آنچه گذشت: عقل سرخ (۲)
این فاصلهگیرى و تحولاتی که فضاى آن را ترسیم فرمودید، چه مقدار عمـدى بـود و اجتنابپذیر؟ و چه مقدار طبیعى بود؟ چطور نهضتهاى دینى و انقلابهای پیروز دیروز بـه نهضتهاى شکستخوردهٔ فردا تبدیل مىشوند؟
این پرسش بسیار کلیدى و مهمى است کـه بسـیارى از جامعـهشناسان سیاسى در جامعهشناسى انقلابها، بهخصوص در مورد انقلابهای مبتنى بر ایمان دینى، طرح کردهاند و نظریههاى مختلفى داده شده است. آنچه مسلم است، این که همهٔ این تحـولات، عمـدى نبوده اما چه عامدانه و چه غافلانه، چه خزنده و چه جهنده، هرچه بود، کمکم ایـن اتفاقـات افتاد و در کنار یکدیگر چفت شد و شد آنچه شد. این اتّفاقات همیشه هـم ممکـن اسـت بیفتد. آنچه مهم است، این است که هیچچیز در تاریخ انسانى به طور مطلق، ضمانت نشده، یعنى تاریخ، شرکت بیمه نیست که همهچیز را بهطور مطلق، تضمین کرده باشد، همهٔ افراد و جناحها و حکومتها و جامعهها در گرو اعمال خودشان هستند؛ کلٌ مرهونٌ باعمالها.
این منطق اسلام است که اگر بهدرستى عمل کردید و به ارزشها وفـا کردیـد، سـالم میمانید، و الا فاسد مىشوید. خداوند، پدرخواندهٔ کسى نیست. هیچیک از ما، قوم و خـویش خداوند نیستیم. نظرکرده نیستیم. اگر عمل صالح بکنیم، از طرف خدا حمایت مـىشـویم؛ اِن تنصُروا الله ینصرکُم، اما اگر خیانت بکنیم، مغضوب خداوند خواهیم شد. فرمود:
«اوفوا بعهدى اوف بعهدکم»؛ شما به عهدى که با من بستهاید وفا کنید؛ من هم به عهدى که با شما بستم وفا مىکنم.
خداوند به همهٔ ما مىفرماید که شما پیمانى بستید؛ پس وفا بکنیـد و پـاى حرفهایتـان بایستید؛ چون ما به پاى عهدى که بستهایم، ایستادهایم. شما بر سر قرار بیاییـد، مـا سـر قـرار هستیم. پس هرجا ضربهاى مىخوریم، براى آن است که ما سر قرار، حاضر نبوده و نرفتهایم و مشکل پیش آمده؛ و الا خداوند بر سر قرار، حاضر بوده و هست.
این آیهٔ قرآن که به مسلمانها مىفرماید: «لیسَ باَمانیّکم و لا امانیِّ اهل الکتاب» یعنى آرزو کردن و صرف شعار و ادعا کافى نیست و از این جهت، شما با اهل کتـاب، تفـاوتى ندارید. «من یعمل سوءً یُجْزَ به»؛ هرکس بد عمل کند، ضربه خواهد خورد و فرقى نمىکند که نامش مسلمان باشد یـا نباشـد. ایـن منطـق، سـنت الهـى در تـاریخ اسـت. حضـرت رضا (علیهالسلام) اشارهاى به همین قضیه دارند که من آن را در پاسخ حضرتعالى نقل مىکنم:
در زمان حضرت، بسیارى از برادران، عموها و عموزادههـاى ایشـان و علـوىهـا در نقـاط مختلف، قیام مسلّحانه کردند و حکومتهاى خودمختار بـا گرایشهـاى علـوى در منـاطق گوناگون ایجاد شده بود؛ از جمله یک برادر ایشان به نام زید _که غیر از آن زید اسـت کـه رهبر زیدیّه است و انسان بسیار شریفى بود_ این زید با اینکه از انقلابیون علـوى و بـرادر حضرت رضا (علیهالسلام) است، قدرى هم انگار مىخواسته دکان سیاسى بـراى خـودش بـاز بکند. در مدینه قیام کرد و مدینه را فتح کرد و مـدتى هـم حکـومتى خودمختـار در مدینـه تشکیل داد؛ ولى بعد سرکوب و بازداشت شد. البته مأمون از ترس حضرت رضا (علیهالسلام) و افکار عمومى، از اعدام و مجازات او صرفنظر کرد و به او آزادى مشروط داد. بعدها او هـم به مرو آمد و در جلسهاى که مأمون و عدهاى دیگر بودند و حضرت رضـا (علیهالسلام) نیـز حاضر بودند، حضرت مشغول سخن گفتن بودند؛ ولى در گوشهٔ جلسه زید، نشسته و با عدهاى جداگانه حرف مىزد و خیلى «مَن-مَن» مىکرد که بله، مـا اهـلبیـتایـم و اهلبیـت (علیهمالسلام) بىحساب وارد بهشت مىشوند و از این حرفها. نقل شده که حضرت رضا (علیهالسـلام) ناگهان سخنانشان را قطع کردند و خطاب به زیـد گفتند:
«زید، این مهملات چیست که میگویی؟ این امتیازاتی که تو برای خودت فرض کردهای که پاداش خیر برای ما در هر صورت تضمین شده و بهشت در هر صورت ضمانت شده و خلاصه تو هر طور که عمل کردی، کردی، این ادعای باطلی است. اگر این که تو میگویی راست باشد، معلوم میشود که تو از پدرت موسی بن جعفر (علیهالسلام) در نزد خدا افضل و بالاتر هستی؛ زیرا پدرت با یک عمر جهاد و عبادت و عمل و تلاش به بهشت میرود و تو بدون همهٔ اینها میخواهی به بهشت بروی. پس معلوم میشود تو از پدرمان نزد خدا عزیزتر هستی!»
در کتاب «الاغانی» ابوالفرج اصفهانى که از مورخین اموى و صاحب «مقاتل الطالبیّین» اسـت، نقل مىکند که یک شیعه با یک مرجئى، مناظره مىکردند. آن موقع، یک دسته از شـبهات کلام جدید، از ناحیهٔ مرجئه طرح مىشد. مرجئى مىگفت: ایمان قلبى کافى اسـت و عمـل، اهمیت و دخالت چندانى ندارد و نوعى تفکیک دین و ایمان از شریعت را تعقیب مىکـرد و از دین منهاى شریعت و منهاى تکلیف دم مىزد؛ ولى شیعه مىگفت: هم ایمان قلبـى و هـم عمل، هر دو مهم است. مناظره طول کشید و خسته شدند. کسى از دور مـىآمـد. مرجئـى گفت: براى فیصلهٔ این بحث، هرچه همین فرد گفت، پایان بحث باشـد. او حَکَـم باشـد و دیگر بحث را تمام بکنیم. اتفاقا کسى که مىآمد، موسیقیدان و مطرب بود. مرجئى خوشـش آمد. گفت این اهل حال است و جواب مناسب حال من خواهد داد. قضیه را به او گفتند کـه آیا عمل، مهم است یا ایمان؟ ما بر سر این قضیه مناظره مىکنیم. آن آقا جواب قشـنگى داد که خیلى به درد امروز ما مىخورد. حرفهاى آنها را که شنید، در پاسخ گفـت: «اعلای شیعی و اسفلی مرجئی»؛ من بالاتنهام شیعه است و پایینتنهام، مرجئـى. یعنـى وقتـى فکـر میکنم، از حیث نظرى، نظر شیعه درست است و عمل هم مهم است؛ اما ما مىخواهیم راحت و خوش باشیم و زندگى بکنیم و زندگى ارزشى، قدرى سخت است و بنابراین پایینتنهٔ مـن، مرجئى است.
حالا اگر قرار شد که در ما و جامعهٔ ما و مسئولین ما هم چنین باشد که «اعالینا شیعیُّ و علویُّ و اسافلنا مرجئی»، یعنى وقتى که حرف مىزنیم، بهنحـو غلیظى ارزشى و دینى و علوى حرف بزنیم و وقتى که عمل مىکنیم _هرکسى هرجا هست و هر مسئولیتى در دولت، مجلس یا دستگاه قضایى دارد_ با مردم، غیرعلوى عمل بکنیم، همان بلا بر سـر ما میآید که حضرت رضا (علیهالسلام) گفتند. ببینید فرهنگ حکومت در اسلام چگونه استحاله و عوض مىشود؟ این مقابله، بسیار مهم است و مقایسهٔ بین اسلام واقعى و اسلام ساختگى ضرورت دارد. اسلام رضوى را بـا اسـلام مأمونى در باب مسئلهٔ حکومت مقایسه کنید. مأمون نیز به اسم دین و اسلام حکومت کرد؛ اما حضرت رضا (علیهالسلام) چه مىفرمودند؟
یکى از اصحاب حضرت رضا (علیهالسـلام) بـه نـام معَمَّر بن خلّاد به ایشان مىگوید: «آقا، عجّل الله تعالی فَرَجَک»؛ ان شاءاللّه خدا فرج شـماها را برساند و قدرت به دست شما بیفتد تا ما هم به نان و نوایى برسیم. ما کـه دوسـتداران شـما هستیم، در تمام این سالها مدام زندان و شکنجه و تبعید و دربهدرى و بدبختى داشـتیم. چـه وقت مىشود که فرج شما برسد و ما هم سر سفرهٔ شما بنشینیم؟ خلاصه، فرجتـان برسـد و وضع ما هم بهتر شود؛ اما حضرت رضا (علیهالسلام) به او چه جوابى دادند؟ مىگویند:
«ذاک فرجکم انتم»؛ یعنی این فرج به قرائت شماست؛ فرج مادی برای شماست. اما آن فرجی که ما انتظار میبریم تا دولت و قدرت به دست ما برسد، آغاز تکالیف بزرگ و سختی و مصیبتهای ماست. ما اینک که فاقد قدرت و حاکمیتایم، راحت هستیم. اکنون که حکومت در دست ما نیست، در گشایش شخصی هستیم. اگر حکومت و قدرت به دست من بیفتد میدانی سهم من از کل حکومت و دنیا چه خواهد بود؟! «ولله ما هو الا مزوَدٌ فیه کفٌ سویق مختوم بخاتم» تنها سهم من از دنیا و حکومت، کیسهٔ کوچکی است که در آن مشتی آرد جوی نبیخته است و سرش مهر خواهد شد تا چیزی به آن اضافه نکنند. آن فرجی که ما انتظارش را میکشیم که ای کاش حکومت دست ما میبود، فرج مردم است؛ نه ما. تنها سهم ما از حکومت یک کیسه آرد جو است. این تنها چیزی است که ما برای خود برخواهیم داشت.»
در روایت دیگرى از حضرت رضا (علیهالسلام) رسیده است که کسى خدمت ایشان آمد و گفت:
«آقا، شما مقداری به لذایذ خودتان در زندگی برسید. شما در خوراک و لباس خیلی بر خود سخت میگیرید.»
حضرت رضا (علیهالسلام) فرمود:
«ولله لئن صرتُ الی هذا الامر لاکلنَّ الخبیثَ بعد هدالطیّب و لالبسنَّ الخَشن و لَاَتعَبنَّ بعدالدهر.» به خدا سوگند، این زندگی که اینک داریم، نسبت به زندگی در قصر حاکمیت ما، شاهانه است و اگر حکومت به دست ما بیفتد و ما حاکم بشویم و حکومت دینی تشکیل بدهیم، غذای بد را آن موقع خواهیم خورد و لباس خشن را آن موقع خواهیم پوشید. امروز، روز آسایش ماست و آن روز است که بر خودمان سخت خواهیم گرفت و جز افراد سختکوش را به درون حکومت راه نخواهیم داد.»
ایـن فرهنـگ از پیـامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) شـروع مـىشـود و بـه دسـت اهلبیت (علیهمالسلام) تبیین مىشود و تداوم مىیابد که حاکمان دینى باید با همـهٔ انسـانهاى جامعه، یکى باشند و پایینترین فرد در جامعه بـا بـالاترین افـراد در حکومـت در حقـوق شهروندى، یکسان باشد. در حکومت دینى، همهٔ مسئولیتهاى حکومتى، «به شـرط چـاقو» است؛ یعنى در فرهنگ حکومتى اسلام، مـردم، اشـیا نیسـتند و حاکمـان بـراى جمـادات، برنامهریزى نمىکنند؛ بلکه براى انسانها و بندگان خدا برنامه مىریزند...
ادامه: عقل سرخ (۴)
حضرت رضا (ع) به کدام بلا اشاره کردند؟ (حالا اگر قرار شد که ... همان بلا بر سـر ما میآید که حضرت رضا (علیهالسلام) گفتند.)