يكشنبه, ۲ شهریور ۱۳۹۹، ۱۰:۰۰ ق.ظ
نویسنده : مهتاب
آنچه پیش رو دارید، عین متن پیادهشدهٔ سه جلسه گفتوگو در خصـوص نهضت سیدالشّهدا، امام حسین بن علی (علیهالسلام) و آرمان شهداى عاشوراست که در سه روز متـوالى ۹، ۱۰ و ۱۱ محرّمالحرام سال ۸۰ صورت گرفت و به طور زنده از شبکهٔ یک سـیما پخـش شد.
کلیهٔ روایات امـام حسـین بن علی (علیهالسلام) در این گفتوگوها از «مسند الامام الحسـین (علیهالسلام)»، «موسوعة کلمات الامام الحسین (علیهالسلام)»، «بحارالانوار» و «تحف العقول» نقل شده است.
سال شصتویکم هجرى، پنجاه سال از رحلت رسول اکرم (صلىالله علیه و آله و سلم) و بیش از دو دهه از شهادت امیرالمؤمنین (علیهالسلام) و براندازى حکومت امام حسن (علیهالسلام) گذشته است. در این فاصلهٔ زمانى چهچیز باعث شد که معادلهٔ قوا در جامعه و حکومت صدوهشتاد درجه تغییر کرد و همهچیز معکوس شد؛ معروف به جاى منکر نشست و منکر به جاى معروف؛ و جامعهٔ اسلامی با چه فرآیندى از اسلام فاصله گرفت؟
بسم اللَّه الرّحمن الرّحیم. به ساحت مقدّس امام حسین بن علی (علیهالسلام)، خواهر کریمـهٔ ایشان و اولاد و اصحابشان که طى بیستوچهار ساعت، یک دورهٔ فشردهٔ اسلامشناسى بـه تاریخ بشر ارائه کردند، عرض ارادت و خضوع میکنیم و در برابر عظمـت آن سـتارههـاى درخشان تاریخ بشر که جمع عشق و عقلانیت را به نمایش گذاشتند زانـو مـیزنـیم و درود میفرستیم بر همهٔ انقلابیون عالم که در طول تاریخ با الهام از عاشورا بـراى عـدالت و آزادى جنگیدند و شهید شدند.
در سال شصتویک هجرى، همهچیز به ظاهر درست و طبیعى بود و تـودهٔ مـردم و افکار عمومى، اوضاع را چندان غیرطبیعى نمیدیدند. همهچیز در دستگاههاى تبلیغاتى توجیـه شده بود. در سال شصتویک هجرى هم مثل قبل بر مأذنهها شعار توحید میدادند و مردم رو به قبله نماز مىگزاردند؛ اما طعم اسلام تغییر کرده بود. شهر، شهر اسلام بـود و نبـود. مـردم، مسلمان بودند و نبودند. حکومت، دینى بود و نبود. «بود» به این معنا که در مجالس، حرف از دین و پیغمبر و قرآن بود؛ «نبود»، به این معنا که بیشتر احکام حکـومتى اسـلام و در رأس آن، اجراى عدالت اسلامى و اجراى بدون تبعیض حدود الهى و قوانین حکومتى، ترک شـده بود. در حاشیهٔ همین شهر اسلامی بود که گردن حسین بن على(علیهالسلام) را زدنـد و دختـران بنیانگذار و مؤسّس مدینهٔ دینى و جامعهٔ اسلامی را بدون حجاب به زنجیر کشیدند. مسئلهٔ شما و ما این است که چه شد شهر اسلامی، جامعهٔ دینى و حکومت دینى تا این حد منحط شد؟ و آیا فرهنگ کوفهٔ سال چهل هجرى یکباره به فرهنگ کوفهٔ سال شصتویک هجرى بدل شد؟ کوفهٔ چهل هجرى، مقر حکومت على بن ابىطالب (علیهالسلام) بود و حسـین (علیه السلام) و زینب (علیهاالسلام) بیست سال قبل از عاشورا در آن حکومت و در همان شهر، در میـان مـردم حضور داشتند. در این بیست سال چه اتّفاقى افتـاد کـه از کوفـهٔ علـى (علیهالسلام) تا کوفـهٔ حسین و زینب (علیهماالسلام) آن مسیر به این سرعت طى شد؟
البته خصّیصین، از همان ابتدا، وقتى انحرافات زاویه باز مىکنند، متوجه مىشـوند، نگـران میشوند و فریاد مىزنند. آنان از همان سالهاى ابتدایى، آیندهٔ نزدیک و دور را مىدیدند کـه بیست سال بعد، چه اتّفاقاتى خواهد افتاد؛ مثل اسبى که بوى زلزله را از قبل مىشنود و قبـل از وقوع زلزله شیهه مىکشد و پا به زمین مىکوبد و ناآرامى مىکند، و بقیه که نمىفهمند گمان مىکنند که او غیرطبیعى است. بعد از شهادت على بن ابیطالب (علیهالسلام) مـردم بـا امـام حسن (علیهالسلام) بیعت کردند. اردوگاه امام، آکنده از سربازان بىانگیزه بـود و پشـت جبهـهٔ ایشان، مملو از جمعیتى تردیدکرده و بهستوهآمده از مقاومت و شهادت شده بـود. پـس از برافتادن حکومت امام حسن (علیهالسلام) که حدود شش ماه طول کشید، یک دورهٔ بیستساله طى مىشود تا بهتدریج همهٔ راهها به کربلا ختم مىشود.
سؤالى که جنابعالى پرسیدید، همیشه پرسیدنى است که در این چند دهه بهتدریج بـر سر افکار عمومى چه آمد؛ چون محال بود که کسى چـون یزیـد بلافاصله بعـد از پیـامبر اکرم (صلیالله علیه و آله و سلم) در رأس حکومت اسلامی بنشیند. در سه دهـهاى کـه چهـار خلیفه، حکومت مىکنند و سه تن از خلفاى راشدین کشته مىشوند (خلیفهٔ دوم، عمر تـرور مىشود؛ عثمان، خلیفه سوم در شورش خیابانى کشته مىشود و خلیفهٔ چهارم، امیرالمؤمنین هم ترور مىشوند) در این بیستوپنج سال، اتّفاقهاى به ظاهر کوچک قبلـى، فجـایع بـزرگ بعدى را کمکم زمینهسازى و توجیه کردند و این ساختار انحـراف، آجر بـه آجر بـالا آمـد؛ ساختمان پیشساختهاى نبود که ناگهان نصب شده باشد و مردم صبح از خواب بیدار شـوند و ببینند که حکومت صدر اسلام، به حکومت یزید تبدیل شده است. چنـین نبـود؛ بلکـه ایـن اتفاقات بهتدریج پیش چشم مردم مىافتاد تا یک روز دیدند که اسلام به ظاهر، همـان اسـلام است و مردم، همان مردماند و حکومت، همان حکومت است؛ اما در واقع دیگر نه این اسلام، آن اسلام است؛ نه این حکومت، آن حکومت است و نه این مردم، آن مردم هسـتند.
منطـق ابوسفیانى آرامآرام به زیر پوست جامعهٔ محمدى خزید و معادلهٔ نبرد محمد (صلیالله علیه و آله و سلم)_ابوسفیان به معادلهٔ نبرد حسین (علیهالسلام)_یزید تبدیل شـد و جابـهجایى کثیفـى صورت گرفت که موقعیت فرزندان پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) با ابوسفیان در حکومـت جابهجا شد؛ یعنى یزید بر حکومت سوار شد و حسین بن على (علیهالسلام)، قانونشکن و فتنهجـو خوانده شد. حسین (علیهالسلام) و اصحابشان شدند خوارج و کسانى که فرهنـگ خـوارجى دارند و به دنبال قانونشکنى و درگیرى و تفرقه و فتنه و خشونت و خونریزى هستند و یزید و عمالش، جانشینان پیغمبر و دولت قانونى شدند که ادعا مىکردند خـط و سـنّت پیغمبر (صلیالله علیه و آله و سلم) را قبول داریم. شما مىدانید على بن ابىطالب (علیهالسلام) کـه بـه سر کار آمدند، در آن چهار سال و اندى، بـا کفّـار و مشـرکین و ارتشهـاى روم و ایـران نمىجنگیدند و سه جنگ خونین که در گرفت، هر سه در داخل مرکز حکومت اسلامی و بـا برادران سابق و دشمنان لاحق، با همرزمان دیروز و کینهجویان امروز و با جناحهاى داخلـى حکومت اسلامی که همه، همرزمان حضرت امیر (علیهالسلام) بودند، صورت گرفت و عاقبـت هم با همان سه جنگ و عواقبش و در نبرد براى اجراى عدالت و احکام دین، على (علیهالسلام) و حکومتش از پا درآمدند. به تعبیر بعضى بزرگان، اسلام در تمام این تاریخ هزاروچهارصدسالهاش، در هیچ جبههٔ رویارویى شکست نخورده است.
پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) در جنگى که با قبیلهٔ هوازن مىجنگیدند و چند هزار نیرو بسیج شده بـود، فرمودنـد کـه اسـلام هرگز به خاطر قلّت عدد شکست نخواهد خورد. خطر، این است کـه اسـلام مثـل پوسـتین مقلوب و وارونه پوشیده شود و زننده شود تا بتوانند بـه آن خیانـت بکننـد و آن را زیـر پـا بگذارند. در شکل و محتوا هرگز اندیشهٔ مذهب به دست ضدمذهب از صحنه خـارج نشـده است؛ ولى وقتى ابوسفیان به ظاهر تسلیم مىشود و از آن سوى خندق به ایـن طـرف خنـدق میآید و کسى که خانهاش بیست سال کانون توطئه علیه اسلام بوده، تظاهر مىکند که مـن هم اسلامی شدم و شام به دست فرزندش یزید (عموى آن یزید و بـرادر معاویـه) فـتح مىشود و پسرش فاتح اسلامی، لقب مىگیرد و پسر دیگرش معاویه، جزء کاتبـان وحـى و خالُالمؤمنین نامیده مىشود، بعد از این است که اینان مىتوانند شکستى را که در بدر خـورده بودند، اینک در صفّین جبران کنند و به شکلى عمیقتر و جدّىتر در کـربلا تلافی کننـد؛ یعنى پسر همین معاویه، پسر همان علی (علیهالسلام) را به جرم مخالفت با دولت قانونى اسـلامی (!!) به خاک و خون مىکشد. در زیارتنامه هم داریم که اینها احقاد بدریّه و خیبریّـه و حنینیّـه بود؛ کینههایى که در بدر و حنین به دل گرفتند و در کربلا و صفّین جبران کردند.
بحث جنگ قبیله با قبیله نبود. جنگ بر سر اصول در گرفت و سپس آنان جبهه عوض کردند و تظاهر کردند که ما هم نهضت را قبول داریم و وقتى از دژهاى انقلاب عبور کردند و وارد حریم اسلام شدند، ضربه زدند و این بار موفق شدند. این که پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) فرمود هیچ وقت اسلام به علت کمبود نیرو شکست نخواهد خورد، بلکه با همـین شـیوههـا شکست مىخورد و هرگز اسلام از کفر ضربه نمىخورد، بلکه از نفاق ضربه مىخورد، نمونهٔ بارز آن همین وقایع بود. اینان کسانى بودند که وقتى در بدر با اسلام مىجنگیدنـد، بـه «هُبَـل» سوگند خوردند؛ اما در صفّین و کربلا به «الله» سوگند مىخوردند. نامش عوض شـد ولـى خط، همان خط بود. در بدر، قرآن را با تیر زدند و در صفّین، قرآن را بر سر نیزه بردند. آنجا از على (علیهالسلام) و پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) ضربه خوردند؛ امـا اینجـا توانسـتند بـه علی (علیهالسلام) و آل پیغمبر (صلیالله علیه و آله و سلم) ضـربه بزننـد و انتقـامى تـاریخى بگیرنـد.
دینفروشان و مردمفروشان، همواره با ظاهرى دینى و مردمى مىآیند و مجاهـدین اسـلام را خلع سلاح مىکنند؛ براى آن که صحنه، مشتبه بشود؛ همهچیز متشابه بشود؛ همهٔ اصول مبهم شود؛ تا دیگر نشود تشخیص داد که دقیقا مرز حق و باطل کجاست؛ همان که پیامبر (صلیالله علیه و آله و سلم) به حضرت امیر (علیهالسلام) فرمود که دوران من، دوران جنگ «تنزیل» است و از حیث نظرى، شناخت دوست و دشمن، آسان است؛ اما در دوران تو و پس از من، جنـگ «تأویل» سر خواهد گرفت که دیگر شناخت دوست و دشمن، آسان نخواهـد بـود. نبـرد تأویل بسى پیچیده است؛ زیرا همه مىگفتند ما قبول داریم؛ حتى آنان که دشمن بودند و قبول نداشتند. در نبرد تأویل، همهٔ چهرهها گریمشده است. هیچ کسى با چهرهٔ واقعىاش نمىآید و حرف دلش را در صحنه نمىزند. عقاید واقعى و اهداف نهایىشان را رو نمىکنند. با کلمات بازى مىکنند. همه به نام دین، حرف مىزنند و بعد هم مىگویند این درک ما از دین اسـت.
اسلام را خنثى، بىجهت و بىطرف مىکنند؛ براى آن که قابل سوءاستفاده بشـود و بتواننـد دین مردم را غارت کنند. على (علیهالسلام) از مشرکان ضربه نخورد. على (علیهالسلام) از رفقاى سابق خودش ضربه خورد. ابوذر در جهاد قبرس، با کفار و مشرکین روم و اروپا کشته نشد. ابوذر در ربذه، داخل سرزمینهاى اسلامی و به فتواى مفتى حکومت، یک یهودى تازهمسلمان کـه نظریهپرداز تجدیدنظرطلب در حکومت اسلام شده بود و دین اسلام را تحریـف مـىکـرد، سرمایهدارى را توجیه مىکرد، فاصلههاى طبقاتى را مشروع مىکرد، تبعیـد شـد. صـحابى بزرگ پیامبر، در غربت و گرسنگى، در داخل سرزمین اسلامى، غریب و تنها مرد؛ در جهاد قبرس، جهاد با امپراتورى روم و بیزانس کشته نشد. حسین (علیهالسلام) و حرم پیغمبـر (صلیالله علیه و آله و سلم) هم به دست قیصر و سزار در یرموک یا قادسیه کشته نشـدند؛ بلکـه در کنـار کوفه کشته شدند؛ کوفهاى که پایگاه حکومت اسلام و مرکز حکومت پـدرش در بیسـت سال قبل بود؛ کوفهاى که پادگان مجاهدین اسلام در نبرد با امپراتورى ساسانى ایران بود. آنان اینجا کشته شدند. حسین (علیهالسلام) به فتواى مؤبد مجوس و کشیش نصارى و احبار یهود یـا به فتواى برهمنهاى سومنات کشته نشد؛ به فتواى شریح قاضى، کسى که قـبلا هـم قاضـى بلندمرتبهاى در حکومت دینى هم در زمان عثمان و هم در زمان على بن ابىطالب (علیهالسلام) بود، کشته شد و به فرماندهى عمر، پسر سعد بن ابىوقّاص، فاتح بزرگ اسلام. سعد، کسى بود که امپراتورى ایران را در هم شکست و اسلام را وارد ایران کرد. پسر او، فرماندهٔ سـپاهى اسـت که حسین بن على (علیهالسلام) را محاصره مىکنند و سر از تنشان مـىبرنـد. ایـن نکـات کـه متفکران نکتهسنج ما قبلا هم تذکر دادهاند به نظر من بسیار مهم و سزاوار بررسى است. قاتلان امام حسین (علیهالسلام) به پاس پیروزى در اینکه فتنه را برطرف کردهاند و قانون دوباره برقرار شده (!!)، نذر کردند که مسجد بسازند و در کوفه به پاس این پیروزى، مسجدها ساختند!
این تاریخ دردناک اسلام است، روح اسلام، قربانى کالبدش شد و محتوایش پیش پـاى فرماش شهید گشت و بنابراین، اسلام با سلاح رستم فرّخزاد ایرانى یا هراکلیـوس روم یـا بـا زبان شبهات کافرانهٔ ابنابىالعوجاء و کفرگویى امثال او و نظریات جاثلیق، زمینگیـر نشـد؛ اسلام با روایات جعلى ابوهریره و ابودرداء، و با فتواى کعب الاحبار، ابوموسى اشعرى و شریح قاضى کشته شد. سیدالشّهدا در کربلا قربانى تحریف اسلام شد. ایـن رونـد مسـخ مـذهب، تفکیک مذهب از حکومت، تفکیک اخلاق از سیاست، حذف «محتوا» و حفظ «شکل» بود که به مبهم و مجهولالهویه کردن اسلام، هزار قرائتى کـردنش، تفسـیر بـه راى قـرآن، تحریف دین و منحط کردن اسلام انجامید و همین، هدف آنهاست؛ نه از صـحنهٔ روزگـار برانداختن اسلام، که مىدانند ممکن نیست. آنان نمىخواستند اسلام را محو کنند؛ مىخواسـتند اسلام را مات کنند. اسلامی مىخواستند و مىخواهند بسازند که دیگر با گنج قارون و تخـت فرعون، کارى نداشته باشد. یک اسلام بىطرف که با سیاست و اجتماعیـات و حکومـت و عدالت و حقوق بشر، کارى نداشته باشد. یک مذهب فردى و عبادى و خصوصى که ربطـى به این مسائل عینى نداشته باشد و در حوزهٔ حقوق بشر، دخالت نکند. مىخواستند دیـن را بـه مقدارى شعائر خنثى و غیرعینى و غیرسیاسی تبدیل کنند و یک اسلام خـواب و گـیج و کور بسازند و تحویل مردم بدهند. مىگفتند و بارهـا مـىگفتنـد کـه دعـواى مـا بـا حسین (علیهالسلام)، با حسن (علیهالسلام) و پدرشان، دعواى اسلام و کفر نیست. چرا على (علیهالسلام) و فرزندانش مدام مىخواهند بگویند که آنان عین اسلام هستند و مخالفانشان چون بنىامیّه، مظهر کفر هستند؟ نهخیر، نبرد شما با ما، نبرد اسلام و کفر نیست؛ بلکه نبرد دو قبیلـه اسـت بـا دو قرائت از اسلام. همه هم در پیروزى انقلاب اسلام، سهم داشتیم. درست است که ما بنـىامیّـه دیرتر از شما پیوستیم و بعد از فتح مکه، مسلمان شدیم و شما چند سال زودتـر؛ امـا بـالاخره همهمان بودیم! دقت مىکنید؟ بعدها هر وقت امام حسین (علیهالسلام) از اسلام و جهاد و عـدالت و شهادت و جهاد حرف مىزد، همینان او را متهم مىکردند که فتنهگر است. عین این تعابیر در تاریخ و در روایت است. مىگفتند که ایشان قانونشکن اسـت؛ مـىخواهـد در جامعـهٔ اسلامى، تفرقه بیندازد و مذهب اینها، مذهب شمشیر و خشونت است؛ همان حرفهایى که مسیحیان، آن موقع مىزدند و مستشرقین تا همین اواخر هم مىزدند و هنوز هم مىزننـد کـه اسلام در اصل، دین خشونت و پیامبرش هم، پیامبر مسلح است. کدام پیامبر مسلح بوده؟ این اولین پیامبر مسلح است.
بعدها بنىامیّـه هـم همـین حرفهـا را دربـارهٔ حسـین بن علی (علیهالسلام) زدند...
خیلی ممنون واقعا زحمت کشیدی.
چقدر آدم رو به فکر فرو میبره...