اطاعت مى‌کنند و در عـین حـال، مردم حق دارند مسئولین را سؤال‌پیچ و بر کار آن‌ها نظارت کنند. نص روایـت از حضـرت امیر (علیه‌السلام) و سایر اهل‌بیت (علیهم‌السلام) است که حاکمان نباید به‌گونه‌اى رفتار کننـد کـه مردم به آن‌ها شک کنند؛ مردم هم نباید به حاکمان صالح با سوءظن بنگرند و در عین حـال نباید چیزهاى غیرممکن هم از حاکمیت بخواهند. در حکومتى کـه سیدالشهدا (علیه‌السلام) می‌خواست تشکیل دهد و در راه معرفى آن شهید شد، رانـت‌خـوارى، امتیـازطلبى، قـوم و خویش بازى در حکومت و به تعبیر روایات ما، «استئثار» _یعنى امتیازطلبى و منافع خود را بر منافع توده‌هاى مردم، ترجیح دادن و از امکانات عمـومى، اسـتفادهٔ خصوصى کـردن کـه امروزی‌‌ها از آن به «رانت» تعبیر مى‌کنند_ ممنوع است. در فرهنگ حکومت اسلامی کـه على (علیه‌السلام) تحت آموزش‌هاى پیامبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) و قرآن کریم تعقیب مى‌کرد و آن همه در این راه شهید شدند، مسموم شدند و زندان رفتند، مبارزه با گناه کبیرهٔ «اسـتئثار» و تبعیض و سوءاستفاده از امکانات حکومت و رانت‌خوارى هم بوده است؛ چـون مـا گنـاه حلال نداریم، دزدى مشروع و موجه در حکومت اسلامى نداریم. برخلاف قهرمانـان دوران صلح که هم آن روز و هم امروز زیاد حرف می‌زنند و کم عمل مى‌کنند، مجاهدان اسـلام و حاکمان علوى و مجاهدان خط مقدم، بسیجى‌هاى آن روز و بسیجى‌هـاى امـروز، قهرمانـان دوران جنگ، کسانى هستند که کم حرف مى‌زنند و زیاد عمل مى‌کنند.


در فرهنگ حکومتى اسلام و تشیع نمى‌گفتند که چون مردم با ما بیعت کردند و به مـا رای دادند و کلید شهر را به ما سپردند، دیگر ما هر کارى که دلمان خواست، مى ‌کنیم و هـر کارى نخواهیم، نمى‌کنیم. در فرهنگ حکومت اسـلام، «دلمـان خواسـت» نـداریم. بلکـه می‌‌گفتند چون نحوهٔ حکومت حاکمان و آثار انگشت آن‌ها بر روى پوست ملّـت خواهـد ماند، باید کارى کنند که خدا از آن‌ها راضى باشد و بتوانند راحت در چشـم امّـت اسـلام و خانوادهٔ شهدا نگاه کنند. ما براى جمادات برنامه نمى‌ریزیم؛ پس باید خوب حکومـت کنـیم. دولت‌هایى که بد شروع مى‌شوند، بد به پایان مى‌رسند. حکومت‌هـایى کـه خـوب شـروع بشوند، مى‌توانند خوب بمانند؛ اگر حاضر شوند بهایش را بپردازند.


در فرهنگ علوى و حسینى و رضوى، در حکومت نبایـد «استبداد بالاموال» یعنـى تصرف خودسرانه در اموال عمومى باشد. این عین تعبیر روایت اسـت: «استبدَّ بالاموال». استبداد در مورد مسائل مالى، همان مصارف مطالعه‌نشده و فاقد کارشناسى و غلط یا مصـارف شخصى و سوءاستفاده‌هاى حکومتى از بیت‌المال است که گناه کبیره و از اعظم کبائر اسـت. حسین (علیه‌السلام) خواست بگوید فقط زیر سایهٔ عدالت و خدمت به مردم مى‌توان فرمـان داد و مشروع ماند. احزاب و گروه‌هاى حاکم، حق ندارند با حکومت و با بیت‌المـال و امکانـات آن مثل غنائم جنگى برخورد و اموال دولتى را غارت کنند. 


خیانت، یک مسئلهٔ تدریجى است. شمر هم ناگهان شمر نشد. شمر از خط مقـدم جبهـهٔ علی بن ابى‌طالب (علیه‌السلام) به خط مقدم جبههٔ یزید آمد. همه به‌تدریج شمر مى‌شوند. همهٔ مـا این‌چنین هستیم و کم‌کم شمر مى‌شویم؛ به‌طورى که اگر از ابتدا به خود ما بگویند کـه شـما بیست سال دیگر چنان آدمى خواهى بود، خودمان هم باور نمى‌کنیم؛ ولى بعد چنان مى‌شـویم و کم‌کم به‌راحتى باور هم مى‌کنیم. مسئلهٔ خیانت در انقلاب، غدهٔ بدخیمى است و آن موقـع هم این‌گونه بود و هم الان نیز مى‌تواند آن‌گونه باشد. این غـده کم‌کـم رشـد مـى‌کـرد. 


هیچ‌کس خائن به دنیا نمى‌آید. همه کم‌کم خائن بار مى‌آیند و خود نیز در این قضیه، مقصر هستند و یک نمونه هم وقایع کربلاست. بعضى از جلادهای کربلا قـبلا سـوابق خـوبى در اسلام و حتى در جهاد داشتند و برخى اصلا رزمندهٔ اسلام بودند، جبهه رفته بودند و در رکـاب علی بن ابی‌طالب (علیه‌السلام) جنگیده بودند؛ چنان که اگر تیر مثلا به‌جاى بازو به گلویش خورده بود، اکنون جزء شهداى اسلام بود. اما اینک به کربلا آمده تا سر امام حسـین (علیه‌السلام) را از تنش جدا کند. 


امام حسین (علیه‌السلام) همهٔ این‌ها را مى‌دانست و مى‌دانست که چه اتفاق‌هایى در شـرف وقوع است. اصحابش نیز مى‌دانستند. البته اصحاب حسین (علیه‌السلام) با حـس ششـم خـود می‌فهمیدند و مى‌پرسیدند که چرا ایشان چنین با عجله به سوى کربلا و بـه سـوى شـهادت می‌رود؛ ولى یک حسّ هفتمى هم در کار بود که به آن‌ها مى‌گفت چیزى مهم‌تر از نفـس «حاکم شدن» و «حکومت»، وجود دارد که ابتدا باید همان تأمین بشود و آن «اصول‌گرایى در حکومت» است. این ضرورت اول است. چرا ضرورت اول است؟ زیرا نه «حقیقت» و نـه «عدالت»، تابع قراردادها و آراى ما نیستند؛ قراردادى نیستند. وقتى دشـمنان اسـلام در لبـاس دوست، وارد نرخ‌گذارى ارزش‌هاى انقلاب و حکومت دینى شدند و عدهٔ زیادى از مردم هم سیاهى‌لشکر دشمن شدند و بى‌تشخیص بودند و هر بادى که به بادبانشان مى‌وزید، دینشان را عوض مى‌کردند، لازم بود که کسى، یک شخص معتبرى، به این اوضاع بگوید: «نه»، و امام حسین (علیه‌السلام) گفت. این «نه» گفتن، کار بسیار سختى بود. براى این «نه» گفتن و بـراى یک انقلاب، زبان چرب کافى نیست. براى تشکیل دولت صالح هـم زبـان چـرب کـافى نیست. بسیارى صلاحیت‌های دیگر، صلاحیت‌هاى باطنى و اخلاقی، صلاحیت‌های نظرى و عملی لازم است. عده‌اى هم بودند که طوطى‌وار و تحت‌تأیر جنـگ روانـى دسـتگاه‌هاى تبلیغاتى حکومت معاویه و یزید، امام حسین (علیه‌السلام) را قانون‌شکن و فتنه‌گر تلقى مى‌کردند که او جنگ‌طلب است و مى‌خواهد تفرقه بیندازد. آنها تحت‌تأثیر تبلیغات دستگاه بودنـد و تئوریسین‌هاى جنگ روانى معاویه (یکی از اصلى‌ترین نقاط قوت دستگاه معاویـه، تیم‌هـاى جنگ روانى و پخش شایعه و تبلیغـات‌چى‌هـاى او بـود کـه در سـقوط حکومـت امـام حسن (علیه‌السلام) هم خیلى نقش داشتند و امام چند تا از این‌ها را گیر آوردند و اعدام کردنـد) در توجیه قضیهٔ کربلا بسیار قوى و پیچیده عمل کردند و موفق هم بودند. چون على‌رغـم آن که خودشان، خون‌ریزترین آدم‌ها بودند، در افکار عمومى جا انداختند که حسین (علیه‌السلام) به دنبال فتنه و خون‌ریزى و خشونت است. عده‌اى هـم امـام حسـین (علیه‌السلام) را موعظـه می‌کردند. بگذارید نمونه بیاورم.


عبداللَّه بن عمر، یک نمونه است. ایشان یک آدم مقدّس و متشرّع و در عین حال عجیبى بود. کسى که با على (علیه‌السلام) احتیاطا بیعت نکرد، با دست على (علیه‌السلام) بیعـت نکـرد، بعدها با پاى حجّاج بن یوسف ثقفى بیعت کرد! آن‌جا احتیاط شرعى کـرد و این‌جـا دیگـر احتیاط شرعى نکرد! عبداللَّه بن عمر از کسانى بود که امام حسین (علیه‌السلام) را با حُسـن نیت نصیحت کرد. مى‌گفت: «آقا، اصولا مستحضرید که جنگ فى‌نفسه بد اسـت.» خـب، امـام حسین (علیه‌السلام) هم مى‌دانست که جنگ فى‌نفسه بد است؛ اما مگـر مـا اساسـا در تـاریخ، چیزى به نام «جنگ فى‌نفسه» داریم؟ در صحنهٔ واقعى اجتماع، ما «جنگ فى‌نفسه» نـداریم. 


بله، جنگ فى‌نفسه بد است؛ اما کجاى تاریخ واقعى و جامعهٔ واقعى، چیزى به اسم «جنگ فى‌نفسه» داشته‌ایم؟! وقتى عقایدى و آیین ملتى مورد تهاجم قرار مى‌گیرد، این دیگر «جنگ فى‌نفسه» نیست و معتقدینش دیگر نمى‌توانند بى‌طرف بمانند. بى‌طرفى و صـلح‌طلبـى در برابـر هیئت ظلم، ابدا یک فضیلت نیست؛ یک رذیلـت عریـان اسـت. این‌جـا دیگـر جنـگ و خون‌ریزى هم مقدّس مى‌شود. کشتن و کشته شدن هم عبادت مى‌شـود. در دعاهـایى کـه برای امام زمان (عجل الله تعالی فرجه الشریف) رسیده و سند درستى هم دارد، آمده که «خدایا، از تو می‌خواهم که خون دشمنانت را به دست من بریزى و از تو مى‌خواهم که خون من به دسـت دشمنانت ریخته شود.». ما، جنگ و صلح، دشمنى و دوستى داریم؛ ولى دشمنى و دوستى، بـه خاطر عدالت، در راه حقیقت و براى فضیلت را قبول داریم. اما جنگ و صلح به خاطر دنیـا و قدرت و آقایى کردن و برده گرفتن و خوردن و بردن نداریم. خون‌ریزى براى کسب منافع دنیایى، حرام است. اما اگر قرار شد که ارزش‌ها را ماست‌مالی بکنند (عده‌ای پیدا مى‌شـوند و این سطل ماست را روى سر شما خالى مى‌کنند)، بایـد روشـن بشـود کـه حـق و باطـل کجاست؟ من مثال بزنم براى اینکه مستند به تاریخ شود. چون سـؤال فرمودیـد کـه ایـن انحراف‌ها چقدر عمدى بود؟ چقدر غیرعمدى بود؟ چقدر خزنـده بـود و چقـدر جهنـده و ناگهانى بود؟ آیا اجتناب‌پذیر بود یا نبود؟ 


مرحوم طبرسى در کتاب «احتجاج» نقل مى‌کند بعد از این کـه معاویـه حکومـت را در اختیار گرفت، در یکى از جلسه‌هاى مذاکره با امام حسن (علیه‌السلام) که دیگران هـم بودنـد، آن‌جا امام حسن (علیه‌السلام) با معاویه، مشاجره‌اى دارند و وارد بحث مى‌شوند؛ تـا بـه معاویـه حالى کنند که ما پشت پردهٔ قضایا را مى‌دانیم و به حضار هم بفهمانند و مشروعیت دستگاه را علنا زیر سؤال ببرند. مى‌دانید که امام حسن (علیه‌السلام) با آن قرارداد صلح، شکست مسلم نظامى را به یک پیروزى مسلم سیاسى تبدیل کردند؛ زیرا شکست نظامى‌شان قطعى بود. امـا ایشـان حتی در همان جلسات پس از قرارداد، مشروعیت دستگاه را به شکل‌هاى مختلـف و علنـى زیر سؤال بردند. مرحـوم طبرسـى در احتجـاج نقـل مـى‌کنـد کـه در آن جلسـه، امـام حسن (علیه‌السلام) با معاویه درگیر لفظى شدند و فرمودند که آیـا از یـاد بـرده‌اى روزى را در آغاز حکومت خلیفهٔ سوم _ که بنى‌امیّه بعد از شکست‌هایى که خورده بودند، دوبـاره و ایـن بار به نام دین وارد حکومت شدند_ پدرت ابوسفیان که چشمانش درست نمى‌دید، از حسین ما _که هنوز نوجوان بود_ کمک خواست تا او را به قبرسـتان برسـاند و حسـین، دسـت پدرت را گرفت و به قبرستان برد و پدرت بالای سر قبر شهداى احد که رسـید، روى قبـر حمزه ایستاد و چه گفت؟ با صداى بلند خطاب به شهدا گفت: «یا اهل القبور إِنّ الذی کنتم تقاتلونا علیه صار بایدینا و انتم رَمیم»؛ آن چیزى که ما و شـما بـه ‌خـاطرش جنگیـدیم (یعنی حکومت)، دوباره به دست ما افتاد و اینک شما یک مشت خـاک هسـتید. مـى‌بینیـد کـه ابوسفیان به شهداى اسلام و به اصحاب پیغمبر چه مى‌گوید و چگونه آن‌ها را تحقیر مى‌کند؟! 

مى‌گوید دوباره بعد از بیست سال، حکومت به دست خود ما افتاد؛ اما شـما رفتیـد و مشـتى خاک از شما شهدا مانده و در زیر خاک پوسیدید. در این لحظه، امام حسین (علیه‌السلام) وقتـى این جمله را شنید، گرچه کودکى بود، به ابوسفیان گفت: «زشت باد روى تو! گـم شـو!» و دستش را از دست ابوسفیان بیرون کشید و رفت و ابوسفیان نابینا هم در بیابان ماند کـه اگـر نعمان بن بشیر، او را پیدا نکرده بود، در بیابان مرده بود. 


مثال دیگر که آن هم جالب است؛ وقتى است که شورشى در مدینه علیه خلیفهٔ سوم بـه پا شد که متأسفانه به قتل خلیفهٔ سوم منجر شد. هم ‌جناح‌های سالم اسـلامى کـه واقعـا بـراى عدالت به دستگاه معترض بودند _مثل مالک اشتر و کمیل_ وهم جناح‌هـاى فاسـدى کـه صرفا دنبال قدرت بودند و هم برخى از خوارج، در آن شورش، حضور داشتند. خیلى‌ها درگیر بودند؛ زیرا به‌تدریج دیگر در آن سال‌ها ماهیت حکومت اسلامى داشت عوض مى‌شـد و از طرفى، بعضى از اصحاب پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) در مرزهـاى اسـلامى بـا کفـار می‌جنگیدند؛ چون در زمان خلیفهٔ دوم و سوم، اسلام به‌سرعت پیشرفت مى‌کرد و گسـترش فیزیکى مى‌یافت. آن وقت، بعضى از اصحاب پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) که در مدینه و در درگیرى‌هاى سیاسى مرکز حکومت، درگیر بودند، علیه خلیفـهٔ سـوم انتقـاد مـى‌کردنـد و معترض بودند که چرا از بیت‌المال، سوءاستفاده مى‌شود و رانت‌خوارى و مسائلى وجـود دارد که به‌خصوص در سال‌هاى آخر حکومت خلیفهٔ سوم پیدا شده بـود و خـود اهـل سـنت، محدثین و مورخین اهل سنت هم این را نقل کرده‌اند و قبول دارند.


نقل شده که بعضى از اصحاب پیغمبر (صلی‌الله علیه و آله و سلم) که در مدینه در این شورش دست داشتند، نامه‌هایى به دوستانشان نوشتند که در مرزهاى سرزمین اسلام با امپراتـورى روم و دیگران مى‌جنگیدند. حکومت مرکزى هم کم‌کم در دست بنى‌امیّه افتاده و امثال معاویه بر سر کارها آمده بودند؛ یعنى همان اسلام قالبى کم‌کم داشت مسلّط مى‌شد. آن اصحاب پیغمبر در مدینه که در شورش دست‌اندرکار بودند، به اصحابى کـه در جبهـه‌هـاى مـرزى جهـاد می‌کردند، نامه‌هایى نوشتند و آن‌ها را به مرکز فرا خواندند. نوشتند: «اِنّما خَرَجتُم ان تُجاهِدوا فی سبیلِ اللّه و تَطلبون دینَ محمّد فانَّ دینَ محمّد قد اُفسِدَ من خَلفِکم و تُرک فَهَلُمّوا و اقیموا دین محمد أَقِدِموا فان کنتم تریدون الجهادْ فعندنا الجهاد»؛ یعنى شما بـه جبهـه‌هـا رفتید و آن‌جا در راه خدا و براى گسترش اسلام و احیاى اسلام جهاد مـى‌کنیـد؛ امـا پشـت سرتان، پشت جبهه و مرکز حاکمیت، فاسد و خراب شده و نزدیک است که منهدم شـود. 

اینجا کسى به اسلام عمل نمى‌کند. بشتابید، آنجا را رها کنید و برگردیـد، بیاییـد این‌جـا را اصلاح کنید، بشتابید و به ما بپیوندید و اگر به دنبال جهاد هستید، جهاد، همین‌جاست. امـروز ابتدا باید خود حکومت را اصلاح کرد؛ چون این‌ها از تعالیم قرآن و سنّت فاصله گرفته‌انـد.

این نشان مى‌دهد که چقدر از انحرافات، عمدى و چقدر غیرعمدى بوده است...


ادامه: عقل سرخ (۵)

اینا رو کپی می‌کنی دیگه؟ یا خودت تایپ می‌کنی؟

من در مورد قسمت جنگ سؤال دارم، نمی‌دونم اینجا جاش هست یا نه و اگه بپرسم جواب می‌گیرم یا نه.

گفته جنگ برای دفاع از اعتقادات مقدس و فضیلت و عبادته و سکوت در این مواقع رذیلته. این همون چیزی نیست که با اعتقاد بهش، سالهاست اسلام آرامش ندیده و مدام یک جایی در دنیا در حال جنگه؟ با خودم میگم خب اون‌هایی که برای اعتقادشون نمی‌جنگن کم‌کم فرهنگشون دچار استحاله میشه و بعد از چند نسل یا چند سده می‌بینن دیگه نه اعتقادی مونده و نه فرهنگی و این یعنی یه فرهنگ و اعتقاد دیگه جایگزینش شده. میگن آیا می‌ارزه بابت حفظ اعتقاد جنگ (که همه می‌دونن بسیار بسیار وحشتناکه) راه بندازیم؟ اگه آره، خب این همه مردم تو دنیا هر کدوم یه اعتقادی دارن، همه بخوان بابتش بجنگن که ماهواره‌ها زمین رو سرخ نشون میدن دیگه فقط!

این کشورهایی که کوتاه اومدن و الان در صلحن، میگن صلحی که ما بهش رسیدیم خیلی خوبه و اینا. من نمی‌دونم جواب این‌ها چی میشه و چطور با شبهه‌ی جنگ‌طلبی و صلح‌ستیزی که بهمون وارد میشه باید مقابله کرد.

در مورد اینکه کشوری مثل آمریکا تو خاورمیانه جنگ‌افروزی می‌کنه هم همین‌طور. اگه این باور اینقدر قوی نبود یا شاید انحراف پیدا نکرده بود، مگه اونا می‌تونستن کسی رو تحریک کنن؟ چطور کشورهای اروپایی تحریک نمیشن برای جنگ؟

کپی می‌کنم و کمی مرتب از جهت ویراستاری، چون به هم می‌ریزه یه مقدار وقتی از پی‌دی‌اف کپی می‌شه.

سوال خیلی خوبیه. یکی از همون بخش‌هاییه که من فکر می‌کردم سوال بشه در موردش. من البته کسی نیستم که بگم الان مثلا من جواب کاملش رو بلدم، فقط می‌تونم نظرم رو بگم.

جنگ، برای کسب قدرت و کشورگشایی و منافع مادی حرامه (که تو متن هم اشاره شده)، جنگ برای تحمیل افکار و عقاید و باورهات به دیگران هم حرامه.

اما دو تا وضعیت هست که ممکنه به خاطرشون مجبور شی سلاح بگیری دستت. یکی وقتی بهت حمله می‌شه، که نمی‌تونی بشینی نگاه کنی.
و دو وقتی حرف حقی رو سر جای خودش می‌زنی (نه با بی‌فکری و بی‌عقلی) و گروه مقابل که منافعشون به خطر افتاده، به جای این که جوابت رو بدن، بهت حمله می‌کنن. این‌جا هم مجبوری برای دفاع از خودت و اون حرف حق بجنگی.

تو برداشت کردی که آدم برای تحمیل عقاید خودش به دیگران بجنگه، و اگر نجنگه، اعتقاداتش از دست می‌رن. یعنی برداشت کردی صرف باور داشتن به یه موضوع، باعث می‌شه مجبور باشی بجنگی که منظور مطلب مطلقا این نبوده.

گفتی «این همون چیزی نیست که با اعتقاد بهش سال‌هاست اسلام آرامش ندیده و مدام یک جایی از دنیا در حال جنگه؟»
باید بگم نه. این همون نیست. اسلام، سال‌ها روی آرامش ندیده اولا چون مسیر اسلام از مسیر تعیین‌شدهٔ اصلی خارج شد و گناهان و کم‌کاری‌های اجتماعی تاوان‌های بزرگ داره. همون‌طور که بنی‌اسرائیل کم‌کاری کردن و چهل سال تو بیابون‌ها سرگردان بودن (فقط یه نمونه، و الا بنی‌اسرائیل مصائب متعدد دیگه‌ای هم داشتن) و خدا پسرخالهٔ کسی نیست. وقتی از مسیر فاصله بگیری تاوانش رو می‌دی. و دو، اسلام سال‌ها روی آرامش ندیده چون نذاشتن و هنوزم نمی‌ذارن. بذار یه مثال خیلی ساده بزنم برات در مورد افغانستان اتفاقا.

«سر آرتور کانن دویل» خالق آثار شرلوک هولمز، وقتی تو قرن نوزده می‌خواد اولین دیدار شرلوک و دکتر واتسون رو توضیح بده، هولمز به واتسون می‌گه «فکر می‌کنم شما در افغانستان بودید» و وقتی دو قرن بعد، تو قرن بیست‌و‌یک، بی‌بی‌سی تصمیم می‌گیره نسخهٔ مدرنی از این داستان‌ها رو بسازه، حتی لازم نبوده به خودش زحمت بده اسم کشور رو عوض کنه. یعنی این‌جا هم شرلوک برمی‌گرده از واتسون می‌پرسه: «افغانستان یا عراق؟» که همون‌طور که می‌بینی نه‌تنها لازم نبوده اسم کشور رو عوض کنه، حتی یه گزینهٔ جدید هم بهش اضافه می‌شه و تو خود حدیث مفصل...

کوتاه که والا، ما هم یه دورهٔ تاریخی مفصلی کوتاه اومده بودیم. شاهمون رو آمریکا تعیین می‌کرد، نخست‌وزیرمون رو آمریکا تعیین می‌کرد، ثروت عمومی‌مون رو غارت می‌کردن، به ملتمون توهین می‌کردن و کسی هم حق نداشت بگه بالای چشمشون ابروئه. جالبه برات بگم آیزنهاور، رئیس‌جمهور وقت آمریکا بعد از کودتای بیست‌و‌هشت مرداد در ایران تو نطقش می‌گه «پیروزی سیاسی امیدبخشی نصیب قوای طرفدار تثبیت اوضاع و قوای طرفدار آزادی (!!!!) در ایران شده است.» این، اون صلحیه که تو ازش می‌گی. همین الان هم کافیه اراده کنیم تا به‌سرعت به این روند صلح‌آمیز(!) برگردیم. منتها برخلاف تو، من اسم این رو صلح نمی‌ذارم، می‌ذارم بردگی.

بله، ایستادن پای اصول و آرمان‌ها، هزینه داره. همیشه هم هزینه داشته. ولی اگه به خاطر هزینه‌هاش قرار باشه کوتاه بیایم، یعنی خودمون پذیرفتیم استعمار بشیم و هر بلایی می‌خوان سرمون بیارن. من اگر اعتقادات مذهبی هم نداشتم و دنیا رو سرابی گذرا و چندروزه و تحت مالکیت و تدبیر خداوند و شرایط فعلی رو محلی برای امتحان و ابتلای آدم‌ها و جدا شدن آدم‌های قوی و سخت‌کوش از بقیه نمی‌دونستم، من اگر حتی ایدئولوژی و باور محکمی به پایان تاریخ و تضمین پیروزی جبههٔ حق نداشتم، باز هم حاضر نبودم با این ظلم‌ها و نژادپرستی‌ها و فسادها کنار بیام، چه برسه به الان.

اون کشورهای صلح‌آمیز، خیلی چیزها رو در مورد تاریخشون یا حتی وضع فعلی‌شون پنهان می‌کنن تسنیم جان. منتها کشورهای محور مقاومت، مدام زیر ذره‌بین هستن. کوچیک‌ترین اشکالات و اشتباهاتشون چند برابر بزرگ می‌شه، در صورتی که جنایات ریز و درشت غربی‌ها تو همین کشورها عمدتا سانسور می‌شه و برای کسی که از مبادی عادی فقط اخبار رو دریافت می‌کنه و حوصلهٔ کنکاش و جست‌و‌جو و مطالعه نداشته باشه، خیلی چیزها درهم و مبهم می‌شه.

اگر آمریکا هیچ‌جای دیگهٔ دنیا، جنگ راه ننداخته بود می‌تونستم به این ایرادت فکر کنم، ولی وقتی از شرق دور تا آمریکای جنوبی، همه‌جا داره فضولی می‌کنه و همه رو به جون هم میندازه، وقتی دو قرن کشور بزرگ و ثروتمندی مثل هند، تحت استعمار انگلیس بوده، می‌تونم این طور نتیجه بگیرم که تو هر چی باشی و هرکی باشی و هر باوری داشته باشی، بالاخره یه راهی پیدا می‌کنن که از باورهات علیه خودت استفاده کنن و منافع خودشون رو تامین کنن. مگر این که کلا هیچ باوری نداشته باشی که خب واضحه همچین چیزی نداریم و البته در اون صورت هم میان ذهن خالی تو رو از باورهایی پر می‌کنن که به نفع خودشون باشه و باز هم آش همون آشه.

کشورهای اروپایی تحریک نمی‌شن برای جنگ؟ :) بیخیال! فقط تو جنگ جهانی دوم بین هفتاد تا هشتاد‌وپنج میلیون نفر کشته شدن!(ویکی پدیا) یعنی معادل جمعیت فعلی ایران تقریبا! همین اروپایی‌های خوشگل متمدن :) منتها بعدش دیگه گفتن چه‌کاریه با خودمون بجنگیم؟ یه سازمان ملل و اتحادیه اروپا و این‌ها رو راه انداختن که خودشون با خودشون متحد باشن و بعد دیگه خیلی اصولی افتادن به جون بقیهٔ دنیا. منتها نه که نایس و گوگولی‌ان و رسانه‌ها هم دست اوناست، ماها هم با اونا همراهیم. فیلم زیاد می‌بینیم و نتیجه‌ش اینه که از خودمون و داشته‌هامون متنفریم و عاشق شبیه اونا شدنیم. ولو شبیه اونا شدن تو بعضی جنبه‌ها مفهومش (ببخشید) کثافت و لجن محض بودن باشه.

دومین محلی که مجاز شمردی برای جنگ (و یادمه تو کتاب دینی مدرسه هم تقریبا همین‌طور بود) ممکنه خیلی برداشت‌های متنوع ازش بشه. هیچ‌کس کسی رو بابت دفاع شماتت نمی‌کنه، اما این گزینه خیلی بستگی به قضاوت افراد از موقعیت‌ها داره. یا باید چارچوبش خیلی مشخص باشه، یا امکان سوءاستفاده ازش خیییلی زیاده. مثالش داعش.

(من هر وقت تو فیلم‌های هالیوودی سربازهایی رو می‌بینم از جنگ افغانستان، عراق، ویتنام و... انگار یه سوزن به قلبم می‌زنن. سربازهایی که به خاطر کشور مذکور رفتن جنگ و زندگیشون تباه شده و آه و واویلا! سربازهای بیچاره‌ی خیرخواه که پاشونم کج نذاشتن تو اون کشور. چیزی که ما می‌بینیم اینه که حتی اگه مجبور بودن برن، اما خیلی سربه‌راه و ازخودگذشته رفتار نکردن اونجا. همیشه هم یه سوال داشتم که هیچ‌وقت جوابشو نگرفتم، آمریکا! تو رو سننه؟ ننه‌بابای دنیایی؟ ریش‌سفیدی؟ بزرگترمونی؟ قاضی‌القضاتی؟ نیروی انتظامی‌ای؟ چرا خودتو همه‌کاره می‌گیری و تو هررررر چیزی دوست داری دخالت کنی؟)

این جنگ جهانی یادم نبود، ولی خب الان به نظرت بریم به مردم اروپا، به کشورهای مختلفش بگیم بیاین با فلان کشور بجنگیم بیشتر نیرو جمع می‌کنیم یا تو همین خاورمیانه این کارو بکنیم؟ معلومه که تحریک‌پذیری ما بیشتره. نمیگم اونجا صفره، ولی اینجا بیشتره. چون به جهاد به شکل مقدسی نگاه می‌کنیم.

اون‌وقتی که مشابهت ایجاد می‌شه نگاه کن به جزئیات. به نحوهٔ جنگیدن، به اصول اخلاقی‌ای که طرفین درگیر رعایت می‌کنن یا نمی‌کنن. هرکسی ممکنه از هر ایدئولوژی درستی، برداشت غلطی پیدا کنه، اما باید چه کرد؟ اسلام معتقده اگر برای دفاع از حق و حقیقت کشته بشی، شهیدی؛ خب ممکنه از این جمله برداشت اشتباه بشه، ولی چه کنیم؟ به این اصل معتقد نباشیم؟ یا معتقد باشیم و تلاش کنیم برای تبیین درستش؟

سیدالشهدا قبل از حر می‌رسن به صحرای نینوا و آب هم دست ایشون بوده، ولی آب رو نمی‌بندن به سپاه حر با این که می‌دونستن قراره باهاشون بجنگن. قبل از شروع جنگ، بارها تلاش می‌کنن با سپاهیان دشمن صحبت کنن که جنگی اتفاق نیفته اصولا، ولی اونا نه اجازه می‌دن حضرت بره سمت کوفه، نه می‌ذارن برگردن مکه و نه هیچ چیز دیگه‌ای. می‌گن یا باید یزید رو تایید و به‌شکل عمومی باهاش بیعت کنی، یا می‌کشیمت و حضرت تو این دوراهی، شهادت رو انتخاب می‌کنن. (حالا تو ادامهٔ همین مطالب بهش می‌رسیم)
وقتی در ظاهر مشابهت زیاد شد، باید به جزئیات توجه کرد. ببین صرف حکومت کردن، خودش یه حرکت پر از مشابهت‌های مختلفه. یعنی حضرت امیر هم سپاه داشت، معاویه هم سپاه داشت، حضرت امیر هم قاضی و دبیر و دیوان و مالیات داشت، معاویه هم اینا رو داشت، ولی از این مشابهت‌های صرف نمی‌شه نتیجه گرفت همه مثل هم بودن.
حالا تو مومن باشی یا فاسق، شمشیر رو ببری بالا بیاری پایین، می‌بره. بنابراین این‌ها اجتناب‌ناپذیره و البته اصولا ماموریت هر آدمی تو زندگی همینه که تشخیص بده از دل مشابهت‌ها حق و باطل کدوم وره.

فکر می‌کنی عزیزم:) من چند مورد نظرسنجی خوندم از مردم اروپا و آمریکای شمالی که بهشون گفته بودن اگه لازم باشه فلان مقدار سرباز و سلاح و فلان و اینا بفرستیم فلان کشور (که کشور خودمون تو صلح و امنیت و رفاه و... بمونه) آیا موافقید؟ و تو همشون اکثریت گفته بودن بله! یعنی الان اگر رفاهشون به این بستگی داشته باشه که فردا صبح یه بمب اتم بندازن رو سر ما هممون رو بکشن، از نظر تئوری مشکل خاصی باهاش ندارن، فقط تبعاتش باعث می‌شه این کار رو نکنن.
اصولا هم کاملا قابل‌توجیهه این ماجرا. وقتی دیدگاهت نسبت به زندگی، مادی باشه و همهٔ زندگی همین دنیا باشه، معلومه حاضری به خاطرش هر کاری بکنی. اگه تو گرایش‌های افراطی اسلامی، یه سایه‌ای از اصول اسلامی که کج فهمیده شده، باعث خشونت می‌شه، اون طرف هم مادی‌گرایی و الحادی‌گری و بی‌خدایی باعث خشونت می‌شه. منتها اونا خشونتشون علیه ماست، چون تلویحا خودشون رو نژاد برتر و این خشونت رو حق خودشون می‌دونن، برخلاف ما که خشونتمون علیه خودمونه معمولا و این وسط دقیقا همون گروهی که واقعا قصد دفاع داره، متهم می‌شه به خشونت از طرف اونا و درمقابل گروه‌های خشن افراطی، اتفاقا توجیه و تقویت می‌شن :) فلذا در چنین دنیای نایسی زندگی می‌کنیم که خشونت آمریکا و اروپا خشونت نیست، خشونت اسرائیل خشونت نیست، خشونت سعودی‌ها خشونت نیست، خشونت ترکیه خشونت نیست، خشونت پرتاب بمب اتم رو سر ژاپنی‌ها خشونت نیست و «اقدامی جهت توقف جنگ»ه (آره ارواح...)، خشونت داعش هم حتی تلویحا خشونت نیست، ولی اسلام حسینی منبع خشونته :)

نه ببین قسمت اولشو شاید نفهمیدی چی گفتم. میگم اگه ما طبق اون اصل دومی که گفتی مجوز جنگ و جهاد بدیم، خیلی‌ها با همون اصل می‌تونن جنگ راه بندازن که دارن میندازن. به اینکه من نگاه کنم به جزئیات و اینا ربطی نداره. میگم این یه قاعده با چاروچوب بسیار وسیعه و شاید اصلا نباید این قاعده وجود داشته باشه. همون جنگ دفاعی کافیه.

قسمت دوم هم 🤔 امممم، شاید همین‌طوره که میگی. البته من هنوز اون نظرسنجی‌ها رو نخوندم :)

برداشت من اینه که متوجه شدم چی گفتی و حتی بهش جواب هم دادم :) گفتم یه اصل درست رو نمی‌شه صرفا چون ازش ممکنه برداشت اشتباهی بشه، اعلام نکرد و کنار گذاشت. راهش اینه اون اصل درست به شیوهٔ درست تبیین بشه، نه که بیخیالش بشیم. این طوری باشه باید بیخیال خیلی از اصول بشیم. صرف وجود قانون (حتی بهترین قانون)، هیچ‌وقت برای تامین سعادت بشر کافی نیست و ملزومات دیگه‌ای هم لازمه.

نظرسنجی‌ها رو توییتر خوندم و الان متاسفانه دسترسی ندارم بهشون. ولی لازم نیست حتما هم خونده باشیشون. به تاریخ که نگاه می‌کنی، دقیقا به همین باور می‌رسی. من صرفا یه نمونه از تاریخ برات میارم و البته نمونه زیاده. خیلی خیلی زیاد.

«در روز ۱۲ مه سال ۱۹۹۶ مادلین آلبرایت که در آن زمان سفیر آمریکا در سازمان ملل بود در برنامه ۶۰ دقیقه تلویزیون سی‌بی‌اس شرکت داشت. مجری برنامه با اشاره به تحریم‌های شدید شورای امینت و سازمان ملل که به رهبری آمریکا علیه عراق وضع شده بود از خانم سفیر پرسید: «ما شنیده‌ایم که نیم میلیون کودک عراقی در اثر این تحریم ها مرده‌اند. می‌دانید که این تعداد حتی از کودکانی که در هیروشیما هم کشته شدند بیشتر است. آیا به نظر شما رسیدن به اهداف آمریکا به چنین بهایی می‌ارزید؟ و آلبرایت پاسخ داد: «این سوال سختی است، اما من فکر می‌کنم بله، ارزشش را داشت.»

خب می‌تونی توضیح بدی چرا واجبه که این اصل حتما وجود داشته باشه؟ کاربردش کجاست؟ دفاع خیلی واضحه، ولی این نه.

میگه حرف حق زدی اگه قبول نکردن بجنگ؟ مگه اینطور نیست که لااکراه فی‌الدین؟

نه این که صرفا حرف حق زدی، قبول نکردن بجنگ (تو جواب نظر اولت هم گفتم منظور این نیست)
گفتم اگر به خاطر گفتن حرف حق و ارزش‌های انسانی، مجبورت کردن یا حرفتو پس بگیری یا مبارزه رو انتخاب کنی، از ترس جونت، حرفت رو پس نگیری و مبارزه کنی.

ولی عجالتا اجازه بده این سلسله‌مباحث تموم شه (بیست‌و‌یک یا بیست‌و‌دو قسمته این عقل سرخ و تا حدود اربعین طول می‌کشه)، بعد اگر باز هم موضوع مبهم بود، صحبت می‌کنیم. خوبه؟ :)

جواب شبهه دادن خیلی سخته. در عوض سؤال کردن و جواب گرفتن آسون و البته لذت‌بخشه. فلذا آدم دلش می‌خواد ادامه بده :)))

البته بگم من معمولا به یک یا دو سوال بسنده می‌کنم، می‌ترسم طرف ناراحت بشه یا از کوره دربره :)) ولی اینجا گفتم بذار بپرسم ببینم مهتاب چی کار می‌کنه :)

 

خوبه :)

خب حالا مهتاب چه‌طور بود تا حالا؟ :)

من اطلاعاتم محدود و متوسطه ولی ماشاءالله اعتماد به نفسم زیاده :دی 
یه دوره‌ای تلویحا تو این وبلاگ خواهش و التماس می‌کردم بیاین نظر بذارید بحث کنیم :) همین قدر خل و چل:)

الحمدلله :) امیدوارم البته خسته نشی و حوصله‌ت بکشه که تا آخر بخونی اینا رو :)

مهتاب خوب بود، براش عجیب نبود این سوالات از طرف من و تقریبا پیش‌داوری نداشت یا بروز نداد. فقط اعتمادبه‌نفسش زیاد بود :)))

 

خدای من! من یه زمانی انقدر بحث می‌کردم که دود از کله‌ی همه بلند میشد. می‌دونی حتی چیزی که خودم باور صددرصد نداشتم یا حتی مخالف بودم رو می‌تونستم جوری بحث کنم که طرف قانع بشه!!! بعد با خودم می‌گفتم چه خطرناک، پس همیشه وقتی قانع میشم معنیش این نیست که با یه حرف درست قانع شدم، معنیش شاید اینه که اطلاعات یا قوه‌ی تحلیل من ضعیفه یا طرف مغلطه‌گر و سفسطه‌گر خوبیه. دیگه گذشت اون زمون البته :) حالا به نظرم سوالام بیشتر از جوابامه. می‌بینی برعکس میرم؟ اون زمان که وقت سوال پرسیدن و مسیر مشخص کردن بود، همین‌طوری هلمون دادن تو یه مسیر و منم بی‌فکر رفتم، حالا که وقت جواب دادنمه و باید پاسخگوی جوون‌ترا باشم، تازه افتادم رو دور شک و سوال.

 

نه فکر نکنم خسته بشم. روز اولی که خوندم تازه می‌خواستم بیام بگم نمیشه هر روز بذاری که زودتر تموم شه؟ بعد گفتم شاید تایپ می‌کنی یا شاید بقیه بخوان یک روز روش فکر کنن، دیگه چیزی نگفتم. یه تبلیغ کوچولو هم البته کردم برای این دوره.

و راستی اگه زیر پستی کامنت نمیذارم معنیش این نیست که نخوندم یا مهم نبوده.

خب الحمدلله :)

خیلی‌هامون همینیم. و من فکر می‌کنم این یه روال طبیعیه. انگار که اول مثلا یه طرح کلی از دل سنگ دربیاری، بعد کم‌کم جزئیات رو بهش بدی تا یه مجسمهٔ کامل بشه. این که آدمی‌زاد مدام در حال یادگیری باشه خیلی خوبه. به این شرط که البته انصاف رو از دست نده.

الحمدلله. آره دقیقا. چون همه، هر روز ممکنه سر نزنن و دلم نمی‌خواد از روال بحث بمونن. به خاطر خواننده‌ها یه روز درمیونه و البته خب، یه کمکی هم به حال منه :)
و ممنون بابت تبلیغ کوچولوت :)

منم اگه زیر پستات نظر نمی‌ذارم مفهومش این نیست نمی‌خونمت. اتفاقا از اولین وبلاگ‌هایی هستی که اگه به‌روز باشه، می‌خونمش:)

@تسنیم

 

در تحقیقی ۴۷ درصد مردم آمریکا با حمله اتمی به مشهد دومین شهر پر جمعیت ایران و کشتن ۲ میلیون نفر برای به زانو در آوردن ایران موافق بوده اند!

این تحقیق را پرفسوری از دانشگاه استنفورد سه سال پیش انجام داده بود.

در لینک زیر نتایج سوال درباره سه سناریو به تصویر کشیده شده:
۱. حمله اتمی به مشهد با احتمال کشته شدن ۱۰۰ هزار شهروند غیرنظامی در برابر نجات جان ۲۰ هزار سرباز آمریکایی:   ۵۵.۶ درصد موافق
۲. حمله اتمی به مشهد با احتمال کشته شدن ۲میلیون شهروند غیرنظامی در برابر نجات جان ۲۰ هزار سرباز آمریکایی:   ۴۷.۷ درصد موافق
۳. حمله هوایی متعارف و بمباران مشهد با احتمال کشته شدن ۱۰۰ هزار شهروند غیرنظامی در برابر نجات جان ۲۰ هزار سرباز آمریکایی:   ۶۷.۳ درصد موافق

مقاله و‌ نظرسنجی:
mitpressjournals.org/doi/full/10.1162/ISEC_a_00284

ممنونم ازتون :)

این یکی از همون نظرسنجی‌ها بود که خونده بودم.

@خودتون

 

https://www.aparat.com/v/jNAko

متشکرم.
ان‌شاءالله سر فرصت می‌بینم.
ارسال نظر آزاد است، اما اگر قبلا در بیان ثبت نام کرده اید می توانید ابتدا وارد شوید.
شما میتوانید از این تگهای html استفاده کنید:
<b> یا <strong>، <em> یا <i>، <u>، <strike> یا <s>، <sup>، <sub>، <blockquote>، <code>، <pre>، <hr>، <br>، <p>، <a href="" title="">، <span style="">، <div align="">
تجدید کد امنیتی