نمیدونم شما هم به این موضوع برخوردید یا نه. اینکه ذهن شما باید با پیش فرض «اثبات خدا» به اندیشه برخیزه یا با پیش فرض «رد خدا» و یا با پیش فرض «یافتن حقیقت». من فکر میکنم در این حالت هم نباید پابند حالت اوّل یا دوّم باشیم بلکه پیش فرض باید یافتن حقیقت باشه، بدون غرض و جهتگیری. البته میزان نفوذ پیشفرضها به حدّی زیاد هستش که بعید میدونم به سادگی بشه بدون جهتگیری اندیشه کرد.
من فکر میکنم بعید باشه. امّا منظور اصلی من این هستش که مثلاً با در نظرگیری هدف اثبات وجود خدا، متمایل نشیم به آن که فقط به دنبال محتوای اثباتگر بریم و خلافش رو دنبال نکنیم. شخصاً به محتوای حداکثری معتقدم. قرآن با ترجمه باید مطالعه و بررسی بشه و همچنین دیگر کتابهای مدعی آسمانی بودن. وگرنه بیخردی محض هستش که فرد ادعای مسلمانی کنه بدون اینکه حتّی کتاب دین خودش رو نخونده باشه. فکر میکنم فقط به یک روش فکری (دینی یا فلسفی) هم نباید تکیه کرد و فقط مکاتب فکری رو دنبال کرد. روش علمی و تجربه زندگی واقعی هم باید در نظر گرفته بشه. امیدوارم، حداقل خودم از فرصت زندگی حداکثر بهره ببرم.
دقیقاً باید همینطور باشه ولواینکه «خدا بودنـ خدا» ایجاب میکنه، مخلوق پرسشگر رو نه تنها مذمت نکنه بلکه براش پاداش هم در نظر بگیره. البته اینکه گفته میشه «شک گذرگاه خوبی است نه منزلگاه» هم جای بحث داره. من حتّی فکر میکنم اگه پرسش نکنیم، در قیامت فرضی باید جواب پس بدیم.